به یاد بیست وچهارمین سالگرد شهادت آزاده طبیب
همکلاسی آزاده طبیب
•
در سال ۶۰ که سال آخر دبیرستانمان بود چند ماه قبل از آنکه دانش آموزان مجاهد کلاس دستگیر شوند، دبیر جوان و جذّاب ادبیات که کمونیست بود از صحنه ی مدرسه غایب شد... وقتی دانش آموزان، علّت غیبت طولانی و ناگهانی وی را جویا شدند مدیر حزب الهی با لحن تمسخرآمیزی گفت که آن دبیر رفته آمریکا. ما که باور نکردیم مطمئن بودیم وی به دلخواه خود مدرسه را ترک نکرده
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۹ مرداد ۱٣۹۱ -
۱۹ اوت ۲۰۱۲
در سال ۶۰ که سال آخر دبیرستانمان بود چند ماه قبل از آنکه دانش آموزان مجاهد کلاس دستگیر شوند[۱]، دبیر جوان و جذّاب ادبیات که کمونیست بود از صحنه ی مدرسه غایب شد. این خانم از جمله دبیرانی بود که با منحل شدن دبیرستان مرجان (بعد از انقلاب فرهنگی)، به همراه چند دبیر دیگر به دبیرستان دکتر ولی الله نصر انتقال یافته بود. وقتی دانش آموزان، علّت غیبت طولانی و ناگهانی وی را جویا شدند مدیر حزب الهی با لحن تمسخرآمیزی گفت که آن دبیر رفته آمریکا. ما که باور نکردیم مطمئن بودیم وی به دلخواه خود مدرسه را ترک نکرده. هنوز هم نمیدانم آیا با افکاری که او داشت جان سالم به در برده یا سرنوشتی مانند آزاده طبیب پیدا کرده است! اکنون فقط کلامش است که همچنان پس از سی وپنج سال در گوشم می پیچد و نوید زنده بودنش را میدهد. روزی میگفت: "بچّه ها هیچ توجّه کرده اید این زائرها از همان سرکوچه گل دسته ها را می بوسند تا برسند به خود حرم..."!
آن وقتها دوره ی شاه بود، هنوز تَقِّ مقدّسات در نیامده بود و کسی به اهدافی که پشت این مقدّس سازیها وجود داشت واقف نبود. از طرفی به دلیل جنگ سرد و به منظور مبارزه با نفوذ ایدئولوژیک شوروی القاء تعصّبات دینی هر روز بیشتر میشد. خود من همراه خانواده ام هرجمعه شب به برنامهی رادیوئی راشد[۲] که به موضوعات اخلاقی، حدیث و تاریخ دراسلام می پرداخت گوش میکردیم همچنین پای ثابت و پروپاقرص برنامهی یک ساعتهی نماز در تلویزیون که مجری غیرروحانی داشت، بودیم.
لذا با سادگی از این توهینِ آن دبیر کمونیست به مقدّسات ناراحت شدم از نیمکت بلند شدم و به او اعتراض کردم او هم با عصبانیّت با خطّ درشت پای تخته نوشت:
تعصّب= خرّیت
قبل از انقلاب اعتقادات و تقدّس مآبی ها و امام زاده بازیها در حدّ مشغولیّتهای ذهنی و فردی بود لذا خطری برای دیگران نداشت. آن وقتها در کتابهای تعلیمات دینی میخواندیم که واژه ی "معصوم" یعنی "مبرّا از هر خطا و اشتباه". ما نه فقط حفظ میکردیم و در ورقه ی امتحانی پاسخ را مو به مو مینوشتیم که باور هم میکردیم! بعد از انقلاب بود که جامعه ی ایران جنبه ی آزمایشگاهی پیدا کرد که به این عناصر قدسی جان بخشید و به آنها مجال فعالیّت داد. تازه این موقع بود که برای نسل ما آشکارشد در این مقدّساتِ محترم، پتانسیل چه جنایاتی نهفته است و به عینه معلوم شد شیعه با قدرتی که به عنوان نایب امام تفویض کرده چه عقاید خطرناکی را درظاهرمعصومانه ی تقدّس و معصومیّت باب کرده است.
حجّت الاسلام قرائتی در مهر ۵۹ میگفت:"یکی میآید میگوید: "آقا" معصوم که نیست. میگوییم: این وسوسه است که میگویند معصوم نیست، توطئهای است برای خاطر اینکه انسان را بدبین کنند. اگر هم معصوم نباشد، باید اطاعت کنی چون آگاه است تو باید در اختیارش باشی."
آنها با این برهان که «هرآنچه دلیل امامت است، عین همان ادلّه، دلیل بر لزوم حکومت نائب بعد از غیبت امام است.» امام سیزدهم را هم جا انداختند. توجیه استبداد مذهبی ایشان به این صورت بود که، همان اختیارات وسیعی که پیامبر و ائمّه در ادارهی جامعه داشته اند ولی فقیه هم درعصر غیبت دارد.
در حقیقت پیرو همچین توجیهاتیست که امثال خمینی به خود اجازه دادند با چاشنی کردن عبارت " به خاطر اسلام عزیز" فتوای قتل عام هزاران آزادیخواه را صادر کنند.
امّا سوال اصلی اینست که، کدام اختیاراتِ رسول؟ رسول که جز ابلاغ رسالت اختیاری نداشته که این نظریه پردازان آن اختیارات وسیع را به ولی فقیه نیز تفویض میکنند! آنچه قدرت طلبان اسلامی سعی درکتمان آن دارند آنست که رسول چه از نظر لغوی و چه در عرصه ی عملی جز ارسال پیام رسالت دیگری نداشته است:
پیغمبران فقط بشارت دهنده وانذاردهنده بوده اند،(سوره ۱٨ آیه ۵۶)
"...ما تو را وکیل (وصیّ) کسی قرار ندادیم"(سوره ۱۷ ایه۵۴)
مردم خواستند بپذیرند نخواستند نپذیرند." ...امّا شاکراً و امّا کفورا"( سوره ۷۶ آیه ۳).
بعد از تجربه ی جمهوری اسلامی هر وجدان بیدار و منصف و عقل سلیمی اقرار دارد علّت آنکه نسل انقلاب، بهائی چنان سنگین برای آزادی پرداخت بی آنکه سرسوزنی از آن را به دست آورد، مذهبی شدن حکومت بود. پس چرا بعد از آن همه فجایعی که ریشه در جهل و خرافات نهادینه شده در اعتقادات مردم داشته هنوز به حساب توهین نکردن به مقدّسات، باید ریشه ها و عوامل شکست انقلاب را رها کرده با توجیه "اصلاح طلبی" فقط به شاخ و برگها پرداخت؟
مگر حضرت موسی نمیتوانست از ترس اینکه مبادا از همراهی اکثریتِ مردم محروم گردد و به لای قبای مقدّساتشان بربخورد با گوساله پرستی آنها مخالفتی نکند؟
بلکه برعکس وی گوساله ی طلای سامری را سوزاند وخاکسترش را به دریا ریخت ودر تنهائی خود در کمال تأسّف نسبت به چنین جهل ریشه داری گفت،
"خدایا من جز بر خود و برادرم بر (هدایت) کسی تسلّط ندارم..."(سوره ۵ آیه۲۵).
به نظر می آید این روش برخورد از جانب موسای پیغمبر بسی ماندگارتر و اثرگذارتر از استراتژی برخی روشنفکران ما بود که به امید ضدّ امپریالیست بودنِ خمینی و از ترس از دست دادن حمایت توده، با مردمِ مغبون و مبهوتِ پس از انقلاب همراه شدند و ردای رهبری را برازنده ی آیت الله خمینی دانستند!
شاید باید این همه مصائب میکشیدیم تا بازتاب پیام هزاران ساله ی پیام آورانِ را درتاریخ میشنیدیم که به هیچ قیمتی نباید حقیقت را فدای مصلحت کرد.
دموکراسیِ یک بار مصرف کفاف نمیکند:
حکایت قوم موسی[٣] بیش از یک حادثه ی تاریخی بیانگر پدیده ای اجتماعیست که حتّی اگر دریا هم برای نجات مردم شکافته شود باز تا وقتی آنها از درونِ فکر برده باشند و اسیر خرافات دوباره به دست خودشان حکومتی چه بسا ظالمانه تر را بر خود مسلّط میکنند.
بقایای القائات موروثی از استبدادِ سرنگون شده ی قبلی که در عمق قلب و روح و اندیشه ها رسوخ کرده سبب میشود مردم به استقرار حاکمیتی دغل باز و فریب کار این بار با رنگ و لعابی دیگر رأی دهند. در این میان مردم تقصیری ندارند؛ اشکال سر "سامری" هائیست که از جهل مردم و دیگر عوارضِ ناشی از اختناق و تحت فشار بودن آنها در حاکمیّت قبلی، سوء استفاده میکنند. سعی دارند از آب گل آلود ماهی بگیرند و تا مردم هنوز از سرکوبِ استبداد قبلی سرگیجه دارند، آن نوعی از حکومت را دوباره بر آنها حاکم کنند که دموکراسی در آن صرفاً جنبه ی کالای یک بار مصرف را دارد. آنها تا تنور داغ است نانشان را طوری میچسبانند که اگر مردم پس از چندی پشیمان هم که شوند- به بهانه ی ماهیتِ نظامی که خودِ مردم انتخاب کرده اند- دیگر فرصت بازنگری نداشته باشند.
کما اینکه شاهد بوده ایم آنها با طرح سیستم خلافتی یا سلطنتی همیشه خواسته اند طول عمر آن دموکراسی دیریافته را تنها به یک دوره همه پرسی، محدود کنند!
همانطور که جمهوری اسلامی هنوز که هنوز است با پر روئی به همه پرسی ۱۲ فروردین ۱٣۵٨ و به نتیجه ی ۹٨.۲ درصدری آن میبالد، هیچ بعید نیست که چند سال دیگر هم یک نظام سلطنتی به نتیجه ی رفراندمی مشابه به خود ببالد وآن را به رخ ناراضیانِ آن روز بکشد. با اختناق اجتماعی- سیاسی که بیش از سه دهه است بر این مردم مظلوم رفته و تا کنج پستوخانه ها را هم در امان نگذاشته و تلاش بی وقفه ای که جهت درجهل نگه داشتن مردم شده آیا میتوان به نتیجه ی بهتری از چنین رفراندم فرضی امیدوار بود؟
قصد ایشان از مطرح کردن سلطنت یا خلافت آن است که فرصت فرآیند آزمون و خطا را از مردم بگیرند. فرآیندی که در آن مردم مجال می یابند به شکلی مسالمت آمیز نسبت به سیاستگزاریهای چهار یا هشت ساله ی یک جناح، از خود بازخورد مثبت یا منفی نشان دهند. سیستمی که مردم در آن میتوانند به کمک آزمون کردن، خطایشان در انتخابات قبلی را در فرصت بعدی تصحیح کنند.
در مملکت ما همیشه در مقابل استقرار چنین سیستم کارآمدی از حکومت، مقاومت وجود داشته. از اواخر دوره ی قاجار هرگاه که قرار بوده جمهوری برقرار شود با انواع ترفندهای ملّی و مذهبی جلوی آن گرفته شده است. یک نمونه اش پیکار ۱۹۲٣میلادی در سرنگونی قاجار بود که، خودِ رضا خان پشتیبان برقراری رژیم جمهوری بود ومیخواست به عنوان رئیس جمهور الگوی کمال اتاتورک را در ایران پیاده کند ولی از ترس اوج گیری جنبش انقلابی دموکراتیکِ مردم و برخورد جدّی این جنبش با روحانیان به رهبری مدرّس، میان رضاخان و نمایندگان اریسستوکراسی فئودال موافقت شد که رژیم سلطنتی در ایران باقی بماند[۴].
دوکلمه با خانم فرح دیبا:
من از دوران کودکی شاه را مثل پدرزحمتکش ومحبوب خودم دوست داشتم. اوّل دبستان که بودم برای ابراز اوج عشقم به شاه یکبارعکس او درکتاب فارسی ام را رنگ آمیزی کردم؛ لبهایش با خودکار قرمز، چشمهایش باخودکار آبی، دورتادورچشم مژه هائی بلند با خودکار مشکی به نظر خودم که خیلی قشنگ شده بود امّا نظرخواهر بزرگترم این نبود، به محض اینکه عکس را دید جا خورد و گفت زود ازکتاب بکنش قایمش کن. ازعکس العمل شتابزدهی او تعجّب کردم. اصلاً فکر نمیکردم که کار بدی کرده باشم و اگر کسی ببیند توبیخ دارد. بعدها که بزرگتر شدم مُخم پر شده بود ازانواع خدمات شاه؛ در کتاب تعلیمات اجتماعی میخواندم درآن سالهائی که من و هم سن هایم هنوز پا به این دنیا نگذاشته بودیم شاه به فکرآیندهی ما بوده وبا انقلاب سفید شرایط جامعه را برایمان بهبود بخشیده. با تشکیل سپاه بهداشت فرهنگ پیشگیری از بیماریهای واگیر را به اقصی نقاط ایران گسترش داده، با سپاه ترویج آبادانی کارآئی کشاورزی رادرمملکت بالا برده، ازهمه بالاتر موقعیّت زنان را بهبود بخشیده که در مقایسه با دورهی قاجار توانسته بودند ازکنج خانه ها و پس پرده ی اندرونی ها به صحنهی اجتماع راه یابند. وقتی در کتاب درسی تاریخ قراردادهای ننگین قاجار با انگلیس یا عهدنامه های استعماری نظیر گلستان و ترکمانچای با روسیهی تزاری را میخواندم ازخشم، خون به شقیقه هایم می جهید. وقتی میخواندم ناصرالدّین شاه، مست قدرت زیر حکم قتل امیرکبیرمهر زده است دلم میخواست در آن مکان وآن زمان می بودم تا حرمسرایش که مرکزتصمیم گیریهای سرنوشت ساز مملکتی شده بود را روی سرش خراب میکردم. آرزو داشتم خودم جای میرزا رضا کرمانی بودم تا حق شاه قجر را کف دستش میگذاشتم.
با اطّلاعاتی که فقط از کتابهای درسی به دست آورده بودم دربحثهای کلاسی گلویم را برای دفاع از شاه پاره میکردم. معلّم دبیرستانم همان که کمونیست بود میگفت: همهی این ادا واصولهای انقلاب سفید نسخه ایست که آمریکا برای ما پیچیده اگر اجرا هم شود هنوز ریشهی دندان خراب است. سرتا به پایش تبدیل شده به بوروکراسی وتظاهر به اصلاحات و نان دانی برای یک عدّه فرصت طلب. او ازخانم بازرسی میگفت که برای بازررسی وضعیّت سپاه دانش به روستا ئی رفته بود امّا با کفشهای پاشنه بلندش حتّی قادر نبود به سمت مدرسه که دردامنهی تپّه ای قرارداشت قدم از قدم بردارد، بلکه احتیاج داشت یکی خودش راکمک کند برش گرداند به جیپی که راننده منتظرسرکار خانم بود. این دبیر ادبیات میگفت، خیلی از ضرب المثلها که ازدوران کودکی درگوش ما خوانده اند برای آن است که به ظلم و بی عدالتی عادت کنیم؛ مثلاً هیچ هم اینطور نیست که«هرکه بامش بیش برفش بیشتر» اگرمال زیاد زحمت زیاد دارد درمقابل صد نفر بیکار فصلی مهاجر بدبخت روستائی هم جلوی درخانهی ثروتمندان صف کشیده اند تا با نازلترین اجرت انواع خدمات کمرشکن را برایشان انجام دهند.
من با او بحث میکردم که قبل ازپهلوی ما حتّی آب لوله کشی نداشتیم، پدران ما به خاطر یک سطل آب که از آب انبار بالا بکشند کلّی انرژی و وقت صرف میکردند. آب انباری که پر از انواع حشرات موذی بود. روی دیوارهایش و توی سطلش هزار پاوانواع جانورها رژه میرفتند. از آن آب کثیف مردم هزار جور درد ومرض میگرفتند. ماحتّی یک کارخانهی سوزن سازی نداشتیم! در راستای همین افکار درآن هیاهوی پیش از انقلاب ۵۷ انشائی در وصف شاه نوشتم و به در و دیوار کلاس زدم. دانش آموزان منقلب شده ی آن روزها از فرط نفرت از شاه میخواستند کلّه ی مرا بکنند. ولی من فقط به این فکر میکردم که حالا از حق دفاع نکنم پس کی دفاع کنم؟ وقتی شنیدم طرفداران شاه قرار است برای حمایت ازقانون اساسی راه پیمائی کنند برای شرکت در آن بال بال میزدم. درآن راهپیمائی چنان هیجانزده شعار میدادم که گوئی با همان نیم وجب قد میخواهم جای صد نفر را پرکنم. درتمام طول راه برای دادن شعارجاوید شاه بی قراری میکردم. درعجب بودم که چرا این جماعت، صاف و پوست کنده این شعار دیرینه را نمی دهند. در پایان راهپیمائی بعد ازکلّی شعارهای قانون اساسی که برایم ملموس نبود (چون تا آن موقع اصلاً ازقانون اساسی درجامعه حرفی زده نمیشد!) و شعارهائی نظیر " بختیار سنگرتو نگه دار" بالاخره نوبت به آن شعارقدیمی آشنا ومطلوب من رسید، ضمن گفتن جاوید شاه آنچنان مثل اسفند روی آتش بالا و پائین می پریدم که حتّی دیگر هوادارن شاه درآن راه پیمائی تعجّب کرده بودند چه رسد به مردمی که با تمسخر نظاره گر ما بودند. درهمین اثناء یک نفر با پرتاب سنگی که با تیرکمان به گیج گاهم نشانه گرفته بود، خواست به همهی هیجان حماقت بارم درآن لحظهی " لج درآر" خاتمه دهد؛ امّا خدای صبور به جهالتم رحم کرد ومن همان موقع دستم را بالا بردم تا با کوبیدن مشت درهوا شعارهایم را هر چه محکم تر به گوش فلک برسانم، درنتیجه سنگ به جای گیجگاه به بازویم اصابت کرد. وای به حالم اگربه گیجگاهم خورده بود چون آن بازوی بیچاره که سپرمرگ من شده بود تا مدّتهای مدید متورّم و ملتهب بود.
همه ی این عشق در قلب من وقتی تبدیل به نفرت شد که متوجّه شدم از سادگی و بی خبری ما سوء استفاده شده است. آن موقع که از خیانتهای شاهان در کتابهای درسی تاریخ میخواندم روحم هم خبر نداشت دکتر حسین فاطمی اصلاً وجود داشته که به گفتهی دکتر محمّد مصدّق، نخستین کسی بوده که پیشنهاد ملی شدن صنعت نفت را در روزنامه اش "باختر امروز" درسراسر ایران ارائه داده است. چه رسد به اینکه اطّلاع داشته باشم ایشان به حکم همان شاهنشاه آریامهر پس از کودتای بیست وهشت مرداد اعدام شده است. شرمندگی بالاترآنکه حتّی خبرنداشتم درسال ۱٣٣۲کودتای بیست وهشت مردادی علیه دولت دکتر مصدّق رخ داده است. آن واقعه را ما نه به عنوان کودتای ۲٨ مرداد که به عنوان قیام ملی ۲٨ مرداد میشناختیم.
چرا نظام شاهنشاهی امثال مرا در بی خبری نگه داشته بود و به چه منظور؟ آیا میخواستند از چهره های قانع و روستائی صفت و زحمتکش و به شدّت فروتنی مثل پدر من که در خدمتش به ارتش فقط صداقت و اخلاص داشت، ماسکی بر چند چهرگی خود بزنند؟ آیا پدر من که به گواهی همکارانش حتّی اجازه نمیداد کاغذهای باطله ی اداره حیف ومیل شود و آنها را بین کارگران بی بضاعت توزیع میکرد وبه انحاء مختلف سعی در آن داشت که برای فرزندانشان امکانات تحصیلی و شغلی فراهم کند، باید نقاب وجاهت و نیکوکاری برای اشرف و شمس پهلوی میشد. آیا غیر از این بود که از چنین چهره های حساب پاکی در آن نظام، به عنوان سر پوشی بر حیف ومیلهائی نجومی بهره برداری میشد؟
خانم فرح دیبا شما هم اگر تمام همّ و غمّتان برای رونق وشکوه ایران عزیزبوده و همیشه نیّت خیر برای خدمت به مردم داشته اید حدّاقلش آن بوده که با انتخاب آن جایگاه در زندگی تبدیل به سپری برای سودجوئی افرادی شدید که از موقعیّت اجتماعی برترشان سوء استفاده کردند. موقعیّت برتری که صرفاً زائیده ی تناسبات خویشاوندی بود و نه تلاشهای شخصی و ارزشهای فردی.
پس امروز دیگر چرا سنگِ سلطنت را به سینه میزنید؟ مردم ما که نیازی به حکومت موروثی ندارند. چرا باید دوباره سلسله ی پادشاهی را در ایران عَلَم کنیم که بعد نگران سوء استفاده از قدرت تفویض شده به رأس هر م باشیم؟ مدام تنمان بلرزد که نکند این یکی هم یک زمانی مثل قبلی دبّه در آورد؛ پس قَََسَمش بدهیم که حاکمیتش مشروطه باشد نه مطلقه! بعد از آن همه افت وخیز و تجارب تلخ جمهوری اسلامی - که در حقیقت زائیده ی حماقت پرورش یافته در نظام پادشاهی بوده است- مگر سرمان درد میکند که اصلاً چنین نهادی را دوباره مطرح کنیم؟
احترام به این مردم واخورده از انقلاب، ایجاب میکرد که پسر شما هرگز خود را به عنوان نماینده ی نهاد سلطنت معرّفی نمیکرد. مطمئن باشید آنهائی که میخواهند به وسیله ی خانواده ی شما ثباتی را تا دهه ها در منطقه حفظ کنند، فقط در پی آن هستند که سیاستهای اتّخاذ شده ی منطقه ای قابل پیش بینی و مطلوب خودشان باشد تا بتوانند رونق اقتصادی و بهروزی جامعه شان را تضمین کنند؛ حال آنکه حکومت موروثی پادشاهی عمراً موجب رشد و تکامل اجتماعی-سیاسی ایرانیان نخواهد شد. اصولاً دینامیک حاکم بر سلطنت چه شاه باشد و چه شیخ خود به خود سرانجامی جزاستبداد و اختناق نخواهد داشت. حال فرض کنیم نسلِ اول سلطنت سرش به سنگ خورده و درخیلی موارد متنّبه شده باشد، آیا تضمینی است که این قدرت موروثی نسلهای بعدی را قلقلک ندهد! دیگر خیلی باید ساده لوح باشیم که بعد از اینهمه مصیبت دوباره برگردیم سر جای اوّلمان.
دو کلمه با اصلاح طلبها:
نظر قرآن در باره ی جدائی مذهب از حکومت را آقای قدسی در مقاله ای که در همین سایت منتشر شده[۵]، با استناد به آیه ی ۱۵۹ در سوره ی ٣ روشن کرده است.
"پس با آن رحمتی که از خدا به تو عنایت شد بر آنان (مردم) نرم شدی و اگر خشن و سخت دل بودی بدون شک از پیرامونت پراکنده میشدند پس آنان را ببخش و برای آنان آمرزش بخواه و با آنان مشورت کن آن گاه چون عزم کردی پس بر خدا توکل کن ...".
آیه ی فوق حاکی از دو نقش مستقل برای پیامبراست. یکی نقش پیامبری و رابطه اش با خدا و مردم، دیگری نقش حاکمیت و رابطه اش با مردم. رابطه اش با خدائی که او را به پیامبری مبعوث کرده همانند دیگر بندگان است با این تفاوت که به او وحی می شود[۶]. در مقام پیامبری و رابطه اش با مردم به او هشدار می دهد که وظیفه ای جز رساندن پیام به مردم را ندارد. در مورد نقش او درحاکمیت و رابطه اش بامردم میفرماید، اگر سنگ دل و خشن بودی مردم از تو دوری می کردند. بنا براین گردآمدن مردم به دور او نه به دلیل پیامبریش که علت آن خوش خوئی وی بوده است. از دیدگاه قرآن اصل حاکمیت بامردم است نه دین. کما اینکه دراین آیه اضافه می کند در امور با مردم مشورت کن و به آراء آنان احترام بگذار. هرگاه درامری تصمیم گرفتند و تو آن را خلاف عقل تشخیص دادی به نتیجه ی همان تصمیم جمعی عمل کن؛ هرچند که نتیجه ی مطلوبی نداشته باشد. و برای آرامش دل به پیغمبر توصیه میکند که به خدا توکل کن.
به این ترتیب میتوان مذهبیون معتقد به حکومت مذهبی را به دو گروه دسته بندی کرد؛ یکی متعصبین جاهلی که اعتقاد به مذهب را با حکومت کردن به نام مذهب اشتباه گرفته اند؛ دیگری غافلینی که مذهب را دست مایه ی تجارت قرار میدهند. قرآن مبین از دسته ی دوم به " فروشنده ی آیات خدا" یاد کرده است.
"آنانکه آنچه خدا از کتاب فرستاده را کتمان کردند و آن را به بهای اندک فروختند؛ نمیخورند جز آتش در دلهایشان و در قیامت خدا با آنها سخن نگوید واز پلیدیها پاکشان نگرداند و بر آنها ست عذابی دردناک" (سوره ۲ آیه ۱۷۴)
این آیه در مورد کسانیست که آیات کتاب الهی را به بهای اندک میفروشند(ثمناً قلیلا). اصولاً کسی فروشنده ی چیزیست که صاحب آن باشد. پس مخاطب آیه نه مردم عادی بلکه آن دسته از صاحب نظران دینی اند که دین را وجه المعامله قرار داده اند. مال التجاره شدن دین منحصر به اسلام نیست بلکه این پدیده درتاریخ همه ی ادیان وجود داشته و این تجارت همیشه وقتی به اوج رونق خود رسیده که حکومتی به نام دین پا گرفته است.
نکته ی دیگر آیه کتمان کردن برخی قسمتهای کتب آسمانی (یکتمون ما انزل الله من الکتاب)است. این نیز از خصلتهای بارزحکومتهای مذهبیست؛ زیرا حکومتهای غیر مذهبی که اصولاً به کتب آسمانی کاری ندارند. این حکومت مذهبیست که باید برخی آیات را به نفع خود تفسیر حتّی وارونه و از برخی دیگر چشم پوشی کند. به عنوان نمونه در قرآن آمده است، "لا تجسّسوا ولا یغتب...(سوره ی ۴۹ آیه ی ۱۲)" یعنی مردم را از تجسّس و جاسوسی منع کرده حال آنکه حکومت اسلامی پس از انقلاب، از جاسوسی مردم علیه یکدیگر با طرح سازمان اطّلاعات سی و شش میلیونی تقدیر میکرد.
همین یک مثال کوچک ثابت میکند که جمع حکومت و مذهب ماهیتاً جمع اضداد است. بدیهیست که یک حکومت مذهبی برای جامه ی عمل پوشانیدن به تمامیّت طلبی خود چاره ای ندارد جز آن که نه تنها آیه ی ضدّ جاسوسی را نقض کند بلکه جاسوسی را به عنوان یک وظیفه ی شرعی ترویج هم بدهد. آنها چنین توجیه میکنند که چون جان عزیزان روحانی در خطر است فضولی و خبررسانی نه تنها حرام نیست بلکه حلال وتکلیفی الهیست[۷] . حال آنکه اگر روحانی به حقّ خود قانع باشد و به آنچه وظیفه اش در باب آموزش معنویّات و ترویج اخلاقیّات است بپردازد که خطری جانش را تهدید نمیکند.
واقعیت آنست که مذهب مداری بانیان حکومتهای مذهبی در حدّیست که برای حلّ تناقضاتِ بین مذهب وحاکمیتِ خودشان به جای چشم پوشی از منافعشان، آیاتی که مزاحم حکومتشان است را کتمان میکنند.
از دیگر آیاتِ مزاحمِ حکومتِ اسلامی آیه ی مربوط به آزادی بیان است:
"کسانی که گفتار گوناگون را میشنوند و بهترینش را تبعیت میکنند، آنان هستند که خدا هدایتشان کرده وآنانند که به حقیقت صاحب خرد هستند."(سوره ٣۹ آیه ۱٨)
بدیهیست که پیش شرط چنین آیه ای "آزادی بیان" است چون برای شنیدن، ابتدا باید حرفها زده شوند و اجازه ی پخش در جامعه داشته باشند. ولی چون آزادی بیان، حاکمیتهای خودکامه را تهدید میکند پس چنین آیاتی فقط در فاز تبلیغاتی وقبل از به قدرت رسیدن کاربرد داشته پس از حاکمیّت یافتن تاریخ انقضایشان سر میرسد. قرآن در مورد سانسور آیات میفرماید:
"و آنانکه حق را پوشاندند(کافران) گفتند به این قرآن گوش ندهید و سخنان لغو در آن القاء کنید تا مگر بر آن غالب شوید."(سوره ۴۱ آیه ۲۶)
در حقیقت حکومت مذهبی چاره ای جز سانسور ندارد؛ چون در چنین حکومتی مردم عبارتند از امّتی که فقط وظیفه و مسئولیّت بر عهده دارند و نه حقّ و آزادی. پس نباید آیاتی که مردم را از حقوقشان آگاه میکنند یادآوری شوند. مردم باید مقلّد باشند نه متفکّر. امّت باید تابع بی چون و چرای فرمانهای رهبر مذهبی باشد. این حاصل افکار رهبر است که باید از حلقوم مردم فریاد شود و نه نتیجه ی ارزیابی خودشان. مثلاً آن روزها به منظور کش دادن جنگ مردم باید در صفوف دشمن شکن نماز جمعه شعار میدادند:" جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم". امّا همان مردم اگر فکر میکردند و به حساب حقّ آزادی بیانی که برای خود قائل بودند، چون و چرا می آوردند متّهم میشدند که چوب لای چرخ نظام میگذارند و چون نظام اسلامیست پس اینان مخالف اسلام و محارب با خدا و رسول هستند.
در مجموعه ی حقوق بشر طبق اصل برائت "همه ی مردم بی گناهند مگر آنکه خلافش ثابت شود" ولی در حکومت مذهبی اگر طرفدار حکومتیان نباشی نتیجه گرفته میشود که دشمن خدا وستون پنجم دشمنی. به بیان دیگر در حکومت مذهبی، "همه ی مردم گناهکارند مگر آنکه خلافش ثابت شود". این نکته نه فقط در حکومت مذهبی که در همه ی حکومتهای ایدئولوژیک وجود دارد. تجارب تاریخی نشان میدهند که اصولاً هر حکومتی که خواست ایدئولوژی را ملاک حاکمیت خود قرار دهد سرانجامش به سوءاستفاده از ایده آلهای مردم کشیده شد. همان پا برهنه ها ئی که قرار بود با دیکتاتوری پرولتاریا مردم را به مدینه ی فاضله برسانند خودشان تبدیل شدند به استثمارگرانی جدید.
به قول سعدی: عاجز، باشد که دست قدرت یابد/ برخیزد و دست عاجزان بر تابد
به همین ترتیب ظلمی که پس از انقلاب بر نسل ما رفت نیزاز ایدئولوژیک شدن حاکمیّت ناشی شد. در حکومت مذهبیست که هرگاه حکومتیان مورد انتقاد قرار گیرند داد و قالشان بلند میشود که ای امّـت چه نشستید که اسلام به خطر افتاده است. امّا اینکه از اسلام اصولاً چه مانده که تهدید شدنش خطرناک باشد باید گفت که چیزی جز تحکّم و تحمیل آئین ظاهری مانند حجاب ودیکته کردن ظواهر و فروعات در حکومت مذهبی باقی نمی ماند. در فرهنگ لغت آنها فحشا عبارتست از فاحش شدن تارموئی که از مرزدایروی چارقد فراتر رفته باشد. حال آنکه "فحشا" در قرآن معنائی بسی فراتر دارد:
"و چون عمل زشتی مرتکب شوند گویند که ما پدران خود را بدین راه یافته ایم و خدا ما را بر این کار امر کرد؛ بگو هر گز خدا به فحشا امر نمیکند. آیا به خدا نسبتی می دهید که به آن علمی ندارید؟"(سوره ۷ آیه ۲٨)
انصافاً غیر از حاکمین مذهبی چه کسی را تحت کدام حکومتی غیر از مذهبی میتوان یافت که مدّعی شود این خدا بوده که به من امر کرده انسانهای بی گناه را بکشم یا فتوای قتل صادر کنم؟ در حالیکه هرجنایتکاری که مرتکب قتل شود مسئولیتش را یا خودش به گردن میگیرد و یا به گردن فرد دیگری می اندازد نه اینکه آن را به "خدا" نسبت دهد!
شاید باید فاجعه ی جمهوری اسلامی بر ما فرود می آمد تا تاریخ قیام ابومسلم خراسانی را به یاد می آوردیم که حتّی اگر نواده ی عموی پیغمبر، حضرت عبّاس، شهید وسقّای کربلا هم که باشد و بعد ازنود سال حاکمیت اسلامی بنی امیّه (۶۶۱-۷۵۰ میلادی) بخواهد حکومت اسلامی دیگری برگزار کند باز نتیجه اش سلسله ی ستمگر بنی عبّاس (۷۵۰-۱۲۵٨ میلادی) خواهد بود که اولین اقدامش قتل و دفن ابومسلم ها در جای جای این آب و خاک و حبس و شکنجه ی رهبران قیامیست که خیرِ سرِ همانها بر سر کار آمده است. شاید باید چنین میشد تا بفهمیم آن شکوه و جلالی که صفویه برای شیعه ساخت و قاجار و پهلوی به آن پر و بال دادند نه تنها تأثیری در بهبود سرنوشتمان ندارد بلکه چه بسیار همانهائی که برای امام حسین سینه چاک میدادند پیرو فرمانبرداری ازامام راحلشان حسینهای زمان را به حساب جهاد در راه خدا به مسلخ بردند و پای بت شکنهای قدیم که حالا خودشان بت های جدیدی شده بودند قربانی کردند.
نتیجه آنکه نباید خطا را انکار بلکه باید اقرار کرد و در پی ریشه کن کردن عواملش برآمد و نه اصلاح شاخ وبرگهای آن.
[۱] - همکلاسی آزاده طبیب "آزاده در زندان پرسید چرا؟" مرداد ۱٣۹۰
www.akhbar-rooz.com
[۲] - یکبار راشد میپذیرد که چند کلمه ای با شاه صحبت کند. صحبتهای او دو بخش داشته، یکی مسولیت شاه درقبال مردم دیگری وظایف مردم و روحانیت درقبال شاه، رادیو فقط بخش دوم را پخش میکند!
[٣] - "و بنی اسرائیل را از دریا به ساحل (سلامت) رساندیم. وقتی به قومی که در پرستش بتهای خود متوقّّف بودند برخوردند گفتند ای موسی برای ما خدائی مثل خدایانی که اینها دارند مقرّر کن موسی گفت شما مردمی سخت جاهل هستید".(سوره ۷ آیه ۱٣٨)
[۴] - کشاورزی، کیخسرو "ترجمه تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز"، صفحه ی۴۵٣
[۵] - قدسی، هادی "حکومت اسلامی و لائیسیته"
www.akhbar-rooz.com
[۶] - "بگو بدرستیکه من هم بشری مانند شما هستم فقط به من وحی میرسد که خدای شما یکتاست..."(سوره ۱٨ آیه ۱۱۰)
[۷] - قرائتی، محسن "درسهائی از قرآن در باب تفتیش و جاسوسی":
"آیا جاسوسی در اسلام هست یا نه؟ اگر به خاطر جاسوسی نکردن ما باز مفتحها و آیت الله صدرها و بهشتیها شهید میشوند....باید جاسوسی شود که نادم نشویم."
|