ماهیگیری که چریک شد
۴۰ سال از مرگ احمد ذیبرم گذشت
•
احمد ذیبرم وقتی کشته شد تنها ۲۷ سال داشت. او به واسطه بازتاب گسترده مرگش عاملی برای تغییر نگاه جامعه آن روز به فداییان خلق شد و نمادی از مبارزه نسل عصیانگر دهه ۴۰ و ۵۰ خصوصاً در میان همدیارانش. احمد شاملو، شاعر معاصر دو شعر به یاد و خاطره احمد ذیبرم سروده است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲ شهريور ۱٣۹۱ -
۲٣ اوت ۲۰۱۲
انگار همین دیروز بود که سردبیر صدایش زد و خبر کشته شدن چریک را به او داد و راهی محل حادثهاش کرد. به سرعت خودش را به نازیآباد رساند تا گزارشی از محل تهیه کند. محله نازیآباد شلوغ بود و بوی گوگردی که در فضا پیچیده بود خبر از ماجرایی میداد که ساعتی پیش اتفاق افتاده است. او باید سر از اصل ماجرا درمیآورد و گزارش اختصاصیاش را به روزنامه میرساند، پس با مردم گرم صحبت شد. ساکنان منطقه گفتند چریک جوان در خانهای پناه گرفت و وقتی ساواک از حضور او در منطقه مطلع شد، گروه کثیری از نیروهایش را به منطقه گسیل کرد و درگیری آغاز شد. با ساکنان خانه صحبت کرد و نوشت. نوشت و نوشت و به روزنامه بازگشت و نوشتن گزارش را آغاز کرد. از ساواک دستور داده بودند که چریکها را «خرابکار» بنامند اما او همچنان از لفظ «مردان مسلح» استفاده و ماجراهای این تقابل را بیکم و کاست روایت میکرد. فردا گزارشش چاپ شد و سر و صدای بسیاری به پا کرد. ساواکیها به سراغش آمدند و راهی اوین شد. این موضوع باعث شد تا همین حالا که ۴۰ سال از ماجرا گذشته، نام آن چریک جوان را هیچگاه از خاطر نبرد. محمد بلوری روزنامهنگار قدیمی هنوز هم گاهی در مصاحبههایش از نوشتن گزارش مرگ جوانی بنام ذیبرم سخن می گوید. چریکی ۲۷ ساله از اعضای سازمان چریکهای فدایی خلق که ۴۰ سال قبل یعنی در روز ۲۸ مردادماه ۱۳۵۱ در درگیری با نیروهای ساواک کشته شد.
نام کوچک او احمد بود و فامیلی درستش ذِیبَرُم است. پدرش «بخشی ذیبرم» از اهالی بندر انزلی و کارش ماهیگیری بود اما درآمدش کفاف مخارج را نمیداد و زندگی در این خانه زیر سایه فقر و تنگدستی میگذشت. احمد فرزند اول خانواده بود که سال ۱۳۲۴ به دنیا آمد و از همان سنین کودکی برای تامین معاش خانوادهاش در کنار پدر به ماهیگیری مشغول شد و بعدها برای فراهم آوردن هزینه تحصیل به باربری در بندر پرداخت. با ممنوع شدن صید ماهی از سوی شیلات برای ماهیگیران آزاد، فقر روی خشن خود را به خانواده احمد نشان داد و او را مجاب کرد برای حل این مشکل به استخدام اداره شیلات درآید. کار او در شیلات صید ماهی با تورهای بزرگ بود و این برای او که جوانی کم سن و سال به حساب میآمد، کاری سخت بود اما در عوض روحیه مقاومت را در او متبلور کرد. روحیهای که احمد را به رغم سن پایینش تکیهگاه خانواده کرده بود
او در دوران تحصیل با برخی اعضای بعدی سازمان فداییان چون بهمن آژنگ و حسن نیکداوودی همکلاس شد و دوستی با آنان و تشکیل جلسات فکری در خانهها و بیرون، افکار سیاسی و میل به مبارزه را آرام آرام در وجودش میپروراند. آنچنان که در همان نوجوانی با جریانی که «گروه فلسطین» نامیده میشد، ارتباط تنگاتنگی یافت. گروهی چپگرا وابسته به جریان جزنی- ضیاظریفی که مبارزهای بیمرز علیه ظلم و نابرابری را تبلیغ میکرد.
در روز ۲۸ مرداد ۱۳۵۱ پایان گریز یکساله و دو سال زندگی مخفی احمد ذیبرم در نازیآباد تهران رقم خورد. ۱۹ سال از کودتا علیه دولت مصدق میگذشت و هواداران سلطنت مشغول فراهم آوردن زمینههای برگزاری مراسم جشن سالگرد - به گفته خودشان - «قیام ملی ۲۸ مرداد» بودند و خیابانها پر از ماموران پلیس بود. سحرگاه بود و هوا هنوز گرگ و میش. احمد ذیبرم که سوار بر موتور از خانه تیمی خارج شده بود، در نزدیکی پل راهآهن با فرمان ایست یک مامور مواجه شد و به خیال آنکه شناسایی شده است از محل میگریزد اما با تعقیب دیگر ماموران که آن روز در خیابانها فراوان بودند مواجه شده و از ناحیه پا هدف گلوله قرار میگیرد. درگیری و گریختن او همان و محاصره منطقه توسط نیروهای ساواک همان.
حالا محله نازیآباد تهران از زمین و هوا به محاصره پلیس در آمده است. ذیبرم موتور را رها میکند و به طرف کوچهای فرعی میدود. ماموران ساواک داد میزنند که این «خرابکار» را بگیرید. پیرمردی او را بغل میکند. ذیبرم میگوید «ول کن پدر». ماموران ساواک نزدیکتر میشوند. ذیبرم با شلیک تیری هوایی خود را رها کرده و وارد کوچهای دیگر میشود. کوچه بنبست است. آخرین در نیمه باز است و او به سرعت وارد حیاط خانه میشود.
ادامه ماجرا به روایت محمد بلوری: «میبیند زن خانواده دم حوض نشسته رخت میشورد، همسرش هم در ایوان خوابیده. ذیبرم میداند که ماموران محل مخفی شدنش را یافتهاند. ابتدا مرد خانواده که مریض بوده را به داخل میبرد، بعد هرچه مهمات داشته میخواسته به کمرش ببندد، به زن میگوید چادرش را به او بدهد. حتی پول چادر زن را هم میدهد. به زن هم میگوید با بچهاش به زیرزمین برود تا وقتی تیراندازی میشود به آنها آسیبی نرسد...»
ذیبرم پس از اطمینان از امنیت افراد ساکن خانه، به طبقه بالا رفته و در اتاق مخفی میشود. ماموران ساواک که روی پشت بامها مستقر بودند، دقایقی بعد به خانه یورش میبرند. گلولههای فراوانی از هر دو سو شلیک میشود و احمد ذیبرم در نبردی نابرابر تمامی فشنگهایش را شلیک میکند. برخی روایتها میگویند او پس از اتمام گلولههایش با رگبار اسلحه ماموران امنیتی کشته شد و دیگرانی از خودکشی او با آخرین گلوله و برخی دیگر از خوردن سیانور میگویند. اما تمام روایتها حاکی از مرگ احمد ذیبرم در همان بالاخانه نازیآباد است و اینکه ماموران تا چند ساعت اول جرات ورود به ساختمان و نزدیک شدن به پیکر او را نداشتهاند. پیکر احمد ذیبرم را پس از خارج کردن از ساختمان نازیآباد، در قطعه ۳۳ گورستان بهشت زهرا به خاک سپردند.
چاپ گزارش درگیری و کشته شدن احمد ذیبرم در روزنامه کیهان آن روزها بازتاب بسیاری داشت. بازتابی که تصویر ساخته شده از چریکهایی فدایی خلق را که توسط رژیم تبلیغ میشد، در هم شکست. محمد بلوری درباره تبعات انتشار این گزارش میگوید: «من چند ساعت بعد از این ماجرا برای تهیه گزارش به آن خانه رفتم و وقتی گزارش چاپ شد، سر و صدای زیادی بلند کرد. آن زمان عراق با ایران مشکل داشت و یک رادیو فارسی داشت که بیست و چهار ساعت علیه دولت گزارش میداد. بعد از چاپ این گزارش هم چند روز آن را در چند نوبت میخواندند. سر این جریان هم من را گرفتند و یکی دو ماهی اوین بودم. تا آن روز به مردم میگفتند اینها خرابکارانی آدمکشاند، اما این گزارش نشان میداد ذیبرم نه تنها ضد مردم و خرابکار نیست، آنقدر انسان پاکی است که حتی پول چادر آن زن را هم داده بود.»
احمد ذیبرم وقتی کشته شد تنها ۲۷ سال داشت. او به واسطه بازتاب گسترده مرگش عاملی برای تغییر نگاه جامعه آن روز به فداییان خلق شد و نمادی از مبارزه نسل عصیانگر دهه ۴۰ و ۵۰ خصوصاً در میان همدیارانش. احمد شاملو، شاعر معاصر دو شعر به یاد و خاطره احمد ذیبرم سروده است. او در یکی از این اشعار احمد ذیبرم و یارانش را «بچههای اعماق» لقب داده و در شعری دیگر با اشارهای شاعرانه به سابقه ماهیگیری احمد ذیبرم و راهی که در مبارزه توامان با جهل، محرومیت و خودکامگی پیش گرفته بود از آغاز رویش جوانانی مینویسد که پس از او راه مبارزه در پیش گرفتند:
نگاه کن
چه فروتنانه بر درگاه نجابت
به خاک میشکند
رخسارهای که توفانش
مسخ نیارست کرد
چه فروتنانه در آستانه تو
به خاک میافتد
آنکه در کمرگاه دریا
دست
حلقه توانست کرد
نگاه کن
چه بزرگوارانه در پای تو سر نهاد
آنکه مرگش
میلاد پر هیاهوی هزار شهرزاده بود
نگاه کن!
* خلاصه شده از سایت تاریخ ایرانی
tarikhirani.ir
|