یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

کودتای ۲۸ مرداد؛ اولین دخالت بشردوستانه در ایران


یاسر عزیزی


• طی بیش از یک سال و نیم اخیر و درست پس از سقوط دولت «معمر قذافی» در لیبی که به مدد ارتش ناتو و دول غربی و همراهی برخی متحدان خاورمیانه ای آن ها صورت گرفت، ترم "دخالت بشردوستانه" در ادبیات سیاسی پاره ای نیروهای سیاسی ِ ایرانی جایگاه تقویت شده ای پیدا کرد... هر دخالت به ظاهر بشردوستانه ای از سوی غرب و امریکا، در نهایت چیزی شبیه کودتای ۲۸ مرداد خواهد بود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ٣ شهريور ۱٣۹۱ -  ۲۴ اوت ۲۰۱۲


این مطلب را با افتخار تقدیم می‌کنم به رفیق پرمهر و زیبا - رفیق روزبه درنشان - که برای توصیفش صفت نایاب است.


مقدمه
طی بیش از یک سال و نیم اخیر و درست پس از سقوط دولت «معمر قذافی» در لیبی که به مدد ارتش ناتو و دول غربی و همراهی برخی متحدان خاورمیانه ای آن ها صورت گرفت، ترم "دخالت بشردوستانه"** در ادبیات سیاسی پاره ای نیروهای سیاسی ِ ایرانی جایگاه تقویت شده ای پیدا کرد. می توان در همین چند سطر مطلوب نوشتار را به انجام رساند بر این مراد که هر دخالت به ظاهر بشردوستانه ای از سوی غرب و امریکا، در نهایت چیزی شبیه کودتای 28 مرداد خواهد بود و بر این اساس هدف نوشتار را اعلام کرد. با این همه شایسته است با دقتی در زمینه و بستر کودتای 28 مرداد از موضع امریکایی ِ واقعه – که ما را از پرداخت مشخص تاریخی به جنبه های داخلی ِ کودتا بی نیاز می کند – در ایضاح مدعای طعن آمیز عنوان نوشتار کوشش کنیم.
***
پوشش بشردوستانه ی میلیتاریزم امریکایی ِ پس از جنگ
«پیوند دم و دستگاه بزرگ نظامی و صنعت عظیم جنگ افزارسازی در تاریخ امریکا بی سابقه است. نفوذ همه جانبه ی سیاسی و حتا روانی آن در همه ی شهرها، مجالس قانون گذاری ِ ایالت ها و همه ی سازمان های دولت فدرال احساس می شود.» (خطابه ی خداحافظی آیزنهاور – 17 ژانویه ی 1961)
تا پیش از جنگ دوم جهانی و در طی 150 سال، ایالات متحده 6 جنگ بزرگ و نزدیک به 104 جنگ کوچک را از سر گذرانده بود. این واقعیت جنگی، شکل و ماهیت دولت امریکا را به طور خود به خودی به نوعی میلیتاریزم با توجیه دفاع ملی نزدیک می-کرد. با این همه و بنا بر اسناد، همواره پس از جنگ ها، ارتش گسترش یافته به تعدیل خود می پرداخت و کوچک تر می شد تا به حدود و اندازه های پیش از هر جنگ نزدیک شود، تا جایی که در آستانه ی جنگ دوم جهانی این ارتش از حیث شمار نفرات به 139 هزار نیروی ارتشی محدود بود. در پی جنگ جهانی دوم اما با وجود پتانسیل هایی که در نهایت از قبل این جنگ برای گسترش امپریالیسم امریکا فراهم آمد، صنایع امریکایی نیز به سمت و سوی صنایع نظامی حرکت شتابانی را آغاز کردند. میل به نظامی-گری در تمام شئونی که از زبان «آیزنهاور» نیز نقل شد تا به امروز از چنان اشتها و قوتی برخوردار بوده است که امروزه شمار نفرات ارتش امریکا به 10 برابر شرایط جنگی دوم جهانی رسیده است و بنا بر آمار، یک و نیم میلیون پرسنل نظامی امریکایی امروزه در 6000 پایگاه نظامی داخلی و 702 پایگاه برون مرزی در 130 کشور جهان گسترده است و مجتمع نظامی – صنعتی امریکا با توجه به نقش و تاثیرشان در زمینه های مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، دیپلماتیک و رسانه ای به قدرتی دست یافته اند که به آسانی از سلطه ی «امپراتوری ِغول نظامی – صنعتی» بر امریکا سخن می رود. «در بطن و متن مجتمع نظامی – صنعتی خود پنتاگون قرار دارد. ساختار تصمیم گیری این دستگاه نظامی را گاه "مثلث فولادین" خوانده اند. در یک ضلع این مثلت کارگزاران "غیر ِ نظامی" قرار دارند که رسمن سیاست نظامی امریکا را شکل می بخشند و عبارت اند از دفتر رئیس جمهوری، شورای امنیت ملی، کمیته های نیروهای مسلحِ دو مجلس سنا و شورا و کارگزارن اطلاعاتی نظیر سیا(CIA). ضلع دوم این مثلث عبارت است از نهادهای نظامی شامل روسای ستاد مشترک ارتش، ژنرال های عالی رتبه ی نیروهای هوایی، زمینی، دریایی و تفنگ-داران دریایی؛ سرفرماندهی پرقدرت فرماندهان منطقه ای که به طور مخفف نیکز(NICS) خوانده می شوند. ... و سرانجام در پایه ی این مثلث، 8500 شرکت خصوصی قرار دارد که سودهای سرشارشان را به واسطه ی پیمان کاری با وزارت دفاع امریکا به دست می-آورند.»(حسین زاده، صص 21-21)
پرواضح است که این حیثیت گسترده ی نظامی ِ دولت ایالات متحده بعد از جنگ جهانی دوم، نیازمند توجیه مناسبی است تا ذهن عمومی را بتواند با خود همراه کند. ذهن عمومی ای که طی همه ی سال ها به گونه ای مهندسی شده، در اغما و بی خبری از مناسبات و واقعیات حیاتی ِ زیست – سیاست امریکایی، بر اثر و نتیجه ی هیمنه ی قدرتمند رسانه ای و تلقین روانی – فکری، به همراهی با این سیاست ها ادامه می داده است. بر این اساس حاکمان ایالات متحده همواره به دست آویزهای مختلفی متوسل شده اند که در مرکز همه ی این دستاویز ها «تهدید امنیت ملی» قرار داشته است. تهدیدی ملی که در راستای هماهنگ کردن و به همکاری درآوردن سایر دول، رنگ و لعاب بشر دوستی نیز بدان داده اند.
از طرفی نیز ایالات متحده براساس جمله ی معروف هری ترومن که چند دهه پیش خاورمیانه را «قلب استراتژیک جهان» نامیده بود سیاست های بلند مدت خود را تعریف کرده است. در واقع از پی تحقیقات و مطالعات گسترده‌ای که بین سال‌های 1939 تا 1945 زیر نظر شورای سیاست خارجی و وزارت امور خارجه‌ی امریکا صورت گرفت، گروه تحقیق «صلح – جنگ» که یکی از گروه‌های موثر در این تحقیقات بود به نتایجی رسید و اندیشه‌ی اصلی و راهبردی سیاست خارجی ایالات متحده را به ویژه در حوزه‌ی ژئوپلیتیک تدوین نمود. «اندیشه و طرز تفکری که ایشان پدید آوردند همان است که خودشان به آن نام برنامه‌ریزی برای "ناحیت اعظم"(Grand Area) را داده‌اند. ...این ناحیه‌ی بزرگ آن‌طور که یکی از برنامه‌ریزان امریکایی توصیف کرده است حوزه‌ی بزرگی است که از لحاظ سوق الجیشی برای کنترل جهان ضروری است.»(چامسکی، ص 8) با قدری دقت در‌می‌یابیم که کودتای 28 مرداد در حقیقت در درون همین استراتژی بلند مدتی صورت گرفته بود که بعدها و در زمان جورج بوش دوم از آن به عنوان «خاورمیانه‌ی بزرگ» یاد شد.

تبلیغات و مهندسی ذهن عمومی
بهانه ی ترویج ِ تهدید امنیت ملی در تمام سال های پس از جنگ دوم تا پایان جنگ سرد، تهدید "کمونیسم" و مرکز عملیاتی این تهدید بر پایه ی معادل سازی های کذایی دستگاه تبلیغاتی و رسانه ای ایالات متحده، کشور شوروی سوسیالیستی بود. این جمله-ی جان فاستر دالاس – از معماران سیاست خارجی امریکا که در متن کودتای 28 مرداد نیز قرار داشت – و دهه ها بعد با ادبیاتی دیگر از زبان "جورج بوش دوم" نیز بیرون آمد به خوبی گواه تدبیرهای دیپلماتیک و سیاسی ایالات متحد هست که :«از نظر ما مردم دو نوع هستند؛ کسانی که مسیحی و حامی کسب و کار آزاد هستند و بقیه ی مردم». همان تعبیر معروف «یا با ما یا علیه ما» از جورج بوش دوم که گواه استمرار سیاست های ایالات متحده در طول حیات امپریالیستی این دولت است. به عبارتی دیگر «از دهه ی 20 و رواج "وحشت سرخ" تا "مک کارتیسمِ"*** دهه ی 1950 و مبارزه ی ریگان علیه "امپراتوری اهریمنی" در دهه ی 80، ذهن مردم همواره در معرض تلقینات و تبلیغات رسانه ای گسترده علیه کمونیسم و خطر آن برای آزادی و حفظ حیات بشر قرار داشت»(بلوم، ص13) در حالی که "ترومن" در تشدید وحشت از خطر سرخ کمونیسم نقشی برجسته ایفا می کرد، "سرهنگ ویلیام اچ.نبلت" – رئیس انجمن افسران ذخیره ی امریکا چنین ادعا می کرد؛ «استدلال پنتاگون این بود که ما در وضعیت اعلام نشده ی فوق العاده ای زندگی می کنیم و هر لحظه امکان دارد جنگ با شوروی آغاز شود»(حسین زاده، ص113) در این که این وضعیت فوق العاده اعلام نشده بود اما باید شک داشت، چه بنا بر اسنادی که "گور ویدال" منتشر کرده است «آرتور واندنبرگ – سناتور جمهوری خواه – به هری ترومن رئیس جمهور وقت گفت که اگر بخواهد به اقتصاد ارتش سالارانه ی مورد نظر خود دست یابد در وهله ی نخست باید بگوید روس ها دارند می-آیند تا مردم امریکا از ترس دست و پای خود را گم کنند. ترومن به این اصل عمل کرد و جنگ دایمی آغاز شد.»(پیشین) این همه در حالی بود که طبق اسناد مختلف و به اعتبار دکترین «امکان ایجاد سوسیالیسم در یک کشور»ِ استالین، شوروی سوسیالیستی پس از جنگ نه تنها هیچ سیاستی بر مبنای معارضه و مقابله با دول سرمایه داری در برنامه نداشت بل که از قدرت و نفوذ خود در احزاب کمونیست کشورهای مختلف استفاده می کرد و آن ها را به حداقل اصطکاک بل که ایجاد همکاری با دول متبوع شان دعوت می کرد. با این وجود ذهن عمومی مردم امریکا باید به گونه ای مهندسی می شد که میلیتاریزه شدن تمام شئونات جامعه را توجیه پذیر بیابد. سلب آزادی اندیشیدن خارج از بازه ی تبلیغات مهندسی شده در اوج خود دوران سیاه مک کارتیسم را می بیند. این محدودیت رسانه ای به گونه ای بود که در تمام طول حیات شوروی، هرگونه سیاه نمایی علیه کمونیسم و سوسیالیسم از طرف بخش زیادی از مردم امریکا مورد پذیرش قرار می گرفت. از کریه ترین این تبلیغات می توان به «ملی کردن زن ها در شوروی» و «خوردن نوزادان» اشاره کرد که عمق «آزادی جریان اطلاعات»! در ایالات متحده را نشان می دهد.
این سیاست کلان ایالات متحده در هر مورد دیگری که منافع این کشور ایجاب می کرد نیز به کار گرفته می شد. عدم اتخاذ سیاست "کسب و کار آزاد" از سوی هر دولتی، آن دولت را به صورت تابعی از وحشت سرخ می نمایاند. بر این اساس بود که نظیر ِ"آربنز" ِ گواتمالایی، "سوکارنو"یِ اندونزیایی، "نکرومه"ی غنایی، "جاگان"ِ گینه ای، "سیهانوک"ِ کامبوجی، "لومومبا"ی کنگویی،"آلنده "ی شیلیایی و"مصدق" ایرانی به واسطه ی سیاست های ضد بازار آزاد و بالمآل "ضد بشری"ِ خود، می بایست از صحنه خارج شوند، حال این اخراج از صحنه یا با کودتای نظامی چون مورد ایران صورت می پذیرفت، یا با جنگ داخلی و سلاخی رهبر ملی نظیر لومومبا و یا کودتا و ترور رئیس جمهور محبوب و ملی‌ای همچون آلنده ی شیلیایی.

کودتای 28 مرداد
بر اساس اسناد و مدارکی که ویلیام بلوم در "کشتن امید" گردآوری کرده است، کودتا علیه دولت ملی دکتر محمد مصدق در ایران نهمین از 54 موردی است که ایالات متحده پس از جنگ دوم جهانی تا 1994 به طرق مختلف اقدام به مداخله در دیگر کشورها نموده است. این کودتا که انجام آن با حمایت امریکا در سال-های پایانی دولت بیل کلینتون، از سوی مادلین آلبرایت – وزیر امور خارجه ی وقت ایالات متحده – به طور رسمی مورد تایید قرار گرفت (گرچه هنوز هم برخی از هم میهنانی که در انکار امریکایی بودن آن مآل خود می جویند، کمر به قلب و جعل تاریخ بسته اند و نفس کودتا را منکر می‌شوند) حتا 26 سال بعد از انجام آن نیز توسط "کرمیت روزولت" و در کتاب "ضد کودتا" مورد تایید وی – که عامل اصلی امریکایی آن بود – قرار گرفت. روزولت در این کتاب به تفصیل عملیات سازمان سیا در این روز را تشریح کرده است.
اما چه شد که دولتی ملی که پشت گرم به حمایت مردمی بود، اینچنین مورد نفرت ایالات متحده و انگلستان قرار گرفت؟ گرچه نفرت دولت بریتانیا به واسطه ی خلع ید آن دولت از صنعت نفت ایران طبیعی به نظر می رسد، اما نگاه و موضع ایالات متحده را باید به گونه ای دیگر بررسی کرد.

استقلال مصدق و عدم پایبندی به بازار آزاد؛ چشم اسفندیار مصدق
در حالی که گزارش سری 9 ژانویه ی 1953 و در آخرین روزهای حکومت "ترومن" که از سوی وزارت خارجه ی امریکا ارائه شده بود حکایت از آن می کرد که دولت مصدق در پی اتحاد با حزب توده نیست و اتفاقن مخالفت اصلی با مصدق از سوی حزب توده از سویی و کسانی که در نبود او منافعی دارند از دیگر سو بوده است، اما در بیرون از اسرارخانه ی وزارت خارجه، تصمیم سازان و تصمیم گیرانی چون جان فاستر دالاس که به ضدیت با کمونیسم و بدبینی اشتهار داشت، مصدق را مظهر همه ی چیزهایی می دانست که در جهان سوم از آن ها نفرت داشت؛ «بی طرفی تزلزل ناپذیر در جنگ سرد، تحمل کمونیسم و بی اعتنایی به کسب و کار آزاد، همان گونه که در ملی کردن نفت نشان داد».(بلوم، ص123) بر این اساس بود که در ژوئن 1953، دالاس در جمع بلند-پایه ترین سیاست گذاران ایالات متحده گفته بود تنها با یک کودتا «از شر آن مصدق دیوانه خلاص می شویم». بر پایه ی چنین تصمیم سازی هایی بود که کانون اصلی کودتا در تهران فعال شد. مرکز کانونی کودتای 28مرداد به تصریح غالب منابع سفارت امریکا و رهبری مستقیم آن با لوی هندرسون – سفیر کبیر امریکا – و کرمیت روزولت – مامور سیا در کودتا – بود. پیش از هرچیز تبلیغات گسترده در داخل امریکا و سپس در درون ایران به راه افتاد. تبلیغاتی از این دست که؛
«تهدید شوروی از طریق ایران خطرناک و قریب الوقوع است»، مصدق با شوروی«متفق شده بود تا شاه را بیرون کند»، «خطر واقعی سلطه ی شوروی بر ایران وجود دارد»، «هم گرایی بین مصدق و حزب توده زیر کنترل شوروی شکلی تهدیدآمیز گرفته است»، «دست توده و در ورای آن دست شوروی هر روز نمایان تر می شود»، «اتحاد شوروی بیش از پیش در ایران فعال شده، کنترل آن ها بر رهبری حزب توده به طور دایم افزایش می یابد» و ده ها مورد دیگر با چنین مضامینی که بر خلاف اسناد سری وزارت خارجه ی امریکا – دال بر محبوبیت مردمی مصدق و حتا خوش بینی مصدق نسبت به امریکایی ها – در ذهن عموم مردم پراکنده می شد تا زمینه های لازم برای دخالتی دیگر در کشوری خارجی، بین مردم و مقامات دون پایه ی سیاسی در درون دستگاه اداره ی دولت امریکا فراهم آید.
این رویکرد تبلیغاتی البته در درون مرزهای ایران نیز به گونه ای دیگر عمل می کرد. بنا بر نوشته ی "ریچارد کاتم" که در زمان کودتا علیه دولت مصدق کارمند سازمان سیا در تهران بود، سفارت امریکا «اشخاصی را به خیابان ها می فرستاد تا خودشان را توده ای وانمود کنند. کار این عده صرفن تحریک مردم نبود، این ها نیروهای آشوب افکنی بودند که خود را در قالب توده ای جا می زدند و به مساجد و ملاها سنگ پرتاب می-کردند که هدف از آن زدن مهر ضد دین به حزب توده و به طور تلویحی مصدق بود».(کاتم، ص 58) در پی چنین زمینه چینی هایی بود که مراحل نهایی کودتا کلید خورد. کرمیت روزولت متکی به منابع مالی که در گاوصندوقی درون سفارت امریکا در تهران قرار داشت، به خرید سیاهی لشکر از طرفی و مقامات دولتی از دیگر سو اقدام می کرد تا به تعبیر وی «سازمان دهندگان حرفه-ای ِ فوق العاه لایق» را با پرداخت مبلغی ناچیز گرد آورد. «برآوردهای گوناگون از نقش سیا در ایران، مخارج این سازمان برای کودتا را بین 100هزار تا 19میلیون دلار تخمین زده اند. مبالغ بالاتر براین اساس استوار است که سیا به منظور جلب حمایت نمایندگان مجلس و ایرانیان متنفذ ِ دیگر علیه نخست وزیر، رشوه های هنگفتی پرداخته بود.»(بلوم، ص 129) از طرفی دو هفته ای پس از انجام همه پرسی ِانحلال مجلس، کودتا آغاز شد و در این میان کودتاگران «چهار پنجم مطبوعات پایتخت را در کنترل گرفتند و تبلیغات سراپا کذب و مقالات ضد دولتی را در این مطبوعات به چاپ رساندند و منتشر کردند. بیشتر این مطالب را کارشناسان سیای امریکا می نوشتند.»(کاتوزیان،ص 342) آلن دالاس امریکایی در این میان اشرف پهلوی را مامور تقویت روحیه ی محمدرضا پهلوی و فضل الله زاهدی نموده بود تا «رستاخیز ملی!!» به سائقه ی خواست بشردوستانه ی ایالات متحده به مقصود نزدیک شود.

یاران دیروز و ناهمراهان روز کودتا؟
«یک تکه از این فیلم ها مربوط به آیت الله کاشانی بود که رفتم خانه اش ازش فیلم برداری کردم. رفت سر حوض وضو بگیرد، آب را تو دهنش کرد، مزمزه کرد، تف کرد، وضو گرفت و آمد نماز خواند و من فیلم گرفتم. بعد گفت: خوب شد آقا؟ گفتم خوب شد اما ای کاش این غروب آفتاب و این برگ ها که خیلی قشنگ اند توی عکس می افتاد. گفت چه کار باید بکنی که توی عکس بیفتد؟ گفتم آخه نمیشه، برای این که شما رو به قبله دارید نماز می-خوانید. گفت پدرجان تو به من بگو کدام سمت نماز بخوانم، من می خوانم. تو چه کار به قبله داری؟ بعد ایستاد پشت به قبله و نماز خواند»(ابراهیم گلستان، گفت و گو با پرویز جاهد، ص 111)
غالب اسناد حکایت از آن دارد که ناهمراهی برخی یاران دیروز دکتر مصدق با وی در روز کودتا نیز، ناشی از هزینه های بالای مالی از سوی سفارت امریکا بود. از برجسته ترین این یاران دیروز، آیت الله ابوالقاسم کاشانی بود که به خواست وی شعبان جعفری(شعبان بی مخ) از زندان آزاد شد و سر دسته ی اوباش کودتاگر شد. منابع مختلف احتمال می دهند کاشانی در آستانه ی کودتا «از طریق احمد آرامش از امریکاییان پولی گرفته باشد تا فعالیت های ضد دولتی را سازمان دهد.»(کاتوزیان، ص 343) که خواست آزادی شعبان جعفری و تامین مالی وی در همین راستا دیده می شود. اما جز کاشانی، دیگرانی چون مظفر بقایی که بسیار پیش تر با فضل الله زاهدی همکاری اش را آغاز کرده بود و حائری زاده که از موثران و فعالین در کودتای نهایی بود در کنار آیت الله بهبهانی که دشمنی دیرپاتری نسبت به مصدق داشت نیز در همین بازه ی تامین مالی سفارت امریکا قابل توضیح می باشد.
باری چنان چه در آغاز گفته شد، قصد این نوشتار تفصیل در رویدادهای منجر به کودتا نخواهد بود، بل که صرف تشریح زمینه ها و انگیزه های ایالات متحده در سرنگونی دولت ملی دکتر مصدق و دولت های مشابه دیگر(به بیان استیفن کینزر در کتاب براندازی، ایالات متحده سابقه ی دخالت در سقوط 12 دولت ملی را در پرونده دارد) بوده است. درنگی کوتاه در دست آوردهای ایالات متحده از این کودتای سیاه علیه دولت ملی و ملت ایران بیش از پیش گویای منویات و واقعیات درونی دولت امپریالیستی امریکا خواهد بود.

نتایج دخالت بشردوستانه ی امریکا علیه مصدق
نتایج دخالت ایالات متحده در سقوط دولت مصدق را به صورت مختصر و تیتروار می توان این گونه برشمرد؛
1– طی بیست و پنج سال بعد از کودتا، رژیم پهلوی به عنوان معتمدترین متحد ایالات متحده در خاورمیانه ایفای نقش نمود. «شاه عملن کشور را در اختیار ارتش و سازمان های اطلاعاتی ایالات متحده قرار داد تا از آن به عنوان حربه ای در جنگ سرد، دریچه و دروازه ای به سوی شوروی استفاده شود – نزدیک مرز شوروی ایستگاه های رادار شنود الکترونیک نصب شد؛ هواپیماهای امریکایی از ایران به عنوان پایگاهی برای پروازهای شناسایی بر فراز شوروی استفاده می کردند؛ عوامل جاسوسی از مرز عبور داده می شدند و ...».
2– یک سال بعد از کودتا دولت ایران با کنسرسیومی بین المللی از شرکت های بزرگ نفتی قراردادی منعقد کرد. 40 درصد از این قرارداد سهم شرکت های امریکایی نظیر «گلف اویل» و «استاندارد اویل» شد که در راس خود مقامات بلندپایه و دخیل در کودتا چون کرمیت روزولت، جان و آلن دالس را می دیدند.
3– در فوریه ی 1955، ایران عضو پیمان بغداد شد که به تعبیر دالس، ایالات متحده «به منظور ایجاد سد محکمی در مقابل اتحاد شوروی ایجاد کرده بود.»
4– روزنامه نگاری کاردان به نام جک اندرسون سال ها بعد گزارش داد؛ خانواده ی راکفلر که استاندارد اویل و «چیس منهتن بانک» را در اختیار داشتند در انجام کودتا علیه مصدق فعال بودند. بر این اساس اندرسون لیستی از ابراز حق شناسی شاه به این خاندان را ارائه می دهد که از آن جمله است سپردن بخش گسترده ای از دارایی های شاه در بانک تابعه ی خاندان راکفلر و نیز اعطای امتیاز اجرای طرح های خانه سازی در ایران به یکی از شرکت های این خانواده.
5– تشکیل ساواک با کارگردانی سیا و اسرائیل از دیگر نتایج این دخالت بشردوستانه ی امریکا در ایران بود. بنا بر گفته ی یک بررسی کننده ی امور ایران در سیا، این سازمان ساواک را در زمینه ی فنون شکنجه آموزش می داد. جهت اطلاع علاقه مندان به مداخله ی بشردوستانه از نوع امریکایی آن و مدافعان استبداد پهلوی از جمله خانم فرح دیبا و رضا سوادکوهی(پهلوی) باید اشاره کنیم که بنا بر گزارش عفو بین الملل در سال 1976، «ایران دارای بالاترین میزان مجازات اعدام در دنیا و فاقد سیستم معتبر دادگاه های غیرنظامی و واجد سابقه ی شکنجه های باور نکردنی است که هیچ کشوری در دنیا از لحاظ حقوق بشر پیشینه ای بدتر از ایران ندارد»(بلوم، ص 135)
بی تردید بر این لیست می توان بسیار بیشتر افزود اما شاید خوش‌بینی صرف نباشد اگر بگوییم عاقلان را همین مختصرْ اشارت کفایت می کند.

درسی برای امروز
«دنیای آزاد فقط زمانی می تواند به حیات خود ادامه دهد که قوی باشد و غربی ها فقط زمانی می توانند قوی باشند که درک کنند سلاح اتمی ودیعه ای است از طرف خداوند که باید توسط آن از روش امریکایی زندگی دفاع کرد...» (جان مک کُن، رئیس سازمان سیا در زمان کندی)
شاید بسیاری از خوانندگان ِ این مطلب تصویر «رونالد ریگان» – رئیس جمهور ایالات متحده در واپسین سال های به اصطلاح جنگ سرد – را در میان مجاهدین اسلام گرا و افراطی ِ افغان دیده و به یاد داشته باشند که جهت مقابله با دولت «دکتر نجیب الله» در افغانستان آن ها را پرورش می داد. آن مجاهدین کسانی بودند که بعدها هسته های اصلی طالبان و القاعده را سامان دادند. افراطیونی مذهبی که در دامن ایالات متحده تربیت شدند و بعدها به عنوان چاشنی انفجاری جنگ های بعد از پایان جنگ سرد و این بار در قلب خاورمیانه برای امریکا عمل کردند. ایالات متحده با اتخاذ «سیاست هرکسی با ما نیست بر ماست» چنان چه پیشتر ذکر شد از دهه ی 1950 تا دوران اخیر که نئوکانسرواتیزم و نئولیبرالیزم استراتژی پایدار آن بوده است، با دستاویز قرار دادن «تهدید امنیت ملی» و «تهدید حیات بشر» توجیه گر دخالت های خود در سایر کشورها بوده است و با پایان جنگ سرد و از دور خارج شدن مستمسک «وحشت سرخ»، در طی دو دهه ی اخیر دستاویزهای جدیدی را جهت مداخلات خود وضع کرده است. «دولت های خودسر»، «بنیادگرایی مذهبی»، «تروریسم جهانی»، «محور شرارت»، «گسترش دموکراسی» و «تهدید هسته ای» از این قبیل دستاویزها بوده است و در حالی که همه ی موارد مورد اشاره از بیشترین درجه ی انطباق با ماهیت و موجودیت رژیم اسرائیل برخوردار بوده اند، دولت امریکا همه ی سیاست های خود را در راستای حفظ موجودیت و منافع اسرائیل به عنوان بزرگ ترین متحد خود در خاورمیانه قرار داده است. در حقیقت پرورش بنیادگرایی برای تضمین وجود دستاویزی در آینده، از نگاه یک سیاست‌ورز امریکایی کاری عاقلانه بود که در دوران ریگان به خوبی اجرایی شد.
چنان چه بیان شد حذف دکتر مصدق در راستای سیاست های راهبردی ِبلند مدتی قرار داشت که به تفصیل بدان پرداختیم، حال نیز بوی شوم دخالتی آن‌چنان از رفتارهای ایالات متحده‌ی امریکا به مشام می‌رسد، بویی که ظاهرن به مشام برخی هم‌میهنان بوی کباب قدرت را نشانده است، غافل از این‌که اگر اینچنین هم‌میهنانی اندیشه‌ی خیانت در جهت منافع شخصی خویش نداشته بل‌که صرفن اشتیاق دموکراسی از معبر خوش‌بختی آور امریکایی به چنین خوش‌خیالی‌شان کشانده باشد، بو بوی کباب نیست؛ بل که ... . آگاهان خوب می‌توانند درک کنند که هر نوع نظم دموکراتیکی در خاورمیانه در جهت مخالف منافع اقتصادی و سیاست‌های ژئواستراتژیک – ژئوپولیتیک ایالات متحده قرار دارد و این مهم بیش و پیش از همه بر دولتمردان و گردانندگان امریکای بزرگ روشن است. دست شستن از نگاه به جامعه و پتانسیل‌های مردمی خود و توسل ِ توام با امید به توسعه‌طلبی‌های ایالات متحده چیزی جز هم‌پیمان شدن در جنایات بی‌شمار قدرت‌های امپریالیست و سرماه‌یه سالار نخواهد بود. سقوط دکتر مصدق توسط کودتای امریکایی 28 مرداد باید همواره برای ما معیاری جهت تحلیل سیاست‌ها و برنامه‌های دول غربی به ویژه ایالات متحده باشد. چنان‌چه در آغاز این بند و در ادامه آمد، دست‌یازیدن به موضوعاتی چون «بنیاد گرایی ِ خودساخته‌ی دینی»، «مقابله با تهدید هسته‌ای» و حتا «دفاع از حقوق بشر»، ابزارهای ظاهر فریبی هستند که در پس پشت خود منافع حیاتی و درازمدت استعماری – استثماری ِ امپریالیسم امریکا قرار دارد. باشد که عموم مردم ما با درک چنین دقایقی، از در غلطیدن خود به موج ویرانگری که رسانه‌های مختلف آن را تشدید می‌کنند و همانا ناجی‌گون بودن حضور و حمایت ایالات متحده است، جلوگیری نمایند.


اشارات
* http://azizi61.wordpress.com
** در این باره پیش تر مطلبی از همین قلم با عنوان «در دفاع از مداخله ی بشردوستانه» منتشر شده است که از این لینک قابل دسترسی است؛
azizi61.wordpress.com
*** «مک کارتی» سناتوری امریکایی بود که در دهه ی 1950 با بهانه ی خطر کمونیسم طرحی را به تصویب رساند که بر اساس آن نه تنها با احزاب و شخصیت های چپ و کمونیست شدیدترین برخوردهای توام با محرومیت اجتماعی صورت می گرفت، بل که افرادی که ظن همکاری یا همدلی با کمونیست ها را نسبت به خود ایجاد می کردند نیز مشمول این سخت-گیری دولتی می شدند. «چارلی چاپلین» یکی از بزرگ ترین مصادیق این سرکوب آزادی در امریکا بود و آن طرح به اعتبار طراح آن «مک کارتیسم» نام گرفت.
منابع
1- بلوم، ویلیام. کشتن امید؛ مداخلات ارتش امریکا و سازمان سیا پس از جنگ دوم جهانی، ترجمه ی منوچهر بیگدلی خمسه، انتشارات موسسه ی اطلاعات، چاپ اول، تهران 1386
2- حسین زاده، اسماعیل. اقتصاد سیاسی نظامی گری امریکا، ترجمه ی پرویز امیدوار، نشر نی، چاپ اول، تهران 1389
3- جاهد، پرویز. نوشتن با دوربین؛ رو در رو با ابراهیم گلستان، انتشارات اختران، چاپ اول، تهران 1384
4- چامسکی، نوام. امریکای بزرگ و حقوق بشر، ترجمه‌ی بهزاد باشی، موسسه‌ی انتشارات آگاه، چاپ اول، تهران 1364
5- کاتم، ریچارد. ناسیونالیسم ایرانی، ترجمه‌ی احمد تدین، انتشارات کویر، تهران 1385
6- کاتوزیان، همایون. مصدق و نبرد قدرت، ترجمه ی احمد تدین، موسسه ی خدمات فرهنگی رسا، چاپ اول، تهران 1371
7- کینزر، استیون. براندازی (یک قرن تغییر حکومت‌ها به دست امریکا از هاوایی تا عراق) ترجمه دکتر فیض‌الله توحیدی، انتشارات صمدیه، چاپ اول، تهران تابستان 1387
8- مک کارتنی، لیتون. دوستان بلند پایه ، ترجمه ی محسن اشرفی، انتشارات موسسه ی اطلاعات، چاپ دوم، تهران 1387

منبع: شماره‌ی دهم ماهنامه‌ی "مهرگان".


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست