یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

ده سروده ی اول از مجموعه ی " بوی چشمانت "


یوسف صدیق (گیلراد)


• واژه ها
به بوی چشمانت آغشته اند.
حرف که می زنی،
می خواهم
الفبای دلم را تقدیمت کنم. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۰ شهريور ۱٣۹۱ -  ٣۱ اوت ۲۰۱۲


 
 (۱)
واژه ها
به بوی چشمانت آغشته اند.
حرف که می زنی،
می خواهم
الفبای دلم را تقدیمت کنم.

(۲)
درچشمانت شبی ست
که دلم
دربدر شب بوهایش
در جستجوی جهانی ناپیداست.

(۳)
چشمانت شعراند و
جان جهانم
سراپا گوش، سراپا چشم.
اما نه واژه ای
تسخیر می توانم کرد
و نه شکلی، تصویر.

(۴)
در شب چشمانت
باران می بارد.
چه خوب !
چتری وبال گردن من نیست.

(۵)
تردیدی نیست.
چشمانت
از آغاز می دانستند
اسارت من زیباست.

(۶)
درهم آمیزی سایه - روشن ها
نگاهت را زیباتر کرده اند.
چه ساده، چه ماه،
هستی را
در چشمانت نقش می زنی !

(۷)
در نخستین نگاه،
پیام چشمانت پیچیده بود.
من اما،
راز کد ها را می دانم؛
زبان ترجمه را آموخته ام
و کمی هم فلسفه
در خطوط نازک برگ ها خوانده ام.
محبوب من !
زندگی و عشق، کلماتی ساده اند.

(۸)
مرزی نیست.
مابین ذهن و زبان در چشمانت،
مرزی نیست.
. . . .
آیا من سازگاری را
ساده نویسی کرده ام ؟
یا حقیقت همه این است :
بی مرزی، بی مرزی، بی مرزی.

(۹)
به چه می ماند ؟
زیستن
بی چشمان پرسشگرت   
به چه می ماند ؟
. . . .
بودن یا نبودن؟


(۱۰)
زمان، دیوار سایه هاست.
در سایه ها
به چشمانت می نگرم
و این بار،   
روی دیوار می نویسم:
موجیم که آسودگی ما هدف ماست
ما در پی آنیم که آرام بگیریم.


- - - - - - - - - - - - - - - -
- اقبال لاهوری سروده بود:
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم.





اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست