سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

چـشم های ما


کاوه بنایی


• دیگر با چه زبانی از وضع دهشتناک خود بگوئیم؟ برای دانستن از ما, نیاز نیست از مارکس یا لنین بخوانید, به مکان های عمومی, در روز و شب, بیائید و ببینید که چگونه فرزندان ما, از طرف حاکمان دین و سرمایه به یغما می روند. چگونه دختران جوان ما, که می توانند مادران فردا باشند, به زیر ران سرمایه کشیده می شوند وبه تن فروشان اجباری بدل گشتند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۱ شهريور ۱٣۹۱ -  ۱ سپتامبر ۲۰۱۲


(چرا ما کور شدیم, نمی دانم, شاید روزی بفهمیم. می خواهی عقیده مرا بدانی, بله ,بگو, فکر نمی کنم ما کور شدیم, فکر می کنم ما کور هستیم. کور اما بینا, کورهائی که می توانند ببینند اما نمی بینند.)
"ژوزه ساراماگو"*


به ما نگاه کنید. هیچ لازم نیست کاری انجام دهید, فقط به چشم های ما نگاه کنید.
با شما سخن می گویند. در خیابان ها, در کوچه ها, در میادین عمومی, با نگاههای ترحم آمیزی نگریسته می شویم. با نگاههای بی تفاوتی که, رنج ما را افزون می کند.
هم کلامی با ما خطر آفرین است. چرا که, ما از دالانهائی گذر کرده ایم, قبل از ما, فرزندان ما با رد پایی خونین گذشتند. اگر می بینید, کم حرف, بی حوصله, خُلق ما تنگ است, بر ردی پای گذاشتیم که حکایت درد انگیز ما را بر زبان راندند. بر ما, کلام ناتمام شان جاریست.
راهی به روی ما در آنچه به جستجویش پیرو شکسته مان کرد, گشوده نشد. رها گشتیم, نان, مدارش را بر گرده ی ما هموار کرد و کار نتوانست, در این تلاش, گره ای بگشاید. با کار زاده شدیم و مرگ در جستجوی ما, در لابلای حیاتی که از نیروی ما نصج می گرفت, بر درب خانه های ما نشانه گذاشت.
کار بر اندام ما داغی کشید. در فاصله بین کار و مرگ, زندگی, آهنگ دل آویزی برای ما نداشت. ما به تولید زندگی فرا خوانده می شدیم, آنگاه داس مرگ ارزش بودن ما را معین می کرد. تنهائی بدترین دردهاست. وقتی رها گشتی, هزاران, صدهزار, میلیونی هم باشی,   تنهائی. چه کسی صدای ما را شنید؟ گوشی برای شنیدن یافت؟ چه کسی دست به درون فروریخته ما فرو برد و بندی بر بندی استوار کرد؟
ما فراموش شدگان, سرگردان نبرد کار و سرمایه, سرگردان داد و بیداد, سرگردان چرخش روزگار, این گونه شد که کم کم, آهسته, آهسته, از دل یکدیگر کنده شدیم و به خیل آرزومندان, بی چیزان, بی خانمان ها, و هم سفره ی فقر گشتیم.
هیولای سرمایه با ناجی هایش, با سلاح دین, با سلاح سرد و ساکتِ زور, تحقیر, و نیاز, جبهه ای به روی ما گشود که, در تکه, تکه کردن ما و دست یابی به همه ی نیروی ما, استعداد خارق العاده اش را نشان داد.
آهنگ زندگی زیر و بم خود را دارد. ما بیصدا نواخته شدیم. آنچه بر ما رفت, رد ش را امروز در خیابانها, کوچه ها و میدان ها نظاره گر هستید. در انبوه بودن ما, همین بس که, هر چه سرمایه نقش بر اندام نا ساز ما هموار کرد, روز بروز متورم گشتیم و همه ی مکان ها را برای فتح "نان" به اشغال در آوردیم. آنچنان که, نیروی مسلط بر ما, در شقه, شقه کردن ما به هر حیله ای توسل جست. و ما در برهوتِ حیاتی که, نه ابتدای آن معلوم بود نه انتهایش, نان غریزه گردید و صدای تسلیم ما شنیده شد.
آری ما تسلیم گشتیم. افق روشن نبود. درآن تیرگی که حامیانی از ما را بلعید, دیگر چراغی افروخته نشد تا پیش پایمان "زندگی" را ببینیم که چِسان اُفتان و خیزان درحال جان دادن است.
امروز, بیداری, درب های بیشماری را گشوده است. صداهائی بگوش می رسد. صدای ما این بار هم با هارمونی که تنظیم کرده اند همخوانی ندارد.
ما نمی خواهیم توجه به حیات دشوار ما, سبب پراکندگی نیروها شود. بگذارید, ما, زیر چرخ دنده های استبداد و سرمایه خرد شویم. امروز اگر نیاز است با صداهائی که تولدی دیگر را نوید می دهد, دست های ما, مشت نخواهد شد. مثل آن ٣۰ سال که بر ما گذشت, هر گونه اتهام, ارتداد, تسلیم پذیری, را می پذیریم تا در سایه نیروئی که به کشف جدید نائل گشته اید مانعی برای شنیدن نشویم.
پس از ٣۴ سال هنوز به چشم حاکمان می نگرند تا تغییری را میسر کنند. فرودستان چشمی برای دیدن ندارند؟ در میدانهای جنگ طبقاتی, نه ما تعیین کننده هستیم که در کدام سمت قرار گیریم, نه آنهائی که برای خود سمتی انتخاب نموده اند. براستی نقطه تلاقی ما کجاست؟
دیگر با چه زبانی از وضع دهشتناک خود بگوئیم؟ برای دانستن از ما, نیاز نیست از مارکس یا لنین بخوانید, به مکان های عمومی, در روز و شب, بیائید و ببینید که چگونه فرزندان ما, از طرف حاکمان دین و سرمایه به یغما می روند.
چگونه دختران جوان ما, که می توانند مادران فردا باشند, به زیر ران سرمایه کشیده می شوند وبه تن فروشان اجباری بدل گشتند.
چگونه فرزندان خردسال ما به اردوی کار فراخوانده و در این دنیای بزرگ و بی رحم, شکار می شوند. معتاد, فروشنده مواد, و به ابزار جنسی بدل گشته و صدای ضعیف و جسم نحیف شان, در لایه ای از جامعه متورم, پنهان و اصلا دیده نمی شوند.
چگونه جوانان ما, ناامید از فردای شان, دسته دسته در لشگر اعتیاد نام نویسی می کنند, و پایان نامه هایشان را, کنار جوی آب خیابانها, پارک ها و میادین عمومی دریافت می کنند. به خیل فراموش شدگان بدل گشته اند و هیچ کس فریادشان را نمی شنود که با چه عمقی از درون خود سخن می گویند.
آری, ما, حاصل تجاوزی ٣۴ ساله, آنهم از درون هستیم.
تجاوزگرها, چنگ بر ثروت ملّی, ابزارشان را هم مهیّا نموده اند. مرگ سخن پیش پا افتاده ای است. ارزش زندگی را آنقدر خرد و ناچیز نموده اند که اگر هر روز, اعدام, صورت دهند, خیل بیشماری تماشاگر ذخیره دارند. آنانی که به تماشای جان دادن انسان های تیره روز می روند, بارها در درون خود اعدام شده اند. می روند تا جان دادن خود را نظاره کنند.
براستی فقر چه تولیداتی دارد.
چهره اش را با خشونت پوشانده اند و همه سعی می کنند خود را از این تولید ملّی و بین المللی, کنار بکشند. چه کسانی شهامت این را دارند از فقر و حیات رو بزوال انسانهائی بگویند که آفریده های ماندگارشان, نقش سرمایه را فریاد می زند؟
زندانیان, زندانیان سیاسی, امروز صدای نیروی برآمده از اعماق و ماندگار در مقابل قدرتند. هر روز با اشکال متنوع, حضورشان را در متن اعلام می دارند. هیچ زنجیری, هیچ دیواری, قادر نیست این قلب های تپنده را در خود محصور کند. قدرت یک چشمش به زندان و چشم دیگرش مردم را می نگرد. در فاصله بین این دو نگاه, دوام خود را جستجو می کند. جنگی پنهان مدتها آغاز گشته است. تن سپردن به این فضا, همه هستی نیروئی را عیان می نماید که امروز عرصه را برای تاخت و تاز قدرت تنگ کرده است. چشم ها با خود سخن ها دارند. به هم نگاه کنیم.

کاوه بنائی ـ رم
*ژوزه ساراماگو, نویسنده چپ گرای پرتقالی خالق رمان "کوری" 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست