سازمانیابی کارگری
۶. لنینیسم در معرض نقد لوکزامبورگ (الف)
محمد قراگوزلو
•
رزا لوکزامبورگ ضمن تعرض درست به ناهمسازی سوسیالیسم و ناسیونالیسم – که در حال حاضر و پس از این نیز از اعتبار سوسیالیستی برخوردار است – در مقابل این نظریه ی مارکس ایستاد که ”انقلاب ملی راهی است به سوی انقلاب بین المللی“ به نظر لوکزامبورگ باید دید هر موضعی چه پیامدهایی برای منافع طبقاتی پرولتاریا دارد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱٣ شهريور ۱٣۹۱ -
٣ سپتامبر ۲۰۱۲
درآمد
مارکسیسم کلاسیک و به یک مفهوم مارکسیسم ارتدوکس با نظریهپردازیهای لنین، تروتسکی، لوکزامبورگ و بوخارین تکمیل شده و به اعتبار پایههای علمیاش، قوت نظری و قدرت انقلابی اش را حفظ کرده است. و دقیقاً به همین سبب (علمی بودن) درهای درافزوده نویسی در افق سوسیالیسم مارکس و انگلس برای همیشه باز است. اگرچه لنینیسم نه درافزوده بل که مکمل واقعی و اجتناب ناپذیر و ضروری مارکسیسم است اما نقدهایی که از سوی سوسیالیستهای چپ به لنینیسم وارد شده است، می تواند هم به عنوان درافزوده و هم در مکان و زمان خاص در جایگاه بدیل عمل کند. مهمترین بخش این نظریهپردازیهای آلترناتیوگونه از سوی اسپارتاکیستهای آلمانی و به طور مشخص رزالوکزامبورگ صورت گرفته و در مجموع تاکنون معتبرترین نقدهایی است که جنبههای مختلف انقلاب اکتبر را به چالش کشیده است. هر چند محور نقدهای لوکزامبورگ – و به دنبال او سوسیالیستهای هلندی و جریان کمونیسم شورایی – از سه زاویهی معین به لنینیسم و انقلاب اکتبر ملاحظه نوشته است، اما در جزئیات آن میتوان فاکتورهای متعددی نشان داد. از جمله: سانترالیسم غیردموکراتیک، دیکتاتوری حزبی در تقابل با دموکراسی شورایی، انقلاب زودرس، بلانکیسم، حزب به جای طبقه، حزب روشن فکران انقلابی و مخفی و حرفهیی و غیر کارگری، کودتا، ناسیونالیسم متکی به حق تعیین سرنوشت ملل؛ مسالهی ارضی و مالکیت دهقانان....
بر این سیاهه میتوان دهها خرده نقد دیگر نیز به انقلاب اکتبر دست و پا کرد. نقدهایی که استفاده از ترم لنینیسم را بر نمیتابد و بدون مراعات شرایط خاص بلشویک ها از انحلال مجلس موسسان تا قلع و قمع ضد انقلاب و جریان کمونیسم جنگی را به حساب دیکتاتوری حزبی مینویسد و از نپ به عنوان تمکین لنینیست ها به بورژوازی و خرده بورژوازی یاد می کند و تا آن جا پیش میرود که حوادث تلخ دههی سی (دادگاه ها و قتل های سیاسی) و رویزیونیسم و راه رشد غیر سرمایهداری را هم نتیجه-ی سازمانیابی حزب لنینی می داند. در این جا چند یاد آوری ضروری است.
مارکسیسم مکتب نیست! لنینیسم نیز نیست...
۱. برخلاف دوستانی که استفاده از ترم لنینیسم را با تاکید – به نظر من ناموجه – بر "اسطوره سازی" و اشاره به این که لنین از دستگاه فکری منسجمی بهره مند نبود و... غیر مجاز می دانند، نگارنده بر این باور است که هر چند این ترم بعد از مرگ لنین آب بندی شده، اما اعتبار ماتریالیسم پراتیک و دستگاه منظم فکری لنین امری بی تخفیف است. حتا ترمینولوژی هایی مانند تروتسکیسم ،استالینیسم، مائوئیسم و... با وجودی که به هیچ وجه انسجام نظری لنینیسم را حمل نمی کنند، اما در مجموع کاربست آن ها تداعی گر یک مجموعه روش های سیاسی اقتصادی و فرهنگی مشخص است. گیرم که رفقایی به پشتوانه ی سنت های پراتیک سیاسی مبارزان برجسته یی مانند زاپاتا و چه گوارا؛ به نادرست سازمانهای موسوم به گوارائیست ها و زاپاتیست ها را درچارچوب های معین ذهنی و عملی سامان داده اند؛ ولی لنینیسم به درستی شکل دهنده-ی اصلی یک انقلاب کارگری است که بعد از کمون پاریس دومین قله ی بلند جنبش سوسیالیستی پرولتری به شمار میرود. لنینیسم – چنان که بارها گفته ایم- تا کنون تنها امکان پراتیک پیروزی سیاسی یک انقلاب کارگری را ممکن کرده است. در نتیجه پدیده ی امکان ؛ برآیند درک سوسیالیستی لنین از ماتریالیسم پراتیک است. از یک سو فهم تاثیر اراده ی انقلابی طبقه ی کارگر در تغییر مناسبات تولیدی و اجتماعی نظام سرمایه داری و از سوی دیگر دریافت نقش موثر عنصر پیشتاز و عمل گرا در عرصه ی تحقق آرمان های اجتماعی ما را به مدل معدل امکان لنینی نزدیک می سازد. فهم دقیق لنین از دیالکتیک هگل و مارکس و کاربست به هنگام آن در لحظه ی انقلاب و کسب قدرت سیاسی ؛ او را از تمام نظریه پردازان انقلابی مارکسیست متمایز کرده است.
۲. به نظر این قلم، سوسیالیسم علمی مارکس ـ انگلس بدون لنینیسم مهم ترین رکن خود یعنی حزب، سازمان یابی به منظور کسب قدرت سیاسی، دخالت گری به هنگام طبقه ی کارگر؛ دولت شورایی و ماتریالیسم پراتیک را از دست می دهد.
٣. با تاکید بر نقش محوری و کلیدی طبقه ی کارگر – به عنوان موتور محرکه ی تحولات ساختاری اجتماعی در عصر امپریالیسم – و ضمن مرزبندی با نظریه ی "نقش شخصیت در تاریخ" پلخانف بر این باورم که لنین رهبر بیمانندی بود که توانست به یاری همرزمانش در حزب بلشویک جنبش کارگری و سوسیالیستی روسیه را چنان سازمان دهد که امکان بالقوه ی پیروزی سیاسی سوسیالیسم در ضعیفترین حلقه ی سرمایه داری عملی و ممکن شود. از این منظر همان قدر که عروج سوسیالیسم از درون جنبش سوسیال دموکراسی روسیه اتفاق یا کودتا نبود به همان میزان شکست جنبش سوسیال دموکراسی آلمان و ظهور فاشیسم نیز تصادفی نبود. مضاف به این که ظرفیت های پیروزی سوسیالیسم در آلمان به مراتب نیرومندتر از روسیه بود.
باری هر بخش از نقدهای مارکسیستی به انقلاب اکتبر تا آن جا که موضع تقویت جنبش سوسیالیستی تحت هژمونی طبقه ی کارگر را پی می گیرد، قابل تامل است. مشروط به این که مد و مدل آنتی لنینیسم از مسیر خود فیل بینی و خود روشنفکر پنداری و کیش شخصیت و خود محوری و بایکوت کارگران ساده و غیر تئوریک و صرفا عمل گرا در نهایت به این نگره سقوط نکند که" بله انگلس در تخالف با ماتریالیسم مارکس ذهنی نگر بوده است!!" مستقل از مباحث راسیونالیستی؛ اتوپیک که "سوسیالیسم آینده" و "آینده ی سوسیالیسم" را تئوریزه می کند، واقعیت این است که پایه های سوسیالیسم آینده می تواند از درون تلفیق این سه روند عروج کند:
الف. سازمان یابی کارگری؛ با تاکید بر این که جنبش های کارگری در زمینه های مختلف اقتصادی سیاسی و تئوریک بر زمین مبارزه ی طبقاتی جاری هستند و در هر برهه ی تاریخی بنا به توازن قوا و نسبت های تقابل طبقات، در صورتمندی مرکب تدافعی و تعرضی، مخفی و علنی ادامه دارند. سوسیالیسم علمی از درون مبارزه ی طبقاتی همیشه جاری در جامعه ی سرمایه داری زاده میشود و رشد می کند و ربطی به نقشه پردازی-های پیشینی و اتوپیک و عقلانی ندارد.
ب. نقد اقتصاد سیاسی سرمایه داری معاصر و شناسایی و شناساندن ابعاد جدیدی که نظام سرمایه داری کنونی(نئولیبرالیسم) به خود گرفته است؛ از وظایف اصلی سوسیالیست هاست. به این عرصه می گوئیم نقد کاپیتالیسم در لحظه ی حال.
پ. عبور از مبارزات پراکنده و خودانگیخته ی کارگری به مرحله ی مبارزات متشکل و متحزب. آگاهی طبقاتی و سازمانیابی دو مولفه ی اصلی است که می تواند طبقه ی در خود را به طبقه ی برای خود تبدیل کند.
ت. ورود به نقدهای سازنده میان جریان های مختلف سوسیالیستی با این پیش فرض که سازمان و حزب لنینی، تشکیلاتی است دموکراتیک و مرکب از فعالیت گرایش ها ی انقلابی و فراکسیون های مختلف. این نقدها هر قدر که از تعلقات ایدهئولوژیک و سکتی دور شود، هر اندازه که از سنت های دشمن سازی ژدانفی ـ بریایی فاصله بگیرد، هر میزان که جدی، سیاسی، تئوریک و معطوف به رشد نظری و عملی جنبش کارگری شود، با هر درجه یی از رادیکالیسم می تواند به سود عروج سوسیالیسم عمل کند. بارزترین نماد این نقدها را باید در میان نظریه پردازان دو جریان همپوی سوسیال دموکراسی روسیه و آلمان و به طور مشخص نقدهای لنین ـ لوکزامبورگ نشان داد.
چپ کارگری که هر درجه یی از دموکراسی را تا بالاترین مرحله ی آن (دموکراسی سوسیالیستی یا دیکتاتوری پرولتاریا) به سود رشد و سازمان یابی طبقه ی کارگر می داند؛ نه فقط از رادیکالترین نقدها استقبال می کند، بل که انتقاد از خود را در سنت های عمیقاً سوسیالیستی می بیند که سابقه ی آن به متدولوژی مارکس و انگلس باز می-گردد. در نتیجه نقد هایک ـ فریدمن همان اندازه ضروری است که نقد فیالمثل تریدیونیسم پانهکوکی یا ریشههای گردش به راست و سقوط جریان "سوسیالیسم یا بربریت" کاستوریادیس و کلود لافور.
* در زمینه ی دموکراسی سوسیالیستی بنگرید به مقاله یی مبسوط از نگارنده در شماره ی دهم مجله ی مهرگان.
باری در ادامه به دو سر فصل از نقد لوکزامبورگ به حزب لنینی و بلشویسم اشاره خواهیم کرد و این سلسله مقالات را بر متن دفاع از سانترالیسم دموکراتیک، حزب و سازمان یابی لنینی ادامه خواهیم داد. می دانم. اختراع یا کشف جدیدی نیست. در این زمینه هزاران مقاله و صدها کتاب نوشته شده است، اما باز هم می توان – و باید – در این زمینه نوشت. به ویژه این که برهه ی جدید آنتی لنینیسم در ایران با اقبال روشن فکران به اندیشهی دموکراسی خواهی لوکزامبورگ توام شده و در حال تدوین و ترویج درکی چپ لیبرال و ضد حزبی از مارکسیسم ارتدوکس است.
کلیات دو ملاحظه ی رزالوکزامبورگ بر بلشویسم
نقد لوکزامبورگ علیه لنینیسم و انقلاب اکتبر از سه ملاحظه ی محوری صورت بسته است. این سه ملاحظه در سه جزوه آببندی شده است.
• نقد"چه باید کرد" لنین تحت عنوان "مسایل سازمان سوسیال دموکراسی"
• جزوه ی "انقلاب روسیه" که یک سال پس از پیروزی انقلاب اکتبر نوشته شد و انتشار آن ابتدا با مخالفت پل لوی (رهبر حزب کمونیست آلمان و جانشین لوکزامبورگ) مواجه گردید. لوی بر این باور بود که انتشار این مقاله به تقویت جبهه ی ضد انقلاب خواهد انجامید اما پس از بالا گرفتن اختلاف نظر با لنین و تروتسکی و اخراج از کمینترن (۱۹۲۱) نسبت به انتشار آن اقدام عاجل کرد!
• مقاله ی "مرام نامه". در مجموع لوکزامبورگ نقد انقلاب روسیه را "بهترین تمرین" برای طبقه ی کارگر می دانست و به منظور مساعدسازی زمینه ی این تمرین های انقلابی و رادیکال در سه زمین بازی می کرد.
I. مساله ی ارضی! چنان که دانسته است یکی از شعارهای اصلی بلشویک ها در جریان انقلاب "زمین به دهقانان" بود. در این که مساله ی ارضی بعد از انقلاب و در سه برهه ی اصلی انقلاب یعنی کمونیسم جنگی، نپ و قلع و قمع موژیک ها و مخالفان در دوران استالین به یکی از چالش های اصلی انقلاب تبدیل شد، تردیدی نیست. در سطح یک شعار زیبا و تئوری انتزاعی می توان شعار "زمین به دهقانان" را در راستای تقویت مالکیت خصوصی و مخالفت با اشتراکی سازی زمین ارزیابی کرد؛ اما وقتی که به عنوان راه کار در مقابل انقلاب سوسیالیستی پیروزمندی قرار می-گیریم که بامساله ی پیچیده ی "عدم توازن میان شهر و روستا" مواجه بوده است، هیچ نظریهپردازی نمی تواند در مقابل عملکردهای چندگانهی بلشویک ها در برخورد با مساله ی ارضی راه کاری بدیل ارائه کند. می-دانیم که شعار "زمین به دهقانان" پیش از انقلاب از سوی سوسیال رولوسیونرها – در تخالف با سیاست بلشویکها - پی گرفته می شد و بعد از انقلاب لنین ناگزیر برای حفظ انقلاب از تهاجم موذیانه ی موژیک ها به آن تمکین کرد. هم چنین میدانیم که در کمیته های دهقانی مسوول تقسیم زمین، اشراف دخالت داشتند، تقسیم زمین به هرج و مرج های تازه یی دامن زد، به خرده بورژوازی امکان رشد داد، دهقانان جدیدی که صاحب زمین های کوچک و بزرگ شده بودند به مانعی شاق در راه اشتراکی سازی آینده تبدیل گردیدند. اما این را هم می دانیم که "در جریان جنگ داخلی روسیه، در نواحی جنوب، بخش اعظم ارتش سفید از دهقانانی تشکیل شده بود که در جریان انقلاب روسیه مالک قطعه زمینی بودند و اکنون به قول رزالوکزامبورگ با چنگ و دندان با ارتش سرخ می جنگیدند. علاوه بر این ها پس از شکست ارتش سفید در نتیجه ی سیاست تحریم فروش محصولات کشاورزی به شهرهای به اصطلاح بلشویک از سوی دهقانان، قدرت گاردهای مسلح کارگران بلشویک اعزامی از کارخانه ها و شهرهای صنعتی لازم بود تا این تحریم شکسته شود و در جریان انبوه درگیری های کوچک و بزرگی که در روستا رخ میداد، دهقانان کوچک و متوسط به پایه ی توده یی ضد انقلاب بدل شدند."
(مقاله ی: نقد رزا لوکزامبورگ بر بلشویسم – اندیشه هایی پیرامون دموکراسی، حسن مرتضوی)
در جریان این جنگ ها نه فقط شهرها از محصولات ضروری و حیاتی کشاورزی محروم شد، بل جمعی از بهترین کارگران عضو حزب بلشویک کشته شدند. عدم توازن میان شهر و روستا - که ازعقب مانده گی ساختار اقتصادی روسیه ناشی میشد – به نحو اجتناب ناپذیری لنین را به سوی فاصله گرفتن از کمونیسم جنگی و اتخاذ سیاست نپ سوق داد. برای حفظ انقلاب اکتبر تنها راه همین بود و تاکنون هیچ یک از نظریه پردازان منتقد انقلاب اکتبر بدیلی برای دور شدن از کمونیسم جنگی و رفتن به سوی نپ ارائه نداده اند. این تاکتیک لنین نه برای جلب نظر اس. ارهای چپ بود، نه عوامفریبی و یارگیری از دهقانان بود و نه عقب نشینی فرصت طلبانه از اصول پیش از انقلاب (اشتراکی کردن زمین). انقلاب ناکام مجارستان (۱۹۱۹) و شورش دهقانان درستی تاکتیک لنین و انتزاعی بودن مواضع مخالفان او – از جمله رزا – را به وضوح نشان داد.
درافزوده: در خصوص کمونیسم جنگی، نپ و اشتراکی سازی های اجباری و... ما به تفصیل در بخش دوم کتاب "امکان فروپاشی سرمایه داری و دلایل شکست سوسیالیسم اردوگاهی" بحث کرده ایم اگرچه امیدی به انتشار آن در آینده ی قابل پیشبینی نیست، اما کور سوی امیدی داریم باز هم از سر ناچاری!! روزنه یی ...در مملکتی که ناشرش تعطیل کرده و دلار فروشی راه انداخته و بهای کاغذ بندی هشتاد هزار تومانی با قیمت گوشت و مرغ و غذا مسابقه گذاشته و در همان حال دستمزد کارگران منجمد شده است و بهای فروش تن زنان و دختران جوان در راستای کاهش با قیمت مواد مخدر صنعتی رقابت می کند!
۲.حق تعیین سرنوشت! لوکزامبورگ به طور مشخص لنین و رفقایش را متهم کرد با اتخاذ شعار "حق ملل در تعیین سرنوشت خود" به ناسیونالیسم فرو غلتیده اند. در حالی که بلشویک ها حتا در جریان تغییر نام کشور- از روسیه تزاری به اتحاد جماهیر شوروی- برای نخستین بار در تاریخ، مرزهای صوری ناسیونالیسم و شوونیسم را هم شکستند و در قالب عالیترین نوع دموکراسی شورایی، امر جدایی یا اتحاد ملت ها را به اراده ی خود آنان معطوف ساختند و از این روند به عنوان یک حق داوطلبانه و دموکراتیک دفاع کردند اما با این حال لوکزامبورگ از یک سو بلشویک ها را متهم به عدول از سانترالیسم دموکراتیک و تحکیم دیکتاتوری حزبی کرد و از سوی دیگر "حق تعیین سرنوشت ملل" را مغایر با سیاستهای طبقاتی انترناسیونالیستی دانست. مساله ی "ملیت ها" و ناسازگاری میان ناسیونالیسم و سوسیالیسم در جزوه "انقلاب روسیه" مطرح شده است و در مجموع چنین به نظر می رسد که با توجه به انکشاف بورژوازی در روسیه و به بایگانی رفتن "بورژوازی ملی مترقی" موضع تبینی لوکزامبورگ نسبت به بلشویک ها از انسجام رادیکال سوسیالیستی بیشتری بهره مند بوده است. به نظر لنین "چون دقیقاً سوسیالیسم از موضع انترناسیونالیستی حرکت می کند، باید به ملت ها و فرهنگ های ملی احترام گزارد. از این رو ستم ملی یک گروه عمده بر اقلیت درون یک ملت نمی تواند تحمل شود. به ویژه این که فرهنگ خاص آن اقلیت تحت ستم مجال بروز نمی یابد. لنین به این سوال که آیا چنین موضعی نهایتاً انترناسیونالیسم را با مشروعیت بخشیدن به جنبش های ملی تضعیف نمی کند، چنین پاسخ می داد که، اگرچه هر ملتی حق تعیین سرنوشت خود را دارد، اما این حق لزوماً اعمال نمیشود. چون توسعه ی اقتصادی سرمایه داری از لحاظ دامنه ی خود بین-المللی است. نهایتاً از نظر لنین، طبقه ی کارگر از مبارزه ی جنبش های ملی بورژوایی برای غلبه بر ستم ملی فقط حمایت ”منفی“ می کند. چرا که پس از آن، فعالیت ایجابی بورژوازی برای تقویت ناسیونالیسم آغاز می شود." (پیشین)
نیز بنگرید به:
هودیس. پیتر، اندرسون. کوین (۱٣٨۵) گزیده هایی از رزا لوکزامبورگ، ترجمان حسن مرتضوی، تهران: نشر نیکا.
البته نگاه سلبی لنین به حق تعیین سرنوشت ملل در برهه ی ویژه یی از تاریخ مبارزات سیاسی و ضد کاپیتالیستی ملل تحت ستم طراحی شده است. دورانی که اگرچه "بورژوازی ملی" به اساطیر پیوسته بود اما هدف استقلال سیاسی و تقابل با وابسته گی هنوز یکی از دایره های اصلی سیبل آرمان های "جهان سوم" را شکل میداد. هنوز "سوسیالیسم آفریقایی" می-توانست در الجزایر و مصر و لیبی فریاد "دوزخیان روی زمین" باشد! علیه امپریالیسم غرب! حتا سالها بعد از لنین، ساف و عرفات و جرج حبش و ناصر و نکرومه را در کنار خود داریم. هم راه و هم نفس و همسایه ی خود!
در افزوده: نقد نظریه ی وابسته گی و ریشه های آن در چپ سوسیالیست بیرون از حوصله ی این مجال است. نگفته پیداست که این مساله از نظر مارکسیسم حل شده و فیصله یافته است و اگر لیبرالیسم وطنی در دو راهی استقلال و وابسته گی هنوز نوسان پاندولیستی دارد باید ایراد کار را در عقب مانده گی ادبیات تئوریک خود جست و جو کند و برای برونرفت از بنبست تردید گزینش میان حمله ی نظامی امپریالیسم، وابسته گی (نمونه ی عراق، افغانستان، لیبی) و "استقلال" و "دیکتاتوری" (سوریه و ایران و سودان) میتواند برای همیشه ترکیب تنزیه المله و تنبیه الامه نائینی و جامعه ی باز کارل پوپر را به بهای مفت چوپ حراج بزند!
باری رزا لوکزامبورگ ضمن تعرض درست به ناهمسازی سوسیالیسم و ناسیونالیسم – که در حال حاضر و پس از این نیز از اعتبار سوسیالیستی برخوردار است – در مقابل این نظریه ی مارکس ایستاد که ”انقلاب ملی راهی است به سوی انقلاب بین المللی“ به نظر لوکزامبورگ باید دید هر موضعی چه پیامدهایی برای منافع طبقاتی پرولتاریا دارد. و در نتیجه در مورد مساله ی ملی هر نوع ارزیابی مثبت از آن به این موضوع وابسته بود که آیا موقعیت آن می تواند بالقوه حاکمیت ضروری برای خود مختاری و نیز فضای سیاسی یی را به وجود آورد که موجب پیشبرد و امکاناتی برای رشد آگاهی طبقه ی کارگر شود. (پیشین)
موضوع موضعی که لنین به درست و در راستای تقویت انسجام و یک پارچه گی صفوف پرولتاریای متشتت و ناهمگون روسیه پیش کشیده بود و توانست نامتوازنترین سطوح مختلف پرولتاریا را در سرزمینی پهناور در راستای پیروزی انقلاب کارگری اکتبر متحد کند، به نادرست تاویل شده است.موضع و سیاست لنین به از میان رفتن حس و انگیزه ی رقابت میان کارگران اقلیت ملل تحت ستم و کارگران ملل بالا دست انجامید و به انسجام و اتحاد طبقه ی کارگر روسیه منتهی گردید. تعبیر لنین از حق تعیین سرنوشت ملل مانند "حق طلاق" بود که اگرچه امری قانونی، پذیرفته شده و رسمی است اما علی العموم هیچ انسانی به یک زوج نامتجانس نیز در پیش نهاد اول بدیل جدایی را پیش نمینهد. تاویل نادرست از نظریه ی لنین زمانی قوت بیشتری گرفت که روند شکلگیری دولت _ ملت (State - Nation) به سوی تثبیت ضد انقلاب بورژوایی (اعم از "ملی" یا کمپرادور) سمت گیری کرد.
«تمایز میان حمایت منفی از جنبشهای ملی [مبارزه برای آزادی ملی] و حمایت مثبت [مبارزه ی این جنبشها علیه بورژوازی] در روند حوادث تاریخی پاسخ نداد. حمایت منفی به سبب تاکید بر مبارزه با ستم گر ملی به ضد خود تبدیل شد و فرضیه ی لنین مبتنی بر این که طبقه ی کارگر هنگام مبارزه برای ایجاد دولت ـ ملت در نهایت نمی تواند اسیر ایده ئولوژی ناسیونالیستی شود، در عمل غلط از آب در آمد. البته در شرایط معینی این خلوص می تواند حفظ شود و لنین توجیه تئوریک مهمی برای همکاری تاکتیکی با جناح مترقی بورژوازی [؟!] ارائه میکند. اما این تائید مکانیکی که منافع اقتصادی پرولتاریا ضرورتاً انترناسیونالیسم را در طبقات کارگر، دولت های کوچک و نه چندان پیشرفته رواج خواهد داد، تحقق نیافت و به ویژه زمانی که طبقه ی کارگر ضعیف و فاقد سازمان سیاسی خود یا سنتی انقلابی است؛ حفظ آگاهی طبقاتی در تضاد با ناسیونالیسم بورژوازی بسیار دشوار است.» (پیشین)
موضع رزا لوکزامبورگ در برابر نظریه ی "حق ملل در تعیین سرنوشت" لنینی به نحوی عجیبی تعرضی است تا آن جا که این سیاست گزاری بلشویک ها را به سود "تقویت ضد انقلاب"، "انحلال انترناسیونالیسم"، "تُرهات ناسیونالیستی"، "عوامفریبی"، "اسارت پرولتاریا در حلقه ی عوامفریبی بورژوازی"، "خفه ساختن انقلاب روسیه"، "هجویات"، "پرچم کوشش های ضد انقلاب"، "گیج ساختن توده های انقلابی در کشورهای همجوار" و ... دانست. واضح است که بسیاری از این نقدها در جزوه ی "انقلاب روسیه" منطبق با منطق منافع طبقاتی پرولتاریای روسیه نبود و این مساله ی بدیهی را در نظر نمیگرفت که به هرحال پیشبرد هر درجه یی از سیاست های انترناسیونالیستی در درجه ی نخست مستلزم پیروزی پرولتاریا در یک کشور است...
به محض این که خواننده ی عزیز یک نفسی چاق کند، بحث را پی خواهیم گرفت. با ترسیم ضلع سوم و اصلی نقد لوکزامبورگ به بلشویسم. دموکراسی! آزادی های دموکراتیک! سانترالیسم! انحلال مجلس موسسان! آزادی بی قید و شرط بیان و...
بعد از تحریر
۱. جریان کمونیسم شورایی – به عنوان یک گرایش مارکسیستی – گونه یی از امتداد نقدهای لوکزامبورگ به بلشویسم محسوب میشود. این گرایش با وجود برخی راستروی ها، کتاب ها و مقالات قابل توجه، معتبر و ارزشمندی تولید کرده است. سایت کاووشگر ( www.kavoshgar.org بخش بسیار مفیدی از این آثار را به فارسی برگردانده است.
از جمله:
فلسفه ی لنین / کارل کرش / وحید تقوی- لوکزامبورگ در برابر لنین/پل ماتیک/بهروز دانشور-تئوری کمونیسم شورایی/پیتر رچلف/وحید تقوی-کمونیسم شورایی و نقد بلشویسم/ کایو برندل/مریم صبا – دموکراسی شورایی نه دیکتاتوری حزبی؛ کمونیسم نقطه مقابل بلشویسم / کایو برندل/ بهروز دانشور و..... گمان می زنم عنوان این اثر آخری بدون شرح هم به اندازه ی کافی معرف ماهیت و محتوای ضد لنینی آن باشد.
۲.بارها گفته ایم و تکرار می کنیم که بلشویک ها از طریق یک پروسه بلشویک شدند و بزرگ ترین انقلاب کارگری تمام تاریخ را به پیروزی رساندند.پیروزی انقلاب اکتبر در نتیجه ی اتحاد بلشویک ها و منشویک ها و اس . ار ها و آنارشیست ها ونارودنیک ها و غیره به دست نیامد. پیروزی بلشویک ها به دنبال سازمان یابی کارگران روسیه حاصل شد...
محمد قراگوزلو
QhQ.mm22@Gmail.Com
|