«بهار عربی» انقلابی که به آن خیانت شد
یونگه ولت - مترجم: رضا نافعی
•
یک سال از آغاز شورش نیروهائی که خواستار حق ملی تعیین سرنوشت بودند می گذرد و هنوز دستشان به جائی بند نشده است، برعکس: امپریالیسم همدست با تیره اندیش ترین نیروهای ارتجاعی عرب حتی نتوانسته است قدرت خود را در منطقه تثبیت کند، تا چه رسد به آن که آن را گسترش دهد. اما این فرصتی بود برای انقلاب عربی تا بخود آید
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱۴ شهريور ۱٣۹۱ -
۴ سپتامبر ۲۰۱۲
یک آموزه دیرین مارکسیستی می گوید: میوه یک انقلاب نیمه تمام یک ضدانقلاب تام وتمام است. آن آغاز امید بخش در تونس که بنظر می رسید بی امان راه خود را خواهد گشود و نظام جهانی امپریالیستی را از پای در خواهد آورد، یا فرسوده و بی رمق گشته و یا بدست نااهلان افتاده است. هیچ کس فکر نمی کرد که قدرت های جهانی سرکوب شورش ها از شعار انقلاب عربی: «مردم سرنگونی رژیم را می خواهند» بر سر ذوق آمده و آنرا تبدیل به وسیله ای برای دخالت نظامی غرب، صدور ضد انقلاب و روی کار آوردن رژیم های دلخواه خود کنند، آن هم درست در همین کشورهای عربی .
این واقعیت که جنبش های مردمی عرب هر جا که بوجود آید، برغم وجود مرزهای کشوری و جغرافیائی مورد حمایت توده های عربی قرار می گیرد، نشان آنست که هنوز اندیشه پان عربی زنده است. البته این به آن معنی نیست که معنی و مفهوم «پان عربیسم» بعنوان ایده ئولوژی ناسیونالیستی عربی دچار تغییر نشده و به انقلاب عربی تبدیل گشته است. معنی مقوله پان عربیسم در سالهای 50 و 60 این بود که کشورهای جوان ملی گرای عرب تحت رهبری رهبران نظامی هوشمند همراه با تایید پر شور مردم در خیابانهای عربی ، خواستار رهائی از چنگ امپریالیسم، و دست یافتن به یک دورنمای مترقی اجتماعی هستند. این خواست ها و تکیه آنها بر جبهه جهانی سوسیالیستی این کشورها را در تقابل صریح و شدید با قدرت های سلطه طلب غرب و صهیونیسم قرار می داد. سیاستی که پروژه استعماری صهیونیستی دنبال می کرد علاوه بر غصب سرزمین فلسطین ضدیت با آزادی ملی اعراب در کلیت آن بود. اسرائیل پایگاه دولتی برای سلطه سفید پوستان بر منطقه است. منطق موجودیت اسرائیل بعنوان یک کشور یهودی که با سلب مالکیت از فلسطینی ها و در خاک آنها بوجود آمده ، به آن حکم می کند که هوادار امپریالیسم باشد، زیرا امپریالیزم هر آن حاضر است علیه علائق توده های عرب به میدان آید، تکیه بر چنین همپیمانی بمراتب مطمئن تر از تکیه بر ارتجاع عرب است که خود آن پیوسته در معرض خطر شورش توده های عرب قرار دارد.
دیروز و امروز
کارتل قدرت در غرب، در آغاز غافلگیر شد. شورش در آغاز علیه رژیم هائی بود که در خدمت استعمارگران نئو لیبرال بودند. اوباما این مسئله را دریافت که رژیم های دیکتاتوری عربی نمی توانند برای همیشه در برابر خشم متراکم توده های عرب مقاومت کنند. از این رو در نطقی که در 4.ژوئیه 2009 در قاهره ایراد کرد و مورد توجه زیاد نیز قرار گرفت، برای آن که انقلابی صورت نگیرد خواستار اصلاحات از بالا شد. بویژه با توجه به این که آمریکا با انقلاب های هدایت شده ـ فیلیپین و اندونزی ــ مانع انقلاب های رژیم برانداز شده بود. ولی خواست مردم تونس و بعد هم مصر برای سرنگونی رژیم ها ، موجب خوشحالی واقعی در پایتخت های کشورهای سرمایه داری غربی نشد. بنظر می رسید که پایه و اساس مناسبات کشورهای صنعتی غرب با حکومت های استبدادی عربی در معرض خطر است. در آغاز که آمریکا و شرکا ، هنوز تسلیم وضعیت اجتناب ناپذیر است نشده بودند به خدمه خود در آن کشورها وفادار ماندند ولی انگیزه این وفاداری حفظ اصوال اخلاقی نبود. این فرصتی بود برای آنها که بتوانند بر موج حوادث سوار شوند و از آن برای ایجاد نظم تازه در منطقه و مفید برای خود استفاده کنند.
در میان حکام مستبد جهان عربی و همکار با امپریالیسم، حسنی مبارک مهره مرکزی بود. پس از آن که روشن شد او را دیگر نمی توان حفظ کرد، اقدامات حافظان ارزش های اخلاقی غرب برای رها کردن خادم و همپیمان دیرین خود آغاز شد. البته هنوز اخطار های اکید در باره خطر تراکم توده های عرب و افتادن قدرت بدست اسلامگرایان یکی از صحنه هائی بود که پیوشته ترسیم می شد. واشنگتن و بروکسل مصرانه تاکید می کردند که عقب نشینی باید منظم و حساب شده باشد. منظور از این هشدار ها این بود که نمایش دموکراسی غربی باید جای استبداد شرقی را بگیرد ــ بی آن که دست به ترکیب قدرت طبقات ممتاز بخورد.
قصه های غربی
هسته اصلی آنچه که در غرب در باره » بهار عربی » گفته می شد با دستور العمل هائی که برای انقلاب های رنگین داده شده بود یکی بود و آن این بود که نباید دست به ترکیب مناسبات مالکیت بخورد. کسانی که تا چندی پیش اعلام می کردند فرهنگ اسلامی اصولا قادر به پذیرش دموکراسی نیست و آنچه را که در خیابانهای عربی رخ می داد » هیستری توده ای » می خواندند ناگهان تغییر لحن داده و با شور و شعف به توصیف » جنبش های دموکراتیک » در شمال آفریقا و خاور نزدیک پرداختند.
سازندگان افکار عمومی در مراکز سرمایه داری از آغاز تلاش می کردند تا قیام های عربی را شورش علیه استبداد عربی و کوشش برای دست یافتن به آرمانهای غربی جلوه گر سازند و آنرا از لحاظ ایده ئولوژیک مصادره کنند، و سیر رویدادهای واقعی را با قصه های خود هماهنگ سازند. این کار ممکن نبود مگر آن که سیاست هائی را که غرب خود بکار برده بود زیرسئوال ببرند. دموکراسی های غربی دهها سال با همین حکومت های مستبد عربی همدست بودند. بالاخره گفتند که این سازشکاری با سیاست آنها در تضاد بوده و مقصر هم امید به حفظ ثبات بوده است. ولی حالا که صدای دموکراسی خواهی در شمال آفریقا و خاورنزدیک بلند شده است قدرتهای دموکرات دیگر نباید در کنار صحنه به تماشا بایستند. و از سوی دیگر شورشیان بجای آن که در مقابل دخالت های خارجی بایستند، تحت تاثیر این سخنان قرار گرفتند و از غرب تقاضای کمک کردند.
شورش عربی این ادعا را که جامعه عربی با دموکراسی سازگاری ندارد با روشنی رد کرد. ولی دوستان بهار عربی مصرانه دلائل جلوگیری از بروز دموکراسی در این بخش از جهان را نادیده می گیرند و در واقع صورت مسئله را پاک می کنند. خصلت ضد دموکراتیک رژیم های عربی «همین طوری» پیدا نشده است. «آدام هانیه» در هفته نامه آلمانی تسایت شماره 86 در مورد مصر نوشت ، » آن گونه که سرمایه داری، ضرورتا در جامعه ای عمل می کند، خصلتا مبتنی بر اختلافات و تفاوت های اساسی است ( که روزبروزهم بیشتر می شود) کشوری که این روند در آن صورت می گیرد در منطقه ایست که برای حفظ قدرت جهانی آمریکا نقش مرکزی را دارد». آنچه اوباما در نطق خود در قاهره ریاکارانه کمبود دموکراسی نامید یک شرط لازم سیاسی برای تحمیل نئولیبرالیسم در سطح جهانی و تضمین سلطه غرب بر منطقه است.
واکنش های مراکز سرمایه داری در مورد رویدادهای جهان عربی طیفی گسترده داشت از شک و تردید گرفته تا شور و شعف . ولی هیئت حاکمه صهیونیستی از همان آغاز جای هیچ گونه شک و تردیدی باقی نگذاشت و دموکراسی عربی را برای اسرائیل زیان بخش دانست. نه تنها به این دلیل که دموکراسی فقط » برازنده قوم برگزیده » است و اسرائیل می خواست یگانه دموکراسی در خاور نزدیک بماند، بلکه به این دلیل نیز که در شورش خیابانهای عربی عنصری اساسی می دید که هم برای پروژه صهیونیزم و هم برای سلطه امپریالیسم در کلیت آن خطرناک است. البته این حدسی است که آسان به خاطر خطور می کند ولی تا کنون در عمل مورد تایید قرار نگرفته است.
مخالف نئولیبرالیسم
یکی از تفسیرهای نادرستی که غرب از شورش توده های عرب می کند محدود ساختن آن به خواست آزادی و دموکراسی است. آنچه در این میان تقریبا نادیده گرفته می شود بُعد اجتماعی این شورش هاست. سرآمدان داخلی و سرآمدان غربی میل دارند شورش های اجتماعی را به مسیر بورژوا ـ دموکراتیک هدایت کنند و بتوانند مانع تحولات بنیادین اجتماعی ـ اقتصادی گردند. در حالی که حقیقت غیر از این است، نومیدی اجتماعی مهمترین انگیزه برای خود سوزی محمد بوعزیزی سبزی فروش دوره گرد تونسی بود. جوانی تحصیل کرده و کارشناس علوم رایانه ای که آینده ای برای خود نمی دید و خود سوزی او مشعل شورش اجتماعی در تونس گشت. آن جوان مورد تحقیر پلیس قرار گرفت. از این رو آن شورش » انقلاب شرف » نام گرفت. بوعزیزی به آن نسل از دست رفته ای تعلق دارد که برغم داشتن تخصص بازار کار چشم اندازی به آن عرضه نمی کند.
تحمیل نئو لیبرالیسم به کشورهائی چون تونس، مصر و نیز سوریه حاصل تبانی موسسات مالی بین المللی با صاحبان قدرت در دستگاه اداری سرمایه داری است. در مصر بورژوازی بوروکراتیک افراد مورد نیاز خود را در درجه اول از میان کادرهای بلند پایه ارتشی انتخاب می کند که حاصل آن یک مجتمع صنایع نظامی شده است.آدام هانیه می نویسد » حاصل نئو لیبرالیسم این بود که مصر را در برابر بحران ها بسیار ضربه پذیر تر ساخت ـ بویژه در اثر عمیق تر کردن نابرابری اجتماعی و تضعیف مکانیسم امنیت اجتماعی».
شورای عالی نظامی هم که تا انجام انتخابات بعنوان » معتمد انقلاب » زمام امور را دردست داشت اعتصاب کارگران را ممنوع ساخت که این نیز خود معرف ماهیت ارتجاعی و خصلت سرکوبگر آن است.
رسانه های غربی تلاش می کنند تا قیامهای مردمی را در کنار انقلابهای رنگی قرار دهند که فاقد رنگ طبقاتی هستند، از این رو شناخت خصلت طبقاتی این قیامها از نظر مردم کشورهای غربی دور می ماند. در سوریه نیز اعتراضات اولیه علیه رژیم حزب بعث فقط منحصر و محدود به اعتراض به نظام تک حزبی و به خاندان اسد نبود بلکه در درجه اول اعتراض به اجحافات نئولیبرالی بود که رژیم همراه با دیگر مراکز نئولیبرالیسم مانند صندوق بین المللی پول، بانک جهانی و اتحادیه اروپا از طریق اصلاحاتی که انجام داد بر مردم تحمیل می کرد.
بشار الاسد قول داده بود دست به اصلاحات سیاسی بزند ولی وقتی دست به این کار زد که دیگر آب تا گلوی او بالا آمده بود، در حالی که اصلاحات نئولیبرالی برای ایجاد نظام سرمایه داری دولتی دیر زمانی قبل از آن آغاز شده و با شتاب تمام پیش می رفت. در سال 2006 گامی بلند در جهت اقتصاد لیبرالی برداشته شد. به سرمایه خصوصی اجازه تشکیل بانک داده شد، بورس خرید و فروش سهام ایجاد گشت ، مالیات موسسات اقتصادی کاهش یافت و قوانین تازه ای برای سرمایه گذاری وضع گردید. طبق این قوانین سرمایه گذاران خارجی اجازه می یافتند در سوریه سرمایه گذاری صد در صد بکنند و سود حاصله را تماما به خارج منتقل سازند. امروز 50 در صد از ثروت ها در دست 5 در صد متمرکز است، در حالی که 30 درصد از مردم سوریه زیر خط فقر بسر می برند.
حمله نئولیبرالیزم سخت ترین صدمات را به قشرهائی وارد آورد که تا آن زمان پایگاه اجتماعی رژیم سوریه را تشکیل می دادند مانند کارگران، روستائیان و آنها که در بخش خدمات اجتماعی کار می کردند. رژیم اسد بن شاخه ای را می برید که خود بر سر آن نشسته بود. سرمایه داری جهانی نیز از اسد سپاسگزاری نکرد. او از لحاظ ژئو پلیتیک در جبهه ای قرار دارد که با نظام نوین جهانی امپریالیزم در تضاد است. از این رو فرمان سقوط رژیم او وهمراه با آن پایان استقلال سوریه داده شد.
اگر در گذشته ویژگی خیابانهای عربی ضدیت آن با امپریالیسم بود ویژگی امروز آن فقدان ضدیت با آمپریالیسم است. پری آندرسون، در» نیو لفت وی یو » شماره مارس ـ آوریل 2011 نوشت » جالب توجه است که شورش ها فاقد یک ویژگی هستند». و آن ویژگی ملی گرائی است. البته می توان بی اعتنائی جنبش را به مسئله ملی ناشی از حکم تاریخ در باره ناسیونالیسم عربی پس از شکست ناصریسم در مصر دانست و نیز ضدیت رژیم های سرکوبگری چون لیبی،سوریه و ایران را با امپریالیسم موجب از بین رفتن اعتبار ضدیت با امپریالیسم دانست. » با این همه قابل توجه است که ضدیت با امپریالیسم شبیه سگی است که جائی که خشونت امپریالیسم از همه جا عریان تر است پارس نمی کند ــ یا هنوز پارس نمی کند».
امپریالیسم جهان وطنی بودن شورشیان ساده دل را به شدیدترین وجهی مورد سوء استفاده قرار داد، جوانه های حق تعیین سرنوشت را خاک مال کرد و » مسئولیت حفاظت » را اصل اساسی ساخت و به این صورت ابتکار استراتژیک را دوباره بدست آورد. چرخش ضد انقلابی با سرکوب جنبش مردم بحرین توسط نیروهای نظامی عربستان قطعیت یافت. جبهه کاملا مشخص بود: در یک سو جنبشی مردمی قرارداشت که اکثر آنها شیعه بودند و در سوی دیگر یک سلطنت ارتجاعی که خود را در خدمت آمریکا قرار داده است. در همان زمان که در بحرین، پایگاه ناوگان پنجم آمریکا، شورش خالی از خشونت مردم را با تانکهای عربستان به خاک وخون کشیده شد، پیروان ارزش های مشترک مسیحی ـ وهابی با کمک به شورشیان لیبی موجب پیروزی نه چندان افتخار آمیز آنها بررژیم قذافی گشتند. سرآمدان سیاسی در غرب که کنار آمدن با شورشهای مردمی در تونس، مصر و یمن برایشان بسیار دشوار بود حمایت از شورشهای مسلحانه، نخست در لیبی و بعد در سوریه را با رغبت پذیرفتند، تا بعدا بتوانند از آن برای هدف های استعماری خود استفاده کنند.
این امر که برانداختن رژیم های لیبی و سوریه هدف ویژه جنگ سالاران امپریالیست شد ، خود تبدیل به پیدایش نقطه عطفی در مجموعه روند تحولات در کشورهای عربی گشت . به این معنی که گرچه مسئله ملی دیگر در صدر مسائل قرار نداشت ولی برانداختن رژیم های فرمانبر از غرب بسود استقلال ملی تمام می شود و رژیمی که با کارگردانی غرب تغییر کند بسود استقلال ملی نیست.
زیر پرچم بهار عربی باز هم همان سیاست زورمدار قدیمی و شناخته شده امپریالیستی به اجرا گذاشته شد. به این صورت که استقلال رژیم های نامطلوب از آنها گرفته و برنامه » Nation building » ( ملت سازی ) در مورد آنها به اجرا گذاشته شود. برنامه ای که در عراق با شکست فاحش روبرو شد ــ در نظر بود که عراق طبق تصورات و دستور العمل های آمریکا ، به عنصر اصلی در «خاور میانه بزرگ « تبدیل گردد. ــ اینک می خواهند با ایجاد پایگاههای تازه در کشورهائی که با دستورهای امپریالیستی مخالفت کرده بودند ، آن را دوباره به اجرا بگذارند. سرکوب انقلاب بحرین توسط نیروی نظامی عربستان یک واکنش معمولی ضد انقلاب علیه انقلاب بود، دیالکتیک انقلاب و ضد انقلاب در جهان عرب به این صورت است که شورشهائ اولیه که مردمی بودند اینک توسط توسط نیروهای ضد انقلاب مصادره می شوند.
انقلاب نیمه تمام
انقلاب مصر را شورای نظامی مصادره کرد، به این صورت که نخست با موافقت کاخ سفید، دیکتاتور را برکنار کرد. دستگاه دولتی سابق تقریبا دست نخورده بکار خود ادامه داد. تلاش شورای عالی نیروهای مسلح مصر در درجه اول متمرکز بر این بود که نگذارد شورش عمق اجتماعی پیدا کند و روند قانونگذاری را تحت نظارت خود نگه دارد. گام بعدی شورای مذکور این بود که تغییرات در قانون اساسی را به رفراندم گذاشت و با این عمل مانع از شد که قبل از انتخابات، مجلسی برای تغییر قانون اساسی تشکیل شود. اخوان المسلمین که در حال حاضر نیرومندترین قدرت سیاسی است خواستار آن بود که انتخابات هرچه زودتر صورت پذیرد، این خواست خود آبی بود به آسیاب شورای نظامی برای انجام نقشه های خود.
مناسبات میان شورای نظامی، که قدرت نظامی را در اختیار دارد ، با اخوان المسلمین که قدرت فرهنگی مسلط برجامعه را در اختیار دارد، دیرزمانی بین دو قطب همکاری و درگیری در نوسان بود. هر دو قدرت علاقمند به حفظ نظام سرمایه داری هستند.
سرمایه داری مسلط در مصر که یک امپراتوری اقتصادی است ترکیبی است از موسسات گوناگون که زاده و پرورده دستگاه دولتی هستند و ارتش با این بخش از سرمایه داری پیوند ارگانیک دارد. اخوان المسلمین که اخیرا حزب آزادی و عدالت را تاسیس کرد حافظ منافع بورژوازی نوپای اسلامی است. این حزب بعنوان » وجدان اجتماعی» یک پایگاه اجتماعی توده ای نیز در میان قشرهای زیرین جامعه دارد، حزبی است با دو چهره که با یکی بسوی دموکراسی می نگرد و با دیگری بسوی الیگارشی.
ژنرال ها که یکی از هدف های مهمشان حفظ امتیازات اقتصادی خوشان است، با افزودن بندهائی بر قانون اساسی ، که مورد تایید دیوان عالی دادگستری نیز قرار گرفت می خواستند دموکراسی را بطور کامل به یک نمایش کمدی تبدیل کنند و برای خود مقام و مرتبه ای بوجود آورند که بالاتر از دولت و جامعه باشد. ولی محمد مورسی، رئیس جمهور مصر که » فاقد قدرت» بنظر می رسید، نه تنها جلوی زیاده طلبی نظامیان را گرفت بلکه با بی اعتبار اعلام کردن بیانیه نظامیان برای قانون اساسی و بازنشسته کردن طنطاوی، وزیر دفاع و سرفرمانده نیروهای نظامی، آنها را سرجایشان نشاند. پرسشی که مطرح می گردد این است که اخوان المسلمین چطور ناگهان به این قدرت رسید که بتوانند زمام کار بدست گیرد؟ منبع این قدرت فقط یک جا می تواند باشد و آن هم محافلی در خود ارتش است. این محافل نیز فقط به این دلیل توانستند قدرت را در ارتش مصربدست گیرند که وزارت خارجه آمریکا و پنتاگون ، که در واقع ناظران اصلی بر ارتش مصر هستند با این کودتا در کودتا موافقت کردند. وزیر جدید دفاع مصر فتح السیسی که از مدت ها پیش مرد مورد اعتماد مورسی در شورای عالی نیروهای مسلح مصر است ، مناسبات بسیار نزدیک با دستگاههای نظامی آمریکا دارد.
بازی تلخ سرنوشت: با حضور موثر توده های مردم در خیابان مبارک مجبور به کناره گیری شد. اما در واقع ارتش بود که او را ساقط کرد. حاصل نبرد قدرت میان شورای عالی نیروهای مسلح مصر و مورسی این شد که امروز قدرت رئیس جمهور جدید از قدرتی که مبارک داشت بمراتب بیشتر است. در » برخورد تمدن ها » نیز بگونه ای نامنتظر آتش بس اعلام شد. اسلام سیاسی که تا همین چندی پیش، پس از کمونیسم بزرگترین خطر برای بشریت نمایش داده می شد، ناگهان در جنگی که جهان غرب برای استقرار نظم نوین در جهان، آغاز کرده، بعنوان همپیمان نظامی در کنار غرب به میدان جنگ آمده است.
رئیس کل مقامات نظارت بر دموکراسی در انقلاب مصر خواهان حد اقل انقلاب بود. چرا ؟ چون انقلاب ها در تاریخ کژراهه ای بوده اند که به توتالیتاریسم منتهی شده اند، بنا براین باید تا آنجا که ممکن است از آن دوری کرد. ولی قیام علیه رژیم اسد هر قدر رادیکال باشد بازهم کم است. رژیم اسد قانون اساسی تازه ای را به رفراندم گذاشت که تکثرگرائی سیاسی را ممکن می سازد. ولی خانم کلینتون با تندگرائی بلشویکی آن را بعنوان » توهین به انقلاب سوریه » رد کرد. هدف رسیدن به دموکراسی و استقرار حکومت قانونمدار نیست که جنگ سالاران استعمارطلب میل دارند خود را ضامن اجرای آن معرفی کنند. هدف » تغییر سران » با توسل به زور است، و وظیفه » نسل جدید سران» این است که اگر قرار باشد دموکراسی برقرار سازند باید هماهنگ با خواست بازار باشد و هویت ضدامپریالیستی دولت سوریه نیز به دور انداخته شود.
البته می توان معتقد بود که از دیدگاه انقلابی قطع رابطه با رژیم کهن کاملا مشروع است. ولی این چه جنبش انقلابی است که خود توانائی برانداختن رژیم را ندارد و برای این که به قدرت برسد نیازمند کمک مزدورانی است که از خارج بیایند و آن را بر تخت قدرت بنشانند؟ تعهد اجتماعی یک جنبش انقلابی که آکتور های فعالش در برلن تحت تعالیم یک بنیاد اقتصادی و سیاسی نزدیک به دولت، با همکاری موسسه «امریکن اینستیتوت فور پیس» برای «روز بعد از آن» قرار دارد، چقدر است؟ و در مورد خصلت دموکراتیک تحولی که هزینه آن را «شورای همکاری های خلیج» می پردازد نیز نباید دچار توهم شد.
یک سال از آغاز شورش نیروهائی که خواستار حق ملی تعیین سرنوشت بودند می گذرد و هنوز دستشان به جائی بند نشده است، برعکس : امپریالیسم همدست با تیره اندیش ترین نیروهای ارتجاعی عرب حتی نتوانسته است قدرت خود را در منطقه تثبیت کند، تا چه رسد به آن که آن را گسترش دهد. اما این فرصتی بود برای انقلاب عربی تا بخود آید. گرچه امپریالیسم آن را به کنار زد و خود سکان را بدست گرفت ولی هنوز سخن آخر گفته نشده است.
www.jungewelt.de
|