بحثی راجع به "چگونه انیشیدن را بیاموزیم."
معرفی کتاب
علی صیامی
•
در سال ۲۰۰۵ از دیوید فوستر والاس خواسته میشود تا در مراسم پایاندورهی دانشآموختهگان دانشگاه کنیون Kenyon College شد راجع به موضوعی به انتخاب خودش سخنرانی کند. این کتاب متن همان سخنرانی است. متنی کوتاه برای راهنمای زندگی شخصی و کاریِ هر دانشآموختهی دانشگاهی یا دبیرستانی
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲۱ شهريور ۱٣۹۱ -
۱۱ سپتامبر ۲۰۱۲
(متن زیر برگردان چند برگ از کتاب دو زبانهی آلمانی-انگلیسی با عنوان "اینجا آب است.1" به فارسی است. علی صیامی)
کتاب
در سال ٢٠٠۵ از دیوید فوستر والاس خواسته میشود تا در مراسم پایاندورهی دانشآموختهگان دانشگاه کنیون Kenyon College شد راجع به موضوعی به انتخاب خودش سخنرانی کند. این کتاب متن همان سخنرانی است. متنی کوتاه برای راهنمای زندگی شخصی و کاریِ هر دانشآموختهی دانشگاهی یا دبیرستانی، و از اینرو، چندین سال است، که جزء جداناشدنی اکثر مراسم پایاندورههای مدارس درایالات متحدهی آمریکا شده است.
بزرگسال شدن به چه معناست؟ چگونه میشود نگرشِ استاندارد انسان را؛ که همه چیزِ زندگیاش ابتدا به ساکن حول احوال شخصیاش میچرخد، شکاند، تا به هستیمندیِ پرمعنا و بیاسترسی رسید؟ دیوید فوستر والاس در این سخنرانی کوتاه، آن هم با زبانی ساده، نشان میدهد که چگونه میتوان اندیشیدن را آموخت و به بزرگسالی رسید.
خردورزی، خلع سلاح اخلاقِ روزمرهگی و فراخوانی برای احساس همحسیِ (Empathie) بیشتر- آموزههاایاند که خوانندهی متن را همراهی خواهند کرد.
اینجا آب است
دو ماهی جوان شنا میکردند که تصادفی به ماهی سالخوردهای از مسیر مخالف روبرو شدند. ماهی سالخورده سری به سلام خم کرد و گفت »صبح بخیر جوونا، آب چطوره؟« پس از گذشت زمانی کوتاه، همچنان که دو ماهی جوان در حال شنا بودند، یکی به دیگری نگاهی انداخت و گفت »آب! این دیگه چه چیزِ لعنتیاییه؟«
سخنرانی در مراسم پایاندورهی دانشآموختهگان دانشگاهی آمریکایی بینیاز به دستیازی به تمثیلی آموزنده نیست. و حالا که از توسل به تمثیل گریزی نیست، تمثیلی بهتر، که دربردارندهی موضوعهای مشروط و همچنین بیشیلهپیلهتر، از نوعِ متنی که خواندم، در دسترس نیست ... ولی اگر واهمه دارید که قصد ایفای نقش آن ماهی سالخورده را دارم، که میخواهد توصیف کند؛ "آب چیست؟"، با اجازه آرامتان میکنم. من آن ماهی دانای سالخورده نیستم.
دستیافتنیترین نکته در داستان ماهی آن است که اغلب روشنترین و روزمرهترین موضوعها، مشکلترین موضوعها برای شناخت و سپس بحثوجدل دربارهشان است. به عنوان جملهی آغازین سخن ، طبیعیست که این حرف یک شعار یا یک حرفِ کلی به نظربیاید، اما واقعیت امر این است که همین حرفهای کلی، آنجایی که مبارزهی روزمرهی حفر زمین برای یافتن گنج جریان دارد، میتوانند مهمترین معنای زیستن را در رابطهی مستقیم با حضوریت بزرگسالبودن در خود داشته باشند. به هر صورت میخواهم در این روز آفتابی توجه شما را به این موضوع جلب کنم.
معمولن مهمترین موضوع در چنین سخنرانیهایی توضیح و تشریح معنای دورهی آموزشی علوم انسانیایست که به پایانش بردهاید، و من مجریِ آنم که به شما بگویم چرا این مدرک، همانی که امروز به دست میآورید، ارزشی واقعی در خود نهفته دارد، وفقط برای کسب درآمد نیست. بیاایم صحبت از گسترشیافتهترین متن کلیشهای چنین مراسمی بکنیم، اینکه دوران تحصیلِ علوم انسانی به شما بیشتر روش "اندیشیدن" آموزانده تا انباری از مواد درسی. وقتی شما دانشجو هستید، که من هم روزی بودم، این کلیشه خوشایندتان نیست، آزارنده و تحقیرکننده است که به شما گفته میشود باید "روش اندیشیدن" را یادبگیرید، آیا گرفتن پذیرش از چنین دانشگاه خوب و معتبر بخودی خود دلیلی روشن برای توانایی "اندیشیدهورزی" نبوده؟
مایلم در اینجا تاکید کنم که این کلیشهی علوم انسانی به هیچوجه آزارنده نیست، چون اهمیت واقعی دورهی تحصیلی برای اندیشیدن، بهویژه برای انستیتوای مثل این دانشگاه، مربوط به تواناایِ اندیشیدهورزی نیست، بلکه مربوط به تواناای تصمیمگیری در آنجاییست که باید اندیشیدن بکار بیاید. اگر فکرمیکنید که قدرت آزادیِ تصمیمگیریتان با میزان تواناایِ اندیشیدنتان به اندازهکافیست و ادامهی صحبت در اینباره تلف کردن وقت است، از شما خواهش میکنم چنددقیقهای به داستان ماهی فکرکنید و سپس عامل تردید را مقدم بر ارزش مطلقیت قراردهید.
هنوز برایتان تمثیلی آموزنده دارم.
دو مرد در میکدهای در جاای از آلاسکای وحشی نشستهاند. یکی مذهبی و دیگری آتهایست، و هردو دربارهی وجود خدا، با تعصب به اعتقادشان، بگیریم پس از نوشیدن چهار بطری آبجو، مشغول بحث هستند. آتهایست میگوید:»ببین، اینطوریا هم نیس که دلایل کافی برای بیاعتقادیام به خدا نداشته باشم. اونطور هم نیست که هیجگاه تلاشی برای امتحان وجود خدا و دعا نکرده باشم. ماهِ پیش، روزی که از پناهگاه خیلی دورشده بودم، یه دفعه گیرِ توفانی از برف شدم، طوری که نمیتونستم چیزی رو ببینم، کاملن سردرگم شده بودم، چهل درجه زیر صفر، اونوقت بود که کارم رو کردم، امتحان کردم: بر برف زانو زدم و فریاد کشیدم: >خدا، اگه وجودداری، من اینجا توی این برف و بوران گیرکردهام و اگه کمکم نکنی، خواهم مرد!<«
مرد مذهبی ماتومبهوت آتهایست را نگاهمیکند و میگوید: »خب، پس تو باید حالا به اون اعتقاد داشته باشی، چون حالا اینجا سُرومُروگنده نشستهای.«
آتهایست طوری چشمها را میچرخاند، انگاری که مرد مذهبی نهایت حماقت باشد: » مسخرهس. چند اسکیمو تصادفی از اونجا رد میشدن و راه بازگشت به پناهگاه رو نشونم دادن.«
این داستان به آسانی بررسیتحلیل استاندارد علوم انسانی را به زیر پرسش میبرد: همین یا تجربهای مشابهِ میتواند دو نفر با دونوع برداشت حسی را، که دارای دو شابلون اعتقادی متفاوت و دانش متفاوت هستند به نتیجهای باهمدرتقابل برساند. چون رواداری و گونهگونی اعتقادات مردم برای ما دانشمندان علوم انسانی با اهمیت است، هیچگاه قادر به آنالیز قاطعانه در پدیدههای مربوط به علوم انسانی نخواهیم بود، که مثلن ادعا کنیم، برداشت/تعبیر یکی از این مردها درست و دیگری اشتباه یا بد است. در این عدم قاطعیت چیز ی هم زیبا و هم خوب وجود دارد؛ این که ما فقط دربارهی آن شابلون اعتقادی، و نه حتا فقط دربارهی خاستگاه آن شابلون و اعتقاد( منظورم مکانی در درون آن دو مرد است که این شابلون جاگرفته، جایی که بنمایهی دیدگاهِ آدمی در زندگی و مفهوم تجربیاتش به شکلی خودکار در او نهادینه شده باشد، مثل اندامی از بدن و یا اندازهی کفش، یا آن دیدگاه به مانند زبان زاایدهی فرهنگش است طوری که انگار ساختار اندیشهورزی انسان ناشی از انتخاب شخصی و بازتابی از تصمیم آگاهانهمان نیست.) حرف نمیزنیم.
در اینجا موضوع خودبرتربینی(آروگانس) پیش میآید.
مرد غیرمذهبی کاملن مطلق و بیتردید امکانِ ربط داشتنِ دعا و برخورد تصادفیاش با اسکیموها را رد میکند. هرچند که این اطمینانِ تعبیر بیشتر در افراد مذهبی، ناشی از خودبرتربینیشان، دیده شده است. احتمالن تعبیر مذهبیها بیشتر از آتهایستها نادلچسب است، دستِکم برای اکثریت این جمع حاضر، اما واقعیت آن است که جزمگراهای مذهبی همانقدر در طول تاریخ مشکل داشته و دارند که آتهایستها- خودبرتربینی، قطعیت کورکورانه، کوتهبینی، مانند مطلقیت زندان تکسلولیست، که زندانی حتا یکبار هم متوجهِ این نیست که محبوس شده.
بر این باورم که این سرودوارهی(Mantra ) علوم انسانی، » آموختنِ اندیشیدن«، از این بنیان برمیخیزد، که من کمی از خودبرتربینیام بکاهم، اندکی »خودآگاهی انتقادی« برای خودم و دانشم کشف کنم ... سپس بدانم "اطمینان کامل" به موردی، نشانگر برداشتِ اشتباهم از آن مورد است و مرا به بیراهه خواهد کشاند. من این را در راهی سخت و ناهموار آموختم، و واهمهام این است که شما هم بایست همین راه سخت را بپیمااید.
مایلم مثالی ازنادرستی کامل چیزی را، که خودکار به درستیاش مطمئن هستیم، بدست دهم. تجربیات بیفاصلهام پشتیبان اعتقادِ درژرفنشستهام است که من مرکزیت مطلق کهکشانم، زندهترین و پرمعناترین موجود انسانیام. ما کمتر دربارهی این طبیعیترین و بنیادیترین خودمرکزیت فکرمیکنیم، چون از نظر اجتماعی دلبهمزن است، اما در واقع در همهی ما نسبتن به یک اندازه وجود دارد. این همان نگرش استانداردیست که از مادرزاد بر دیسک روانمان کندهکاری شده است. یکبار به این بیاندیشید: شما هیچ تجربهای ندارید که در آن در مرکزیت مطلق قرارنگرفته باشید. دنیایی که شما تجربهاش میکنید، یا پیشِ روتان یا پشت سرتان، سمت چپ یا راست شما قراردارد، بر صفحهی تلویزیون شما، مانیتور یا هرجای دیگر. افکار و احساس انسانهای دیگر میبایست از جایی دیگر با شما ارتباط بگیرند، اما مال خودتان بدون هیچ رابطی، اجباری و واقعی است. میدانید که منظورم چیست.
لطفن نترسید، نمیخواهم در اینجا دربارهی حسِ همدردی، یا دربارهی تنظیم رابطه با دنیای بیرون از خویش و همهی آنچیزهایی که نام "فصیلت" بر خود دارند وعظ کنم. موضوع مربوط به فضیلت نمیشود- به چیزی فراتر از آن، یعنی این که آیا میخواهم این نگرشِ استاندارد همزاد سفتوسختنشسته را، بر مبنای همین مفهومِ در اعماق رسوب کرده و به معنای واقعی کلمه، منمرکزیتِ قابلِ فهم، که بهخاطر آن همهی ما همه چیز را از عدسیِ خود دیده و تعبیرش میکنیم، تغییر دهم یا برآن سر شوم؟ انسانهاای که نگرشِ استاندارد ذاتیشان میتواند با این نگرش همساز شود، معمولن به "انسانهای خوبسازگار" معروفند، و به نظر من این لقب چندان هم تصادفی انتخاب نشده.
نویسنده
دیوید فوستر والاس، زادهشدهی سال ١٩٦٢، یکی از مهمترین نمایندهگان ادبیات آمریکا به شمار میآید. در کنار شمار بالایی از آثار ادبیاش میتوان از "وحشتناک لذتآور، اما در آینده،بدون من
" Schrecklich amüsant, aber in Zukunft ohne mich - A Supposedly Fun Thing I'll Never do Again
نام برد. مشهورترین رمانش " شادی تا بینهایت Infinite Jest Unendlich Spaß - " تا کنون (2010) 1.000.000 جلد فروش رفته است. برگردان آخرین رمانش " The Pale King" به زبان آلمانی در دستورکار است. دیوید فوستر والاس در 12 سپتامبر 2008 به زندگیاش پایان داد.
علی صیامی/هامبورگ/ سپتامبر 2012
1- David Foster Wallace; Das hier ist Wasser/This is Water- Kiwi Verlag, Germany- 1. Auflage 2012
|