«فارست گامپ» ایران!
تراژدی اکبر محمدی از نگاه محمد قوچانی
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۴ مرداد ۱٣٨۵ -
۵ اوت ۲۰۰۶
محمد قوچانی سردبیر روزنامه شرق در سرمقاله ی روز شنبه ی این روزنامه، اکبر محمدی را با «فارست گامپ» مقایسه کرد و به سینماگران ایران توصیه کرد از روی زندگی او فیلم بسازند! وی در این سرمقاله با تاکید بر اینکه اکبر محمدی کسی نبوده است، اما حقوق انسانی ای داشته است، اعتصاب غذای اکبر محمدی را که منجر به «درگذشت» وی شد، ناشی از «بحران هویت» او دانسته و از قوه ی قضائیه در مورد اطلاع رسانی به موقع نسبت به مرگ وی تقدیر کرده به «اپوزیسیون» یادآوری کرده که نمی تواند زیر تابوت او به آرزوهای سیآسی خود برسد.
متن سرمقاله ی محمد قوچانی در زیر آمده است:
درگذشت اکبر محمدی یکی از زندانیان حادثه کوی دانشگاه تهران در سال ۱۳۷۸ غیرمنتظره ترین خبری بود که هفته گذشته در ایران پخش شد. شگفتی های این حادثه را می توان در چند نکته خلاصه کرد:
۱ نام اکبر محمدی چه قبل و چه بعد از بازداشت و زندان هرگز در عرصه سیاسی و مدنی ایران پررنگ نبوده است. در واقع علت اصلی اشتهار او در سال ۱۳۷۸ نیز پیوند برادری وی با منوچهر محمدی از جمله متهمان حوادث جانبی کوی دانشگاه تهران بود و تنها در اطلاعیه های امنیتی و برنامه های تلویزیونی نام منوچهر محمدی به عنوان یکی از متهمان حادثه کوی تکرار می شد. از آن پس دو برادر با احکامی سنگین در زندان به سر بردند و گاه در حبس و گاه در مرخصی زندگی می گذراندند اما باز در عرصه سیاسی و مدنی داخل کشور مورد توجه قرار نگرفتند به این معنا که هیچ گروه سیاسی قانونی و کمتر گروه سیاسی غیرقانونی این دو برادر را به عنوان لیدر یا حتی عضو دربند خود اعلام کردند. تاکید بر این نکته بیش از آن که درباره جایگاه فردی و شخصی برادران محمدی باشد که مانند هر انسان دیگری شایسته احترام و به دلیل مصائب زندگی اش بیش از دیگران در خور توجه است درباره میزان اثرگذاری آنان در جامعه و سنجش میزان هزینه ای است که حبس و اکنون درگذشت یکی از آنان برای کشور داشته است.
۲ جایگاه واقعی اکبر محمدی جایگاه یک «انسان» است نه کمتر و نه بیشتر. او نه قهرمان بود و نه شایسته مرگ. قهرمان نبودن اکبر محمدی نکته ای است که به نظر می رسد هم حکومت و هم اپوزیسیون به آن واقفند و از این رو نه حکومت در مرگ وی سودی می یافت و نه اپوزیسیون زیر تابوت وی می تواند به آرزوهای سیاسی خود برسد. اکبر محمدی انسانی شایسته همه مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر بود و از این منظر باید به وضعیت او پرداخت. بنابراین پرسش هایی که درباره درگذشت اکبر محمدی طرح می شود باید دقیق، منطقی و منصفانه باشد:
الف با وجود جایگاه سیاسی و اجتماعی اکبر محمدی و میزان اثرگذاری وی، آیا میان «حکم» و «عمل» او تناسبی برقرار بود و بر فرض دقت «حکم» صادره آیا امکان تخفیف آن وجود نداشت و آیا با وجود تخفیفی که به صورت مرخصی های اکبر محمدی در طول این هفت سال مقرر شده بود و آخرین بار حدود دوسال مرخصی پیوسته داشت، امکان تداوم آن وجود نداشت آیا با توجه به میزان اثرگذاری اکبر محمدی در جامعه سیاسی ایران امکان آزادی او وجود نداشت بوده اند هم بندان او که آزاد شدند یا حتی از کشور خارج شدند اما آب از آب تکان نخورد. بوده اند افراد نام آورتری که در بیرون از زندان نتوانسته اند بدون حمایت دیگران کاری انجام بدهند. با این حساب اکبر محمدی نیز می توانست آزاد باشد. چنانکه براساس پیگیری انجمن های مدنی امکان آزادی قانونی اکبر محمدی نیز وجود داشت.
ب درگذشت اکبر محمدی ظاهرا در اثر اعتصاب غذا یا سکته ناشی از آن صورت گرفته است. با توجه به تایید این خبر از سوی مقامات قضایی به نظر می رسد زندانیانی از این دست نیازمند توجه بیشتر هستند نه کم اعتنایی. به چه دلیل اعتصاب غذا یا هر عامل دیگری به مرگ اکبر محمدی منتهی شده است با توجه به وضع روحی و جسمی اکبر محمدی و وضعیت حساس کشور که در معرض تهدید و بهانه جویی خارجی قرار دارد آیا مراقبت ویژه از افرادی مثل محمدی وظیفه اخلاقی، قانونی و حتی شرعی حکومت نیست
ج تصمیم مقامات قضایی کشور سبب شد برای اولین بار و بدون پیچیدن شایعات، خبر درگذشت اکبر محمدی را از زبان سخنگوی قوه قضائیه بشنویم. همین کار سبب شده ابتکار عمل از دست کسانی که می خواهند از آب گل آلود ماهی بگیرند خارج شود.
چرا مقامات قضایی، اداری و امنیتی به اطلاع رسانی دقیق درباره این موضوع ادامه نمی دهند آیا سکوت حکومت سبب شنیدن صداهای بیگانه نمی شود از سوی دیگر اپوزیسیون باید بداند برآوردن امیال سیاسی از طریق قربانی کردن افراد، اول از همه جفا در حق همان انسان هایی است که خود را مدافع آنها می دانند. اما می توان در برابر واقعیتی که اکنون پیش روی ماست با غم و اندوه و عقل و خرد تصمیم گیری و از تکرار آن در حق انسان های دیگر جلوگیری کرد. گرفتار شدن افرادی مانند اکبر محمدی در زندان محصول شیوه ناسالم سیاست ورزی در ایران امروز است. ساده کردن مسائل پیچیده ای مانند دستیابی به دموکراسی در ایران سبب شده سیاست ورزی در سطح کلان به دادوستدهای بی حاصل سیاستمداران و در سطح خرد به بازی های بی محاسبه جوانان تبدیل شود. خداوند رحمت کند مرحوم مهندس مهدی بازرگان را که در دهه ۳۰ رساله «بازی جوانان با سیاست» را نوشت هر چند خود در سال های بعد مقهور همین بازی جوانان شد. جوان گرایی افراطی در سیاست، محصول ناکارآمدی پیران در حکومت است. در عین حال که فقدان نظام حزبی در کشور مانع از آن می شود که جوانان مشتاق سیاست ورزی با عضویت در احزاب سیاسی مشق سیاست ورزی کنند و در جایگاه واقعی خود قرار گیرند. جالب توجه آنکه بهره برداری از احساسات پاک جوانان در آرمان خواهی به شیوه غالب جناح های سیاسی ایران تبدیل شده است و هر یک به نام جوان گرایی به نسل جوان ایران مانند صندوق های رای می نگرند و آنگاه که تراژدی اکبر محمدی رقم می خورد خاموش می شوند. جوان گرایی افراطی نه فقط اپوزیسیون را دچار بحران می کند بلکه در حکومت به تکرار تجربه های مکرر نسل های گذشته حکومت منتهی می شود. بحرانی که هم اکنون با آن مواجه هستیم. اکبر محمدی در یک جامعه سالم سیاسی باید به عضویت یک حزب سیاسی درمی آمد و از طریق آن خواسته های خود را دنبال می کرد. امکانی که از آن محروم بود و در نتیجه ظاهرا خیابان و ماهواره را انتخاب کرده بود. حق سیاست ورزی مانند حق حیات یکی از مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر است. در ماده بیستم اعلامیه جهانی می خوانیم: «هر کس حق دارد آزادانه مجامع و جمعیت های مسالمت آمیز تشکیل دهد.» و در ماده بیست و یکم همان اعلامیه می خوانیم: «هر کسی حق دارد که در اداره امور عمومی کشور خود... شرکت جوید.» شاید اگر محمدی یک سیاستمدار حرفه ای می شد هرگز دچار فاجعه ای چون مرگ نمی شد. و در صورت حبس یک گروه سیاسی مشخص از حقوق او دفاع می کرد. افرادی مانند اکبر محمدی در درجه اول قربانی این شیوه ناسالم سیاست ورزی در ایران شدند. زندگی اکبر محمدی بهترین سوژه فیلمسازی برای کارگردانان سینمای ایران است که فیلمی مشابه «فارست گامپ» بسازند با این تفاوت که در آن داستان نقش اول فیلم در کمال ناباوری به مدارج بالای سیاسی می رسد و در داستان اکبر محمدی او در کمال ناباوری به انتهای زندگی می رسد. اکبر محمدی درگذشت اما افرادی مانند او کم نیستند. هم اینک می توان از چند تن در داخل کشور نام برد که در ناشناخته بودن همتای اکبر محمدی اند. آفت مهم این شکل از فعالیت سیاسی محدود به خود این افراد نیست. افرادی که تا زمانی که در زندان به سر می برند خود را در مقام رهبران سیاسی و فکری جامعه ای می بینند که از آن شناخت درستی ندارند و هنگامی که وارد جامعه می شوند و درمی یابند که جامعه به زندگی عادی خود سرگرم است دچار بحران می شوند و چون نمی توانند دیدگاه های سیاسی خود را از راه هایی مانند روزنامه نگاری، نویسندگی و سیاستمداری اجرا کنند و تنها ابزار سیاست ورزی خود یعنی هویت طلبی از درون زندان را نیز از دست داده اند دچار بحران هویت می شوند و برای متوجه ساختن افکار عمومی به آنچه بر آنان رفته به کارهایی چون اقدامات اکبر محمدی دست می زنند. متاسفانه همه ما افرادی مانند اکبر محمدی را نادیده گرفته بودیم. نه به این معنا که باید عقاید و رفتار او را تائید می کردیم بلکه نباید بحران هویت افرادی از این دست را نادیده می گرفتیم. ماهیت تراژیک سیاست در ایران امروز سبب شده است هم حکومت در تشخیص مخالفان خود اشتباه کند و هم اپوزیسیون در بزرگ نمایی افراد به خود و مردم جفا کند. اصلاح طلبان نیز به جز چند زندانی سیاسی مشهور، زندانیان دیگر و در واقع نقش اصلاح گرایانه خود را به فراموشی سپردند. همین تحلیل می توانست مبنای اقناع حکومت توسط اصلاح طلبان در رها ساختن افرادی مانند اکبر محمدی از زندان باشد. برای برخی از گروه های اپوزیسیون یک زندانی مرده از زندانیان زنده ای که اثرگذاری خود را از دست داده اند برای مخالفت با حکومت مفیدترند اما گروه ها و چهره های اصلاح طلب می توانند با تلاش برای آزادی زندانیان به هر دو گروه خدمت کنند: هم به انسان هایی که قربانی سیاست ورزی اپوزیسیون می شوند و هم به حاکمانی که هزینه های نشناختن مخالفان خود را پرداخت می کنند. اکبر محمدی قربانی شد اما نه فقط قربانی زندان که قربانی سیاست ورزی در ایران. تراژدی اصلی در اینجا است.
|