از میان ِ جنون ِ برزخ
مجید خرمی
•
بگذار همچون تندیس
همچون یک فسیل
همچون گوشواره ی عتیق ِ یک غلام
کشف شوم.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۶ شهريور ۱٣۹۱ -
۱۶ سپتامبر ۲۰۱۲
بگذار همچون تندیس
همچون یک فسیل
همچون گوشواره ی عتیق ِ یک غلام
کشف شوم.
بگذار عاشقانه ی مکتوب مرا
غبار روبی کنند،
تا برق الماس واژه ی من
به چشم ها
شفاف بدرخشد.
بگذار تابلوی نقاشی من
در حریم موزه همخوابه شود.
بگذار در گلدان ِکفش من
پرچم نخل بکارند.
بگذار هزار سال بعد
پرده ی بکارت شعر من پاره شود.
بگذار بنویسند
او شاعری هنرمند نبود
خود ِشیطان سرخ بود.
این شاعر بیباک
سرود خود را پنهان
در گوش ببر می خواند.
بگذار شیر کودکان را
به دریا بریزند.
کوه کره ی زرد
بدون ِنان ذوب شود.
به موازی ِخط زمان
سفر خواهم کرد.
همین که شما فردا
سرودم را می خوانید
با یکدیگر یگانه می شوید.
به قول ِفریدون فریاد
هان ای ناشر نامدار!
با شـَم ِژرف ِتیراژ ِبازار
به جای سپردن به چاپ شعر،
همین امروز می توانید
شعر مرا یکسر
به سرقت بچاپید!
حضرت عالی جناب
به جای فخر ِاحترام به شما
کلاه روی سرم را بر می گیرم
بسوی آشغالدانی پرتاب می کنم.
عطر نعنای فوائد گیاهخواری هدایت
منخرین شما را می آزارد.
تا هزار سال آینده
همچنان فرمان دهید
مرا به زندان بی شماره ببرند.
با مُهر قانون بر کاغذ بکوبید
که این شاعر خیلی گستاخ و مغرور
و بی ادب بود.
اما باور کنید هنوز
گاهی دلم برای گز
و پسته تنگ می شود.
می توانید بگوئید
از این قِسم دیگر
زیادی جویده ام.
به چشم انداز بنگرید
دریابید
یک دریا دهان گرسنه را.
دیپلملسی گزمه ها
کیش و مات خواهد شد.
این میدان ِبرزخ ِبازی شطرنجی بود
که شما پرداخته اید.
در پایان دادگاه،
می توان گفت زندگی زیباست
اما اگر لذت ِاین زیبائی،
به تاریخ ِمصرف همه برسد.
گاهی می شود پیشگوئی کرد
هر چیزی وزن و آهنگ دارد.
باور کنید به دُرُشتی
که همین توفان ِروبرو
به شورش ِدریا
دامن خراهد زد فردا.
فرانکفورت ـ مجید خرمی
٣۰ یولی ۲۰۱۲
|