یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

خروس بی محل


علی کریمی


• آه مادر. مادر مهربان و نادانم. آخر کار خودت را کردی؟ نگذاشتی آب خوش از گلوی دختر بار دارت پایین برود؟ از چی رم کرده بودی که این طوری بی وقت تاخت زدی تا جهنم؟ تو که همیشه به ما درس دوستی میدادی ، حالا خودت زیر نفرت و کینه ی شتری خودت زاییدی. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۷ شهريور ۱٣۹۱ -  ۱۷ سپتامبر ۲۰۱۲


 
 ای وای بر اقبال بدم. بختکی که در خواب می دیدم، روز روشن آمده پیش چشمم. دخترم. دخترم را دارن از دستم می قاپند. خواهر خودش دستی دستی میندازدش تو چاه. نمی گذارند بچه به درس و کارش برسه. یا خودش میاد یا شوهر کم پر توسش و یا پیغوم می دن که بره اونجا . نمی دونوم چه وعده و وعید و جادو جنبلی کرده این جیکاک که مریم عقلش را باخت و خوش بختی خودش و خوشحالی ما رو با اون تاخت زد.
من نمی فهمم تو چرا اینقدر منفی بازی در میاری مادر. من غیر از خیر و صلاح و خوش بختی خانواده ام هیچ قصد و غرضی ندارم. مینا را هم اگر قد تو دوست نداشته باشم کمتر از تو دوست ندارم. دلم می خواد اون هم زندگی آبرومندانه و شادی داشته باشه. مگه نه مینا جانی؟
شک ندارم مریم جان. امّا دیپلم نگرفته که نمی تونم ازدواج کنم. بعدش هم دود دلم. علاقه ای به این دوست شما در خودم نمی بینم. هنوز نتونسته ام خودم را قانع کنم. ازدواج بدون عشق برای من معنی نداره. این حرفی بود که خودت هم می زدی مگه نه؟
این جوری بهم نگاه نکن. اشکمو در میاری. یک کمی دور و بر خودت و خونه و زندگی امان نگاه کن. من هم یک روزی همچی خیالهایی داشتم. امّا خیلی زود یاد گرفتم که تو ی این دنیای بده بستون، تنها چیز قابلی که شاید داشته باشم، همین زیبایی ام است و بس، و تا خریدار داره باید بتونم ازش استفاده کنم تا با اون به چیزهایی که دلم می خواد برسم. فهمیدم که رویا و آرزوی آدم های ردیف ما، بهمین سادگی بهمان دست نمی دهند، باید اونها را به دام بیندازیم. شاید این جوری بتونیم یک سرنخی از سرنوشتمان را پیدا کنیم. برازنده با شبکه ی دوستانی که دارد برای من لذّت و فرصت زندگی را فراهم کرده است که همه ی ایل و تبار ما خوابش را هم نمی دید. و تو یکی این را ..
من نمی فهمم چطور می شود آدم با کسی که دوستش ندارد زندگی کند و لذت ببرد؟ مگر اینکه؟
مگر اینکه شماره را عوضی گرفته باشی. این زن با زاییدن ما چه لذتی از دنیا برده و کی تاجی به سرش زده که حالا حرص می خوره که مبادا تو به اون جاهایی که اون آرزو می کنه نرسی؟ دلم برایش بیشتر از اینها می سوزه. از اول جوانی هم به قول بابام، به پیرهن خودش هم شک داشته. دروغ نگم ترس برش داشته تو شوهر کنی و بعد علی بمونه و حوضش. بدون تو ،پخت و پز و بالا پایین کردن این چارتا لندهور کار حضرت فیله. منم که خواستم برم خونه بخت بهانه های دیگه ای می گرفت. هیچ وقت روی خوش هم به آقای برازنده نشون نداده. دیگه نمی گه: این آقای محترم داماد ماست. دست کم بخاطر دخترم هم که شده.
لذّت ما این بوده که برای خالی نیودن دنیا از آدمها هی زور زدیم، مریض هم نبودیم که از خوشی و دارندگی بدمان بیاد، امّا من می دیدم که تا می خواهم پایم را از گلیم خودم درازتر کنم، در جا تابلوی ورود ممنوع جلوی چشمم سبز می شد. معنی آقا و محترم هم دیگه دوغ و دوشاب شده. من مرده شماها زنده. تو و این آقای محترمت آخر یک کاری دست ما میدین. نه خانم دختر مث یه دسته گل بزرگ نکردم که هر آدمی که سرش معلوم نیست تو چه آخوری ور داره بیاد برش بزنه و به ریشمون بخنده. بعدشم. این دختر هنوز دیپلمش را نگرفته. گوش شیطون های دور و برمون کر، امیدوارم دانشگاه هم بره.
نه مادرم. من می خوام برم شرکت نفت. شنیدم هر کارگر و کارمندی می تونه یکی از بچه هاشو استخدام کنه. مریم که الحمدولله شوهر کرده و احتیاجی نداره، پسر ها هم که هنوز مونده تا سیکلشون را تموم کنند. اینه که من..
مینا جان شرکت نفت هم همین طور هررکی نیس. اولن این قانون مال پسرهاست نه من و تو. بعدشم بدون پارتی بازی، مگر خوابش را ببینی. اگه عشق منشی شرکت نفت شدن داری که کی از آقای معتمدی بهتر برای این کار. تلفنی و کار تمام..
همین طور است که می فرمایید خانم. گرچه همه ی کارها و امور این مملکت دارای ضوابط و مقررات تدوین شده است و هیچ کسی نمی تواند در ادارات اعمال نفوذ کند. اما بنده به محض پایان تحصیل ایشان؛ کارها را از کانال قانونی خودمان دنبال خواهم کرد. برای استخدام ایشان من جای هیچ نگرانی نمی بینم.. فعلن مساله اصلی این است که ما همگی به تفاهمی همه جانبه برسیم و مامان مساله را با دید بهتر و آینده نگر ببینند..
تفاهم برای این جماعت یعنی دیدن دنیا با چشمهای اونها . گفتن حرفی که تو دهنت گذاشتن، و مثل ببو حرفهاشان را گوش دادن. ببین جانم. گرچه شاید اونی را که پای شما می دونه، سر ما ازش بی خبر باشه، امّا مثل اینکه این روزها حرف سر فهمیدن و سر درآوردن از چیزها نیست، بلکه باید بدونی طرف کی را باید بگیری. خون دل خوردم و پیر نشده پوسیدم تا این بچه ها را از آب و گل درآوردم. تا به عزت و آبرو زندگی کنند. هر چی سبک سنگین می کنم، دلم رضا نمیده. نمیدونم مثل اینکه به دلم برات شده. بهت گفته باشم، هر وقت اسم این بابا میاد، خود به خود پلک چشمم می پره و دلم شور می زنه. انگار یکی بهش چنگ انداخته. دوباره شتری که دایی نوجوانم را کشت و مادرم را افلیج کرد شبها به خوابم میاد. دهان کف کرده ی شتر را توی دست های همین برازنده می بینم. حرصم می گیره که اسماییل سفت تو سینه اش وای نمی ایسته و بگه آقای محترم ما به این جور آدمها دختر نمی توانیم بدهیم مگر زور ه؟
زن تو هم برا خودت باد دلت رو می زنی. از کجا می دونی که من چند بار به زبون خوش و طوری که دامادمون ناراحت نشه گفته ام آقای خودم ما فعلن در شرایطی نیستیم که دخترمان را شوهر بدهیم. اصلن مثل اینکه قسمت نیست این کار جور بشه. اما اون ول کن نیست. تا خودشه که هی از معتمدی تعریف و تمجید می کنه، خودش هم که نیست بیا و جواب مریم را بده.
پدر جان هرچی می خوای بگو و بد بار من و خانواده ام کن، امّا من می زنم تا آدم شسته و رفته ای باجناقم بشود. آدمی که به درد همه امان بخوره. اصلن می دانید ازدواج با آقای معتمدی یعنی چه؟ یعنی وصلت با مهمترین و حساس ترین سازمان این مملکت، یعنی ارتباط مستقیم با حکومت.این آقا با پست و مقامی که دارد، لب تر کند هر دختر ی بله را گفته. و کی جرات دارد توی کارش مشکل بیاورد. دست از این دهاتی بازی ها بردارید. خانم ها از گردش کار ها در بیرون از منزل متاسفانه بی خبرند. جناب طاهری من انتظار هر حرفی را دارم جز اینکه بشنوم که جنابعالی با سم پاشی های همسرتان، مانع خوشبختی دختر عزیز تان و سربلندی خانواده امان شده اید. بگذارید متمدنانه بنشینیم و ببینیم که چطور ترتیب کارها را بدهیم.
باید به این آقای نا برازنده می گفتی که اگه ما به اندازه مردها بیرون نیستم. به اندازه ی آدم هایی مثل تو هم داخل مان خراب نیست. از خوب و بد عالم هم به آن اندازه می فهمم که هیچ وقت ندیده ایم کبوتری با بازی پرواز کند. مگر اینکه مقامات بالا دستور داده باشند. صندلی ات رو بکش جلو، دیوار موش داره. این دیگه نشد نقل مریم..
مادر من دیگه چه هیزم تری بهت فروختم. چرا نمی خوای باور کنی که ما دشمنت نیستیم. آقای برازنده بد کرده که بجای اینکه بره به کارهاش برسه یا استراحت کنه، افتاده جلو تا خیر سرم محبتی به خواهرم کرده باشه. مینا دلش می خواهد راهی را برود که هر آدم عاقلی رفته. راهی که من رفتم نه چاهی را که که دیگران توش افتادن. مینا لیاقت زندگی خوب و لوکس را داره و بایستی بهش برسه.
دروغ نگفته باشم مادرم خیالاتی شده. دوباره از دوره ی ایلیاتی گری و شتر و بگیر و ببند حرف می زنده. من که سر در نمی آورم امّا می گم ای کاش می شده راضیش کنیم خودش رو به دکتر نشون بده. من که خیلی نگرانم. مامان من موی سرت رو به عالمی نمی دهم. نمی خوام ناراحت بشی برا ی قلب نازنینت خوب نیس.
عزیزان من،برای آدمهای عاقل به قول شما و مرد رند به قول ما، اگر بهشت نباشد در جهنم را تخته می کنند، ولی برای دیوانه هایی مثل ما بهشت و جهنم همیشه یکی بوده. من نمی دانم دیگران به دنبال کی هستن و از دنیا چی می خوان، و لی از من شما را اگر بگیرند، دنیا را به مفت می فروشم. تا بوده راه راست رفته ایم و نان بی دروغ و دلنگ خورده ایم. اگر هم روزی تنگمان شده از اون بالایی مدد خواستیم نه از این مردم تنگ نظر و آدم فروش که شیطان وقتی کارش لنگ می شه میاد با برازنده هاش شور و مشورت می کنه.
این زن چقدر پرت و پلا می گوید. بهتر است باور کنید که اگر از خدا کمک بخواهید، دستتان به جایی بند نمی شود. ولی اگر از مردم کمک بخواهید، شاید خدا فکری برایتان بکند. من هم حی و حاظر در خدمتتان هستم. اجازه بدهید متمدنانه حرف بزنیم و عمل کنیم. آقای طاهری من بوی بدی از حرفهای ایشان می شنوم. بفرماید دست از شیطنت و سم پاشی بردارند. به صلاحتان است. شاید هم وقتش است شما به ایشان حالی کنید که مرد خانه شمایید.
برازنده جان این حرفهای شما صد در هزار درست است. امّا خانم هم نگرانی خودش را دارد و عمده ی مطلب همان اگر و مگر هایی است که اینجا و آنجا رواج دارد و بنده خدمتتان عرض کردم. ازدواج با کارکنان این تشکیلات کار شوخی برداری نیست. شهر کوچک است. می ترسد انگشت نما بشویم.میگوید : بهتر است این حرفها همین جا چال کنیم. میگم نمی شود خودتان یک جوری کارها را رفع و رجوع کنید تا به ایشان بر نخورد. من راستش من نمی خواهم با این تشکیلات نصبتی داشته باشم. نزدیکی با این جماعت یعنی دور شدن از آبرو و حیثیتمان..
حرف مفت چرا می زنی مرتیکه. شترق.
پوفیوز حالا دیگه توی گوش شوهر من می زنی. مگه مال پدرت را خورده. حرف حقش خیلی بهت برخورد؟ نکنه تو نماینده اداره این جماعت هم هستی و ما نمی دانستیم. چه قولی بهت دادند که هی برای ما سرکتاب باز می کنی و در باغ نشون می دی؟یالا هیکل قناس و نحست را از خونه ما ببر بیرون.
زدم و اگر لازم باشه دوباره هم می خوابانم توی گوشش که دیگر از این غلط ها نکنید. میدانی اگر گزارش این چرت و پرت های شما جایی درز کند، دمار از روزگار همه تان در می آورند. دودمانتان را به باد می دهند. حیف که زنی والّلا سیلی را می خوابوندم تو گوشت که اجدادت بشنوند.
اسمایل. این نمک به حرام سر در صد آخور، تو گوشت نباید می زد که زد. هر چی بد و بیار هم که بود بارمون کرد. حالا هم داری یه جورایی حرف می زنی که یعنی راضی شده ای. ها چی شد. یه قول هایی یهت دادند یا ترسوندنت. چیزخورت نکرده باشند...
زن تو هم بلدی سر دل خودت رو باد بزنی. این دو روزه نمی دونی دارم خودم خودم را می جوم. صبح که رفتم گاراژ خراب شده. مونده بودم تا ناصری با باطری بیاد و لیلاند خراب شده را روشن کنه که جانزاده گفت بروم دفتر آقای مکری رییس گاراژ . هولم برم داشت و ندونستم کی خودمو را رسوندم دفتر رییس. گفتم نکنه باز اسپکتور ها ریپورتم را دادن. دیدم نه قضیه خودمان است.
بله آقای طاهری مدّت ها بود که می خواستم با شما گفتگویی از نزدیک داشته باشم. امیدوارم اهل خانواده خوب باشند و با رفیق انگلیسی اتان چند ماهی دیگر هم سر کنید. به محض اینکه اتوبوس های بنز 302 رسید، شما یکی را تحویل خواهید گرفت. در ضمن شنیده ام که در صدد هستید با آقای محترمی بنام آقای معتمدی وصلت کنید . باید بگویم من از همین الان به شما تبریک می گویم. باید بدانید که مسول اداره ایشان با من نیز تماس گرفتند و من گزارش پاکیزه ای خدمت آقایان نوشتم. شما خودتان آدم دنیا دیده ای هستید. بعضی آدم ها بدون اجازه رسمی اداره خودشان نمی توانند ازدواج کنند. و هر دختری هم شایسته ی این مقامات نیست خوشبختانه شما خانواده ی خوش نام و با اصل و نصبی هستید که هیچ نقطه سیاهی در پرونده اتان نیست. آقای برازنده ی خودمان هم گویا در این انتخاب نقش بسیار مثبتی داشته است. سربسته گفته باشم. شما شانس در خانه اتان را زده است. و با توجه به شتاختی که از شما داردم امیدوارم سوء تفاهمی را اگر در میان است هر چه زودتر از میان بردارید و آقایان را بیشتر از این منتظر نگذارید.   
زن هی بهم زل نزن. هیچیم نبست. می بینی که سر و مر گنده ام. امّا بهت گفته باشم که راه برو برگرد برایمان نگذاشته اند. این آدمهای خلاف می تونن ما را از نان خوردن بیندازند. حالا که خود مینا هم راضی است و دروغ نگفته باشم از همین الان دارد خودش را برای عروسی آماده می کند، بگذار قال قضیه را همین جا بکنیم. می ترسم این میون من و تو خار بشیم و از چشم بچه هامان هم بیفتیم.
گفتم که بختمان خوابیده و بختک رویمان افتاده. کاری کرده اند که حتی فرزندانمان هم بهمان شک می کنند. تف بر این بودن بی اختیار . من که زبانم برای بله گفتن بر نمی گردد ولی خودت با اسدالله هم مشورتی بکن.
سکینه من این چشم از اون چشم راضی تره. خودم و عیال و بقیه فک و فامیل دست به سینه ایم. وانتم هم در اختیارتان. دادم دو تا گوسفند از گچ عوض بیارن. امّا بابت غذا و پذیرایی که الحمدالله اینها عروسی شان ساز و نقاره نداره. در باشگاه هم همه چیز حیّ و حاظر است. آقای برازنده گفته که: آقای معتمدی که آمدند برنامه عروسی و لیست مهمان ها را با خودشان می آورند. مینا جان داییت قربانت برود. مبارک است.
سیروس جان می بینم این روزها دمقی.خدای نکرده اتفاق بدی افتاده یا جایت دردی می کنه؟   
نه عزیزم. با این بلبشویی که عده ای اخلال گر راه انداخته اند. لازم شده تا برای چند روزی تهران باشم. باور کن هیچ دلم نمی خواهد ازت دور باشم. کارها هم طوری ردیف شده که امکان بردنت به تهران مقدور نیست. مانده بودم چه جوری بهت بگم. نمی خواستم با توجه به باردار بودنت یک وقتی هول برت برداره. امآ خوب حالا که پرسیدی باید بگویم که اصلن جای هیچ نگرانی نیست و من ظرف یکی دو هفته آینده بر می گردم و امیدوارم یک سفر دیگری با هم داشته باشیم. فقط خواهش می کنم از سفر من با کسی حرفی نزنید. مخصوصن مادرتان. با مریم خانم باشید خیالم راحت تر است...
مینا جان الان بیش از یک ماه گذشته. خبری از جناب معتمدی نشد؟ تلفنی، تلگرافی پیغامی نداده؟ از برازنده هم که پرسیدم،گفت نمی داند. او هم سخت توی حال خودش است.
مریم من می ترسم بختک که مادرم می گفت حقیقت داشته باشد. هیچ کس جوابگو نیست. نه اداره ای مانده، نه دری ،نه دربانی. هنوز هیچی نشده همه ی آقایان ذوب شدند و معلوم نیست چه گوری رفتند.
دختر زبونم لال خودتون را برسونین که مادرتون خودش رو آتیش زد. میگن نفت ریخت سر خودش گفت: می خوام تاوان بدبخت کردن دخترم را بدم. کبریت را کشید و وهچیره اش رفت عرش فلک.
آه مادر. مادر مهربان و نادانم. آخر کار خودت را کردی؟ نگذاشتی آب خوش از گلوی دختر بار دارت پایین برود؟ از چی رم کرده بودی که این طوری بی وقت تاخت زدی تا جهنم؟ تو که همیشه به ما درس دوستی میدادی ، حالا خودت زیر نفرت و کینه ی شتری خودت زاییدی. مینا. مینا جان نفسم بند آمده. آقای برازنده را خبر کنیم .
لعنت به آدم وقت نشناس و زبون دراز. دست من بشکند. خانم مادرتان هم وقت برای خود کشی پیدا کرده بود. حالا جواب مردم را چه بدهیم؟ ملت نمی پرسند این خانم در این روزها برای چه باید خودش را آتش بزند و آن حرفهای صد من یه غاز را بگوید؟ خودم پدرتان را خبر می کنم. زیپ دهنتان را هم چه کار می کنید؟ می کشید. مادرتان توی آشپزخانه در اثر نشت گاز آتیش گرفته. اوّل به داییتان زنگ بزنید تا خودش را برساند. اون خودش فامیل را خبر می کند. نگذارید پسرها حرف لقی از دهنشان بیرون بیاد. من می روم پزشکی قانونی.
عجب جماعتی هم قبرستان آمده بودند. کیپ کیپ بود. خدا برای آقای برازنده خوش بخواد. سنگ تموم گذاشته بود. اوسا کریم شکرت. قسمت سکینه ی ما را هم این کردی که آخر و عاقبت تو آشپز جزغاله اش کنی. جا قحطی شده بود؟ اونم تو این موقع پیروزی و خوشحالی مردم. طاهری جان غصه خوردن بی فایده است.باید بفکر زندگی و پسرات باشی. من و تو باید بسوزیم امّا کسی دودمان را نبیند. شنیدم جنجال که خوابید و حکومت بعدی کارها را درس و راس کرد، قیمت تویوتا های سفارشی میاد پایین. حاج بخشی خودش گفت. ازم هم خواست تو دهن ملت نیندازمش. هرکی هر رنگی بخواد براش میارن. دیگه پارتی مارتی هم نمی خواد. می گم تا حضرات خونشان گرم است، خوبه شما هم یک اسمی بنویسد. حالا اگر پول و پله ای تو دست و بالت نیست ، خودم بیعانه را می دهم.
دستت درد نکنه .این هم بد فکری نیس اسدالله. علی الحساب اسم من را هم بنویس. ولی بگو مال من هم رنگش سفید باشه و هم چار خط داشته باشه. یادت باشه سه خط بهت قالب نکند.

علی کریمی
دبی
halikarimi@hotmail.com



اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست