یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

آقا قورباغه ای


فریبا شادکهن


• به اندازه ی دوبار دستشویی رفتن من بود که اونجا وایستاده بود با اون همه قورباغه که به پاهاشون نخ وصل بود و به اون چوبی که تو دستش بود حلقه می شد. هر خارجی که رد می شد جلوشون می رفت و می گفت: قورباغه، قورباغه. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ٣۰ شهريور ۱٣۹۱ -  ۲۰ سپتامبر ۲۰۱۲


 
 به اندازه ی دوبار دستشویی رفتن من بود که اونجا وایستاده بود با اون همه قورباغه که به پاهاشون نخ وصل بود و به اون چوبی که تو دستش بود حلقه می شد. هر خارجی که رد می شد جلوشون می رفت و می گفت: قورباغه، قورباغه.
ولی هیچکس ازش یه دونه قورباغه هم نخرید. خانوم بلندی که هر روز از اینجا رد می شه و موهاش رنگ موهای بور مامان بزرگه زل زد بهش ولی چشاش مث یه عدس مچاله شد و به اندازه ی ساعت جیبی بابابزرگ وا شد،
اونوقت تا دونست، خندید.
مامان پشتم وایستاد و نگاهشو از پنجره پایین دوخت:
_ خواسته ماهی تور کنه ، قورباغه به تورش خورده.
چقدر لحن صدای مامان شیطون شده بود. هنوز صدای چرخ خیاطی مامان توی گوشم بود که یه وقت خودمو دیدم که چند قدمش وایستادم و زل زدم به قورباغه ها.
یه قدم جلو اومد: _ قورباغه، قورباغه.
انگشتای پام مچاله شد و خودمو عقب کشیدم.
_ ماهی می خواستی، قورباغه به تورت خورده آقا؟!
یه چشم غره بهم رفت که یه قدم عقبتر رفتم.
_ می خوای قورباغه بخری که اومدی اینجا خانوم؟!
چشام پایین افتاد. این پا و اون پا شدم، اومدم که خیابونو تندی رد کنم و برگردم ولی یه ماشین گنده که توش چندتا خارجی بودن از جلوم رد شد.
_ چرا قورباغه نخریدی؟
برگشتم و نگاش کردم. چشام که تو چشاش خورد دلم هری ریخت. موهاشو باد یه طرف برده بود. چونه اش مث خودم چال داشت. بابابزرگ همیشه می گفت:_ هرکی رو چونه اش چال داشته باشه، بزرگ که بشه، یوسف می افته توش.
نمی دونم یعنی اونقدر این چال گنده می شه که یه آدم توش جا می گیره؟!
_ می خوای بخری؟
_ آخه چیکارش باید کرد؟
_ اا ! عجب دیوونه ای هستی! غذا باید باهاش درست کرد و خورد دیگه!
_ غذا؟! تو تابه حال خوردی؟
_ اگه چندتا ازم بخری ، می ریم با هم یه جایی پشت گلخونمون، آتیش درست می کنیم و قورباغه می پزیم.
_ آخه من یه دونه پول دارم!
_ خوب یه دونه بخر!
_ آخه مامانم اگه بدونه الان تو خیابونم، ناهار میگه سنگ سیاه بخور، دعوام می کنه، چه برسه به جای دیگه!
_ اااا!!! چرا سنگ سیاه؟ قورباغه که هست!
_ ولی من می ترسم!
_ ترس نداره، نگاه کن.
یه دونه از قورباغه ها رو از نخ جدا کرد، صدای تالاپ و تولوپ دلم رو شنیدم. یه وقت دیدم یه چیزی پرت شد به طرفم و جیغ من تو خیابون پیچید. قورباغه رو شونه ام چسبید و با بالا و پایین پریدنم، پایین افتاد و پرید توی جوی آب.
جیغ زدم: دیوونه!
صدام مث پاهام می لرزید ولی اون قهقهه اش همه جا رو پر کرد.
_ دخترا موشن ! مث خرگوشن!
دخترا پنیرن! دست بزنی می میرن!
_ پسرا قورباغن !
غش غش خندید و گفت: ا ؟؟؟ از کی تا حالا؟
دلم خواست یه چیز دیگه دنبالش بگم که مث خرگوش و موش به هم بخوره.
_ پسرا قورباغن! مث مث ...
_ مث چی؟ شمشیر؟
_ پسرا قورباغن، مث مث دما ، مث عن دماغن!
یه لحظه نگاهم کرد و بعد چوب قورباغه هاشو زمین انداخت و تندی پیشم اومد، دستاشو به کمرش زد، یه قدم عقب رفتم.
_ چی گفتی؟ یه بار دیگه بگو!
تو چشاش نیگا کردم که حالا یه عالمه عصبانی بود.
_ مث... مث...
_ یه بار دیگه بگو!!
_ مث دم الاغن!
یه وقت دیدم موهامو که مامان یه دونه گیس بافته بود، کشید.
_ دم الاغ رو سرت!
بعد چوبشو برداشت و راهشو کشید و رفت. قورباغه ها بالا و پایین می پریدن و بعضی هاشون تو هوا معلق بودن و تاب می خوردن. دلم می خواست همه ی قورباغه هاش بپرن رو سرش. تا پشتش بهم بود از حرصم گیسمو وا کردم. باد موهامو می آورد تو چشا و صورتم. چند قدم جلو رفتم.
_ آقا قورباغه ای!
برگشت و بهم نیگا کرد. دستم و به کمرم زدم و با دست دیگه روی بینی چین خوردم کشیدم.

_ باشه فقط همین: پسرا قورباغن!
برگشتم که برم خونه، یه دفعه دیدم یکی روم پرید و خودش بود.

خودم با زور کشیدم کنار، داشت اشکام در میومد اما یاد حرف مامان افتادم و همه شو فهمیدم، راهشو کشید که بره، بغض که تو گلوم بودو قورت دادم و جیغ زدم :

آقا قورباغه ای!
برگشت و نگام کرد.
_همه ی زورتون که می گن همینه؟؟!!!
خودتونو مث قورباغه های رو دست مونده تون پرت کنین سر دخترا! شیر بشین که دم موشا رو بکشین و بهش بگین دم الاغ!؟
قصاب بشین که خاله سوسکه رو با ساطور دو شقه اش کنین؟

هه! آقا قورباغه ای!
منو بگو که از یه قورباغه اومده بودم قورباغه بخرم!


نوشته شده در سال ۱۳۷۳( تهران)بازسازی پاراگراف آخر ۲۰۱۲ ( استکهلم)

فریبا شادکهن


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست