اکولوژی (بوم شناسی) در اقتصاد سیاسی مارکس
مانتلی ریویو
•
امروزه حالت اضطراری زیست محیطی سیاره ی ما - که اکثر گونه های زیستی از جمله خود ما را - تهدید میکند امری پنهان نیست. این مصیبت قریب الوقوع ریشه در سیستم سرمایه داری دارد. خطرات جدی که سرمایه داری فطرتا متوجه محیط زیست میگرداند، غالبا بطور کامل درک نمی شوند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
٣۱ شهريور ۱٣۹۱ -
۲۱ سپتامبر ۲۰۱۲
امروزه حالت اضطراری زیست محیطی سیاره ی ما - که اکثر گونه های زیستی از جمله خود ما را - تهدید میکند امری پنهان نیست. این مصیبت قریب الوقوع ریشه در سیستم سرمایه داری دارد. خطرات جدی که سرمایه داری فطرتا متوجه محیط زیست میگرداند، و غالبا بطور کامل درک نمی شوند، این باور را بوجود میآورد که پیدایش "سرمایه داری طبیعت محور" یا "سرمایه داری اکولوژیکی" که در آن دشمن محیط زیست به منجی آن بدل می شود امکان پذیر است. مشکل اصلی همه ی این تلقی ها در دست کم گرفتن خطرات فزاینده ای است که از روابط تولیدی موجود متوجه بشریت و کره ی زمین میگردد. در واقع باید ادعا کنم که عظمت بحران اکولوژیکی سیاره ی ما فقط از نظرگاه نقد مارکسیستی سیستم سرمایه داری قابل فهم است.
یک ضعف مشترک نقدهای زیست محیطی تکیهء آنها بر تصوری انتزاعی از سیستم سرمایه داری بر پایه ی شرایط قرن نوزدهم است. در نتیجه بسیاری از بنیانهای مشخص بحران زیست محیطی مربوط به قرن بیستم (و قرن بیست و یکم) بطور نارسایی تجزیه و تحلیل شده اند. نقد اکولوژیکی اجتناب ناپذیر مارکس با مقطع تاریخی که در آن نوشته شد یعنی شرایط سرمایه داری رقابتی محدود گردیده و نمی توانست برخی ویژگیهای حیاتی نابودی محیط زیست را که در سرمایه داری انحصاری نمایان گشت پوشش دهد. در بررسی زیر نه تنها نقد اکولوژیکی مارکس و انگلس بلکه نظرات اقتصاد دانان سیاسی رادیکالی از جمله تورستن وبلن - پاول بارن - پاول سوییزی و آلن شنیلبرگ میآید.
مارکس و غارت سرمایه داری
بندرت توجه می شود که نخستین مقاله ی اقتصاد سیاسی مارکس "بحث در مورد قانون دزدی هیزم" در سال 1842 در زمان سر دبیریش در روزنامه ای آلمانی (1) به مسائل اکولوژیکی اختصاص یافته بود. اکثر زندانیان پروس در آنزمان دهقانانی بودند که بخاطر جمع آوری هیزم خشک در جنگلها بازداشت شده بودند. در انجام اینکار دهقانان از حق مرسومی استفاده کرده بودند که با گسترش مالکیت خصوصی ممنوع گردیده بود. با مشاهده ی این بحث در مجمع استانی راین لند، مارکس میدید که چگونه بحث بر محور بهترین راه حمایت از مالکیت زمینداران دور میزد در حالی که حقوق رایج مردم در ارتباط با زندگی روستایی بسادگی نادیده گرفته می شد. دهقانان فقیر دشمن جنگل تلقی می شدند چون حقوق سنتی جمع آوری هیزم بمثابه سوخت اولیه ی پخت و پز و گرمایش خانه هایشان زیر پا گذاشتن حقوق مالکیت دارندگان املاک خصوصی در نظر گرفته می شد.
مدت زیادی از این مقاله نگذشته بود که مارکس تحقیق سیستمیک در اقتصاد سیاسی را آغاز کرد. بنابراین نباید تعجب کرد که همزمان با اولین دست نوشته های اقتصادی و فلسفی اش در 1844 او بر مسئله ی انباشت اولیه تمرکز یافته بود از جمله بر خلع مالکیت دهقانان که با توسعه ی سرمایه داری از زمینهایشان رانده شده بودند. این جدائی نیروی کار از زمین بعنوان وسیله ی تولید بود که بعدا در کتاب سرمایه بعنوان "پیش شرط تاریخی شیوه ی تولید سرمایه داری" و "بنیان دائمی" سرمایه، و اساس ظهور پرولتاریا از آن یاد می شود. سرمایه داری به سان سیستم تعدی به طبیعت و ثروت اجتماعی پا بعرصه ی وجود نهاد.
مهم است که در یابیم که نقد مارکس در اقتصاد سیاسی ریشه در تمایز بین ارزش مصرف و ارزش مبادله دارد. مارکس در صفحات آغازینِ کتاب سرمایه یادآور میگردد که هر کالایی دارای هر دو ارزش مصرف و مبادله است که دومی اولی را تحت الشعاع قرار میدهد. ارزش مصرف با نیازهای تولید در کل و رابطه ی بنیادی انسان و طبیعت، از جمله نیازهای اساسی انسان مرتبط است. جهتگیری ارزش مبادله، در مقابل، بسوی کسب سود است. این، تضادی را بین تولید سرمایه داری و تولید در کلیت آن (که عبارتست از شرایط طبیعی تولید) ایجاد کرد.
این تضاد در دوران مارکس بسیار مشهود بود و در چهارجوب آنچه که به تضاد لادردیل(2) شهرت داشت بازتاب یافت. لادردیل از اولین اقتصاددانان سیاسی بود که در سال 1804 اثر "تحقیق در طبیعتِ ثروت عمومی و در وسائل و دلایل گسترش آن" را منتشر کرد. او توضیح میدهد که ثروت عمومی شامل ارزش مصرف هایی چون آب و هوا بود که عموما بوفور یافت می شدند در حالی که ثروت خصوصی که بر مبنای ارزش مبادله است خواستار کمیابی کالا است. او سیستم را متهم میکند که در چنین شرایطی، گسترش ثروت خصوصی دست در دست نابودی ثروت عمومی دارد. برای مثال اگر منابع آب که قبلا بطور آزادانه قابل دسترسی بود به انحصار درآید و بر آن قیمتی بگذارند ثروت خصوصی به هزینه ی ثروت عمومی افزایش یافته است.
لادردیل ادعا میکند که عقل سلیمِ نوع بشر هر پیشنهادی را برای افزایش ثروت خصوصی، با ایجاد کمبود کالاهای معمولا مفید و ضروری برای انسان، رد خواهد کرد. اما جامعه ی سرمایه داریی که او در آن زندگی می کرد قبلا این پیشنهادات را عملی کرده بود. استعمارگران هلندی در دورانهای پر بار انبارهای ادویه را سوزانده یا بومیان را اجیر می کردند که شکوفه و برگهای سبز درختان جوز هندی را کنده تا آنها را خشک کنند در حالیکه زارعین در ویرجینیا با حکم قانونی مقدار معینی از محصولشان را آتش میزدند که قیمت را ثابت نگهدارند. او می نویسد که این اصل، بدرستی توسط کسانی که منافعشان آنها را به استفاده ی از آن رهنمون میگردد، قابل فهم است که "هیچ چیز بجز غیر ممکن بودن یک تلفیق کلی، ثروت عمومی را از آز مال اندوزی ثروت خصوصی محافظت نمی کند."
مارکس تضاد لادردیل را که از نسبت معکوس ارزش مصرف و مبادله بر می خواست اصلی ترین تضاد تولید سرمایه داری میدانست. کل ویژگی بارز توسعه ی سرمایه داری اتلاف و نابودی ثروت عمومی است. او نوشت که با تمام خساستِ این الگو، تولید سرمایه داری دقیقا اتلاف گر منابع بوده و درست به شیوه ی توزیع کالاهای تولیدیش و رفتار رقابتی اش منابع مادی را اتلاف کرده بصورتی که برای افزودن به ثروت خصوصی، ثروت عمومی را به باد میدهد.
غلبه ی ارزش مبادله بر ارزش مصرف در توسعه ی سرمایه داری و اثرات اکولوژیکی آن در فرمول عمومی سرمایه ی مارکس (پول-کالا-پولَ)(3 ) قابل رویت است. سرمایه داری عمومأ بصورت سیستمی متشکل از تولید ساده ی کالایی (کالا-پول-کالا) تعریف میگردد که در آن پول فقط واسطه ای در روند تولید و مبادله است که با ارزش مصرف معین نهفته در هر کالایی آغاز و خاتمه مییابد. درست بر عکس، مارکس توضیح داد که تولید و مبادله ی سرمایه داری بشکل (پول-کالا-پولَ) بوده، که در آن سرمایه ی پولی برای خرید نیروی کار و مواد اولیه ای که کالا با آن تولید می گردد هزینه شده، کالایی که در پایان پروسه برای پول بیشتری بفروش میرسد (پولَ یا ارزش اضافه). اختلاف اساسی در این است که این پروسه هیچگاه پایان نمی پذیرد چون پول یا ارزش تجریدی هدف است. (پولَ) در دوران بعدی مجددا سرمایه گذاری می شود که به (پولَ-کالا-پولَ َ) و (پولَ َ-کالا-پولَ َ َ) در دوره ی بعدی منجر می گردد.
برای حفظ سهم معینی از ثروت در این سیستم، سرمایه دار باید مدام در صدد گسترش سرمایه اش باشد. قانون ارزش بدینگونه، مدام در گوش افراد سرمایه دار و طبقه ی آنان در کُل میخواند که این گسترش را ادامه دهند. و این مستلزم دگرکون کردن پیوسته تولید است که با سلب قدرت از کارگران و ارتقاء سود در خدمت انباشتِ هر چه بیشتر سرمایه است. بیشتر آنکه هر چه تولید افزایش می یابد حلقه ی مصرفِ در جریان باید متناسبا رشد کند. مارکس اصرار داشت که خودداری از پذیرش حد و مرزی بر رشد سرمایه، حد و مرزی که فقط موانعی تلقی می شدند که باید بر آنها فایق آمد، در ذات سیستم است. این مطالب که جزء اقتصاد سیاسی مارکس اند شالوده ای را تشکیل دادند که بعدها شنیلبرگ(4) آنرا مُدل "چرخه ی تولید" نامید.
مهمترین نوشته ی مارکس در مورد اکولوژی تئوری "شکاف متابولیک"(5) است. کاری، در ادامه ی کار شیمیدان معروف آلمانی لیبیگ(6) که در آن مارکس مدعی شد که با حمل غذا و فایبر صدها و هزاران مایل تا مراکز جدید شهری تولید صنعتی، جایی که جمعیت بصورت روز افزونی در حال تمرکز بود، سرمایه در عمل مواد غذایی خاک از جمله نیتروژن، فسفر و پتاسیم را ( که بجای باز گرداندن به زمین شهرها را می آلود) بسرقت می برد. لیبیگ اینرا سیستم راهزنی نامید. اِرنست مندل در تئوری اقتصاد مارکسیستی اش می گوید "دانشمندان جدی بخصوص لیبیگ آلمانی توجه را به یک امر نگران کننده جلب کردند - خستگی فزاینده ی خاک - نتیجه ی شیوه های آزمندانه ی استثمار سرمایه داری است که در جستجوی بیشترین سود در کوتاهترین زمان است. در حالیکه جوامع کشاورزی چون چین، ژاپن، مصر و غیره راههای منطقی زراعی را یافته بودند که حاصلخیزی زمین را حفظ و حتی در طول هزاران سال افزایش داده بود، راهزنی سرمایه داری توانست در بخشهای معینی از جهان حاصلخیزی خاک را در مدت نیم قرن به تحلیل برد"
برای مارکس این راهزنی سرمایه داری به معنای یک "شکاف غیر قابل ترمیم" جامعه ی سرمایه داری در متابولیسم بین انسان و کره ی زمین بود، متابولیسمی تعریف شده با قوانین طبیعی زندگی که ترمیم سیستماتیک جزئی از قوانین تنظیم گرِ تولیدِ اجتماعی آن است. در صنعتی کردن کشاورزی، بعقیده ی مارکس، طبیعت واقعی تولید سرمایه داری آشکار گردید، که فقط با تیشه به ریشه ی منابع اصلی ثروت زمین و کار) زدن، توسعه می یابد. )
برای درک اهمیت این نقد اکولوژیکی در نقد کلی مارکس از سرمایه داری لازم است تشخیص داد که کار و پروسه ی تولید در تحلیل او به مثابه رابطه ی متابولیک بین انسان و طبیعت معرفی میگردند. تعزیف اولیه ی مارکس از سوسیالیسم/کمونیسم جامعه ای بود که در آن "تولید کنندگان همکار متابولیسم بین انسان و طبیعت را بصورتی منطقی کنترل کرده .......... بصورتی که با حداقل مصرف انرژی میتوان به اهداف تولیدی رسید." در ادامه این مارکس رادیکالترین مفهوم پایداری ممکن را ایجاد کرد که اصرار داشت که هیچکس، حتی همه ی کشورها و مردم جهان با هم، مالک کره ی زمین نبوده – که زمین بسادگی امانتی است در دست آنان که باید پیوسته طبق اصل "عقلِ سلیمِ جمعی" نگهداری شود. کل متد اکولوژیکی او می طلبد که بجای شکاف ایجاد شده توسط سرمایه داری، سیکلهای بسته ی متابولیک بین انسان و طبیعت برقرار گردد. این امر به او اجازه داد که مفاهیم ترمودینامیکی را در درکش از اقتصاد و جامعه وارد نماید.
البته کلیت بینش اکولوژیکی مارکس ورای موارد فوق الذکر بود که این در مقاله امکان بررسی کامل آن نیست. با این حال باید توجه کرد که تجزیه و تحلیل او به همراه کارهای انگلس موضوعاتی حیاتی چون نِفله کردن سوختهای فسیلی و دیگر منابع طبیعی، بیابان فزایی، جنگل زدایی و تغییرات اقلیمی منطقه ای (که بخشی از آن توسط دانشمندانِ همزمان مارکس به تخریب محلی محیط زیست توسط انسان نسبت داده می شد) را پوشش می داد.
سرمایه داری انحصاری و محیط زیست
عناصری از نقد اکولوژیکی مارکس در توسعه ی علوم مادی طنین یافت و مستقیم و غیر مستقیم الهام بخش عده ای از دانشمندان مهم ماتریالیست و فیلسوفان علوم در دهه های بعدی شد. گرچه در اقتصاد سیاسی مارکس، اوضاع بگونه ی دیگری بود و نقد او از راهزنی سرمایه داری در فاصله ی سالهای پایانی قرن نوزدهم و بیستم بندرت مورد اعتنا یا مورد استفاده قرار گرفت.
اکتشافات اصلی مارکسی و اقتصاد سیاسی رادیکال در حیطه ی اکولوژی در قرن بیستم از دل پاسخ به شرایط تغییر یافته بوسیله ی مرحله ی انحصاری سرمایه داری، و رژیم زیست محیطی متفاوتی که نتیجه ی آن بود، بوجود آمد. اولین تئوریسین های سرمایه داری انحصاری رودولف هیلفردینگ در آلمان و تورستن وِبلن(7) در آمریکا بودند. هیلفردینگ که تحلیلش را مستقیما بر پایه ی اقتصاد سیاسی مارکس بنا نهاد بطرز شگفت انگیزی بسیار کم به شرایط زیست محیطی پرداخت. در مقابل، وِبلن – اقتصاددان سوسیالیستی که متاثر از مارکس بود ولی خود مارکسیست نبود – متوجه شد که گذار از سرمایه داری رقابتی به انحصاری تاثیرات عظیمی بر محیط زیست، استفاده ی از منابع و اتلاف اقتصادی دارد.
در آخرین اثرش در 1923 وِبلن اظهار داشت که "طرح آمریکایی" استفاده از منابع در خدمت انباشت، با تعدی به محیط زیست و جوامع بومی عملی شد. در راستای تضاد لادردیل، این طرح بشکل "یک عمل جا افتاده برای تبدیل ثروتهای عمومی به ثروت خصوصی از رهگذر یک مصادره ی قانونی" اجرا گردید. او نوشت که "تبدیل هر نیاز اجتماعی به اسباب کسب سودِ شخصی و بهره برداری کردن از آن" به سُنت تبدیل شد.
وبلن نشان داد که در مرحله ی رقابت آزاد استفاده ی بیش از حد از منابعِ اصلی "با تسریع در تولید و کاهش قیمتها" موجب ته کشیدن سریعِ توأم با اتلافِ منابع طبیعی گردید. این امر صحنه را برای سرمایه ی انحصاری (مالکیت غایب) با روشهای دسیسه آمیزترش (ایجاد کمبود ار طریق مقررات دقیق و قیمت گذاری انحصاری) در تبدیل ثروتهای عمومی به خصوصی مهیا کرد. این تحول در مورد چوب، ذغالسنگ و صنعت نفت که هر کدام در آغاز با اتلاف کلان همراه بود به کنترل انحصاری عده ای قلیل از مالکان غایب انجامید. وبلن اضافه میکند که در نتیجه ی این رویدادها تجارت خصوصی چوب در فاصله ی زمانی که از اواسط قرن نوزدهم شروع گردید مقدار چوب بسیار بیشتری را از آنچه که مورد استفاده ی قرار داده بود اتلاف نمود.
بینش اکولوژیکی مهمتر وبلن به مسئله ی تغییر ارزش مصرف و میزان مصرف تحت رژیم جدید کسب و کارهای بزرگ معطوف بود. یک ویژگی سرمایه ی انحصاری حذف تقریبی رقابت قیمت ها از طرف شرکتها بود که با تحدید تولید همراه بود. این امکان قیمت گذاری مونوپولیستی (انحصاری) یا اولیگاپولیستیکی (8) را فراهم آورد که سودهای بزرگی برای شرکتهای عظیم بهمراه داشت. وقتی جنگ قیمت ها بطور موثری ممنوع گردید سیاست رقابتی به دو خط اصلی محدود گشت – کاهش هزینه ی تمام شده ی تولیدِ محدود و افزایش فروش بدون پایین آوردن قیمت ها. وبلن خاطر نشان کرد که کارآمدی زیاد سرمایه ی انحصاری در کنترل هزینه ی تولید – با پایین نگهداشتن دستمزدها و بقول متون مارکسی با افزایش نرخ ارزش افزوده – به این معنی بود که هر افزایشی در هزینه های فروش، بدون کاستن از میزان سود، امکان پذیر بود. در نتیجه سهم بزرگتر و بزرگتری از قیمت اجناس به هزینه مرتبط با تبلیغات فروش در مقایسه با تولید کالا مربوط بود. تاثیر این بر ساختار ارزش مصرف در اقتصاد پیچیده بود. وبلن ادامه میدهد :
"یک نتیجه ی این امر افزایش اساسی و صعودی هزینه های فروش بوده است، بطرز بسیار چشمگیری بیش از آنچه بازرسی دفاتر حسابداری نشان میدهد. تولید کنندگان مدام توجه روز افزونی به قابلیت فروش کالاهایشان مبذول نموده، بهمین علت بیشترِ آنچه در دفاتر بعنوان هزینه تولید ثبت است باید به حساب تولیدِ ظاهرِ قابل فروشِ کالا گذاشته شود. با این وضع فرق بین کیفیت کار و فروشندگی بطور مداوم مبهم گردیده تا آنجا که گفتن اینکه امروزه هزینه ی کارگاهی بیشتر کالاهای عرضه شده در بازار عمدتا هزینه های ظاهرِ قابلِ فروش آنها می باشد به حقیقت تبدیل شده است.
اشاعه ی جعبه های مناسب فروش – آنهایی که محتوای داخلی را با مزیت تاثیر بصری جعبه میفروشد – آنطور که گفته میشود به شعبه ای بزرگ و پر سود از هیاهوی تبلیغاتی تبدیل شده است. شرکتهای تبلیغاتی شمار عظیمی طراح و آگهی نویس و همچنین سخنگوی دوره گرد، عرضه کننده و مترجم را استخدام کرده و بیش از یک روانشناس پرآوازه را برای مشاوره و توصیه های حیاتی در مورد قابلیت فروش رقابتی جعبه ها، برچسب و یادداشتهای راهنمایی که آنها را تزیین می کند، در اختیار دارند. هزینه ی همه ی اینها بسیار چشمگیر است. احتمالا میتوان گفت که جعبه ها نصف قیمت کارگاهی تولید آنچه را اجناس بسته بندی شده می نامند و در حدود نصف بهای پرداخت شده توسط مشتری را شامل می شود. در خطوط تولید کالاهایی مثل لوازم آرایش و داروهای خانگی این نسبت بسیار بالاتر است.
حاصل رخنه ی فروشندگی به حیطه ی تولید، رشد سریع اتلاف اقتصادی بود که وبلن در "تئوری طبقه ی مرفه" از آن بعنوان هزینه ای که "در کل در خدمت زندگی و یا رفاه انسان نیست" یاد می کند. در واقع بیشتر تقاضای اولیه برای اجناس خریداری شده در سرمایه داری انحصاری از "قیاسهای مادی حسادت بر انگیز" نشأت میگیرد، مثلأ تمایز موقعیت اجتماعی ناشی از داشتن چیزی ورای توانِ دیگران، همچنین اشکال مختلف "مصرف چشمگیر" همراه با آن. هر چه زندگی فخرفروشانه ات را بیشتر به رخ بکشی وجهه ی اجتماعی بالاتری خواهی داشت. تبلیغات شرکتها این قیاس حسادت انگیز را نخست در میان اغنیا و سپس در میان اقشار متوسط و پایین، غالبا با تلقین ترس از، از کف رفتن وجهه ی اجتماعی تشویق می کنند.
حیاتی است که درک شود که، چنانچه وبلن مطرح کرد، مشکلِ تغییر شکل مصرف و تحریف ارزش مصرف تحت سلطه ی سرمایه داری هیچ نقش قابل ملاحظه ای در کار قبلی مارکس و پیروانی که بلافاصله پس از او ادامه دادند نداشت (یا در واقع در کار دیگر منتقدان سیستم سرمایه داری در قرن نوزدهم). انگلس نوشت که در سرمایه داری "تاثیرات مفید" یک کالا "به پس زمینه های دور، عقب نشسته – و تنها محرک، سودی است که از فروش عاید می گردد." این نظر، اشاره به مفهوم اهمیت کمتر ارزش مصرف در مقابل ارزش مبادله و ساختار مصرف نیروهای مولده دارد. با این وجود، مارکس در هیچ کجای "کاپیتال" تجزیه و تحلیلی از "تاثیر متقابل تولید و مصرف، منتج از تغییرات تکنیکی" و تغییر شکل ساختار ارزش مصرف اقتصادی همراه آن بدست نمی دهد. دلیل آنکه، در قرن نوزده هم – سرمایه داری رقابتی، کالای مصرفی کارگران (متفاوت با کالای لوکس سرمایه داری) هنوز موضوع تلاش عظیم فروش (تبلیغات) نبود که فقط در سرمایه داری انحصاری قرار بود ظاهر شود. در حالیکه اتلاف در سرمایه داری رقابتی مرسوم بود – که از غیر منطقی بودن و تکرار ذاتی رقابت نشأت می گرفت – این اتلاف همان رُل عملی را برای انباشت ایفا نمیکرد که بعدها تحت سرمایه ی انحصاری کرد، جایی که مشکل اصلی دیگر نه کارآمدی تولید، در جبهه ی عرضه، که ایجاد بازار در جبهه ی تقاضا بود. به این دلیل، تبلیغات و بازار یابی در کل، در کنار فاکتورهایی چون تمایز کالاها، فقط نقشی کوچک در قرن نوزده هم بازی کرد. تجزیه و تحلیل این رویدادها باید منتظر ظهور آنها در اوائل قرن بیستم می ماند. این تجزیه و تحلیل نخست توسط وبلن تکمیل گردید و سپس – در ترکیب ایده های مارکس و وبلن – در سرمایه ی انحصاری بارن (9) و سوییزی (10) در 1966.
برای بارن و سوییزی مشکل عمده در سرمایه داری انحصاری جذب ارزش افزوده ی بیحدِ حاصل از افزایش روز افزون باروری سیستم بود. این ارزش افزوده به سه طریق می توانست جذب گردد: مصرف طبقه ی سرمایه دار، سرمایه گذاری یا اتلاف. مصرف سرمایه داران با انگیزه ی آنان برای انباشت سرمایه محدود می گردد در حالیکه سرمایه گذاری را اشباعِ بازارها (در نتیجه ی توقف مصرف بعلت سکون دستمزدها و بلوغ صنعتی) محدود می کند. از اینرو سرمایه داری در مرحله ی انحصاریش با مشکل بازار و نزول درجه ی بکارگیری دو عاملِ ظرفیت باروری و نیروی کار قابل استخدام مواجه است. در چنین شرایطی، اتکای تعمیق شونده بر اتلاف تنها راه نجاتِ ممکنِ بازار، به بخشی ضروری از سرمایه داری انحصاری تبدیل می شود.
بارن و سوییزی ادعا کردند که اتلاف اقتصادی فرمهای گوناگونی یافت که در قرن بیستم جستان و خیزان فزونی یافت. آنها اظهار داشتند که، برای سیستم، وظیفه ی غالب تبلیغات شاید برپایی جنگی بی پروا به نیابت از تولید کنندگان علیه صرفه جویی و بنفع مصرف بود. با اینحال آنها تشخیص دادند که تا آنجا که به بازاریابی مدرن مربوط می شد - که امروزه تعیین اهداف، تحقیق در مورد محرک ها، مدیریت تولید، ترویج فروش و بازاریابی مستقیم را شامل می شود – تبلیغات فقط نوک کوه یخ بود. موسسه ی بلک فریر کامیونیکیشن (11) اظهار میدارد که در سال 2005 ایالات متحده ی آمریکا مبلغ یک تریلیون دلار و بعبارتی 9% از تولید داخلیش را صرف بازاریابی در اشکال مختلف آن نموده است.
برای بارن و سوییزی (در ادامه ی کار وبلن) تاثیر اصلی ساختاری "تلاش فروش" بر سیستم، در هم تنیدگی تلاشهای تولید و فروش تا آن حد بود که این دو تقریبا از هم تمیز ندادنی شدند. این تغییر غامضی بود که هزینه های اجتماعی ضروری تولید و همچنین طبیعت تولید اجتماعی را دگرگون کرد. تحت این شرایط، تغییر دائمی مدل کالاها، کهنگی (دِمُدگی) محصول، بسته بندی بی فایده و غیره همگی در خدمت مصرف بیشتر درآمدند که ساختار ارزش مصرف سرمایه داری را تغییر داده و اتلاف آمیخته با تولید را توسعه داد. آنها برآورد کردند که هزینه ی تغییر مدل اتوموبیلها به تنهایی هزینه ای معادل 2.5% تولید ناخالص آمریکا را در بر داشت. در قیاس با این، هزینه ی تبلیغات تولید کنندگان اتوموبیل بسیار جزئی بود. آنها نوشتند که در صنعت اتوموبیل سازی و بدون شک بسیاری از صنایع دیگر تا آنزمان قسمت اعظم تلاش فروش نه توسط کارمندان غیر کارآمد مثل فروشندگان و آگهی نویسان تبلیغاتی که ظاهرا توسط کارکنان کارآمدی چون سازندگان ابزار، طراحان، مکانیکها و کارگران خط مونتاژ انجام می گرفت. آنها نتیجه گرفتند که "آنچه حتمی است این اظهار نظر منفی است که – علیرغم منفی بودنش – از مهمترین ایده های حاصل از اقتصاد سیاسی است که: تولیدی که حجم و ترکیب آن با سیاست گذاری شرکتهای اولگاپولیستیکی در راستای بحد اکثر رساندن سود تعیین می گردد نه نیازهای انسانی را تامین می کند و نه با حداقل ممکن زحمت و رنج انسانی قابل حصول است."
با پذیرش دیدگاه مشابهی، مایکل کیدران (12) در اثرش "سرمایه داری و تئوری" بطور محافظه کارانه ای برآورد کرد که در سال 1970، 61% تولید آمریکا میتوانست بعنوان اتلاف بحساب آید – از جمله منابع اختصاص یافته به امور نظامی، تبلیغات، مالی و بیمه، اتلاف در کسب و کار، مصرف آشکار تولیدات لوکس و غیره. آنچه تحت سرمایه داری انحصاری تولید می شد بطور فزاینده ای، رسمی یا مشخصا ارزش مصرف سرمایه دارانه- ای بود که استفاده ی اصلی آنها در ارزش مبادله ای بود که برای شرکتها می آفریدند.
بارن و سوییزی مدعی شدند که استانداردهای منطقی رفاه بشر و استفاده از منابع شیوه ی تولیدی کاملا متفاوتی را طلب می کرد. در 1957 در "اقتصاد سیاسی رشد" بارن مدعی شد که ارزش افزوده ی اقتصادی بهینه در یک اقتصاد برنامه ریزی شده، کمتر از حداکثر ممکن ارزش افزوده بوده که رشد اقتصادی آهسته تری را طلب می نماید که یک دلیل آن، در میان دیگر دلایل، کم کردن تولید محصولات مضر مشخصی از جمله استخراج ذغال سنگ بود. سوییزی هم بطور مشابهی در 1970 مدعی شد که نیاز به اتوموبیل شخصی برای هر انسانی که باید در محل کارش حاضر شود نه یک نیازِ طبیعت آدمی که آفریده ی مصنوعی حاصل از کلِ صنعت اتوموبیل سازیِ جامعه ی به اصطلاح سرمایه داری مُدرن بود. سیستم خصوصی شده ی حمل و نقل (که سوبسید آنرا بخش عمومی تقبل کرده بود) در حالی که سود هنگفتی را نصیب شرکتها میکرد هزینه هایی چون آلودگی هوا، خرابی محیط شهری و تلفات ترافیک را به جامعه تحمیل کرد. در مقابل، جامعه ای منطقی تر ارزشهای مصرفِ مفید، از لحاظ هنری جذاب و پایدار تولید می کرد که نیازهای واقعی انسان را برآورد و از شیوه های تولیدی سازگار با روندهای کار انسانی استفاده می کرد.
متفکران دیگری در همان مقطع زمانی نظریه های دیگری پروراندند. جان کِنث گالبریث (13) در کتابش "جامعه ی وفور" در 1958 تز معروفش "اثرِ وابستگی" را که مشمول سرمایه داری اولگاپولیستیکی می گردید مطرح کرد. او مدعی شد که روند "تولید کالا، نیازهایی را که این کالاها ارضا می کنند می آفریند" – تزی که مطرح شد تا تئوری نئوکلاسیک استقلال مصرف کننده را براندازد. جون رابینسُن (14) در سخنرانیش در سال 1971 برای "انجمن اقتصادی آمریکا" که ریاست آن با گالبریث بود موضوع "دومین بحران تئوری اقتصاد" را مطرح کرد. رابینسُن مدعی شد که اکنون وقت پرداختن به بحران دوم (کیفیت و محتوای تولید) است چون به اشتباه فرض می کرد که کینز قبلا جواب بحران اول (حد و میزان تولید) را یافته بود. او مدعی شد که تولیدات نظامی، آلودگی، نابرابری و فقر همه - نه علیرغمِ - بلکه در اثرِ تدابیر اتخاذ شده برای بسط رشد سرمایه داری ایجاد شده بودند. بری کامنر (15) در همان سال در اثرش (16) خطرات اکولوژیکی را – بخصوص در ارتباط با صنعت پتروشیمی – مورد تاکید قرار داد که او مدعی بود عمیقا در سبک تولیدی ریشه دارد که محرکش سود بوده و بطور فزاینده ای سمی است.
عناصر این نقد اکولوژیکی کلی از سرمایه داری انحصاری در مقاله ی 1980 آلن شنیلبرگ (محیط زیست از وفور تا کمیابی) جمع آوری گردید که از کارهای بنیادی جامعه شناسی زیست محیطی بود. قبلا در سال 1970 طرفداران محیط زیست از اثرات زیست محیطی حاصل از عوامل سه گانه ی – جمعیت، فراوانی (یا مصرف) و تکنولوژی - صحبت کرده بودند که دو عامل اخیر جنبه ی اقتصادی داشتند. چهارچوب کتاب شنیلبرگ بوضوح از این امر متأثر بود که فصول 2 تا 5 آن بترتیب بر جمعیت، تکنولوژی، مصرف و تولید متمرکز بود. زیرکی شنیلبرگ در استفاده از اقتصاد سیاسی مارکس و رادیکالها بود که نشان میداد که سه عامل اولِ فوق الذکر تابع چهارمی بودند چیزی که او آنرا "چرخه ی تولید" می نامید، که مشکل اصلی محیط زیست بود. او در مورد چرخه ی سرمایه ی انحصاری نوشت و اصرار داشت که "هر دوی میزان و منبع ......چرخه ی تولید، مصرف زیاد انرژی صنایع سرمایه داری انحصاری است."
شنیلبرگ معتقد بود که مرحله ی انحصاری سرمایه داری مرحله ی صرفه جویی در نیروی کار و افراط در مصرف انرژی است. با جایگزینی مدام نیروی کار و تولید ارزش اضافه ی هر چه بیشتر که از خزانه ی شرکتها سر ریز می نمود، سیستم مشکل رشد یابنده ی تقاضای موثر را آفرید که بعدها با معرفی شیوه های غیر عادی توسعه ی مصرف سعی در حل آن داشت. او به شیوه ی گالبریث مدعی شد که مصرف معاصر بیش از آنکه محصول اولویت های مصرف کننده باشد حاصل اقتضای کسب سود شرکتها است که انتخاب مصرف کننده را با بازاریابی مدرن و تکنولوژی شتابان محدود و مشخص می کند. نتیجه گیری واقع بینانه ی او این بود که تلاش برای پرداختن به مشکل اکولوژیکی با تکیه بر جمعیت، مصرف و تکنولوژی محکوم به شکست است چون مشکل واقعی در چرخه ی تولید نهفته است.
چرخه ی تولید (یا انباشت) چنانکه دیده ایم با اصطلاحات مارکس و فرمول کلی سرمایه ی او (پول-کالا-پولَ) قابل توضیح است که در دور بعد به (پولَ-کالا-پولَ َ) تبدیل شده که (پولَ َ – کالا- پولَ َ َ) را بدنبال خواهد داشت (تا بی نهایت). برای مارکس سرمایه یک سیستم ارزش خود گستر بود که بقول سوییزی غیر از گسست های ادواری اقتصادی ترمز دیگری نداشت. این اساس نقد اکولوژیکی استاندارد سرمایه داری است که بر اثراتِ فزاینده ی رشد سرمایه داری بر ظرفیت های محدود کره ی زمین تاکید دارد. بنابراین بدرستی فرض شده است که مشکل اکولوژیکی باید با دخالت در چرخه ی تولید برای کاهش سرعت آن، توقف، برگرداندن و نهایتا اوراق کردن این ماشین، بخصوص در مرکز سیستم، حل گردد. با اینحال چشم انداز چرخه ی استاندارد بخودی خود سعی در کاهش مشکل اکولوژیکی به مسئله ای کمی (با کم اهیت جلوه دادن جنبه ی کیفی آن) دارد چنان که امروزه در ترویج ارزش مصرف سرمایه دارانه و اتلاف اقتصادی به نمایش در می آید.
در اینجا خالی از فایده نیست که تاکید شود که کالا در رابطه ی (پول-کالا-پولَ) معرف ارزش مصرف واقعی کالا، اکنون تحت سرمایه داری انحصاری به ارزش مصرف سرمایه داری تبدیل شده که نشانگر تسلط کامل ارزش مبادله بر ارزش مصرف است. بدینصورت مشکلات کمی و کیفی انباشت / ویرانی اکولوژیکی از رهگذر ایجاد یک ارزش مصرف رسمی خود را می شناسانند. در کالاهای بسته بندی شده ی امروزی، بسته بندی طراحی شده برای فروش کالا که در قیمت تولید نهان است، اکنون قسمت بزرگتر کالا است. از این جا است که بازاریابانِ سوپ "کمپل" خود سوپ را حائز اهمیت درجه دوم می دانند. بعنوان یک نمونه اقتصادی شاخص تر، از سال 1930 هزینه ی تولید وسایل نقلیه موتوری فقط قسمت کوچکی از قیمت نهایی فروش است که عمده ی آن هزینه ی بازاریابی و توزیع است. بقول استفان فاکس در اثرش "آیینه سازان – تاریخ تبلیغات در آمریکا" ماشینهای امروزی محصولات دو تُنی هستند که تفاوت بسیار اندکی در محتوا دارند. متوسط اتوموبیلهایی که امروزه در آمریکا بفروش میرسند علیرغم مدلهای عجیب و غریبشان بیشتر از نمونه های قدیمی فورد سوخت مصرف میکنند. از آنچه گفته شد، ارزش مصرف (در ارتباط با شرایط تولید در کل) تحت سرمایه داری انحصاری جایش را بطور فزایندهای به ارزش مصرف سرمایه داری با ویژگیهای بیهوده اش داده که کارشان فقط ایجاد فروش بالاتر و سود بیشتر است.
این کاهشِ بی پایانِ مصرف است که علیرغم نیاز انباشت سرمایه، بوسیله ی بیگانگی ارزش مصرف (مثلا پوشش پلاستیکی را جزئی از قیمت تولید یک قرص نان ساختن)، پشت بدترین جنبه های چیزی که به اشتباه مصرف گرایی خوانده می شود پنهان است : تقاضای ظاهرا بی پایان برای محصولات غیر ضروری و حتی سمی که جزئی از جامعه ی دور ریز امروزی شده است. با چه روش دیگری میتوان توضیح داد که در پهنه ی جهان، بیش از 500 میلیارد و شاید حدود یک تریلیون کیسه ی خریدِ پلاستیکی عرضه شده برایگان هر سال مصرف میگردد؛ که حدود 300 میلیارد پاوند جعبه هر سال در آمریکا دور ریخته میشود؛ و 80% تمامی تولیدات آمریکا فقط یکبار مورد مصرف قرار گرفته و بعد دور ریخته میشود؟ اکثر اینها دور ریز سمی است؛ آمریکاییها سالانه هفت میلیارد تُن پلاستیک (پلی ونیل کُلراید) – پر خطر ترین محصول پلاستیکی – را دور میریزند. در سال 2008 مرکز "سلامتی، محیط زیست و عدالت" گزارشی را منتشر کرد که نشان میداد که یک پرده ی دوش معمولی تازه که در آن از پلی ونیل کُلراید استفاده شده بود 108 ترکیب فرّار متصاعد میساخت که شانزده بار بدتر ازچیزی بود که "شورای ساختمانِ سبز" آمریکا توصیه میکرد.
کاملا جدا از طبیعت سمی اش، اتلاف اقتصادی و اکولوژیکی موجود در روند تولید و مصرف چشمگیر است. "گفتن اینکه سرمایه داری بطور همزمان کارآمدترین و پر اتلاف ترین سیستم تولیدی در طول تاریخ بوده است" چنانچه داگلاس دود(17) در "اتلاف توسط ملتها" نوشته است "اشاره به تمایز بین بهره وری عظیمی است که کارخانه ی بخصوصی در تولید و بسته بندی محصولی مثل خمیر دندان به آن دست یافته و عدم بهره وری عظیم و طرح ریزه شده ای است که یک سیستم اقتصادی، که مردم را به پرداخت بهایی برای این محصول وا می دارد که 90% آن به هزینه ی بازاریابی، و نه خمیر دندان مربوط است." ویلیام موریس، که شاهد آغاز سرمایه داری انحصاری بود، به انبوه چیزهایی اشاره کرد که یک انسان عاقل آرزو نمی کند ولی زحمت بیهوده ی ما، می سازد و می فروشد. امروز باید متوجه بهایی بود که این اجناس غیر ضروری به محیط زیست و سلامت انسان تحمیل می کنند. در واقع و همانطوریکه کامنر توضیح داد بسیاری از ارزشهای مصرف متداول محصولات شیمی مدرن هستند که مواد شیمیایی مصنوعی را - که سرطان زا هستند و یا باعث تغییرات سلولی و نابهنجاری توسعه ی فیزیولوژیکی می شوند - مورد استفاده قرار داده و به چرخه ی مصرف و محیط زیست وارد می نماید. محصولاتی که بهای تولیدشان پایین بوده (با مصرف بالای انرژی و مواد شیمایی و نیروی کار کم) و سودهای هنگفتی از فروششان به جیب شرکتها سرازیر می شود. این واقعیت که بسیاری از این محصولات غیر قابل تجزیه شدن و نابود نشدنی هستند و در صورت سوزاندن – تا محلهای دفن ذباله از آنها پر نشود – دی اُکسین یا دیگر مواد سمی متصاعد می کنند بسادگی توسط سیستم اقتصادی یک مسئله ی جانبی تلقی می گردد.
با وجود چنین تناقضاتی، اقتصاددان رادیکال جولیت شور (18) در مورد "تضاد مادیگرایی" نوشته است که در جامعه ی ما مردم مادیگرا نیستند بلکه عکس آنند. ما دیگر هیچ محصولی را نگه نمی داریم یا دوباره استفاده و تعمیر نمی کنیم چون به ما آموخته اند که،محصولات بنا بر اصل کهنگی، شکسته و از بین میروند و لازم است سریعا جایگزین گردند. در واقع بعنوان یک جامعه، ما در دام یک کهنگی روانشناسانه گرفتار آمده ایم که بازاریابی مدرن به راه انداخته و تشویق می کند تا چیزی را که تازه خریده ایم به محض اینکه بشود گفت که دیگر تازه نیست دور اندازیم.
معنای انقلاب
نقد اکولوژیکی زاییده ی تئوری سرمایه ی انحصاری قرن بیستم که سعی کردم حدود برهنه ی آنرا اینجا نشان دهم به نیروی نقد اکولوژیکی مارکس می افزاید. هر روز ثروت عمومی بیشتر و بیشتری را (هوا – آب – زمین – اکوسیستم (زیستگاه ها) – گونه های زیستی) را در تعقیب ثروت خصوصی، که مصرف را به ضمیمه ی روند انباشت تبدیل کرده تا بدین صورت شکل تحریف شده تر و نابود کننده تری بیابد، نابود می کنیم. شکاف متابولیکی که مارکس در قرن نوزده هم مورد اشاره قرار داد اکنون به شکافهای اکولوژیکی متعددی توسعه یافته که از مرزهای بین انسان و سیاره فراتر می روند. این نه فقط مقیاس تولید بلکه بیشتر ساختار آنست که در تفسیر امروزین راهزنی سرمایه داری بر خطاست. بارن نوشت که دیالکتیک روند تاریخی چنین است که در چهار چوب سرمایه داری انحصاری منفورترین و نابود کننده ترین خصایص سرمایه داری به بنیانی ترین بخش ادامه ی حیاتش تبدیل می شود درست همانگونه که برده داری لازمه ی پیدایش آن بود.
مبارزه با تخریبگری مطلق این سیستم نیاز تاریخی این مرحله است – و چنانچه مارکس تصور می کرد جایگزینی آن با جامعه ای که نوید برابری حقیقی و پایداری اکولوژیکی میدهد – که مطمئنم معنای اساسی انقلاب در زمان ما را تشکیل میدهد.
پانویس ها - اسامی
1- Rheinische Zeitung
2- Lauderdale
3- (M-C-M’)
4- Schnaiberg
5- Metabolic Rift
6- Liebig
7- Thorstein Veblen
8- Oligopolistic (see note below)
9- Baran
10- Sweezy
11- Blackfrairs Communication
12- Michael Kidron
13- John Kenneth Galbraith
14- Joan Robinson
15- Barry Commoner
16- The Closing Circle
17- Douglas Dowd
18- Juliet Schor
توضیح
اولیگاپولی مرحله ی بعد از سرمایه داری منوپولی (انحصاری) است که در آن کنترل همه یا اکثر بازار در هر رشته ی فعالیت اقتصادی در اختیار چند شرکت بزرگ است بصورتی که دیگران نمی توانند با آنها رقابت کنند.
|