کشتار ۶۷ به بانگ بلند (۹)
اسماعیل خویی
•
کُشتارگهی شدهست زندانِ اوین.
از روزنِ سلّول، خودم دیده ام این:
هرشب ، تا صبح، پاسداران زین جا،
دزدیده ، بَرَند کُشته ماشین ماشین.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱ مهر ۱٣۹۱ -
۲۲ سپتامبر ۲۰۱۲
از آن همه عاشقانِ زیبایی ها ،
جان های جوان ، مستِ توانایی ها ،
زان پس که شنید شیخ از ایشان : "نه ، نع ! "
مانده ست به جا پشتهی سرپایی ها.
حزب الله ایستاده برجا درصف:
نوسازترین تفنگهاشان برکف.
آمادهی شلیک و هدفْ شان، آنک:
پیشاهنگانِ مردمِ مُستضعف.
شب تا به سحر صدای رگبار آید:
یعنی که سپاهِ جَهل در کار آید.
پُرسم : "برِ چیست این؟" و پاسخ دانم :
از حنظلِ کین چه می شود بار آید؟
نوز از تنِ جان باختگان خون آید.
جان هاست ز زخم ها که بیرون آید.
وز روزنِ سلّول، شمارِ ایشان،
هربار که می شماری، افزون آید.
کُشتارگهی شدهست زندانِ اوین.
از روزنِ سلّول، خودم دیده ام این:
هرشب ، تا صبح، پاسداران زین جا،
دزدیده ، بَرَند کُشته ماشین ماشین.
-" در راهگذر زِ نعشکِش خون ریزد،
وین در دلِ رهگذار شَک انگیزد."
این گفت و برآن شد که ، از این پس ، با تیر
کس را نَکُشد : فقط به دار آویزد.
برسقفی کاستوار بر ایمان است
صد حلقه طناب دار آویزان است.
چشمانِ خدا روشن! کاین کُشتنگاه
تالار نمازخانهی زندان است!
آخوند چو گشت رهبرِ عالیجاه،
دیگر نتوان شناخت شیطان زاللّه.
چون دینِ خدا جای سیاست گیرد ،
زودا که شود مسجد او کُشتنگاه.
ژرف اَر نگری، بهمن و مرداد یکی ست.
نزدِ شه و شیخ، داد و بیداد یکی ست.
مسجد شده مسلخ، نه شگفت است اگر
گلزارِ شهید و لعنت آباد یکی ست.
مادر به نماز و کودک اش در بازی :
با مُشتی خُرده ریزِ رنگین راضی.
انسان می بین و پاکیی ذاتی ی او ،
شادان از کم نیازی و بی-آزی.
|