سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

بحران آزادی و ناکامی جنبش روشنفکری


داریوش نیکومرام


• می‌توان گفت جامعه‌ی روشنفکری دچار سردگمی و بی‌برنامگی و سیاست‌زدگی است. نوشته‌ها و تلاش‌ها بیش از اندازه به آزادی‌خواهی و مطالبه‌ی آن از حکومت محدود شده است. چنان‌چه گاهی با کلی‌گویی مرزها نیز مخدوش می‌شوند و بسیاری از نیروهای راست و سلطنت‌طلب و غیره هم خود را در این صف و جبهه جا می‌زنند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۵ مرداد ۱٣٨۵ -  ۶ اوت ۲۰۰۶


سال‌هاست که روشنفکران و نیروهای مردمی و چپ مدام از آزادی دم می‌زنند و دموکراسی می‌خواهند. اما هرچه می‌گویند و می‌جویند به درِ بسته می‌خورند و جز هزینه (بازداشت و آزار و...) به نتیجه‌ی موردِ انتظار خود دست نمی‌یابند. بی‌جهت نیست که این وضعیت را برخی به انسداد سیاسی تعبیر کرده‌اند .
شکی نیست که آزادی (آزادی احزاب و نشر و بیان و تشکل‌های مردمی و کارگری و...) در اولویت مطالبات اجتماعی- سیاسی جامعه قرار دارد. اما سوآل این است که چرا با این‌همه تمنا و شکایت و... به نتیجه‌ی مطلوب نمی‌رسیم؟ و اساساً آیا کسب آزادی یا مطالبه‌ی آن از حاکمان مقدور است؟ اصلاً راه دستیابی به آزادی کدام است؟ و تا کی باید رویه‌های ناکارآمد یا کم اثر را تکرار کنیم؟
متأسفانه سال‌هاست که روی سخن روشنفکران و سیاسیون عمدتاً با حکومت است. این رویه چه‌قدر دست‌آورد داشته است؟ آیا اشکالی و نقصی در این روش مشاهده نمی‌شود؟ به‌نظرم طرح این نکته تردید‌ها و تأمل‌هایی را برمی‌انگیزد. شکی نیست که باید خواسته‌ها مطرح شوند مثل رفع محدودیت‌های آزادی بیان و قلم و مطبوعات و آزادی زندانیان سیاسی و تشکل‌های کارگری و غیره. اما آیا صرفاً با تقاضا و درخواست از حکومت این خواسته‌ها برآورده می‌شوند؟ از طرفی هم اگر جامعه نسبت به این همه فداکاری و زندان و... ظرفیت و حساسیت و آمادگی کافی داشت باید در قبال بسیاری اتفاق‌ها مانند اعتصاب غذاهای طولانی زندانیان و دانشجویان یا مثلاً مخالفت نهادهای حکومتی با لایحه‌ی منع و ممنوعیتِ شکنجه یا بسیاری دستگیری‌ها یا برملا شدن بسیاری از اختلاس‌‌ها و سوء استفاده‌های مالی و قتل‌ها و صدها موردِ دیگر به جوش و خروش می‌آمد و واکنش نشان می‌داد. ولی می‌بینیم که چنان نشده است .
بی‌تفاوتی مردم یا فقدان واکنش و حساسیت اجتماعی لازم نسبت به بسیاری اتفاق‌ها از جمله بحث‌های متداول روشنفکری است. در این باره حداقل می‌توان گفت که وقتی مبارزان سیاسی و روشنفکران به مسایل اصلی و عینی و روزمره و معیشتی جامعه و مردم نمی‌پردازند و خود نسبت به آن‌ها حساسیت نشان نمی‌دهند، نباید از مردم توقع پشتیبانی داشته باشند .
نیروی پیشرو باید بتواند در تمام زمینه‌های اقتصادی، اجتماعی خرد و کلان نابسامانی‌ها و ریشه‌های مشکلات را نشان داده و طرح و برنامه ارایه دهد. این است که می‌بینیم در بسیاری از فداکاری‌ها و مقاومت‌ها و اعتراض‌های روشنفکرانِ توده‌های مردم یا اقشار متوسط بی‌خبر و برکنار بوده و هم‌راهی و هم‌دردی بروز نمی‌دهند .
حتماً گفته می‌شود پس چه باید کرد؟ در پاسخ، این پرسش به‌میان می‌آید که آیا ما از فرصت‌ها و امکانات موجود و مرزهای مجاز استفاده کرده‌ایم؟ بهتر نیست به‌جای این‌که بگوییم: ما از کم‌ترین آزادی برخوردارنیستیم بگوییم که: ما از کم‌ترین آزادی برخورداریم و بعد فکر کنیم که از این کم‌ترین چگونه می‌توان بهره‌برداری کرد و خلاء‌ها و کارهای زمین مانده کدام‌اند؟ چرا دنبال چنان وضعیتی نباشیم که آزادی غیر قابل سلب باشد؟
سال‌هاست که مدام خبرهایی از احضار و بازداشت و «محاکمه»ی روشنفکران و مبارزان و روزنامه‌نگاران و... می‌شنویم. روشن است که مبارزان سیاسی از تلاشگران خط مقدم تحولات اجتماعی به‌حساب می‌آیند و از بالاترین ارزش و احترام برخوردارند. اما خط مقدم بدون پشت جبهه‌ای نیرومند به نتیجه‌ی مطلوب نمی‌رسد و در چنین وضعی ارزشمند‌ترین و آگاه‌ترین نیروها از کف می‌روند یعنی همان که حکومت خواستار آن است. اصلاً چرا محاکمه می‌شویم؟ ما که خواهان سعادت و به‌روزی مردم و کشور و اصلاح جامعه و عدالت و رفع فساد و نابرابری و... هستیم چرا باید محاکمه شویم؟ برای این‌که محاکمه نمی‌کنیم! ما باید محاکمه کننده باشیم. آن‌هایی باید محاکمه شوند که مسبب این وضعیت اسف‌بار در کشور ما هستند. اما روشنفکران به‌جای تشریح و بیان وضعیت کنونی و محاکمه‌ی عاملان آن فقط خواب آزادی را می‌بینند. در صورتی‌که تشریح و بیانِ بیش‌تر آسیب‌های اجتماعی و سوء‌استفاده‌ها و... چندان محدودیتی ندارد و مشکل‌آفرین نمی‌شود. اتفاقاً کمبود ما در همین زمینه و پاشنه آشیل و ضعف حکومت نیز در همین جاست. تشریح وضعیت جامعه در تمام ابعاد آن (اقتصاد، واردات، درمان و آموزش و قاچاق کالا و فساد، فقر و...) نه سیاسی صرف است و نه ایدئولوژیک. جای بحث و مقابله هم ندارد چون واقعیتی عینی است .
این است که می‌توان گفت جامعه‌ی روشنفکری دچار سردگمی و بی‌برنامگی و سیاست‌زدگی است. نوشته‌ها و تلاش‌ها بیش از اندازه به آزادی‌خواهی و مطالبه‌ی آن از حکومت محدود شده است. چنان‌چه گاهی با کلی‌گویی مرزها نیز مخدوش می‌شوند و بسیاری از نیروهای راست و سلطنت‌طلب و غیره هم خود را در این صف و جبهه جا می‌زنند .
همین وضعیت فاجعه‌بار محیط زیست که جای هیچ‌گونه دفاعی ندارد می‌تواند یکی از موارد محاکمه حاکمان و حکومت باشد. اما چه‌قدر در این زمینه کار شده است؟ مثلاً آلودگی هوای تهران جانِ میلیون‌ها نفر را به‌خطر انداخته است و مگر غیر از این است که در نتیجه‌ی افزایش جمعیت و افزایش خودرو و فقدان وسایل حمل و نقل عمومی کافی است. افزایش جمعیت ناشی از چیست؟ دو عاملِ اصلی عبارت‌اند از مهاجرت ناشی از فقر و بی‌کاری در شهرستان‌ها و روستاها و بی‌سوادی و ناآگاهی برای جلوگیری و کنترل زاد و ولد. این هر دو نیز ناشی از کوتاهی و ناکارآمدی حکومت و فقدان اعتبارات و بودجه‌های کافی است. کمبود وسایل نقلیه‌ی عمومی هم به‌خاطر عدم اختصاص بودجه‌ی کافی برای این امور است. البته در محافل رسمی و دولتی صدها همایش و جلسه و شورا و مطالعه برای تحلیل و حل آلودگی هوای تهران ترتیب می‌دهند که به آن‌ها کاری نداریم چون آن‌ها به حقیقت کاری ندارند و بیش‌تر دنبال مسکن برای تخفیف دردها و خراب‌کاری‌هایی هستند که خودشان به‌بار آورده‌اند. آری سرمایه‌داری هر لحظه در کار ترمیم خرابی‌‌ها و تأمینِ حداقل‌هاست تا اوضاع یکسره دگرگون نشود .
آلودگی هوای تهران که چه عرض کنم! خودِ تهران سند بزرگی از یک فاجعه‌ی ملی است. آخر چرا این‌همه جمعیت؟ این همه تخریب طبیعت؟ این همه آلودگی؟ و... و همه‌ی این‌ها به خاطر حاکمیت زور و سرمایه و پول و ریا در تهران طی دستِ‌کم صد سال اخیر است .
آلودگی هوای تهران فقط یکی از صدها موردی است که باید به‌خاطرش حاکمان محاکمه شوند. آلودگی دریاها (در اثر پساب‌های کارخانه‌ها و مواد نفتی) و رودخانه‌ها و تخریب منابع طبیعی و جنگل‌ها، تغییر کاربری زمین‌های کشاورزی برای ویلا سازی و غیره هر کدام دادگاهی برای حکومت‌گران است .
فقر و زورگویی بسیاری از کارفرماها به پشتوانه‌ی دولت حامی، فساد مالی و اقتصادی، رواج اعتیاد و قاچاق مواد مخدر، فرار مغزها، انواع آسیب‌های اجتماعی (فحشا و فرار دختران و...)، هزینه‌های بالای درمان و آموزش و تحصیل و بی‌کاری و هزاران مسأله‌ی دیگر هر کدام دادگاهی برای محاکمه‌ی حاکمان هستند .
هنر عرصه‌ی دیگری است که برای فرهنگ‌سازی و بیداری و آگاهی از آن غفلت شده است. چه بسیار داستان‌ها که نوشته نشده و چه بسیار فیلم‌ها- از یک دقیقه‌ای تا چند ساعته- که هنوز ساخته نشده‌اند چه مستند و چه داستانی. ما هنوز از هنر بهره‌ی کافی نبرده‌ایم. احتمالاً این‌جا هم برخی، مسأله‌ی محدودیت‌ها را مطرح می‌کنند. درست است که در وضعیت استبدادی به‌سر می‌بریم. بسیاری از عرصه‌ها مجاز به نقد و انتقاد نیستند. قرائت دینی باید همان باشد که حاکمان می‌پسندند و غیر از آن را برنمی‌تابند. حتا انتقاد از عمل‌کرد روحانیت یا جناح غیرمردمی آن در گذشته‌ها را به‌سختی می‌پذیرند. حاکمان حوزه‌هایی را مقدس دانسته و نقد آن‌ها را غیر مجاز می‌دانند .
  نشریات با محدودیت‌های سختی مواجه‌اند. بسیاری از کتاب‌های سودمند اجازه‌ی انتشار ندارند و وزارت ارشاد انباشته از کتاب‌هایی است که بی‌پاسخ مانده یا اجازه‌ی نشر نیافته‌اند. حزب و سندیکا و تشکل‌های کارگری که دیگر تکلیفشان روشن است و این در‌حالی است که ده‌ها و صدها سازمان رنگارنگ کارفرمایی کوچک و بزرگ_ از اتحادیه‌های صنوف گرفته تا اتاق‌های بازرگانی_ میدان‌داری می‌کنند. اما کارمند و پرستار و معلم و کارگر و... حق ندارند سازمان صنفی خود را تشکیل دهند. این‌ها را همه می‌دانند. با این حال آیا نویسنده‌ای می‌تواند بگوید که اگر آزادی بود چنان داستانی می‌نوشتم که تکان‌دهنده و قوی و... باشد؟
ما به چنان آثار هنری (فیلم و داستان و تأتر و...) احتیاج داریم که برای تغییر این وضعیت خلق شده باشند. مگر می‌توان وضعیت کنونی را به اضافه‌ی آزادی تصور کرد. اگر آزادی باشد مسایل و واقعیت‌ها هم تغییر می‌کنند. در ضمن بسیاری از آثار هنری و ادبی در شرایط استبدادی به‌وجود آمده و تأثیرهای ماندگاری داشته‌اند .
فراموش نکنیم که نظام حاکم سیستمی یک‌پارچه و بهم‌پیوسته است (مثل هر نظام دیگر) و نمی‌توان قطعه‌ای از آن را متفاوت و متمایز از سایر اجزاء تصور کرد. اگر هم آزادی بیش‌تری فراهم شود، همین آزادی فضای اجتماعی و واقعیت‌های موجود و مطالبات و تناسب نیروها و بسیاری چیزهای دیگر را تغییر خواهد داد و چه بسا اثر هنری دیگرگونه‌ای بطلبد .
مطالبه‌ی آزادی از حکومت خامی و خوش‌خیالی است. مگر حکومت اشتباه می‌کند که آزادی نمی‌دهد؟ آیا حکومت و صاحبان قدرت و ثروت الزامات بقای خود را تشخیص نمی‌دهد؟ حکومتی تثبیت شده که از امکانات مالی کلان (درآمدهای ملی) و نیروهای فکری فراوان برخوردار است چه‌طور ممکن است که مصالح و منافع خود را تشخیص ندهد؟ حاکمان آن‌چه که برای بقا لازم بوده انجام داده‌اند و اگر غیر از این عمل می‌کردند موقعیت و قدرت کنونی را نداشتند. ناکامی و شکست نیروهای چپ و مردمی هم به خاطر اعتماد و خوش‌بینی‌ها و ندانم کاری‌ها، تشتت و تفرقه، عملکرد و سیاست‌های امپریالیسم کهنه‌کار، عقب ماندگی تاریخی جامعه، آسیب‌های ناشی از ماجراجویی برخی گروه‌های سیاسی، به راست غلتیدنِ نیروهای مذهبی (در اثر عقب ماندگی فکری و پایگاه طبقاتی) و در یک کلام تفوق و نیرومندتر بودن حریف بوده است .
نمی‌توان منکر آن شد که میزان توفیق در رویارویی با حکومت به درک نیروهای پیشرو از شرایط حاکم و توازن نیروها و ضرورت‌ها و بسیاری چیزهای دیگر وابسته است. آیا می‌توانیم ادعا کنیم که از این بابت کم و کسر نداشته‌ایم؟ آیا می‌توان بدون نیروی کافی و پشتوانه‌ی مردمی نسبی با حریفی نیرومند‌تر به مقابله برخواست؟ فراموش نکنیم که «نیروی مادی را فقط با نیروی مادی می‌توان عقب راند» و «اندیشه وقتی در توده‌ها رخنه کند به نیروی مادی بدل می‌شود.» آیا فقط با از خودگذشتگی نیروهای سیاسی توانسته‌ایم نیروی بالقوه‌ی مردم و زحمتکشان را به فعل و سازماندهی درآورده و با خود هم‌راه کنیم؟
جامعه‌ی روشنفکری دچار مشکل چه کنم و انفعال و عدم استفاده از فرصت‌هاست. به جای گله‌های بی‌ثمر از نبودن آزادی باید از فرصت‌های موجود و حوزه‌ها و مرزهای مجاز حداکثر بهره را برد. نشریات یکی از ابزارهای مناسب برای این گونه فعالیت‌هاست. اما نشریات سیاسی و فرهنگی ما قادر به درک و دریافت نیازها و جذابیت‌ها و کمبودها نیستند و موضوع‌های روز و جاندارز جامعه در آن ‌ها کم‌تر به چشم می‌خورند، چه در زمینه‌ی آثار نظری، فلسفی و فکری و چه اجتماعی و اقتصادی. نشریات و روزنامه‌نگاران ما چه‌قدر از زندگی توده‌های زحمت‌کش و مسایل و روحیات آن‌ها گزارش تهیه کرده‌اند؟ از خانواده‌ی آن‌‌ها ، کارشان، بچه‌ها و...؟
نقد و بررسی کتاب‌های تاریخ و علوم انسانی درسی که با تیراژ‌های میلیونی چاپ می‌شوند دادگاهی دیگر برای حاکمان است. نقد این کتاب‌ها انحراف‌ها و تخریب‌ها و بدآموزی‌های حاکمان را برملا می‌کند. اما کو نقد؟
سازمان‌های غیر دولتی یا NGO ها از نیروهای آگاه   که از بینش علمی و تاریخی برخوردارند جدا افتاده‌اند. روشنفکران می‌توانند ضمن ارتباط با این سازمان‌ها، آگاهی اجتماعی و درک ریشه‌ای از مسایل و آسیب‌های اجتماعی و محیط زیستی را به آن‌ها منتقل کنند .
انفعال، برخوردهای سطحی و کم اثری این سازمان‌ها ناشی از ناآگاهی و عدم پیوند با نیروهای چپ جامعه است .
جامعه روشنفکری و چپ واقعی با وجود اشتباه‌ها و ضعف‌ها که در برابر فداکاری‌ها و خدمات‌شان ذره‌ای است و برخلاف همه‌ی بی‌انصافی‌ها و تهمت‌ها و سم‌پاشی‌ها و... کارنامه و عملکردی سراسر افتخارآمیز داشته‌اند، اما در بازگویی همین نیز غفلت و کم‌کاری شده است. نه اکنون که در تمام طول تاریخ مبارزان آگاه در کنار توده‌های ستم‌دیده پرچم‌دار حق و حقیقت و عدالت و ظلم‌ستیزی بوده‌اند. بهترین آثار ادبی و هنری و فرهنگی و پژوهشی، بهترین شاعران و نویسندگان و داستان نویسان و بهترین اندیشمندان از آن ما هستند. ادبیات و سینما و تأتر و موسیقی و... معاصر ایران مدیون جریان چپ است. درود و افتخار بر همه‌ی مبارزان راه حقیقت و عدالت. حریف ما چه در کارنامه‌اش دارد؟ جز ظلم و فساد و زورگویی و مال‌اندوزی و...؟
بورژوازی مدت‌هاست که حرفی برای گفتن ندارد. هر چند بورژوازی در عرصه‌ی اندیشه و هنر حرفی برای گفتن ندارد اما در سیاست و حکومت بسیار با تجربه‌تر و فریب‌کار‌تر شده است. بنابراین شناخت ما از دولت‌ها در عصر کنونی باید ارتقاء یابد. کارکرد امپریالیسم و دولت‌ها و کلید حل آن‌ها همان ضرورت‌های «بقا» است. یعنی هر آن‌چه که برای بقا لازم دارند انجام می‌دهند و در این راه به انواع حیله‌ها و جنگ‌ها و... متوسل می‌شوند. به نمونه‌ای دقت کنیم: «در اردیبهشت ماه ۱٣٣۴ حجت‌الاسلام محمد تقی فلسفی در سلسله سخنرانی‌هایی که به‌طور زنده از رادیو پخش می‌شد، به فعالیت‌های فرقه‌ی بهائیت اعتراض کرد. وی در این سخنرانی‌ها خواستار جلوگیری از فعالیت بهائیان توسط دولت و دربار شد. او در سخنرانی‌های خود چالش اجتماعی نوینی را پدید آورد که تبعات آن با شدت و حرارت بسیار زیادی فضای سیاسی و اجتماعی ایران را تحت تأثیر قرار داد. ذهنیت اجتماعی مبارزه با بهائیت، جایگزین نهضت ملی شدنِ صنعت نفت به رهبری دکتر محمد مصدق شد. در ۱۶ اردیبهشت ماه، پس از سخنرانی‌های شیخ محمد تقی فلسفی، تظاهرات شدیدی از سوی مردم تهران و شهرهای بزرگ علیه بهائیت برپا شد و...» و امروز می‌بینیم که مسایل دیگری مانند انرژی هسته‌ای و غیره مطرح می‌شود. البته آن‌چه که منافع بورژوازی و فرادستان اقتضا می‌کند مثل جنگ و انواع تشنج‌ها و بحران‌ها و... لزوماً برنامه‌ریزی شده نیست. به‌طور طبیعی جریان امور در مسیری قرار می‌گیرد که منافع حاکمان ایجاب می‌کند .
تاریخ همین دو سده‌ی اخیر، تاریخ فساد و زورگویی و زدوبند و مال اندوزی حاکمان و رجال و اشراف و سیاست‌مداران آن‌ها و فقر و بینوایی و تحقیر و زجر توده‌ها و دربدری و آزار و سرکوب روشنفکران و مصلحان و عدالت خواهان است. این است که ما در هر محکمه‌ای محاکمه‌کننده‌ایم و سرافراز .


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست