از تمام ابزارها برای واژگون کردن تاریخ استفاده شد
حاشیهای بر خاطرات پرویز ثابتی و مستند از تهران تا قاهره
ناصر فکوهی
•
آنچه فاجعه انگیز است، نه حرفها و تصویرها و روایتهایی است که در این کتاب و فیلم، آمدهاند. بلکه در آن است که چگونه میتوان با مردم و به ویژه نخبگان و کسانی که هنوز تجربه دوران رژیم گذشته را دارند، همچون آدمهایی بیعقل و هوش و عوام رفتار کرد و آنها را فاقد هر گونه قوه تحلیل و استدلال و منطق و فهم دانست
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
٨ مهر ۱٣۹۱ -
۲۹ سپتامبر ۲۰۱۲
در هفتههای اخیر فرایند تاریخ نظری و تاریخ شفاهی ایران معاصر دو واقعه را تجربه کرده است که نمیتوان دست کم به مثابه یکی از متخصصان علوم اجتماعی که بر اهمیت بعد تاریخ در تحلیل کنشهای اجتماعی، درک آنچه «گذشته»، همچون فهم و شناخت آنچه در حال «گذار» است و یا پیش بینی میکنیم از راه برسد، برای ما بیتفاوت باشد. به ویژه آنکه خود بر یک پروژه تاریخ معاصر فرهنگ ایران معاصر کار میکنم و با بسیاری از مسائلی که این دو واقعه در آنها دخالت دارند، درگیرم.
منظور از یک سو، انتشار کتاب «خاطرات» یکی از ماموران سازمان اطلاعات و امنیت دوره رژیم گذشته، یعنی آقای پرویز ثابتی است و دیگری پخش فیلم «مستند»ی با عنوان «از تهران تا قاهره» درباره خروج آخرین شاه رژیم پهلوی از تهران در روزهای اوج گیری انقلاب ۱۳۵۷ و آخرین روزهای زندگی او تا مرگ وی در قاهره.
هدف و دغدغه تولیدکنندگان و توزیعکنندگان این دو «اثر»، و بسیاری از بازتابهای «منفی» یا «مثبت» آنها، یعنی پاسخهایی که در محیط مجازی و غیرمجازی به آنها داده شده است، ظاهرا توهمی است که درباره «تاثیرگذاری» بلافصل آنها بر فرایندهای کنونی سیاسی و اجتماعی کشور ما وجود دارد و همچنین «تسویه حساب»هایی که افراد و جریانهای گوناگون قصد داشتهاند با یکدیگر بکنند. با وصف این، چنین «اسنادی»، صرف نظر از اینکه میزان «واقعی» بودنشان به چه حدی است - که این را مطالعات تاریخی بعدی نشان خواهند داد- از نظر ما امری مثبت به شمار میآیند زیرا به صراحت مسائلی را مطرح و رسما اعلام میکنند که میتوان بر روی آنها، از امروز تا سالیان سال، نکته به نکته بحث کرد و مسائل مختلف را شکافت.
اما در این یادداشت ما نه قصد داریم و نه جای آن هست که بتوانیم به «حقیقت یابی» آنها بپردازیم،، اما بدون شک درباره این «اسناد» همچون بسیاری از اسناد دیگر در فرایند کار تحقیق فرهنگی، در صورت امکان و در حد بضاعت خود، مطالعه لازم را انجام خواهیم داد. هدف، بیشتر آن است که به تحلیل آسیبشناختی نوعی فرایند بسیار تکراری در نگاه، درک و تحلیل مسائل اجتماعی اشاره کنیم و به خصوص بر آنچه میتوان «توهم تاثیرگذاری تبلیغات سیاسی» نامید. زیرا گمان ما آن است که در بسیاری موارد این توهم، وقت و سرمایه بسیاری از افراد را به هدر میدهد، و تاثیر گذاریها هم اگر انجام شود در درازمدت معکوس خواهد بود.
واقعیت در آن است که وقتی ما از تاثیر گزاری سخن میگوئیم، منظورمان آن نیست که این «آثار» در یک جهت و یا در جهت دیگر، «هیج» تاثیری ندارند، اما بحث آن است که «تاثیر» به معنی تغییر فرایندهای اجتماعی به صورتی تعیین کننده، به گواهی تاریخ «تبلیغات سیاسی» در قرن بیستم، کمابیش خیالی هستند. نمونههای بیشماری با هر نوع محتوایی در قرن بیستم داریم، از انقلاب مکزیک و انقلاب روس از ابتدای قرن گرفته تا تبلیعات جنگ طلبانه متفقین در دو جنگ جهانی به وسیله متفقین علیه آلمان و ژاپن، یا تبلیغات آنها علیه دولتهای ملی و مردمی در کودتاهای ضددموکراتیکی در کشورهایی نظیر ایران (محمد مصدق) و یا شیلی (سالوادور آلنده)؛ از تبلیعات سیاسی و ضد یهود فاشیستهای ایتالیا و نازیهای آلمان تا تبلیغات سیاسی در شوروی پیشین، انقلاب فرهنگی چین، خمرهای سرخ، کوبا و غیره تا امروز و تبلیغات سیاسی در اغلب کشورهای درحال توسعه که نمونههایی مضحک و کاملا عقب افتاده از نمونههای اصلی قرن بیستمی همین تبلیغات هستند.
آنچه در این دو ساخته میتوانیم مشاهده کنیم و آنها را برغم استفاده از پیشرفتهترین امکانات فناوری موجود (در فیلم یاد شده برای تاثیرگذاری دراماتیک) و پیشرفتهترین استراتژیهای سیاسی برای بهرهبرداری از تضادهای موجود در سپهر سیاسی ایران (در کتاب مزبور) اغلب جز نمونهای عقب افتاده و در حد همان محصولات جهان سومی دیکتاتورهای هولناک برای مردم خود و مضحک از دیدگاه بیرونی، نیستند: ارائه روایتهای پیش پا افتادهای از فرایندهای پیچیده اجتماعی، اقتصادی، تاریخی، فرهنگی در قالب رفتارهای «غیرقابل درک» و یا برعکس «رازهای پشت پرده» دو گروه از آدمها، تقلیل کنشگران سیاسی و اجتماعی به «آدمهای خوب» و «آدمهای بد» و رسیدن ناگزیر به تحلیل تاریخ به دو روش ساده شده: یا درک آن به مثابه یک واقعه عجیب و تکرار جملاتی نظیر: «واقعا نمیفهمم!»، «عجیب است!» «مگر ممکن است؟» و... و یا فهم تاریخ در قالب توطئههای پشت پرده که: «معلوم بود که برنامهای در کار است!»، «ما نمیخواستیم خیلی چیزها را بگوئیم!»، «هیچ کس اینها را درباره فلان یا بهمان نمیداند که...»
بدین ترتیب است که تقلیل فکری میتواند تا ابعادی غیرقابل درک پیش رود و کسانی که از موقعیت خود به ستوه آمدهاند هر گونه قابلیت اندیشیدن ولو ساده را از دست بدهند و گمان کنند تاریخ مثل درگیری «خوبها» و «بدها» بوده و ظاهرا آنها در انتخاب خود تنها دچار یک اشتباه شدهاند. اما هنوز هم «دیر» نشده و میتوانند به سراغ آدمهای خوب داستان رفته و با اظهار پشیمانی، چرخ تاریخ را دهها سال به عقب کشیده و بازی را دوباره شروع کنند. و یا از آن بدتر اینکه تاریخ چیزی جز یک «توطئه» و «بازی» خطرناک نبوده: آنها که نمیتوانستند «اوج گیری» ما را ببیننند، «نقشه شومی» کشیدند و ما را به فنا دادند. اما باز هم مهم نیست، بیائیم دیگر نگذاریم کسی برای ما «نقشه شوم» بکشد، و حواسمان باشد این بار نه در تشخیص خوب و بدها اشتباه کنیم نه در تشخیص به موقع دامی که جلویمان پهن کردهاند... و کاش تاریخ و فرایندهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی به همین سادگی بود چون در این صورت جهان یک هزارم مشکلات کنونیاش را نمیداشت.
بدین ترتیب یکی از «برجستهترین» چهرههای سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) در رژیم پهلوی که پس از چرخش دیوانه وار رژیم گذشته به سوی سیاستهای امنیتی و نظامی و رویگردانی آن از هر گونه برنامه اصلاحی برای جلوگیری از سقوطی که در راه بود، به یکباره «ظاهر» شد، اما با انقلاب ۱۳۵۷، جایی در لس آنجلس به سکوت فرو رفته بود، ناگهان دوباره «ظهور» میکند تا «پرونده همه» را بگشاید. کسانی که تلویزیون نیمه دوم دهه چهل و ابتدای دهه پنجاه را در یاد دارند به خوبی این شخصیت را که با عنوان مهیب «مقام امنیتی» ناگهان پس از شروع حرکات مسلحانه زیرزمینی در ایران، بر صفحه تلویزیون ظاهر شده بود به یاد دارند: مردی میانه سال، با چهرهای خنثی، بدون احساس و سرد که از موضعی چنان بالا سخن میگفت که ظاهرا رژیمی که نمایندگیاش میکرد، قرار بود تا هزار سال دیگر عمر کند. دقیقا شیوهای از گفتار و ادبیات که در نزد مسئولان سیاسی و امنیتی کشورهای عقب افتاده جهان سومی بارها و بارها میتوان مشاهده کرد. «مقام امنیتی» ما، هر چند وقت یکبار نمایش کاملی در قالب مصاحبههای مطبوعاتی (و البته در دیدارهای خصوصی و احضار هنرمندان و مسئولان فرهنگی و سیاسی و اقتصادی غیره کشور و «نمایش» پروندههای ساواک درباره هر کدام از آنها و اینکه «ما از همه چیز خبر داریم اما کاری به کارتان نداریم!») به راه میانداخت. در نمایشهای تلویزیونی شیوه غالب، همان «نمایش» سیرک گونه جهان سومیها بود: نمایش «سلاحها»ی «پیشرفته» «خرابکاران»، کشف «توطئههای پیجیده شبکههای تروریستی» و «خانههای تیمی» به وسیله «ما» که «همه چیز را در کنترل داریم» و «نمایش» اقتداری به ظاهر بیپایان و همه جا حاضر اما در واقع بیپایه و از درون فرو ریخته. در آن دوران آقای ثابتی بر این گمان بود که رژیم سلطنتی، به قدرت دلارهای نفتی و سلاحهای «پرتوانش»، پایانی در کار ندارد (رژیمی که کمتر از ده سال بعد سقوط کرد) و با این «نمایشها»ی رعب و وحشت بیشک همه را به یک فلج دائم محکوم خواهد کرد، به خصوص که همزمان با این «نمایش»ها، همیشه کارناوالی به راه میافتاد از شایعات و خبرهای راست و دروغ کهگاه خود رژیم نیز آنها را تقویت میکرد مبنی نه تنها بر بیحد و مرز بودن شمار افراد و قدرت «ساواک»، بلکه بر تشریح «دقیق» و هولناک «شکنجههای قرون وسطایی» در زندانها تا هراس و وحشت را باز هم بیشتر کند. در حالی که بسیاری از مردم و به ویژه نخبگان هنوز در این دوران به اصلاحات و حکومت قانون اساسی راضی بودند. در نهایت نمایشهای ثابتی و سایر برنامههای از این دست جز اثری معکوس و مشروعیت دهنده به خشونت ضدرژیم نداشت، نظامی که مستقمیما درون جنونی از قدرت فرو میرفت، رژیمی که از یاد میبرد با یک کودتای ضددموکراتیک به روی کار آمده و فساد در همه ابعاد آن و به شکلی باور نکردنی حضور دارد، رژیمی که در کمتر از دو دهه، اکثریت گروههای نخبه دارای عقلانیت را به بند کشیده یا از میان برده بود و تمام مهارهای خود را به دست گروهی از نظامیهایی داده بود که نه وفادار بودند و نه عقلانی. و امروز آقای ثابتی که بنابر قوانین بین المللی از همان سال ۱۳۵۷، باید به عنوان یک «جنایتکار و شکنجه گر» محاکمه و محکوم میشد، پس از یک عمر زندگی آسوده در کالیفرنیا یا جاهایی دیگر به دنبال تبرئه خویشتن است. اینکه چند نفر به دستور مستقیم یا غیرمستقیم ایشان روانه شکنجهگاه شدهاند و به قتل رسیدهاند را تاریخ امروز یا فردا مشخص میکند، اما تعداد این افراد نیست که معیاری لازم و کافی برای محاکمه ایشان است و در این شرایط گریز از ایران، زندگی سی ساله و امروز بازگشت خاطرات ایشان به ایران در شکل زیباسازی شدهاش، بخشی از موقعیت نابسامانی است که رژیمی که ایشان نمایندگیاش را میکرد، از مسئولان مستقیم آن است. کسانی که امروز میان ۵۰ تا ۷۰ سال دارند و در سالهای دهه ۴۰ و ۵۰، در اوج فعالیت خود بودند میتوانند، لااقل با اندکی خلوت کردن با خویش به صورت مطلق و نه به صورت نسبی درباره موقعیت و میزان اعتبار ارائه این نظریات در شرایط کنونی کشور ما نظر بدهند. نظری مطلق، زیرا جنایت، ولو جنایت سیاسی، امری مطلق است و نه نسبی، البته جز برای خود سیاست بازان.
و اما درباره فیلم «مستند» نیز باید چند کلامی گفت. فیلم به گونهٔ «نمایش»ی در نمایش دیگر تهیه شده است: فرح پهلوی نه به مثابه یک بازیگر رژیم گذشته، بلکه به مثابه یک «تماشاچی حیرت زده» آن دوران، دائما از دیدن فیلمها و مصاحبههای قدیمی، تکرار میکند «برای اولین بار است» که اینها را میبیند؛ دانما اظهار شگفتی میکند و یا به سادگی میگوید: «واقعا نمیدانم دربرابر این همه دروغ، چه میتوان گفت؟». فیلم در حقیقت نه یک «مستند» بلکه یک «ضدمستند» است، یعنی از تمام ابزارهای فیلمسازی برای واژگون کردن تاریخ در آن استفاده شده است. و البته به همین دلیل نیز شاید تصور شود بتواند به شدت بر یک تماشاچی جهان سومی که دائما باید شعارش این باشد که: «چه فکر میکردیم و چه شد؟» تاثیرگذار باشد. هر چند حتی بر همین تماشاچی نیز تاثیر برخلاف تصور سازندگان در تحلیل ما، بسیار کوتاه مدت و در حوزه کنش اجتماعی تقریبا معادل صفر است، کما اینکه واکنشهای مثبت و منفی به آن، نیز چنینند: سازوکارهای رفتارهای اجتماعی و به ویژه رفتارهایی چون شورش و انقلاب که در حوزه آنومی قرار میگیرند، چنان پیچیدهاند، که ورزیدهترین تحلیلگران نیز همواره باید به صورتی بسیار نسبی درباره آنها صحبت کنند. در نهایت هم آیا نباید با کنشگر اصلی فیلم همداستان شد و پرسید «واقعا نمیدانم چرا این طور شد؟». هیچ مشکلی در این پرسش وجود ندارد جز آنکه به شدت تکراری و به شدت ملال آور است. زیرا هربار یک نظام دیکتاتوری که بنا بر تعریف نظامی خود ویرانگر است یعنی آنقدر در اطراف خود همه چیز را نابود میکند، همه دشمنان خیالی خود را از سر راه بر میدارد، همه سوپاپهای اطمینان را مسدود میکند، و تمام ابزارهایی را که میتوانند به او کمک کنند که بفهمد «چه چیز دارد میشود» و «چه باید کرد» را نیست میکند تا سرانجام نوبه نابودی به خودش برسد، همین سئوال مضحک دوباره تکرار میشود. حوادث موسوم به «بهار عرب» در طول یکی دو سال اخیر به صورتی کاریکاتور مانند این امر را در باره چندین و چند دیکتاتور جهان سومی دیگر نشان دادند.
اما در نهایت، نه حرفهایی که آقای ثابتی در کتابش میزند و نه روایت فیلم «از تهران تا قاهره» هیچ چیز تازهای فی نفسه در خود ندارند، اگر هم در کتاب ایشان بتوان از کوچکترین نکته قابل استنادی از شهادت شفاهی فردی که خود یک متهم گریزان به مثابه یک جنایتکار جنگی است؛ یافت، بدون شک تنها در کنار اسناد معتبر دیگر خواهد بود که باید ارائه و در فضایی مناسب تحلیل شوند. در مورد فیلم نیز همین را باید گفت، البته با این تفاوت که فیلم جز در مواردی بسیار بزرگ مثلا «خیانت ارتش به شاه» یا «هم جبهه بودن شاه و دکتر مصدق در مبارزه علیه قدرتهای نفتی» ادعاهایی بسیار گزاف را مطرح میکند که به هیچ وجه در حد و اندازه ادعا کننده نیستند و هیچ سند و مدرکی نیز عنوان نمیشود: همه چیز شبیه به یک رمان پلیسی عامه پسند نیمه پلیسی نیمه رومانتیک است که برای نوجوانان نوشته شده باشد. تاریخ یک کشور به یک روایت از فیلمهایی مونتاژ شده بر روی یک موزیک حزن انگیز تبدیل شده است که یک بازیگر شاید با صداقت نسبت به آنچه حقیقت میپندارد (که البته با توجه به رقابت و بدبینی و بیاعتمادی شدید حاکم میان دفتر فرح و دستگاههای امنیتی شاه، در دهههای ۴۰ و ۵۰ بعید به نظر میرسد) در نقش خود در آن بازی میکند.
بنابراین، آنچه به نظر ما فاجعه انگیز است، نه حرفها و تصویرها و روایتهایی است که در این کتاب و فیلم، همچون صدها فیلم کتاب و مقاله دیگر در طول سالهای پس از انقلاب، آمدهاند. بلکه در آن است که چگونه میتوان با مردم و به ویژه نخبگان و کسانی که هنوز تجربه دوران رژیم گذشته را دارند، همچون آدمهایی بیعقل و هوش و عوام رفتار کرد و آنها را فاقد هر گونه قوه تحلیل و استدلال و منطق و فهم دانست و تنها بر غریزه انتقام جویی و واکنش آنها نسبت به موقعیتهایی که ناچار به تحملش شدهاند، حساب کرد. پاسخ ما روشن است: وفتی آب لجن آلود شد، وقتی فرصت آن نبود که در آرامش و به دور از دغدغههای سیاست بازان و «روشنفکران فوری رسانهای» آنها، سخن گفت وقتی هر حرف و هر استدلالی را توانست با کمی بالا و پایین کردن به عنوان «نشانه» و «مدرک» وابستگی این و آن به این آن دیگری به افراد ارائه داد، تقریبا هر گفتار و استدلال سخیفی را میشود یک نظریه و گفتمان اندیشمندانه معرفی کرد. این یک تراژدی است. چه برای ما، چه برای هر مردم دیگری، چه امروز و چه در هر فردای دیگری. مهم آن نیست که حرفهای بیربط و مضحکی بر زبان آیند، مهم این است که چنین حرفهایی خریدار داشته باشند. مهم آن نیست که شرارت و بیمسئولیتی خود را به عنوان وطیفهشناسی و وطن دوستی ارائه دهند، مهم آن است که بلاهت چنان وسعت یافته باشد که بتوان به خود جرات این کار را داد. بهتر آن است که خود را گول نزنیم و راه هزاران بار طی شده را دوباره طی نکنیم؛ خروج از این بن بست بلاهت و حماقت تاریخی که هر روز بر گسترهاش افزوده میشود، جز بازگشایی فضای بحث و بیان و آزادی اندیشه و فکر و دامن زدن هر چه بیشتر و همواره به آن، جز برخورد واقعی با گذشته و اندیشیدن درباره حال و آینده به هر شکل و هر جا که ممکن باشد، ولی همواره به دور از خشونت و کینه ورزی به هر شکل و با هر بهانهای، نیست.
منبع: خبرگزاری کار ایران (ایلنا)
|