یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

آموزش برای زندگی
مدرسه و زندگی اجتماعی
ماریا مونتسوری - برگردان: بابک پاکزاد


• این است منظور ما از آموزش به مثابه کمک به زندگی؛ آموزش از لحظه تولد که سبب ساز یک انقلاب است: انقلابی که هر خشونتی را محو می کند، انقلابی که در آن همگی به سوی یک مرکز مشترک جذب می شوند. مادران، پدران، دولتمردان همه بر احترام و کمک به این سازه ظریف متمرکزند؛ سازه ای که به دنبال راهی است که معلم درون نشان می دهد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۰ مهر ۱٣۹۱ -  ۱ اکتبر ۲۰۱۲


در ابتدا ضروریست منظورمان از آموزش برای زندگی که از تولد و حتی پیش از تولد آغاز می شود را توضیح داده و ایده ای از آن داشته باشیم. لازم است درباره این موضوع وارد جزئیات شویم زیرا اخیرا، برای نخستین بار،یکی از رهبران مردم نه تنها ضرورت گسترش آموزش به کل دوره زندگی بلکه همچنین قرار دادن "دفاع از زندگی" در قلب آموزش را فرموله کرده است. این نخستین بار است که در سخنانم به رهبری سیاسی معنوی رجوع می کنم، زیرا علم نه تنها ضرورت این امر را بیان کرده بلکه از ابتدای قرن حاضر در نشان دادن این موضوع سهم قابل توجهی داشته است که ایده گسترش آموزش به کل دوره زندگی را می توان با اطمینان از موفقیت آن، عملی کرد.آموزش به مثابه کمک به زندگی یا حفاظت از زندگی، ایده ای است که مطمئنا در آمریکای شمالی و جنوبی و در اروپا ،به حیطه اقدامات وزارت آموزش و پرورش وارد نشده است.آموزش ،به آن گونه که تا امروز درک شده پر از روش ها،اهداف و غایت های اجتماعی است؛اما به ندرت هرآن چه خود زندگی است را در نظر گرفته است.روش های رسمی آموزش متعددی موجود است که در کشورهای گوناگون به اجرا درآمده،اما هیچکدام از نظام های آموزش رسمی ،خود زندگی یا ترتیبات برای حفاظت از رشد و توسعه و کمک به فرد از لحظه تولد را مد نظر قرار نداده است.اگر آموزش،حفاظت از زندگی است،درمی یابید که ضروریست آموزش ،زندگی را در کل دوره اش همراهی کند.آموزش به آن گونه که امروز درک می شود منفک از زندگی بیولوژیکی و اجتماعی است.اگر ما فکر کردن درباره این موضوع را هم کنار بگذاریم خیلی زود درمی یابیم تمام کسانی که در حال آموزش اند از جامعه منفک شده اند.دانش آموزان باید قواعدی را دنبال کنند که از سوی هر نهاد تعیین و تثبیت شده و خود را با سرفصل های توصیه شده از سوی وزارت آموزش تطبیق دهند.اگر اندکی فکر کنیم درمی یابیم که در این مدارس به خود زندگی توجهی نمی شود.برای مثال،اگر یک دانش آموز دبیرستانی غذای کافی نداشته باشد به مدرسه مربوط نمی شود.در گذشته ای نه چندان دور اگر کودکی گوشهای سنگین داشت و کم شنوا بود براساس نمره های پایینی که دریافت می کرد انگشت نما می شد صرفا به دلیل این که نمی توانست آن چه معلم می گوید را بشنود و نقص کودک در نظر گرفته نمی شد.اگر کودکی نقصی در بینایی داشت او نیز نمره های بد می گرفت زیرا نمی توانست به زیبایی کودکان دیگر بنویسد. تا همین اواخر ، نقص فیزیکی در نظر گرفته نمی شد وقتی هم که به آن توجه شد از نگاه و منظر بهداشت بود.حتی امروز،هیچ کس نگران خطراتی که متوجه ذهن دانش آموزان است نیست ،خطرات ناشی از نقایص در روش های آموزشی به کار گرفته شده.آیا اصلا مدارس نگران تمدنی که کودکان مجبورند در آن زندگی کنند هستند؟ تنها چیزی که صاحب منصبان نسبت به آن حساسند این است که آیا از سرفصل های آموزشی تبعیت شده یا خیر. بسیاری از کمبودهای اجتماعی زمینه را برای ضربات روحی و یا جریحه دار شدن جوانانی که دانشگاه می روند مستعد کرده و آنها جریحه دار می شوند اما تذکر و راهنمایی همراه با سرزنش به آنها چیست؟"شما دانشجویان نباید خود را درگیر فعالیت های سیاسی کنید.شما باید به درس و مطالعه بپردازید و پس از آنکه آماده شده و به خود سر و شکل دادید وارد جهان شوید" بله ،دقیقا همینطور است،اما امروز آموزش نمی تواند آن هوش و درایت را سر و شکل دهد که توانایی در نظر آوردن یک عصر و مشکلات زمانه ای که در آن زندگی می کنند را داشته باشند. ساز و کارهای مدرسه ای(اسکولاستیک) با زندگی اجتماعی زمانه بیگانه است:مطالعه آن به عرصه آموزش وارد نشده است.چه کسی تا کنون از وزارت آموزش و پرورشی شنیده است که برای حل معضلی اجتماعی که شدیدا در کشور احساس می شود فراخوان بدهد؟ هرگز چنین موردی رخ نداده چرا که جهان آموزش نوعی گوشه عزلت است که در آن، فرد برای تمام زندگی مدرسه ای اش ،از مشکلات جهان منفک باقی می ماند.آنها از طریق بیرون زندگی باقی ماندن ، خود را برای زندگی آماده می کنند.
برای مثال ممکن است دانشجویی بر اثر بیماری سل بمیرد که البته واقعه ای بسیار غم انگیز است.اما دانشگاه به مثابه یک دانشگاه، چه کاری می تواند بکند؟ حداکثر می تواند ترتیبات حضور در مراسم خاک سپاری را فراهم کند. بسیاری افراد هنگام ورود به جهان بشدت عصبی هستند. آنها نه تنها برای خودشان بی مصرف هستند بلکه باعث زحمت برای خانواده و دوستانشان نیز می شوند. ممکن است چنین باشد،اما من،به مثابه مسئول،نگران ویژگی های روانشناسانه نیستم.من تنها نگران مطالعه دروس و امتحانات هستم.کسی که آنها را با موفقیت بگذراند دیپلم و مدرک تحصیلی می گیرد . این نهایتی است که مدرسه در زمان ما مد نظر دارد و به آنجا می رود.کسانی که جامعه شناسی یا معضلات جامعه را مورد مطالعه قرار می دهند گفته اند که کسانی که از مدرسه یا دانشگاه بیرون می آیند نه فقط برای زندگی آماده نیستند بلکه بیشتر آنها گزینه هایشان نیز محدود شده است.جامعه شناسان براساس آمارهای جمع آوری شده دریافته اند که جنایتکاران بسیاری وجود دارند،برخی دیوانه اند و برخی دیگر "عجیب" دسته بندی و درنظر گرفته شده اند.آنها نتیجه می گیرند مدرسه باید کاری برای حل و فصل و رفع و رجوع مساله صورت دهد.
واقعیت این است. مدرسه جدا از جهان سیر می کند، و در صورت بروز مشکلات اجتماعی نیز از مدرسه انتظار می رود که آنها را نادیده انگارد. این جامعه شناسان هستند که می گویند مدرسه باید کاری کند، اما خود مدرسه امکان انجام چنین کاری را ندارد، چرا که مدرسه یک نهاد اجتماعی دیرپاست و قواعدش تغییر نمی کند مگر آن که نیرویی خارج از آن تغییرات را اعمال کند. آموزش و پرورش مشمول کمبودها است و بنابراین کمبودهای مذکور مشمول زندگی همه کسانی که به مدرسه می روند نیز می شود.

دوران پیشامدرسه
درباره کودک از لحظه تولد تا هفت سالگی،یا حتی قبل از تولد چطور؟ این دوره به هیچ وجه از سوی مدرسه در نظر گرفته نمی شود.این سن را "دوران پیشا مدرسه ای" می نامند به معنای آن که بیرون از حوزه عمل و دغدغه مدرسه افتاده است.در ارتباط با کسانی که تازه متولد شده اند ،مدرسه چه کاری انجام می دهد؟ این سو و آن سو موسسه هایی برای کودکان، در سن پیشا مدرسه ، تاسیس شده است ،آنها به ندرت تحت اداره و زیر نظر وزارت آموزش و پرورش هستند.آنها یا تحت کنترل شهرداری ها هستند و یا موسسه هایی خصوصی هستند که قوانین و قواعد خودشان را اجرا می کنند. به مثابه یک مشکل اجتماعی ،چه کسی نگران حفاظت از زندگی یک کودک کوچک یا نوزاد است؟ هیچکس! جامعه می گوید که کودکان کوچک به خانواده تعلق دارد و نه به دولت. امروزه ،اهمیت زیادی به سال های نخست زندگی داده می شود.و اما آنچه توصیه می شود؟اصلاح در خانواده،اصلاح در این مفهوم که مادران باید آموزش ببینند.هم اکنون خانواده به بخشی از مدرسه شکل نمی دهد،بلکه بخشی از جامعه است.بنابراین می بینیم که چطور شخصیت انسان یا مراقبت از شخصیت انسان ،تکه تکه شده است.از یک سو،خانواده ای است که بخشی از جامعه است اما معمولا ایزوله از جامعه و از مراقبت های اجتماعی،از سوی دیگر مدرسه که آن هم از جامعه جدا نگه داشته شده و سپس دانشگاه.هیچ مفهوم یکپارچه ای از مراقبت اجتماعی از زندگی وجود ندارد.یک تکه اینجا،یک تکه آنجا و هر یک نافی دیگری.حتی آن علوم جدید که مضر بودن این ایزوله سازی را نشان می دهند ،نظیر روان شناسی اجتماعی و جامعه شناسی،خودشان از مدرسه ایزوله و منفک شده اند.بنابراین در هیچ کجا یک نظام معتبر برای کمک به توسعه زندگی وجود ندارد.وقتی یک دولتمرد می گوید که آموزش باید به زندگی کمک کند،ما اهمیت موضوع را درک می کنیم.همانطور که قبلا ذکر کردم این موضوع جدیدی برای علوم محض بشمار نمی رود،اما از نظر اجتماعی چیزی است که تاکنون وجود نداشته است.این گامی است که باید توسط تمدن برداشته شود.همه چیز آماده است:انتقادها، اشتباهات شرایط موجود را عیان کرده است ،دیگران نیز اقداماتی که جهت جبران و درمان باید در مراحل مختلف زندگی به کار گرفته شود را نشان داده اند. همه چیز برای ساختن آماده است. سهم ادا شده از سوی علم را می توان همچون سنگ های برش خورده و آماده شده برای ساختمان در نظر گرفت.آن چه ضروریست کسی است که آن ها را سرهم کند و ساختمان جدیدی بسازد که برای تمدن ضروریست.درست به این دلیل است که تصمیم این رهبر هندی از اهمیت بسیار برخوردار است.این پله ای است که به تمدن اجازه می دهد به مراحل بالاتری وارد شود و با ورود و کار در عرصه علوم کاربردی است که این پله ساخته می شود.

وظیفه آموزش و جامعه
مفهوم آموزشی که زندگی را در مرکز عملکرد خودش قرارمی دهد چیست؟ آن مفهومی است که از تمام ایده های پیشین پیرامون آموزش، در می گذرد. آموزش دیگر نباید بر مبنای سرفصل ها باشد بلکه باید بر پایه دانش زندگی انسانی بنا شود. هم اکنون،اگر چنین است و چنین باید باشد، آموزش و پرورش نوزادان به ناگاه اهمیت وافری کسب می کند. این واقعیتی است که نوزاد هیچ کاری نمی تواند بکند،در مفهوم عادی نمی توان به او چیزی آموخت. تنها می توان به مشاهده دقیق او پرداخت و مطا لعه کرد تا دریافت نوزاد و زندگی در دوره نوزادی چه نیازهایی را طلب می کند.مشاهدات ما از منظر کشف قوانین زندگی است زیرا اگر می خواهیم به زندگی کمک کنیم نخستین کاری که باید انجام دهیم دانستن قوانین حاکم بر زندگی است.البته ماجرا به همین جا تمام نمی شود زیرا اگر تنها در جستجوی دانش باشیم در حوزه روانشناسی باقی می مانیم؛ اما اگر دغدغه ما آموزش و پرورش است اقدام ما نمی تواند فقط به دانش محدود شود.این دانش باید منتشر شود،برای آن که همه باید بدانند توسعه روانی کودک چیست. به این ترتیب آموزش و پرورش ،عظمت و اقتدار نوینی کسب می کند زیرا به جامعه می گوید:"این است قوانین زندگی.شما نمی توانید آنها را در نظر نگیرید و باید به این شیوه عمل کنید."
در عمل اگر جامعه خواهان آموزش و پرورش اجباری است این در معنای آن است که به شکلی عملی، آموزش باید داده شود،در غیر این صورت نمی توان آن را اجباری نامید؛و اگر آموزش از لحظه تولد داده می شود بنابراین برای جامعه ضروریست که قوانین رشد و توسعه کودک را بداند.آموزش و پرورش دیگر نمی تواند منفک از جامعه باقی بماند اما در عین حال باید اتوریته کسب کرده و بر جامعه اقتدار داشته باشد.ماشین اجتماعی باید حول این موضوع که "چه باید کرد تا زندگی محافظت شود" ساز و کارهایش را تنظیم کند.همه باید به همکاری فراخوانده شوند:البته پدران و مادران باید سهم خویش را خیلی خوب ادا کنند،اما در صورتی که خانواده ابزارهای کافی نداشته باشد،جامعه باید نه تنها دانش بلکه ابزارهای کافی را نیز برای آموزش و پرورش کودکان تامین کند.اگر آموزش در معنای مراقبت از افراد باشد و اگر جامعه این موضوع را به رسمیت شناسد و آن امری ضروری برای کودک و رشد او باشد و خانواده توانایی تامین آن را نداشته باشد پس باید جامعه تامین آن را بر عهده بگیرد.کودک نباید از سوی دولت رها شده و کنار گذاشته شود.بنابراین آموزش و پرورش ، به جای این که کماکان جدا از جامعه باقی ماند باید درصدد کسب اتوریته بر جامعه باشد.روشن است که جامعه باید بر فرد کنترل داشته باشد اما اگر آموزش و پرورش به مثابه کمک به زندگی در نظر گرفته شود،این کنترل حکم حصر و منع و فشار نخواهد داشت بلکه به معنای کمک فیزیکی و روانی است.از این چند کلمه می توان دریافت که گام بعدی جامعه،تخصیص مقادیر قابل توجهی پول به امر آموزش و پرورش است.
گام به گام نیازهای کودک طی سال های رشد مورد مطالعه علمی قرار گرفته و نتایج این مطالعه به جامعه ارائه می شود.ایده آموزش و پرورش به مثابه کمک به زندگی نه فقط کودک بلکه همگان را در بر می گیرد که در معنای آن است که وجدان اجتماعی باید مسئولیت آموزش و پرورش را برعهده گیرد و آن آموزش به جای آن که مثل امروز از جامعه منفک بماند ،دانش خویش را به کل جامعه ،در هر گامی که برمی دارد،بگستراند. آموزش به مثابه حفاظت از زندگی نه تنها بر کودک بلکه بر پدر و مادر و همین طور بر کشور و مالیه بین الملل تاثیر می گذارد.آن چیزی است که هریک از اجزای جامعه را به حرکت درمی آورد و در عمل بزرگترین جنبش اجتماعی است.و اما آموزش به گونه ای که امروز است!آیا می توان چیزی ساکن تر،راکد تر و بی تفاوت تر از آن به تصور آورد؟امروز اگر اقتصاد در کشوری ساخته شود،آموزش و پرورش نخستین قربانی آن است.اگر از هر سیاستمدار بزرگی در باره آموزش و پرورش بپرسیم به ما می گوید:"هیچ چیز درباره آموزش و پرورش نمی دانم.آموزش یک تخصص است.من آموزش فرزندانم را به همسرم سپرده ام و او نیز آنها را به مدرسه واگذار کرده".در آینده برای سران مملکتی وقتی درباره آموزش و پرورش سخن می گویند،پاسخ به این سبک و سیاق کاملا غیرممکن است.

کودک ، سازنده بزرگسال
حال، بگذار به وجه دیگری از موضوع بپردازیم.اظهارات روانشناسان گوناگونی را در نظر بگیریم که روی نوزادان از نخستین سال زندگی اشان مطالعه کرده اند. چه ایده ای می توان از آنها برگرفت؟ در عام ترین شکل، از هم اکنون به جای رشد برحسب اتفاق و تصادف،فرد براساس اصولی علمی و با مراقبتی بهتر رشد خواهد کرد. او رشد و توسعه بهتری کسب خواهد کرد.این است ایده مشترک:" فرد قوی تر رشد خواهد کرد و از نظر ذهنی متعادل تر و از شخصیتی محکم برخوردار خواهد شد."به بیان دیگر ایده نهایی این است که علاوه بر بهداشت و سلامت جسمانی،سلامت و بهداشت روانی کودک نیز تامین شود.اما کار به اینجا ختم نمی شود.تصور کنیم که علم به برخی کشفیات پیرامون نخستین دوره زندگی دست یافته است و این تنها یک فرض هم نیست. در عمل قدرت هایی در یک نوزاد وجود دارد که فراسوی آن است که معمولا درک و فهمیده شود،زیرا درست در این دوره ،بنا کردن و ساختن بزرگسالی واقع می شود.ساختن یک بزرگسال از لحظه تولد رخ می دهد،در لحظه تولد،از نظر روانی هیچ چیزی وجود ندارد.صفر!در عمل نه تنها از نظر روانی،بلکه نوزاد از نظر جسمانی تقریبا فلج است و هیچ کاری نمی تواند بکند.او نمی تواند حرف بزند،حتی اگر هر آن چه پیرامونش رخ می دهد ببیند.پس از مدتی می بینیم کودک حرف می زند،راه می رود و عرصه های مختلف را یکی پس از دیگری فتح می کند تا آن که بزرگسال با تمام عظمت و هوش اش ساخته شود.اگر این موضوع را درک کنیم،کسب نگاهی اجمالی به واقعیت را شروع کرده ایم. کودک یک هستی خالی و تهی نیست که هر آن چه می داند را مدیون ما باشد که او را با آن پر کرده ایم .نه،کودک سازنده بزرگسال است.هیچ بزرگسالی وجود ندارد که توسط زمانی که کودک بوده شکل نگرفته باشد.به منظور شکل دادن به یک بزرگسال برخورداری از قدرت های متنوع، لازم و ضروری است و تنها کودک این قدرت ها را در اختیار دارد.این قدرت های عظیم کودک است که مدتهاست به توصیف آن پرداخته ایم و نهایتا توجه دیگر دانشمندانی که پشت ردای مادری پنهان شده بودند را به خود جلب کرده است؛ مادری در این مفهوم که مردم می گفتند این مادر است که به کودک شکل می دهد،مادر است که به او حرف زدن،راه رفتن و غیره را می آموزد.اما من می گویم این ابدا مادر نیست بلکه خود کودک است که تمام این کارها را انجام می دهد.آن چه مادر خلق می کند یک نوزاد است،اما خود این نوزاد است که بزرگسال را خلق می کند.تصور کنید مادر بمیرد،کودک درست مثل قبل رشد می کند.حتی اگر مادر آنجا نباشد و حتی اگر شیر مورد نیاز تغذیه او را نداشته باشد،ما شیر دیگری به کودک می دهیم و به این ترتیب او به رشد خود ادامه می دهد.فرض کنید یک کودک هندی را به آمریکا ببریم و او را به چند آمریکایی بسپاریم.این کودک زبان انگلیسی یاد می گیرد و نه هندی.وقتی می گوییم انگلیسی ،منظورمان انگلیسی آمریکایی است.بنابراین ،مادر نیست که دانش می دهد بلکه کودک خود آن را برمی کشد و اگر این آمریکایی ها با کودک حقیقتا به مثابه یکی از خودشان رفتار کنند،این کودک هندی عادات و رفتار آمریکایی ها را کسب خواهد کرد و نه هندی ها را. بنابراین هیچ کدام از این چیزها ارثی نیست.پدر و مادر نمی توانند مدعی آن باشند:این کودک است که از هر آن چیزی که در اطرافش است استفاده می کند و خود را برای آینده شکل می دهد.
کودک به منظور ساختن بزرگسال به شکلی شایسته و متناسب، نیازمند کمک ویژه است و جامعه باید به این موضوع توجه کند.به رسمیت شناختن قابلیت های کودک اقتدار پدر و مادر را را کاهش نمی دهد، آن هم هنگامی که دریابند آنها سازنده نیستند بلکه فقط کمک کننده هستند ،بلکه باعث می شود آنها بتوانند وظیفه اشان را بهتر انجام دهند.آنها با بینشی وسیعتر به کودک کمک خواهند کرد.تنها در صورتی که این کمک به کودک به خوبی ارائه گردد وی ساختمان خوبی پیدا خواهد کرد و نه در هر صورت دیگر. بنابراین اقتدار والدین بر اساس جایگاه بلند مرتبه ی مستقل آنها نیست بلکه بر اساس کمکی است که به کودک داده می شود.والدین هیچ اقتداری جز آن ندارند. حال وجه دیگری از موضوع را در نظر بگیریم.همه نام کارل مارکس را که بنیان گذار تحولی اجتماعی بود شنیده اند.او کاری کرد تا کارگران دریابند هر آن چه جامعه از آن بهره مند می شود نتیجه کار آنهاست و این که هر چیزی که در اطراف ما است توسط مردان و زنان ساخته شده است.زندگی روزمره ما بر مبنا و وابسته به این کارگران است و اگر آنها تولید را متوقف کنند،زندگی سیاسی و اجتماعی ما متوقف خواهد شد.این بخشی از نظریه کارل مارکس است.کارگران به واقع کسانی هستند که به ما امکان تداوم زندگی می دهند،آنها محیط اطراف را تولید می کنند و هر چیزی را فراهم می کنند از غذا تا لباس و هر ابزار دیگر مورد نیاز برای زندگی.وقتی مردم این موضوع را دریابند ،کارگر دیگر همچون زحمتکش فقیری که برای نان به کارفرما وابسته است پدیدار نمی گردد،او اهمیت حقیقی اش را بازمی یابد.تا قبل از این تنها به پرنس ،پادشاه و سرمایه دار اهمیت داده می شد،اما بعد شایستگی و قابلیت کارگران هویدا شد. و سهم واقعی سرمایه دار این گونه درک شد که آنها تامین کننده ابزاری هستند که کارگران برای انجام کارشان به آن نیاز دارند .به این ترتیب هرچه شرایط بهتری برای کارگر فراهم شود ،محصول تولید شده ،بهتر و دقیق تر خواهد بود.
حال این ایده را درون حوزه مطالعه خود ببریم.بگذار این طور در نظر بگیریم که کودک کارگری است که بزرگسال تولید می کند.والدین ابزار ساخت و ساز را برای کارگر تامین می کنند.مشکلات اجتماعی که در برابر ما قرار می گیرد واجد اهمیت بسیار است زیرا از کار کودک،خود انسانیت تولید می شود و نه یک شیئ .کودکی یک نژاد،یک کاست،یک گروه اجتماعی تولید نمی کند؛آن کل انسانیت را تولید می کند.این واقعیتی است که انسانیت باید با آن روبرو شود:کودک است که جامعه باید آن را در نظر بگیرد،کارگری که خود انسانیت را تولید می کند. این دو مساله اجتماعی حقیقتا تشابه زیادی باهم دارند،برای مثال قبل از آن که کارل مارکس این ایده را تشریح کند،به کارگران توجهی نمی شد و آنها در نظر گرفته نمی شدند.آنها مجبور بودند هرآن چه به آنها گفته می شد انجام دهند همان طور که کودک مجبور است.نیازهای کارگر و عظمتش به مثابه یک انسان به هیچ گرفته می شد.در کار کودک،نیازهای جسمانی و روانی در نظر گرفته نمی شود و عظمت انسانی اش نیز به هیچ گرفته می شود.سوسیالیست ها و کمونیست ها چه کرده اند؟آنها جنبشی به منظور کسب شرایط زندگی بهتر برای کارگران را آغاز کرده اند.همچنین برای کودکان،این سازندگان،ما باید ابزارهای زندگی بهتری فراهم کنیم.کارگران پول بیشتری می خواهند؛پول بیشتری نیز باید به کسانی تخصیص داده شود که انسانیت را تولید می کنند.کارگران آرزوی رهایی از محدودیت ها و سرکوبها را دارند.ما نیز باید کودکی را از سرکوبی که بر آن سایه افکنده رها و آزاد کنیم.شرایط این سازندگان انسان بسیار غم انگیزتر از سازندگان محیط اطرف است.بهتر کردن شرایط زندگی سازندگان انسان بهتر شدن انسانیت در کل را به ارمغان می آورد.ما باید این کارگر بزرگ را از لحظه ای که آغاز می کند،از لحظه تولد همراهی کنیم.او را همراهی کنید تا به بزرگسالی برسد و برای او ابزارهای لازم برای یک ساز و کار خوب را فراهم کنید. باید به خاطر داشته باشیم که او می خواهد انسانیتی را شکل دهد که با هوش و درایتش تمدن را می سازد.کودک سازنده هوش و درایت ما است و آن هوش انسانی ما است که دست هایمان را هدایت می کند و آن چه تمدن می نامیم را تولید می کند.
اگر خود زندگی مد نظر قرار گرفته و مطالعه شده باشد،ما باید راز انسانیت را بدانیم. ما باید در دستانمان قدرت راهنمایی و کمک به انسانیت را داشته باشیم.بینش اجتماعی کارل مارکس سبب ساز انقلاب شد.این نیز انقلابی است که هنگامی که درباره آموزش سخن می گوییم آن را با صدای بلند اعلام می کنیم.این انقلابی است که هر آن چه امروز می دانیم را تغییر خواهد داد.آن چنان که من درک می کنم این آخرین انقلاب است که البته انقلابی غیرخشونت آمیز خواهد بود زیرا اگر کمترین سطح خشونت بر کودک اعمال شود،سازه روانی اش معیوب و ناقص می شود.این سازه ظریف طبیعت انسانی،نیازمند مراقبت است،این مراقبت باید بدون کوچکترین اعمال خشونتی صورت گیرد.در عمل تمام تلاش ما برداشتن موانع از مسیر رشد کودک بوده است.ما تمام خطرها و سوء فهم ها یی که او را احاطه کرده از وی دور می کنیم.
این است منظور ما از آموزش به مثابه کمک به زندگی؛ آموزش از لحظه تولد که سبب ساز یک انقلاب است: انقلابی که هر خشونتی را محو می کند، انقلابی که در آن همگی به سوی یک مرکز مشترک جذب می شوند. مادران، پدران، دولتمردان همه بر احترام و کمک به این سازه ظریف متمرکزند؛ سازه ای که به دنبال راهی است که معلم درون نشان می دهد.
این امید روشنی بخشی برای انسانیت است. آن دیگر یک بازسازی محسوب نمی شود بلکه کمک به سازه ای است که توسط روان انسان به انجام می رسد و به بیان دقیق تر، با توجه به تمام پتانسیل های بیکرانی که در کودک وجود دارد توسعه داده می شود. 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست