فرود هژمونی آمریکا و فراز فرصت های نوین
یونس پارسابناب
•
گذار "۹۹ در صدی های" مردم جهان به دنیای بهتر پر از راه های پر پیچ و خم و دشوار خواهد بود ، اما کسب پیروزی انسان در استقرار زندگی بهتر امروز از امکانات و فرصت های نوین و قابل توجهی برخوردار است که از نظر تاریخی کم سابقه و حتی بی نظیر میباشد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۲ مهر ۱٣۹۱ -
٣ اکتبر ۲۰۱۲
1 – در گذشته های نه چندان دور کشور آمریکا از اعتبار نسبی و قابل توجهی در سراسر جهان برخوردار بود . دولتمردان خیلی از کشورها نه فقط در اروپای غربی بلکه حتی در بعضی از کشورهای پیرامونی ( جهان سوم ) یا بطور مستقیم و داوطلبانه و یا تحت تاثیر نفوذ و پرستیژ آمریکا عموما " دوستان " و یا " پیروان وفادار " آن محسوب میشدند . شایان توجه است که در دوره سال های 1950 تا 1975 ( که به دوره بیست و پنج ساله هژمونی آمریکا در جهان معروف است ) تعداد زیادی از کشورهای متعلق به سه قاره ( آسیا ، آفریقا ، آمریکای لاتین ) در مقابل رقابت های خانمانسوز بین شوروی و آمریکا موضع " بی طرفی " و یا " غیر متعهد " اتخاذ میکردند . در این دوره بیست و پنج ساله که دوره اوجگیری " جنگ سرد " نیز محسوب میگردد ، برتری بین المللی آمریکا در گستره های متعدد دیپلماسی ، تجارت ، اقتصاد ، سیاست ، فرهنگ و.... در بخش بزرگی از جهان به آمریکا یک موقعیت هژمونیکی داده بود که با استفاده از آن دولت های آمریکا میتوانستند بدون توسل به حمله و تجاوز نظامی حتی دموکراتیک ترین دولت های موجود در کشورهای جهان سوم که خواهان گسست از محور نظام امپریالیستی بودند را ، سرنگون سازند .
2 – ولی امروز آمریکا تمام ابعاد و مولفه های برتری خود را از دست داده و تنها گستره که از طریق آن میتواند موقعیت هژمونیکی فرتوت و " بی ربط " و مصنوعی خود را حفظ کند گستره نظامی – مالی است . بررسی پیچ و خم های روابط آمریکا با کشورهای مختلف جهان از " شرکا " ، " دوستان " و " متحدین " گرفته تا " رقبا " و مخالفین و دشمنانش نشان میدهد که تقریبا هیچ کشوری در جهان وجود ندارد که با آمریکا در تلاقی ، تضاد و اختلاف نباشد . آنچه که شایان بیشتر توجه است این است که آمریکا حتی قادر نیست که به این تلاقی ها ، تضادها و مخالفت ها به نوبه خود سمت و سو داده و حداقل کنترل و یا مدیریت بخشی از آنها بعهده بگیرد . بررسی چند و چون روابط آمریکا با کشورهای مختلف جهان بخوبی نشان میدهد که در این مدت آمریکا در تلاقی ، مجادله ، تضاد و مخالفت با چین ، پاکستان ، عربستان سعودی ، اسرائیل ، ایران ، آلمان و اکثر کشورهای آمریکای لاتین بوده و در هیچ کدام از این رویاروئی ها نتوانسته طرف مقابل را از سیاست های جاری خود راضی نگهدارد .
3 – سفر اوباما به استرالیا و سخنرانی اش در پارلمان آن کشور دقیقا نشان داد که دولت آمریکا میخواهد چین را در اقیانوس آرام بطور جدی به چالش بطلبد . اوباما در سخنرانی خود تاکید کرد که آمریکا تصمیم گرفته که با ایجاد و تاسیس یک پایگاه نظامی در آن کشور به حضور قوی نظامی خودش در منطقه " نوار اقیانوس آرام " جامه عمل بپوشاند . در این راستا ، او اعلام کرد که آمریکا بلافاصله 250 نفر " کلاه سبزهای نظامی " را روانه پایگاه هوائی استرالیا در بندر داروین ساخته و در سال 2012 تعداد آنها را به 2500 نفر افزایش خواهد داد . اظهارات اوباما نشان میدهد که آمریکا با اینکه میخواهد ( ویا زیر فشار است ) نیروهای نظامی خود را از عراق تخلیه کند ولی در عوض برنامه دارد که حضور نظامی خود را به منطقه بزرگ آسیا – اقیانوسیه گسترش دهد . در پرتو افزایش تمایلات و خواسته های ضد جنگ و ضد مداخله در بین مردم آمریکا که به خاطر تشدید بیکاری و بی امنی در آمریکا خواهان کاهش هزینه های دولتی حتی در گستره نظامی هستند ، نشان میدهد که آمریکا بقای موقعیت خود را فقط میتواند از طریق افزایش پایگاههای نظامی آن هم در بخشی از جهان برای مدتی تامین سازد .
4 – هیئت حاکمه آمریکا به نمایندگی اولیگوپولی های مالی تر شده تلاش میکند که با سیاست مهار و تحدید چین ( دومین اقتصاد بزرگ جهان و بزرگترین طلبکار آمریکا ) آن کشور را تحریک ساخته و بدینوسیله ازدیاد هزینه های سرسام آور نظامی خود را مورد توجیه قرار دهد . در واقع حضور اوباما در کنفرانس کشورهای آسیا – اقیانوسیه و سفرش به اندونزی در ماه نوامبر 2011 و سفر هیلاری کلینتون به برمه ( میانمار ) در ماه دسامبر 2011 و سپس دامن زدن به اختلافات بین چین و کشورهای همجوار چین – فلیپین ، ویتنام ، ژاپن و..._بر سر مالکیت بر جزایر " دریای جنوب چین " در راستای تحریک چین و سپس توجیه ازدیاد هزینه های نظامی در انظار و افکار مردم جهان بویژه مردم آمریکا ، است . با اینکه سیاست های تهاجمی رژیم اوباما علیه چین ضرورتا به یک خطر جدید علیه صلح جهانی ختم نمی شود ولی مجموع پیآمدهای پروژه های جنگی و سیاست های مداخله جویانه آمریکا در امور کشورهای پیرامونی از یک سو و
" برنامه های تحریک آمیز بویژه سیاست مهار و تحدید رقبای آمریکا ( چین و روسیه ) از سوی دیگر میتواند شرایط را برای بروز جنگ های عمومی حداقل در سطح منطقه ای آماده سازد .
5 – در پائیز 2011 رژیم اوباما دست به افزایش حضور و نفوذ نظامی بیشتر آمریکا در کشورهای هم مرز و هم جوار روسیه زده است . که ابعاد آن کمتر از سیاست های تحریک آمیز علیه چین نیست . تاسیس پایگاههای نظامی هوائی مسلح به موشک های دوربرد و رادارهای پیشرفته در لهستان ، رومانی ، ترکیه ، جمهوری چک و بلغارستان درعین حال که " تحریک آمیز " هستند حکایت از مهار کامل روسیه که یک کشور " دو قاره ای " از نظر ارضی است ، از سوی رژیم اوباما میکند . مضافا رژیم اوباما با گشایش و گسترش پایگاههای نظامی در کشورهای آسیای مرکزی ( تاجیکستان ، ازبکستان ، قرقیزستان و ... ) که کشورهای هم جوار روسیه هستند در صدد برآمده است که تلاش های جنگ افروزانه خود را از منطقه خاورمیانه بزرگ و آسیای جنوبی ( افغانستان و پاکستان ) به مرزهای آسیائی روسیه نیز گسترش دهد . در راستای سیاست تحدید کامل روسیه ، هیئت حاکمه آمریکا با حمله نظامی به کشورهای عراق و لیبی که مهم ترین شرکای تجاری و اقتصادی روسیه در خاورمیانه و آفریقای شمالی بودند ، عملا به روابط تجاری بین المللی روسیه صدمه زده است . عکس العمل این رقبا در مقابل تلاش های آمریکا مطلقا سکوت و یا بی توجهی همراه با ریشخند و مسخره بوده است : مثل اینکه بگویند اوضاع رو به رشد در جهان به نفع آنها و به ضرر موقعیت آمریکاست . هم چین و هم روسیه از جهانی تر شدن سرمایه خرسند هستند ولی آنها این گلوبالیزاسیون را منهای هژمونی آمریکا میخواهند . آگاهی از افول و فرود قدرقدرتی آمریکا در سطح جهانی فقط محدود به رقبای تازه به دوران رسیده آمریکا ( اقتصاد های نوظهور ) نمی گردد .
6 – در پاکستان به خاطر سرپیچی های دولت زرداری – گیلانی از فرامین آمریکا بویژه در مورد اوضاع افغانستان احتمال قوی میرود که آمریکا به یک کودتای نظامی علیه دولت غیر نظامی پاکستان دست بزند ( روزنامه "واشنگتن پست" 23 دسامبر 2011 ) . علت اصلی این امر دقیقا به خاطر مرز نسبتا طولانی پاکستان با کشور چین و روابط نزدیک دولت پاکستان با چین است که در سال های اخیر محکمتر و دوستانه تر گشته است . والا مبارزه علیه طالبان و تروریسم لولوخرخره هایئ هستند که آمریکا از آنها در بیست سال گذشته ( از پایان دوره جنگ سرد به این سو ) استفاده کرده که با روی کار آوردن رژیم های کمپرادور در کشورهای پیرامونی از افول موقعیت هژمونیکی خود در منطقه استراتژیکی خاورمیانه – اقیانوس هند جلوگیری کند . در حال حاضر تقویت جایگاه و موقعیت بخشی از بنیادگرایان دینی توسط " سیا " در پاکستان و افغانستان نه تنها به جناح های مختلف درون اولیگارشی دو حزبی آمریکا ( که در ارکان رژیم اوباما مشغول رقابت باهم هستند ) فرصت داده که پاکستان را به جولانگاه درگیریهای " نیابتی " خود تبدیل سازند بلکه در سه ماه گذشته این احتمال را به وجود آورده است که پاکستان به عنوان " سکوی پرش " آمریکا در جهت پیشبرد هدف نهائی آمریکا ( تحدید چین ) مورد استفاده قرار گیرد . فعل و انفعالات و اشتعال تضادهای سیاسی و دیپلوماتیک بین آمریکا و پاکستان در طول سال 2011 – دستگیری و قتل ناگهانی اوسامه بن لادن ، بمباران بخش های مرزی پاکستان و کشتار مردم غیر نظامی پاکستان توسط هواپیماهای بدون خلبان ( پهباد نظامی ) آمریکائی و بالاخره شیوع خبر کودتای احتمالی علیه دولت پاکستان توسط نظامیان طرفدار آمریکا در ارتش پاکستان – نشان میدهند که فعالیت های مشترک بعضی از بنیادگرایان اسلامی با بخشی از نظامیان ارتش در پاکستان و رابطه نیابتی آنان با جناح های درون اولیگارشی های حکومتی در آمریکا و کشورهای عضو " ناتو " سبب بی ثباتی و آشفتگی در کشور پاکستان گشته و شرایط گسترش جنگ از افعانستان به پاکستان ( که همسایه و دوست چین است ) را آماده ساخته است . اگر رژیم اوباما نتواند توسط اتحاد نامقدس بین بنیادگرایان و بخشی از ارتش و سازمان امنیت پاکستان دولت سکولار و قانونی زرداری – گیلانی را از طریق کودتا سرنگون ساخته و " تبیین و تثبیت شریعت اسلامی " را جایگزین آن دولت سازد ، در آن صورت بعید نیست که اوباما به بهانه اینکه مرزهای پاکستان " خطرناکترین منطقه در جهان " است جنگ ساخت آمریکا در افغانستان را بطور آشکار و برملاتر به سرتاسر پاکستان گسترش دهد . شایان توجه است که سیاست مداخله گرایانه آمریکا در پاکستان که روزانه با حمله های هوائی هواپیماهای بی خلبان خود حاکمیت دولت زرداری – گیلانی را به روشنی به زیر سئوال میکشد به موازات گسترش نظامیگری های رژیم اوباما در منطقه اقیانوس پاسیفیک ( آرام ) به پیش برده میشود که هدف نهائی شان تحدید چین است .
7 – چرخش در سیاست نظامی آمریکا ( گسترش نظامیگری و تحریکات جنگ افروزانه از منطقه خاورمیانه – عراق – و آسیای جنوبی – افغانستان – به نوار اقیانوس آرام و دریای شمال چین از یک سو و به مرزهای روسیه در اروپای شرقی از سوی دیگر ) توازن قدرت اتمی – هسته ای را به نفع آمریکا در سطح جهان تغییر نخواهد داد . این حرکت های صرفا نظامی، احتمال قوی دارد که به همکاریهای نزدیک و استقرار محوری منطقه ای بین چین و روسیه دامن بزند . آن روزگارانی که در آن سیاست استراتژیکی نیکسون – کی سینجر ('تفرقه بینداز و حکومت کن ") در اشتعال اختلافات و تلاقی های شوروی و چین توده ای در دهه های 1960 و 1970 نقش ایفاء میکرد ، به تاریخ پیوسته و فکر تکرار آن در پرتو واقعیات حاکم بر اوضاع رو به رشد در جهان قرن بیست و یکم تنها از مخیله موجودی میتواند تراوش بکند که در بستر موت به هذیان گویی افتاده و به دوره بی ربطی و کهولت عمر خود رسیده است . اولیگارشی دو حزبی حاکم در شکم هیولای نظام سرمایه به " بازار جهانی " صرفا با " عینک عدسی " جنگ و نظامیگری نگاه کرده و راه حل مسائل جهان را مطلقا از طریق جنگ و زور نظامی می بیند . اعمال "جهالت زور" و جنگ افروزی علیرغم پیروزی های آنی و موقتی آمریکا در صحنه های جنگ باعث گشته که آمریکا مشروعیت و اعتبار و پرستیژ سیاسی ، فرهنگی ، اقتصادی و... خود را که روزگاری در گذشته بین مردم داشته امروزه از دست بدهد . افول بی اعتباری و فرود هژمونی آمریکا از یک سو و توسل آمریکا به جهالت زور و تجاوزات جنگی از سوی دیگر به درجه ای رسیده که خیلی از کشورها مثل پاکستان ، آلمان ، فلسطین و اکثر کشورهای آمریکای لاتین نیز به سوی رویاروئی و رودرروئی با آمریکا سوق داده شوند .
8 – فرود و ریزش موقعیت هژمونیکی آمریکا و عکس العمل طبقه حاکمه مبنی بر تشدید نظامیگری ، گسترش جنگ های " ساخت آمریکا " ، اتخاذ سیاست های تحریک آمیز علیه چین و روسیه در مرزهای آنان جهان ما را با خطر بروز جنگ های فراگیر حداقل منطقه ای و قاره ای و وقوع " هولوکاست های هسته ای " مواجهه ساخته است . عامل اصلی این وضع بحران عمیق ساختاری نظام جهانی سرمایه است که امروز تحت سرکردگی آمریکا توسط " پنج انحصار بزرگ " مالی تر شده ، اداره میگردد . این سرمایه داری انحصاری مالی تر و جهانی تر گشته شکل و حیات زالووار خود را همچنان در سرتاسر جهان رشد و گسترش میدهد . در این روند نه تنها مردمان کشورهای پیرامونی از آمریکای لاتین و جزایر کارائیب گرفته تا خاورمیانه ، آفریقای شمالی و.... در مقابل این " هیولا " به پا خاسته اند بلکه کارگران و دیگر زحمتکشان کشورهای مرکز ( شمال گلوبال ) نیز بالاخره با توسل به جنبش های فتح و تسخیر، خواهان سرنگونی و انهدام این هیولا گشته اند . قرائن چنین حکم میکند که توده های مردم هم در کشورهای مرکز و هم در کشورهای پیرامونی ( 99 در صدیها ) متحدا این دفعه نمی خواهند مسئولیت و کفالت نجات نظام سرمایه و تقسیم دوباره ثروت جهان را بین ( 1 در صدیها ) بپذیرند . گفته میشود که توهم زدائی توده های مردم جهان نسبت به اعتبار و مشروعیت سیاسی و حتی قدرقدرتی نظامی آمریکا نقش بزرگی در حرکت مردم جهان به سوی ایجاد جهانی دیگر و بهتری ایفاء میکند . این حرکت که در امواج خروشان بیداری و رهائی از " بهار عربی " در میدان تحریر در قاهره گرفته تا جنبش فتح و تسخیر وال استریت در نیویورک و 130 شهر دیگر آمریکا و90شهر در پنج قاره جهان بطور روزانه دیده میشود . براستی و به حق چالشگران ضد نظام و در راس آنها مارکسیست ها را به یک چالش جدید تاریخی کشیده است .
9 – تعمیق و گسترش رکود اقتصادی که حداقل تا سال ها به روند خود در سراسر جهان ادامه خواهد داد به بیکاری مزمن ، بی خانمانی های گسترده تر و بی امنی های فراگیرتر در شهرها ، قصبه ها ، روستاها ، زاغه ها و کوخ های جهان دامن خواهد زد . از سوی دیگر اوضاع رو به رشد در سراسر جهان نشان میدهد که توده های مردم بویژه زحمتکشان و تهیدستان هم در کشورهای پیرامونی و هم در کشورهای مرکز به شکل های متعدد و گوناگون دست به مقاومت ، نافرمانی و مبارزه علیه نظام جهانی زده اند . این وضع امر برنامه ریزی از طرف چالشگران ضد نظام منجمله مارکسیست ها را بیش از پیش ضروری ساخته است . اگر نیروهای ضد نظام و جنبش چپ ( کمونیست ها ، سوسیالیست ها و.... ) برای این فرصتی که بوجود آمده است ، برنامه و استراتژی نداشته باشند مناسبت و ارتباط خود با بشریت زحمتکش و تهیدست جهان را بیش از پیش از دست خواهند داد . این امر مسلما شرایط را برای نفوذ و اشاعه بیشتر اندیشه های بنیادگرائی دینی و امت گرائی های مذهبی از یک سو و بازگشت و رسوخ اندیشه های پانیستی – شوونیستی ( که جملگی تبعات پروسه حرکت جهانی تر و مالی تر شده سرمایه داری انحصاری در فاز کنونی هستند ) را در بین توده های مردم فراهم ساخته و آنها را همچنان در زندان های توهمات خانواده گی برای مدتی هم که شده محبوس نگاه خواهد داشت .
10 - در تحت این شرایط پر از تلاطم ، نیروهای چپ ضد نظام چه کار میتوانند و باید انجام دهند ؟ جواب مناسب به این پرسش باید بر اساس تحلیل نیروهای چپ از خطرات و فرصت های نوینی باشد که اوضاع روبه رشد در مقابل نیروهای چالشگر ضد نظام قرار داده است . باید هوشیارانه و به درستی به محیط زیست و نیروبندیهای میدان اصلی کارزار توجه کرد . این کارزار در حال حاضر بین سرکردگان داووس = جی 20 ( یک در صدیها ) و چالشگران ضد نظام جهانی در کنار کارگران ، زحمتکشان و تهیدستان شهر و روستا ( 99 در صدیها ) در سراسر جهان به پیش میرود . سرکردگان داووس که فرمانبر اولیگوپولی های مالی – انحصاری هستند میخواهند با اتحاد خود و پس از عبور از بحران ساختاری کنونی " نظمی نوین " که شکاف براندازه تر' استثمارگرتر و از نظر طبقاتی هیرارشی تر خواهد بود ، بنا نهند . در تقابل جدید و تاریخی با یک در صدیها نیروهای چپ و دیگر چالشگران ضد نظام باید و ضروری است که با اتحاد خود جهانی دیگر و " بهتر " که دموکراتیک تر و برابری طلب تر با چشم اندازهای سوسیالیستی باشد ، بنا سازند . در این نبرد طولانی که سالها و دهه ها طول خواهد کشید ، انتخاب چپ ها برخلاف فازهای پیشین نباید بین بد و بدتر باشد . به عبارت دیگر نظام جهانی سرمایه نه تنها قادر به حل بحران های منبعث از عملکرد حرکت خود در سطح کشوری ، منطقه ای و جهانی نیست بلکه " اقتضای طبیعتش " کلیت آن را بالاخره به یک " بحران " در زندگی انسانی تبدیل کرده است . به قول معروف این نظام به " بن بست " تاریخی خود رسیده که حتی با تزریق " ویژگی های چینی " و تعبیه و تنظیم گلوبالیزاسیون " منهای هژمونی آمریکا " هم نمی شود جلوی ورشکستگی این نظام فرتوت و " بی ربط " را گرفت . لاجرم کارزار بین " یک در صدی ها " و " 99 در صدی ها " امروز دقیقا بر سر انتخاب یکی از دو نظام ( در ابعاد جهانی ) است که اساسا با هم تفاوت دارند .
11 – بنابراین چالشگران ضد نظام که به طور مستقیم و غیر مستقیم مطالبات معیشتی و خواسته های طبقاتی اجتماعی نیروهای کار و زحمت و تهیدستان شهر و روستا را بیان و یا حتی در بعضی از مناطق جهان نمایندگی میکنند ، باید به سرعت به ترویج و تبلیغ انتخاب و آلترناتیو خود هم در سطح ملی و منطقه ای و هم در سطح بین المللی و جهانی بپردازند . در پروسه این کارزار چپ ها باید اول در جهت مبارزه وسیع علیه امواج کالا سازی سرکردگان نظام ( سیاست های فلاکت بار خصوصی سازی و لغو سوبسیدها ) هم در کشورهای مرکز و هم در کشورهای پیرامونی به پیش روند . به موازات این حرکت ، چپ باید در جهت ارتقاء مبارزه وسیع برای کسب " عدالت بین المللی " ( حق تعیین سرنوشت ملی در راه گسست از نظام جهانی حاکم فعلی ) در کشورهای پیرامونی تلاش کند . بدون مبارزه برای کسب " عدالت جهانی " امکان مبارزه برای توسعه دموکراتیزاسیون و استقرار مولفه های عدالت اجتماعی و بهزیستی زمین نمیتواند در کشورهای جهان میسر گردد . چپ ها بویژه چپ های رادیکال ( کمونیست ها ، سوسیالیست ها ) بی باکانه و با جسارت تاریخی بیشتر در عین حال که به " خانه تکانی " خود در جهت استقرار " اردوی متحد " خود تلاش میورزند باید در این برهه تاریخی که احتمالا بیست تا سی سال طول خواهد کشید به ترویج و تبلیغ این حکم امیدوار کننده در بین توده های مردم بپردازند که : گذار " 99 در صدی های " مردم جهان به دنیای بهتر پر از راه های پر پیچ و خم و دشوار خواهد بود ، اما کسب پیروزی انسان در استقرار زندگی بهتر امروز از امکانات و فرصت های نوین و قابل توجهی برخوردار است که از نظر تاریخی کم سابقه و حتی بی نظیر میباشد .
منابع و مآخذ
1 – روزنامه "واشنگتن پست "شماره 23 و 25 دسامبر 2011 .
2 – امانوئل والرشتاین ، " آمریکا در رویاروئی با همه " ، در نشریه اینترنتی : www.Binghamton.deu 15 دسامبر 2011 .
3 – ویلیام تاب " چهار بحران نظام جهانی سرمایه " ، در مجله "مانتلی ریویو" ، شماره 5 ، اکتبر 2008 .
4 – جمیس پتراس " رویاروئی اوباما با چین و روسیه " ، در نشریه اینترنتی " گلوبال ریسرچ " ، 10 دسامبر 2011.
5 – علی طارق ، " دوئل : پاکستان در سر راه پرواز قدرقدرتی آمریکا " ، لندن ، 2008 .
6 – امانوئل والرشتاین ، " افغانستان – پاکستان جنگ اوباما " در نشریه اینترنتی www.Binghamton.deu ، آوریل 2009.
|