در سالروز درگذشت مهرداد مشایخی وانچه می توان از او آموخت
مهران براتی
•
سیاست و سیاست پیشگی هیچگاه از مهر او به دوستان و آشنایان دگراندیشش نمی کاست. می گفت زندگانی روزمره و زودگذر ما با امید می گذرد و امید خود دریایی است جاودانه. مهرداد همواره با امید به انسانی بهتر و جامعه ای انسانی تر زیست. او در میان ما است و با افکار و رفتارش فراتر از امروز با ما خواهد زیست
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۵ مهر ۱٣۹۱ -
۶ اکتبر ۲۰۱۲
هشت سال و نه ماه پیش خبرنگار و نویسنده مجله "اشپیگل" آلمان "دیتر بدنارتس" در مراسم یادبود روشنک داریوش، نویسنده و مترجمی که هم نسل ما بود و در غربت اجباری، نبرد با غده جانکاه و جان خواهی را که در سرش جای انداخته بود باخته بود، به رمان سه جلدی روانشناس و نویسنده یهودی مانس اشپربر به نام "قطره اشکی در اقیانوس" اشاره کرد که در آن نویسنده وضعیت کمونیست ها را در نهضت زیرزمینی اروپای مرکزی و شرقی سالهای دهه ی ۱۹٣۰ و مرحله پایانی جنگ دوم جهانی توصیف می کند. این رمان را در ایران روشنک داریوش ترجمه کرده بود، درست در زمانی که کمونیست های هموطن ما هنوز حاضر به پذیرش آنچه گذشته بود نبودند. دیتر بدنارتس میان شخصیت مرکزی رمان "قطره اشکی در اقیانوس" و سرنوشت روشنفکران آرمانخواه ایرانی تجانسی آموزنده یافته بود.
قهرمان اصلی این تریلوژی، روشنفکری است بنام دُنیو فابر که برای آرمان های چپ مبارزه می کند و برای رسیدن به آرمان خود بهای سنگینی می پردازد. فابر دچار سرخوردگی و تلخکامی است؛ هم سرخوردگی سیاسی و هم ناامیدی از انسان ها. و بالاخره کارش به جایی می رسد که از همه کس و همه چیز قطع امید می کند و مایوس و کناره گیر وا میماند. اما شگرف آنکه دوباره و چند باره از ژرفنای یأس بیرون می آید، اوج می گیرد و برای رسیدن به آرمان هایش دوباره و چندباره مبارزه می کند.
میان دنیای یاس و امید بیش از همه لیبرالهای بدبین، نقاد، اما استوار، با او همراه هستند. همین ها با توانایی ذهنی، کمکهای فکری و مهربانی هاشان زیر بالش را می گیرند. در جلد سوم رمان بیش از همه پسرک کوچکی منجی اوست. این پسرک هر بار به دنیو فابر از حال و رمق رفته وظایفی نو محول می کند و از این راه هر بار هر چند بطور موقت به زندگی روی به عبث برده او از سر معنا میدهد، تا اینکه فابر با قلبی آکنده از درد به سوی آخرین نبرد می شتابد.
برای مهرداد مشایخی هم "پسرک های کوچک" ایران در عصیان های امیدبخش و نقش آفرین خود جلوه گر شدند، تا خود باری از پا بیفتند و با حضور امیدبخش پسرک ها و دخترک های کوچک دیگری جانی دوباره بیابند و بار بر زمین مانده را هم خود به دوش بگیرند و هم دوباره ما نسل اولی و دومی ها را به راه بیاندازند. پسرک و دخترک ها هم چون انسانند از پا می افتند ولی دخترک و پسرک دیگری بر می خیزند و با حضور امیدبخش خود ما را نیز نوید می دهند، که آخرین نبردمان در خیزش های زمانبر و زمان خواه پیروزمند خواهد بود.
اگر جدال قهرمان داستان "قطره اشکی در اقیانوس" برای بنا کردن دنیایی بهتر و سرخوردگی او نمایانگر شکست آشکار آرمان های انقلاب روسیه بود، سرخوردگی دیرزمان مهرداد و ما نیزاز انقلابی سر گرفت، که می توانش با انقلاب روسیه همجنس گفت. مهرداد و مهردادهایی که در همان فضا زیسته و هنوز نازیسته در گرمای پیروزی، مرده اند نیز همانند فابر، قهرمان مانس اشپربر، میان گرمای سوزانِ مبارزه ای آتشین، و رخوت گزندهء ناتوانی که زمین گیرشان کرد، سرگردان ماندند. آیا مهرداد و ما دیگر مهردادها همانند فابرِ زمین سفت زیر پای خود را، یا به راستی خانه و موطن خود را از دست داده ایم؟ وطن داشتن یعنی اهل محل بودن، احساس امنیت و گرمای کاشانه خود و همسایه را داشتن. خانه را که از ما گرفتند جای امن زندگی را هم از ما گرفتند و اینها هنوز در راهند تا وطن را تمام از ما بگیرند، ما در غربت ساختمان و مسکن داریم، ولی خانه نداریم، اهل محل نیستیم، و شاید به همین دلیل به هر سو که اشاره می کنیم، خانه ناپیدا و کاشانه مانند خود ایران را نشانه می گیریم. بی خانه ماندن ما به بی خانمانی سیاسی امان هم سرایت کرده، چگونه ممکن است که خانه نداشت ولی برای خانه ای که به یغما برده شده فکر و اراده ساخت و ساز داشت؟ پاسخ اینکه بلی این می شود، چون پسرک ها و دخترک های ناجی فابر هر روز در گوشمان نجوا می کنند که خانه ات را زندگی کن، اندیشه آزادی کاشانه ات را سیاست کن.
دیتر بدنارتس می گوید، اشپربر در سخنرانی خود به مناسبت دریافت جایزه بوشنر، کار خود را نوعی واکنش ادبی به "فاجعه های پیاپی سیاسی و اخلاقی" خواند. من هم اینجا از زبان خبرنگار اشپیگل می پرسم، مهرداد جان آیا موضوع زندگی تو نیز درگیر شدن با فاجعه های پیاپی سیاسی و اخلاقی خانه امان ایران نبود؟ بد نارتس از گفته های مانس اشپربر نقل می کند که او "قطره اشکی در اقیانوس" را یک تسویه حساب کاملا شخصی، ولی در عین حال کلی و عمومی، با انقلاب به عنوان ابزار پیشبرد اهداف سیاسی می نامد. اشپربر بعد ها در مقاله ای ادبی در این باره می نویسد: "اولین قربانی یک انقلاب، آن اصول نظری است که رهبران انقلاب به آن استناد می کنند. قربانی بعدی رهبران آن هستند، البته در صورتی که نظریه پرداز بوده باشند. به مرور زمان هم آنچه روی می دهد، یعنی واقعیتها، بطور روزافزونی به آنها نارو می زند و به این ترتیب داغ خیانتکاری به پیشانی اشان می خورد. دیالکتیک خیانت، خیانت به دیالکتیک
مهرداد و ما نیز انقلاب را به گونه ای دیگر میخواستیم و برای اهداف آن مبارزه کردیم. مهرداد در انقلاب مارکسیست بود، در صحنه چپ تمایلات چریکی هم داشت، اما خیلی زود به ناهمخوانی بنیان های نظری خود و خواست آزادی و دموکراسی پی برد.
گر چه انقلاب ۵۷ آنگونه که او و ما می خواستیم، و یا به گمان خود می توانستیم خواسته بوده باشیم، از آب درنیامد، اما او امید به تغییررا هرگز از دست نداد، مثل فابر به رغم شکست ها ایستاده بود، از نو برخاستن، افتادن و بارها و بارها تجدید قوا کردن.
تا سال ۲۰۰٣ میلادی مهرداد را از نزدیک نمی شناختم ولی حدس می زنم تا آن زمان پسرک کوچک و منجی فابر نه به او و نه به ما سری نزده بود. پسرک هایی هم که احتمالا هر از گاه به او سر می زدند از جنس منجی فابر نبودند. شاید او هم مانند بسیاری از ما دیگر تمایلی به آرمانگرایی های نوع گذشته نداشت و در توهم زدایی از خود تابوهایی را شکسته بود. و ما می دانیم که تابو شکنی جدا از نتیجه اش هزینه بسیار می طللبد، به ویژه آنزمان که دیگری کاری به این نداشته باشیم که دوستان و یاران پیشین چه خواهند گفت و چه خواهند کرد. او راه دیگری را می جست.
مانس اشپربر در پیشگفتار تریلوژی خود می نویسد، رمان اخلاقیاتی از نوع دلجویی کردن ندارد. در سیاست و اخلاقیات مربوط به آن خطوط سرخ و سیاه امکان دلجویی به کسی نمی دهند، و این جبر، جبر انتخاب کردن تنهایی به همراه می آورد، دوست ها دور می شوند و آنان که نزدیک می شوند الزاما دوست نیستند، همراه هستند تا گذرگاهی دیگر.
در بهار ۲۰۰٣ پسرک دُنیو فابر سری به همه ما زده بود. ناگهان تلفن های مکرر دوستانمان در امریکا مهرداد مشایخی، رامین صفی زاده، محمد ارسی و رضا سیاوشی، پرویز شوکت، امیرحسین گنج بخش که باید راهی دیگر رفت، صحنه فکر و سیاست را باید گشوده تر دید، همراهان نباید حتما از یک جنس باشند، دموکراسی پارلمانی و صوری و کثرت گرایی و جدایی دولت و مسلک خوب است، دموکراسی ناب ایدئولوژی ناب می طلبد و ایدئولوژی ناب اجتناب ناپذیر به دیکتاتوری می انجامد. بلی پسرک فابری و لیبرال های استوار کار خود را کرده بودند، چه اینگونه پرسیدن و اینگونه فکر کردن در آن زمان برای آرمانگریان چپ ایران انقلابی بود بزرگ.
این تماس ها در آن زمان فراگیر بود. در اجزا کامل نمی دانم که چه کسانی به دلایل مشابه ره به سوی هم جسته و هم را یافته بودند، از بازگویی نام ها اینجا خودداری می کنم. اما مهرداد و امیر فکر خود را نوشته و در طرح های نظری خود بارها تجدیدنظر کرده بودند، با محمد ارسی و پرویز شوکت مدتی در تماس بودیم ولی نه مستمر. پایان این بخش از داستان انکه وقتی سر نخ ها در ایران، اروپا و آمریکا به هم وصل شدند بیانیه بنیانگذاری اتحاد جمهوریخواهان ایران با بیش از هزار امضا منتشر و در ژانویه ۲۰۰۴ سازمان آن در دانشگاه آزاد برلین با شرکت بیش از هزار فعال سیاسی از طیف های بسیار رنگارنگ و شرکت فعال شصت و هشتی های آکادمیک آلمان تاسیس شد، و مهرداد از ابتدا عضو نظریه پرداز و فعال شورای مرکزی و هیئت سیاسی و اجرایی آن بود.
با فراز و رکود کار مشترک در اتحاد جمهوریخواهان اینجا کاری نداریم، ولی در مورد رابطه مهرداد و این سازمان همینقدر بس که او گرچه فعال بود ولی هیچگاه به معنی گذشته ها "سازمانی" نشد، همیشه در گفتارها و تحلیل ها با سازمان ها و حتی خود ما که از نزدیکانش بودیم فاصله ای خلاق داشت. این به اصلاح فاصله را ما درسری نوشته های او که در سپتامبر و اکتبر ۲۰۰۹ تحت عنوان "خیزش نسل سومی ها" منتشر شدند در مفهوم سازی هویت نسلی به خوبی می بینیم.
می گوید "در ادبیات سیاسی رایج در میان روشنفکران و کوششگران سیاسی ایرانی ـ دستکم در نسلهای اول و دوم انقلاب اسلامی ـ مفهوم «نسل» کاربرد چندانی نداشته است. انقلابیان چپگرای «نسل اول» تاکید بسیاری بر «طبقه» و هویت طبقاتی داشتند. اسلامگرایان انقلابی نیز بر نقش هویت دینی ـ مذهبی پای میفشاردند... امروز به نظر میرسد که بخشی از اندیشمندان و فعالان، تحت تاثیر فعالیتهای آنچه که «نسل سوم» انقلاب خوانده شده است، توجه زیادی به عامل «نسلی» مبذول داشتهاند. این دقت نظر را در میان نسلهای جوان وبلاگنویس و روزنامهنگار، نویسندگان و فیلمسازان و محققان علوم اجتماعی بیشتر میتوان مشاهده کرد. روشنفکران سیاسی کشور اما هنوز خود را با مباحث مربوط به هویت نسلی جدا درگیر نساختهاند. اگرچه جامعه روشنفکری سیاسی ایرانی دیگر از موقعیت دهههای پیشین خود، به مثابه روشنفکران عام (روشنفکرانی که قرار است برای «جامعه» بهطور کل، ارزشها و راهکارهای مترقی ایجاد کنند)، فاصله گرفته است و در راستای «روشنفکری خاص» (روشنفکرانی که در خدمت بلاواسطه گروههای اجتماعی مشخصی، نظیر زنان، دانشجویان، قومیتها و کارگران قرار دارند)، در حرکت است، ولی هنوز مساله نسلی را چندان جدی نگرفته است و، دستکم، آن را هنوز وارد دستگاه مفهومی و تحلیلی خود نکرده است. شاید شکل گیری «جنبش سبز» نقطه عطفی را در رویکرد روشنفکری سیاسی ایرانی نسبت به موضوعیت عامل نسلی سبب شود"
مهرداد در بیان هویت نسلی به جامعهشناس معروف آلمانی کارل مانهایم اشاره دارد که "تاکید خود را بر «تجربه مشترک» بخشی از جامعه در مورد مجموعهای از وقایع خاص تاریخی در نقاط مشابهی از چرخه عمر، قرار میدهد. به عبارت دیگر، باید بر عامل «تجربه مشترک» نسبت به وقایع مهم سیاسی ـ فرهنگی در یک جامعه معین و در یک دوره زمانی معین توجه نشان داد. بدین ترتیب، میتوان، از نسلهای «جنبش مشروطه»، «دوره رضا شاهی»، «کودتای ۲۸ مرداد» و «انقلاب ۱۳۵۷» در ایران قرن بیستم یاد کرد. پس، همانطور که عوامل طبقاتی، قومی ـ نژادی، جنسیتی، شهری ـ منطقهای و دینی موجد هویت جمعی هستند، میباید به نقش «هویت نسلی» نیز توجه کرد؛ عاملی که، به نظر میرسد، در توضیح رفتار نسل جوان درگیر «جنبش سبز» نقشی تعیین کننده داشته باشد... و در همین رابطه مهرداد به اثر تحقیقی شهرام خسروی مردمشناس جوان ایرانی مقیم سوئد اشاره می کند که در سال ۲۰۰٨ در اثر تحقیقی جالب خود به نام «جوان و تسلیمناپذیر در تهران» تحلیل درخشانی از موقعیت جوانان تهرانی در مقابله با محدودیتهای حکومت و فرهنگ رسمی به دست داده و نشان می دهد که فرهنگ جهانی چگونه خود را در میان این نسل باز تولید میکند و همچنین، چگونه این جوانان با استفاده از فضاهای بدیل ـ مثل قهوه فروشی، پارک، محلات و مراکز خرید ـ در برابر فرهنگ و مقررات رسمی دست به نافرمانی میزنند. او نیز، همانند فریدمن، از سه نسل بعد از انقلاب سخن میگوید. مهرداد در بازگویی نظر خسروی در مورد «نسل سوم» می گوید که آنها «محصول» جمهوری اسلامی هستند و دوره کودکی و نوجوانی خود را تماما پس از انقلاب اسلامی سپری کردهاند. آنها نه تنها علاقه خاصی به انقلاب اسلامی ندارند بلکه تضاد نسلی آشکاری با پدران و مادران خود که انقلاب را ساختند، دارند. او پروژه مشترک نسل سومیها را همین «جنبش سبز» می داند. البته نسل اولیها و، بهویژه، نسل دومیها، در این جنبش حضور دارند ولی این نسل سومیها هستند که مهر خود را بر پیشبرد و فرهنگ حاکم بر این جنبش زدهاند". و ادامه می دهد "نسل سومیها، علیرغم تجربه محدودشان در عرصه سیاست، به خوبی مرز میان «امروز» (عالم واقع) و «فردا» (عالم آرمانهای ناب) را درک میکنند. اگر از حرکتهای اصلاحگرانه و جنبش زنان چیزی آموخته باشند پیروی از «مراحل» گوناگون برای حصول خواستهای نهایی است. نسل سومیها، بدون آن که مخالف ایده «اصلاحات» باشند، به تجربه دریافتند که در ایران دهه اخیر، اصلاحطلبان حکومتی چنان خود را در محدوده فعالیت انتخاباتی گیر انداختند که ارتباط خود را با دیگر عرصههای «تحول» و «تغییر» از دست داده بودند. حرکت زنان در دوره احمدینژاد اهمیت فضاهای بدیل، همچون خیابان، پارک، محلات و جلسات محدود خصوصی را برای فعالان مدنی آشکار ساخت. به همین دلیل بود که مواجهه نسل سومیها با انتخابات ریاست جمهوری از محدوده رفتار انتخاباتی به مراتب فراتر رفت. بر خلاف دو دوره قبل، که انتخابات غیرآزاد رفتار محافظهکارانه خاصی را از جوانان طلب میکرد، این بار جوانان و نوجوانان پویش انتخاباتی را «از آن خود کردند». فراموش نکنیم، شکل و عرصه مبارزه سیاسی در کشورهای استبدادی از دو منبع اصلی سرچشمه میگیرد: اول، فرصتهای سیاسی که حکومت برای مخالفانش فراهم میآورد و یا از آنها سلب میکند؛ دوم، نگاه و فرهنگ سیاسی مخالفان، که آنها را در گزینش این یا آن فرصت آماده میکند.
نسل سومیها، که در دوره دوم خاتمی و دوره احمدینژاد صرفا تحقیر و ارعاب و تبعیض را تجربه کرده بودند، به مدد تجارب سالهای اخیرشان، روحیه شورشگرانهشان، آشناییشان با فنآوری ارتباط جهانی، و سرمایه اجتماعیشان پا به عرصه انتخاباتی گذاشتند؛ علیرغم آن که از پیش برنامهای برای درگیری سیاسی دراز مدت نداشتند. جمهوری اسلامی، اما، همانند بسیاری از سیاستهای سالهای اخیر آن، این نسل را به سرعت سیاسی کرد و آنها را درگیر «جنبش سبز» کرد. جنبش سبز برای این نسل عملا به پروژه مرگ و زندگیشان تبدیل شده است: یا تداوم جنبش برای دموکراسی، فردیت، و آزادی سبک زندگی و یا بازگشت به فرهنگ مرگ و «حکومت اسلامی» ناب.
خوب این دیدگاه در کنار آموخته ها و برآوردهای دیگری از جنبش سبز در میان ما از زوایای گوناگون بحث شد و ترجمان خود را در سیاست و سیاست گذاری یافت. مهرداد شاید تحت تاثیر رفتار مداراگرایانه نسل سومی ها بیش از بیشتر ما دوستانش فرهنگ شهروندانه مدارا و احترام را در سال های اخیر در درگیری های سیاسی از بایدهای فرهنگ رفتاری می دانست. در پیروی از این فرهنگ مهرداد مظهر دلجویی بود. سیاست و سیاست پیشگی هیچگاه از مهر او به دوستان و آشنایان دگراندیشش نمی کاست. می گفت زندگانی روزمره و زودگذر ما با امید می گذرد و امید خود دریایی است جاودانه. مهرداد همواره با امید به انسانی بهتر و جامعه ای انسانی تر زیست. او در میان ما است و با افکار و رفتارش فراتر از امروز با ما خواهد زیست.
|