در حسرتِ عصای معجزتی دیگرگونه
جهانگیر صداقت فر
•
رسالتِ من چه میتوانست بود
جز این که در گذر از گدار ِ میان ِ میلاد و مرگ
صلیب سرنوشت خویش را
تاب آرم، شانه به شانه ی زخم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۷ مهر ۱٣۹۱ -
٨ اکتبر ۲۰۱۲
رسالتِ من چه میتوانست بود
جز این که در گذر از گدار ِ میان ِ میلاد و مرگ
صلیب سرنوشت خویش را
تا ب آرم، شانه به شانه ی زخم
تا جل جتای ِ مقدّر،
تا مقصد عافیتی موهوم ؟
به جز تقلایی بی عاقبت
رسالتِ بی مایه چون منی چه میتواند بوده باشد؟
**
من قهرمان ِ بی قدر ِ قصهی تلخ ِ خود ِ خویشم:
سواری بی غبار
بر مرکبی بی رمق
در قلمرو تنگی بی غرور،
با را یتی افراشته از بافهی بوریا و کافور.
**
کور نبودم ؛
استیلای ظلمت را بر کوچههای شهر خفته میدیدم،
فانوس هستیام را اما -
مگر تا حریم سراچهی خشتِ خویش
توان ِ تابیدن نبود.
کر نبودم ؛
ز آن سوی حصار ِ شتک زده از خون و سرشک
سرودِ سوگوار ِ مرثیه ها
خواب از چشمهی چشمام در میربود
و با تشنج ِ هر تپش
احساسی از شرم ِ بیهدگی
به عذابِ بیداریام بر میافزود.
[ و زبان
به کام اندر از آن رو فرو هشتم
که کلام ا ش خطابهی کفری بود ،
و گوش خدائی را به شنفتن بر نمی گشود. ]
**
.... و آن گاه دانستم که در این گذار
آرزوی خواستن
به بازوی توانستن نمی انجامد.
*********
جهانگیر صداقت فر
تیبوران - ۲۵ سپتامبر ۲۰۱۲
|