یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

معرفی کتابِ "مقدمه ای بر سه جلدِ "کاپیتال" مارکس"
ترجمه ی پیشگفتارِ کتاب
اثرِ مایکل هاینریش (۱) – از انشاراتِ مانتلی ریویو


• با خواندنِ "کاپیتال"، خوانندگان باید آگاه باشند که در اندیشیدن به فرضیات مسلمی - چون طبیعتِ سرمایه، بحرانها، و هدفِ اصلی تئوری مارکس - سهیم می گردند. این فرضیات که بطورِ خودکار توسط مدارس و مطبوعات از رهگذرِ مباحثات و مجادلات شکل گرفته اند باید بطرزِ نقادانه ای بررسی گردند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱٨ مهر ۱٣۹۱ -  ۹ اکتبر ۲۰۱۲


دنیا بار دیگر شاهدِ اعتراضاتی است. در سال ۲۰۱۱ "بهار عربی" دنیای عرب را تکان داد و تعدادی از حکام عرب را که بنظر شکست ناپذیر می آمدند (حداقل توسط مردمشان) سرنگون کرد. در تابستان مردم در چند کشورِ اروپای غربی از اقداماتِ "بهار عربی" الهام گرفته و با اِشغال مکانهای عمومی علیه سیاست های دولتهایشان به اعتراض برخواستند. در پاییز ۲۰۱۱ "جنبش اِشغال وال استریت" در نیویورک آغاز شد، که جنبش اِشغال در بسیاری از دیگر کشورها را بدنبال داشت. با بحرانِ بانکی ۲۰۰٨ مردم بیش از هر زمانِ دیگری سرمایه داری را مورد سوال قرار دادند : آیا سرمایه داری واقعاً سیستمی است که آزادی و ثروت برای اکثریت شهروندان را، آنچنان که طرفدارانش ادعا می کنند، فراهم می آورد؟ یا سیستمی است که ثروت را فقط به ۱% ارزانی داشته و فشارهای اقتصادی و مشقت را در سطوح مختلف به ۹۹%؟ حتی ورای محافلِ از نظرِ سنتی چپ، بحث در موردِ عواقبِ ویرانگر "سرمایه داری" در حالِ انجام است. نگاهی به گذشته نشان می دهد که اوضاع بروالِ همیشگی ادامه نخواهد یافت. در آغازِ سالهای ۱۹۹۰، و بعد از سقوطِ اتحاد جماهیر شوروی، بنظر می آمد که سرمایه داری نهایتاً و در سطحِ جهان بعنوان سیستمِ اقتصادی و سیاسی بدون جایگزین پیروز گردیده است. گرچه، همیشه تعداد زیادی از چپگرایان "سوسیالیسم واقعاً موجود" مُدلِ شوروی را جایگزینی مطلوب برای سرمایه داری نمیدانستند، چنین وجه تمایزی دیگر بنظر مهم نمی آمد. بنظرِ اکثریت مردم جامعه ای ورای اقتصاد سرمایه داری بازار، مدینه ی فاضله ای کاملاً غیرواقعی می آمد. بجای اعتراض، سازش و تسلیم حاکم شد.
این سالهای ۱۹۹۰ بود که بروشنی نشان داد که سرمایه داری حتی بعد از "پیروزی نهایی" ظاهری اش، به حیاتِ توام با بحران و بینواسازی ادامه می دهد؛ و کوزوو، افغانستان و جنگ اولِ عراق نشان داد که جنگ هایی که کشورهای سرمایه داری پیشرفته، نه تنها غیرمستقیم که در واقع مستقیماً، در آنها درگیر بودند، به هیچ وجه موضوعی مربوطِ به گذشته نبودند. همه ی اینها موردِ توجه جنبشِ "ضدجهانی سازی" و دیگر جنبش های اجتماعی قرار گرفته و نقطه ی عزیمتِ نقد سیستم گردید. در آغاز این نقدها بر مسائل منفردی متمرکز بود و تقاضاهای محدودی را مطرح می کرد که در چهارچوبِ سیستم باقی می ماندند. بیشتر آنکه، این نقدها اغلب بر تعصباتِ ساده ای تکیه داشت که همه چیز را سیاه و یا سفید می دید. گرچه در خلالِ این تضادها سوالاتی اساسی پیش می آمد: درباره ی روش عملِ سرمایه داری معاصر؛ و ارتباطِ بین سرمایه داری، دولت و جنگ؛ و همچنین در باره ی نوع تغییراتی که در واقع درچهارچوبِ سیستمِ سرمایه داری امکان پذیرند.
تئوری چپ بار دیگر اهمیت یافت. هرعملِ دگرگون ساز، مستلزمِ درک مشخصی از شرایطِ موجود است. برای مثال، اگر بعنوانِ یکی از ابزارهای سرنوشت سازِ رام کردن سرمایه داری لجام گسیخته خواهانِ برقراری "مالیاتِ توبین" هستیم (که عبارت است از اخذِ مالیات از معاملات ارزی) قطعاً نیازمندِ تئوریزه کردنِ اهمیتِ بازارهای مالی بوده – درباره ی سرمایه داری مقید به مقررات محدود کننده یا سرمایه داری رها شده ی بحالِ خود – خواه این فرضیات تصریح شده یا نشده باشند. چگونگی عملکردِ سرمایه داری معاصر، سوال آکادمیک مجردی نیست. جوابِ به این سوال، برای هر جنبشِ ضدِ سرمایه داری یک مناسبتِ فوری عملی خواهد بود.
بنابراین جای تعجب نیست که از پایان دهه ی ۱۹۹۰، تئوری های پراهمیت دوباره بابِ روز شدند، مثل تئوری امپراطوری بوسیله ی آنتونیو نگری و مایکل هارد (۲) ، عصرِ اطلاعاتِ مانوئل کاستِلس (٣)، و یا بدهی: نخستین ۵۰۰۰ سال از دیوید گرابر (۴) که اخیراً منتشر شده است. این کتابها گرچه از نظرِ سیاسی و محتوا خیلی متفاوت اند مقولاتِ مارکس را با شدت و ضعفِ متفاوت بکار می گیرند: این مقولات بعضاً برای تجزیه و تحلیلِ تحولاتِ جاری بکار گرفته می شوند و یا بعنوانِ مقولات منسوخ موردِ نقد قرار می گیرند. برای کسانی که امروزه می خواهند سرمایه داری را بطور پایه ای بفهمند نادیده گرفتن "کاپیتال" مارکس غیرِ ممکن است. گرچه، آنچه که معمول است، نه فقط در مورد این سه جلد کتاب بلکه در مورد بسیاری از انتشاراتِ دیگر، برخوردِ سطحی با مقولاتِ مارکس است: که اکثراً فقط بعنوان عباراتِ توخالی استفاده می گردند. برقراری ارتباط با اصل اثرِ مارکس لازم است، نه تنها برای نقدِ این سطحی نگری، بلکه بیش از همه برای آنکه "کاپیتال"، که بیش از صد سال پیش نوشته شده، تجزیه و تحلیلِ فراگیری از سرمایه داری را بدست داده که به طرق مختلف از بسیاری از کارهای نوشته شده ی متکبرانه ی معاصر روزآمدتر است.
اگر شروع به خواندن "کاپیتال" نماییم، حتماً با مشکلاتی مواجه می شوییم. بخصوص در آغاز، متن همیشه به آسانی قابلِ درک نیست. حجمِ قابلِ توجه این سه جلد نیز مانع بازدارنده ی دیگری است. گرچه، تحتِ هیچ شرایطی نباید فقط به خواندن جلد اول اکتفا نمود. از آنجا که موضوعِ تحقیقاتِ ارائه شده توسط مارکس، در سطوح مختلفِ تجرید، بطور چند جانبه بهم ارتباط داشته و همدیگر را کامل می کنند، تئوری ارزش و ارزشِ اضافی که در جلد اول آمده است فقط پس از خواندنِ جلد سوم می تواند بطور کامل درک گردد. درکی که با خواندنِ جلد اول به تنهایی بدست می آید نه تنها ناتمام، بلکه در واقع تحریف شده خواهد بود.
مضافاً اینکه، درک ادعای بیان شده در عنوان فرعی "کاپیتال" (نقد اقتصاد سیاسی) که مارکس برای ترسیم ویژگی پروژه ی علمی اش مورد استفاده قرار داد مشکل است. در قرن نوزدهم، اقتصاد سیاسی به چیزی اتلاق می شد که ما امروزه اقتصاد می نامیم. با استفاده از عنوانِ "نقد اقتصاد سیاسی" مارکس نشان می دهد که او فقط علاقمند به عرضه ی اقتصاد سیاسی جدیدی نیست، بلکه هدفش نقدِ پایه ای علم اقتصاد رسمی است. گرچه، با علایق انقلابی سیاسی و اجتماعی در افکارش، مارکس بدنبالِ "انقلابی علمی" است. علیرغم همه این دشواریها، کاپیتال را باید خواند. این مقدمه نمی تواند جایگزین متن اصلی گردد چون فقط با هدفِ ارائه ی یک آشنایی اولیه نوشته شده است. (شرحی کامل در موردِ دو فصلِ اولیه ی کاپیتال، اصلاح شده با شرحِ دیگر متونِ مارکسی، که به تئوری ارزش می پردازد، میتواند در هاینریش ۲۰۰۹ یافت شود). ادامه ی این شرح (که فصلهای ٣-۷ را پوشش خواهد داد) در سال ۲۰۱٣ منتشر می گردد.
با خواندنِ "کاپیتال"، خوانندگان باید آگاه باشند که در اندیشیدن به فرضیات مسلمی - چون طبیعتِ سرمایه، بحرانها، و هدفِ اصلی تئوری مارکس - سهیم می گردند. این فرضیات که بطورِ خودکار توسط مدارس و مطبوعات از رهگذرِ مباحثات و مجادلات شکل گرفته اند باید بطرزِ نقادانه ای بررسی گردند. مسئله نه فقط پرداختن به امری تازه، که تحقیق در مورد آنچیزهایی نیز هست که آشنا و مسلم بنظر می آیند.
این تحقیق باید با نخستین فصل شروع گردد. آنجا ما از یک طرف تعریفی اولیه از سرمایه داری بدست می دهیم که از بسیاری جهات از دیگر ادراکات روزمره در این مورد متفاوت است. از طرفِ دیگر، نقش مارکسیسم در جنبش کارگری را مورد بحث قرار خواهیم داد. مسئله این است که نشان داده شود که چیزی بنام "مارکسیسم" وجود ندارد. در موردِ هسته ی مرکزی تئوری مارکس همیشه اختلافِ عقیده وجود داشته است – نه تنها بین مارکسیست ها و منتقدانِ مارکس – بلکه بین خودِ ماکسیست ها نیز. بعد از دومین فصل (فصل ۲)، که به شخصیت پردازی اولیه ی موضوعِ سرمایه اختصاص دارد، بقیه ی فصول تقریباً ساختارِ موجود بحث در سه جلدِ "کاپیتال" را دنبال کرده : فصلِ ٣ - ۵ به جلدِ اول، فصل ۶ به جلدِ دوم و فصولِ ۷ – ۱۰ به مندرجاتِ جلدِ سوم می پردازند.
مارکس در نظر داشت، ولی هیچگاه توفیق آنرا نیافت، که به تجزیه و تحلیلِ حکومت (۵) پرداخته که همان متد سیستماتیکِ تجزیه و تحلیل اقتصادی قرار بود در مورد آن بکار گرفته شود. در "کاپیتال" می توان فقط چند ملاحظه ی پراکنده در موردِ حکومت را یافت. هر چند که نقدِ سرمایه داری بدون نقدِ حکومت ناکامل بوده و موجب برداشتِ غلط خواهد شد. بهمین علت فصل ۱۱ بطور خلاصه نکاتی را برای نقد حکومت ارائه می نماید. فصل ۱۲، نتیجه گیری، بحثِ مختصری را در بر دارد در مورد آنچه که سوسیالیسم و کمونیسم از نظر مارکس قرار بود باشند، ویا نباشند.
خصوصاً در خلالِ چند دهه ی گذشته، بسیاری از تقلیل گرایی های دیدگاه جهانی مارکسیسم سنتی (به فصل ۱.٣ مراجعه شود) موضوعِ نقد بوده است. این نقد، نه فقط مارکس را مثلِ دیدگاه سنتی بعنوانِ اقتصاددانِ بهتر در نظر می گرفت - بلکه اساساً بعنوانِ منتقدِ یک سیستمِ اجتماعی که با مسئله ی "ارزش" شناخته شده، و به همین علت به بُت تبدیل شده است – می بیند. بازخوانی جدیدِ اثر مارکس در مورد نقد اقتصاد سیاسی، کارپایه ی مقدمه ی حاضر است. آنچه در این کتاب عرضه می دارم بر اساسِ تفسیری جدید از تئوری مارکس است در حالی که سایر تفسیرها کنار گذاشته می شوند. برای باقی ماندن در چهارچوبِ این تفسیر جدید، لازم بود که از پرداختن به سایر تفسیرها خودداری نمایم. من درکم از نقدِ اقتصاد سیاسی را با تفصیل بیشتر در هاینریش (۱۹۹۹) توضیح داده ام. بحثی در مورد آثارِ مرتبط در هاینریش (۱۹۹۹ – آ ) آمده است.
فصلِ سوم به مسئله ی تئوری ارزش مارکس می پردازد. پیشنهاد می کنم که این فصل با دقت خوانده شود، بخصوص توسط آنهایی که بر این باورند که قبلاً این تئوری را درک نموده و فقط لازم است که اطلاعاتشان در موردِ مسائلی چون اعتبارات و بحران را بسط دهند. این فصل نه فقط مبنایی است برای آنچه در پی می آید، که "بازخوانشِ جدید" کار مارکس نیز در آن کاملاً مشهود است.

یادداشت ها
۱ - Michael Heinrich
۲ – Antonio Negri and Michael Hardt
٣ – Manuel Costells
۴ – David Graeber
۵ - State 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست