یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

نه خاتمی بت است و نه نفس زندان رفتن ارزش


محمود دلخواسته


• محمد خاتمی با سابقه و لاحقه ای که دارد، هرچند به طور فردی انسان نرمخویی است و آرام، اما به لحاظ مسئولیت اجتماعی باید گفت از کم مسئولترین سیاسیون تاریخ ایران است...بنا بر این به جای این نوع تبریکات کم معنا و پرتعارف، باید او را دعوت به پذیرش واقعیت های تلخ اجتماعی و سیاسی ناشی از دولت داری بی حاصل او کرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۹ مهر ۱٣۹۱ -  ۱۰ اکتبر ۲۰۱۲


بعد از انتقاد اینجانب از نامه مدح آلود و البته ناچسب بیش از ششصد تن به آقای خاتمی -که البته امیدوارم همه خوانده باشند- (1)و هشدار نسبت به فرایند بس خطرناک بت‌سازی به خصوص در مورد کسی که بگونه ای سیستماتیک نشان داده است که نه مرد عقیده است و نه مرد مبارزه بلکه مرد سوزاندن فرصتهای تاریخی است و پشت به مردم کردن و سر بر سریر قدرت فرود آوردن. کسی که آشکارا همچنان عاشق راه و روش خمینی است، کسی که با یک چرخش قلم دستور کشتار هزاران اسیر را می دهد و در او کمترین اثری از استقامت اصولی بر حق انسان (حتی در دفاع از نزدیکترین افراد حامی خویش در گروه اصلاح طلبان) دیده نشده است، یکی از هموطنان در این رابطه به کنایه مطلب زیر را برای من فرستادند:


"بتی دیگر وجود نداره واگه قرار باشه بتی ساخته شه بهتره از مردان واقعی ساخته شه، اونایی که سالها تاوان مردانگیشون رو توی اوین ودیگر زندان ها دادند و دارند میدند نه اونایی که از بیرون گود فن میزنن"

از آنجا که اینگونه سخن گفتن و طعن و کنایه به کسانی که در جغرافیای فیزیکی وطن حضور ندارند در نامه ششصد نفره نیز وجود دارد زمانی که به تمسخر نوشتند: "براندازانِ فرنگ‌نشین" و نیز بطور متواتر دیده می شود که بسیاری از اصلاح‌طلبان در توصیف انحلال طلبان و براندازان و هواداران نفی مطلق ولایت فقیه، یعنی کسانی که این نفی را به مثابه مقدمه واجب استقرار آزادی ها و مردم سالاری در ایران مستقل می‌دانند، شبیه همین تعبیرها را به کار می برند و دائماً بر امثال ما خرده می گیرند که دور گود نشسته و می گوییم لنگش کن!، لازم است یک نکته هرچند بدیهی را توضیح دهم.

همینجا خوب است به تجربه انقلابها و جنبشهای موفق در سطح دنیا نگاه کنیم تا متوجه شویم که در هر جنبش اجتماعی، نیروهای خارج از کشور، به دلایل مختلف نقش بسیار موثری در موفقیت جنبش‌ها بازی کرده‌اند. اساسا بسیاری از کسانی که در فضای خارج به طور جدی به کار سیاسی می پردازند باید احتمالا درد و رنج جدی از نظام ستمگر داخل دیده باشند زیرا مبارزه سیاسی جدی در خارج نیاز به صبر و توان بیشتری دارد. اگر به زندگینامه اغلب آنها نیز دقت کنیم می یابیم که از بسیاری از اصلاح طلبان داخل رنج دیده تر، زندان دیده تر و به لحاظ امکانات مادی نیز محرومترند. اما در عین حال بیشتر از آنها به این حد از شناخت رسیده اند که از زندان و زندانی نباید اسطوره ساخته و معیار و نماد مقاومت بسازند.

از این رو، نفس زندان رفتن ارزش نیست همانگونه که زندان نرفتن هم فرد را و کارش را بی ارزش نمی کند. پس بهتر است این چنین ساده سازی نکنیم. اصل این است که فرد برای چه هدفی و با چه اندیشه راهنمایی دست به مبارزه می‌زند. اندیشه راهنمای مبارزه اگر از خود مبارزه بسیار اهمیت تر نباشد کم اهمیت تر نیست. خاطرمان باشد که قبل از انقلاب هم بسیاری به زندان افتاده بودند. عده نه چندان کمی از این زندانیهای سیاسی بعد از انقلاب تبدیل شدند به بازجو و شکنجه گر و کسانی که مثلا براحتی جان انسانها را می گرفتند. اینها کسانی بودند و گونه ای رفتار می کردند که انگار تمام مردم ایران برای به زندان افتادنشان به آنها بدهکارند و یا اینکه چون در زندان بوده اند از بقیه بیشتر می فهمند. متاسفانه همین روش کودکانه و طلبکارانه را از امثال سعید قاسمی‌ها نیز که چندی را در جبهه های جنگ به تعبیر خودشان فی سبیل الله گذرانده‌اند، می بینیم. عده دیگری از همین طلبکاران نیز در سالهای اول انقلاب خود را لنین‌های ایران می دیدند و دولت بازرگان را کرنسکی ایران و بنابراین بدنبال ایجاد انقلاب اکتبر خود بودند و اینگونه بود که جنگ مسلحانه را به انقلاب تحمیل و در نتیجه از اصلی ترین عوامل بازسازی استبداد بعد از انقلاب شدند و.. و البته عده ای هم مانند بازرگان، طالقانی، لاهوتی، فروهر و... و کسانی بودند که برای دفاع از آزادی ها و حقوق مردم به زندان رفتند و بعد هم نه برای قدرت که برای دفاع از آزادیها با قدرت در افتادند و یا به قتل رسیدند و یا دیگر رنج ها را تحمل کردند. الان بسیاری از کسانی که در واشنگتن دخیل به ضریح پرسود کاخ سفید بسته اند و پنهان و آشکار مشوق حمله نظامی بوطنند، از همین کسانی هستند که در رژیم سابق و یا حاضر به زندان افتاده بودند.

منظور اینست که اینگونه از کسانی که در زندان هستند بت نسازیم و آنها را به مثابه امر خیر در برابر نازندان رفته ها بحساب نیاوریم. البته این در حالیست که از حقوق انسانی تمامی زندانی ها بدون در نظر گرفتن باور و عمل آنها حمایت و وجدان جامعه جهانی را در رابطه با نقض حقوق انسانی آنها فعال کرد و بیشترین کوششها را برای آزادی آنها انجام داد. ولی نفس زندانی بودن آنها هیچوقت نباید مانع از آن شود که عقل نقاد خود را بکار نگرفته و اندیشه راهنمایشان را به نقد نکشید. در واقع اگر اندیشه راهنمای کسی که به علت مبارزه کردن به زندان افتاده است در صراحت و شفافیت کامل به نقد کشیده شود هم کمک به خود زندانی می باشد تا از طریق نقد، رشد کند و هم اینکه مانع از ساختن نوعی جدیدی از بت، بت زندان کشیده، می شویم. برای مثال کسی که اندیشه راهنمایش بر قدرت و اصالت بخشیدن به قدرت و باورمند به اینکه دو نوع قدرت خوب و بد وجود دارد و او در طالب قدرت خوب است بنا شده است کسی است که براحتی می تواند در صورت فراهم آمدن شرایط مناسب، تبدیل به مستبد و خشونتگر دیگری شده و جای مستبدان و خشونت ورزان قدیم را پر کند. این خشونت ورزان و زندانیان سابق که در حال حاضر یا در زندانهای وطن به تحقیر و شکنجه و اعدام کردن زندانی ها مشغولند و یا خود را در خدمت جریانهای خشونت ورز دست راستی و آمریکایی و اسرائیلی و فرانسوی و انگلیسی قرار داده اند، آیا واقعا فکر می کنیم که در همان زمان که در زندان بودند در همین فکر بودند که دست به چنین جنایتهایی زده و یا مشوق دولتهای غربی برای بکار گیری خشونت بر علیه هموطنان خود بشوند؟ من فکر نمی کنم که در ذهن بسیاریشان این بود که روزی و روزگاری به چنین خواری و ذلتی بیافتند، ولی از آنجا که بطور آگاه و یا ناخود اگاه و از طریق گفتمان حاکم بر ذهنیت و دنیای خود به قدرت اصالت و قداست بخشیده بودند، عنصر ذهنی و تئوریک چنین خشونتهایی را بطور بالقوه در خود داشتند که در محیط مساعد، بسرعت بالفعل شد.

آیا از اینگونه زندانی های سابق، در حال حاضر در میان زندانی های حاضر وجود ندارد؟ قطعا وجود دارد، چرا؟

وقتی به همین گفته های تازه آقای محمدرضاخاتمی از سران جبهه اصلاح طلبی می نگریم به عمق اندیشه راهنمای این دسته از اصلاح طلبان آگاه می شویم. گفتمان اصلاح طلبی، به زبان و بیانی که آقای خاتمی پیش می کشد، گفتمانی می‌باشد که با ولایت فقیه هم سرسازگاری دارد. پس می توان نتیجه گرفت عنصر اصلی این گفتمان را هم قدرت تشکیل می دهد و بهمین علت است که از طریق قدرت عمل می کند و بنابراین خود را ناچار می بیند که در برابر ولایت مطلقه‌ی یک روضه خوان و بنا بر تجویز مصلحت ورزی های کسی مثل رفسنجانی، سر تعظیم فرود بیاورد و حداکثر اینکه از او تقاضا کند که قانون اساسی ای که ستون خیمه اش بر ولایت مطلقه فقیه است، اجرا گردد. البته چنین فرد و اندیشه ای، نمی تواند حقوق و آزادی را ذاتی انسان بداند و به تمایل قدرت نه بگوید هرچند هم در موقع اخراج از حاکمیت چه بسا داد از آزادی خواهی و کرامت و حقوق برآرد. مسلم است که با چنین باوری، آدمی مثل محمد خاتمی حتی سر خم کردن در برابر تمثال اقای خمینی را هم نقض کرامت ذاتی انسانی خود نمی داند، تا چه برسد به اینکه بخواهد به مخالفت با آن بر خیزد.

در هر حال، از مشخصات جامعه زنده و پویا و در حال رشد، گسترش فرهنگ نقد و در نتیجه فرهنگ آزادی می باشد و در درون چنین فرهنگی، هیچ کسی نباید موقعیت بت پیدا کند. با تمام احترامی که برای مبارزان زندان رفته دارم، باید محکم و استوار تکرار کرد که آنچه تقدس دارد حق و کرامت تک تک آدمیان است و هرکسی که برای دفاع از جانی یا کرامتی برخاست شایسته تحسین است و البته اگر به جای ایستادگی، راه مماشات با ظالمان را برگزید نه تنها کاری زشت کرده است بلکه باید پاسخگوی عواقب سستی های خود نیز باشد. از دید من، محمد خاتمی با سابقه و لاحقه ای که دارد، هرچند به طور فردی انسان نرمخویی است و آرام، اما به لحاظ مسئولیت اجتماعی باید گفت از کم مسئولترین سیاسیون تاریخ ایران است. دولت احمدی نژاد با همه ویرانگریهایش را باید زایش طبیعی و واقعی خاتمی در نقش رئیس جمهوری دانست. بنابراین به جای این نوع تبریکات کم معنا و پرتعارف، باید او را دعوت به پذیرش واقعیتهای تلخ اجتماعی و سیاسی ناشی از دولتداری بی حاصل او کرد.


(1):
www.kaleme.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۶)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست