به یاد عمران صلاحی، به ایام نوروز
فصل برآمدن گل و انتشار «دفترِ هنر»
دکتر محمدعلی بطحائی
•
جویباریم و روان اندر زمان
تا دلِ دریایِ عشقِ بیکران
هر دَم از سرچشمه، نوها آوریم
خیزخیز و اندک اندک بگذریم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲۱ مهر ۱٣۹۱ -
۱۲ اکتبر ۲۰۱۲
این مثنوی یادی است از دوستِ شاعر و طنزپردازِ نازنینمان که زود ما را گذاشت و از این جهانِ گذران رفت، عمران صلاحی، سُرودهی آقای دکتر محمدعلی بطحائی.
در مجموعه ای این شعر را خواندم و از دوستم ـ اخوی آقای دکتر ـ اجازه گرفتم تا این را در نِت بگذاریم تا هم دیگران بخوانند و هم یادِ خیری شده باشد از عمران عزیز که یادِ روشن و زیبایش از خاطرمان نمیرود. با سپاس از این دوستان. [ن.ز]
جویباریم و روان اندر زمان
تا دلِ دریایِ عشقِ بیکران
هر دَم از سرچشمه، نوها آوریم
خیزخیز و اندک اندک بگذریم
بگذریم آسان کنارِ صخره ها
بگذریم از پیچ و تابِ درّه ها
صخره ها و درّه هایِ زندگی
درس و مشق و دورهی بالندگی
از زمانِ بی زمانی تا کنون
سالها، نوروزها و بَس قُرون
بی تأمُل، راهها پیموده ایم
چینِ پیشانی به مشکل سوده ایم
راه جنگل بود یا بستر شنی؟
معبرِ تاریک یا در روشنی؟
نرمشی کردیم و بگذشتیم شاد
قطره ها بی وقفه در دریا فتاد
قطره در دریاست او، کِی مُرده است
ره به دریا بهرِ جو گسترده است
*
جوی باش و همچون «عمران» دلیر
با سلاح عشق شو دریای پیر
دل به آدمها صلاحی داده بود
او چو یارانش بسی آزاده بود
سالها با «مُنزوی» اخلاص بود
«بیژن» و «شاپور»ش چون الماس بود
«آتشی» در جانش آتش برفروخت
جامه ای ار مهر «سیمین» هم بدوخت
همره «توفیق» بس توفیق یافت
«شعر نو» را مایهی تشویق یافت
*
روز او هر روز نو بود و جوان
چون که راهش بود راه بخردان
مژدهی نوروز بر نوع بشر
این چنین آید همه ساله به بر
از گذشته یاد کن، ارزش بدار
آنچه را تاریخ کرده روزگار
بهرِ روز نو قدم بگذار پیش
با محبت آب ده گلزار خویش
چون که پیوستی به دریای وجود
فارغی از بحث این بود و نبود
بگذر از آن لایه های تکروی
چون به دریا میروی، دریا شوی
*
در مکانی بی مکان، دریای دل
جای «عمران» است نک در طین و گِل
سنّتِ دیرین چنین آرَد به یاد
مر روانش شاد باد، «عمران» شاد.
۱٣٨۷، آمریکا
|