یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

مبارزهء سیاسی، تلاش اجتماعی


امید همائی


• زمان تغییر و تحوّل برای نقطه نظری که تلاش اجتماعی برای ترمیم را در نظردارد همیشه و هر روز است. دیدگاهی که بدست آوردن قدرت سیاسی را در پیش رو قرار داده میتواند تاریخی را برای این امر در نظر بگیرد. در کشورهای دمکراتیک این تاریخ همان وقت برگذاری انتخابات است. امّا در کشورهای فاقد شرائط دمکراتیک وقت تغییر قابل پیش بینی نیست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲٨ مهر ۱٣۹۱ -  ۱۹ اکتبر ۲۰۱۲


من هستم.
من میشوم.
کدامیک از این دو گزاره واقعیّت هستی مرا بیان میکند؟ من متولّد میشوم. در کودکستان و دبستان ثبت نام میشوم. به دبیرستان و دانشگاه وارد میشوم. وارد بازار کار میشوم. از اینرو گزارهء دوم : "من میشوم" واقعبت را بهتر بیان میکند.
جملهء من هستم تصویری ثابت از من است. عکسی است که در وقت و ساعتی معیّن گرفته شده و اشاره ای صریح به روند پویائی من ندارد.
پس من میشوم. از مرحلهء کنونی به مرحلهء بعدی گذار میکنم و پیش میروم.

چرا من متحوّل میشوم؟
پیش از هرچیز این تحوّل بطور طبیعی و بصورت رشد جسمی و رشد فکری صورت میگیرد.
جستجو برای پاسخ به نیازهای ابتدائی و اولیّه که در هرم ماسلو طبقهء تحتانی را تشکیل میدهند اوّلین عوامل پیشروی و تحوّلند.
(مقالهء انگیزه ها را ببینید. www.akhbar-rooz.com
ما از من ها ساخته شده. از اینرومانیز در شدن هستیم و به پیش میرویم. در تغییر و تحوّل و در روند دیگرگونی هستیم.
و ما جامعه را میسازیم. پس جامعه نیز متحوّل میشود. البته هر یک از این سه ، قوانین تحوّل خاص خودرا دارد.
فرد دارای حافظه است. از اینرو مفهوم گذشته در ذهن او شکل میگیرد و گذشته را به خاطر میآورد. به نوشتن آنها میپردازد.
اخبار و اتّفاقات روز مرّه نوشته و ثبت میشوند و باقی میمانند. بدینترتیب است که تاریخ نگاری در فرهنگ بشری جائی برای خود باز میکند. محتوی آن شاهدی است بر حرکت و تحوّل فرد و جامعه.
واژهء تاریخ به تاریک شبیه است. شاید از آن رو که گذشته برای ما کاملآ روشن نیست.
واژهء تاریخ به طریق بی شباهت نیست شاید از آن رو که مسیر و طریق حرکت فرد و جامعه را نشان میدهد.
نوشته های تاریخی به تاریخ سیاسی محدود نیستند و ما تاریخ علم و تاریخ اختراعات و بسیاری تاریخهای دیگر نیز داریم که بر حرکت و تحوّل جامعهء بشری دلالت میکنند.
از عواملی که حرکت و تحوّل را برمی انگیزند میتوان موارد زیر را برشمرد :
- میل به عدالت
- میل به برابری
-تمایل به تامین و تسهیل زندگی
از همهء آنچه رفت نتیجه میگیریم که فرد و جامعه پیوسته در حال دگرگونی و دیگر شدن هستند و درخطوطی که در پی میاید به این دیگر شدن خواهیم پرداخت.
از فرد خواهیم گفت.
به گروه که جمعی از افراد است خواهیم پرداخت.
تحوّل فرد و تحوّل جامعه را مدّ نظر قرار خواهیم داد.
به عدالت و برابری که جامعهء انسانی در جستجوی آن به حرکت و جنبش در میآید خواهیم پرداخت.
تحوّل اجتماعی بخش بعدیست. این تحوّل از طریق سازندگی اجتماعی و یا مبارزهء سیاسی روی میدهد که به آنها نیز میپردازیم.

فرد
فرد زاده میشود بی آنکه خواسته باشد. بی آنکه زیستن انتخاب او باشد.
نام اوچیست ؟ او نامی ندارد. هیچیک از ما نامی نداریم. اسم هر یک از ما اسمی است که پدر و مادر بر ما نهاده اند.
فرد زاده میشود. در لحظهء زاده شدن نه از وجود خود آگاهی دارد و نه از وجود دنیای پیرامون. به عقیدهء برخی در کشف و مشاهدهء دنیای پیرامون است که به وجود خود نیز پی میبرد. با لمس یا مشاهدهء اشیاء در مییابد که چیزهائی خارج از او موجودند. در ترکیب "خارج از او" تلویحآ داخل و درونی نهفته است که همان خود اوست پس همزمان به وجود خود نیزآگاهی مییابد.
در حوالی پنج و شش ماهگی کودک به تصویر خود در آینه میخندد امّا براین اساس نمیتوان گفت که او خودرا باز میشناسد. پس از آن نام خود را فرا میگیرد. در حدود هشت ماهگیست که به جدائی خود از مادر پی میبرد و روند فردیّت سازی آغاز میشود.
در ابتدا کودک برای اعلام نیازهای حیاتی است که از حالتی، آرامش، به حالتی، گریه و ناآرامی گذار میکند. مادر، پدر و دنیای اطراف را گام به گام کشف میکند و با آن آمیخته میشود. از آنچه در پیرامون میبینیم می آموزیم. و این آموزش پیوسته و در طول زندگی ما ادامه دارد. نهایتا وجود فرد برآیند تاثیر پدیده های کسبی بر ذات اوست. رفتار هم کسبی و هم ذاتی است. درس واحد معلّم بر همهء دانش آموزان تآثیری یکسان ندارد و هر دانش آموز بر حسب ذات خود آن را به صورتی کسب میکند. همچنین است که افراد در شرایط مساوی رفتاری متناسب و در تناسب با ذات خود(ساختار ژنتیک و بیولوژیک) دارند. عکس العمل و رفتار هریک با دیگری متفاوت است.
پس از آن براساس هرم ماسلو نیازهایی   از در جهء بالاتر او را به جستجو و تلاش و پیشروی وا میدارند.
نیاز به تعلق به دیگران و نیاز به شناخته شدن توسط دیگران او را به جنب و جوش و رفتن بسوی دیگران میکشد.
آغاز و انتهای زندگی بر کسی روشن نیست. شناخت ما از کائنات محدود است و ما در بینهایت کائنات محدود به زمین و زمان، و زیستگاه محدود خود هستیم. مانند موجودی که در قفسی گرفتار آمده است به اینسو آنسو میرویم.
و بدینترتیب وجودی میشویم پیچیده با نیازها، تصورّات و آرزوهائی که گاه به همان اندازه پیچیده هستند.
نیازها و آرزوها ما را به حرکت واداشته یا متلاطم میکنند. این حرکت و تلاطم گاه سازنده است. هم در جهت ساختن خود و هم در جهت ساختن دنیای بیرونی. و گاه تلاطمی است ویرانگر. فرد خود را ویران میکند. زندگی خویش را با نابکاریها نابود میسازد. و یا به ویرانی جهان خارج از خود میپردازد. جنگ و آدمکشی براه میا ندازد. خانه ها و مزارع آباد را ویران میکند.
حرکت و تلاطم فردی آنگاه که سازنده است به آبادی خانه ها و شهر ها و به بهروزی انسانها منجر میشود. حرکت سازنده آنگاه که متوجهء خود است به تربیت و تعالی فردی میانجا مد.
در این همه جنب و جوش، فرد نشان خویش را بر پیرامون گذارده و آن را متحوّل کرده و خود نیز با آن متحوّل میشود.
در اینهمه فرد به دنبال رضایت خود و دستیابی به نوعی تعادل با خویش و پیرامون است.
این تعادل و رضایت برای برخی هرگز دست نمیدهد و یا به دشواری. اینان با پیرامون ناسازگارند. آن را آنچنان که هست نمی پذیرند و بدتر اینکه به جای تبدیل آرام و متین آن خواستار نابودی یکسره و از نو سازی آن هستند.
گروهی از بدو تولّد با دنیای پیرامون در صلح و تفاهمند و از وجود خود در آن رضایت دارند. برای ساختن و پیش رفتن صاحب نیروی فراوانند و به فردا و آینده خوشبین هستند. البته برای آنها نیز مشکلات وجود دارند ولی به آنها به مثابهء چالشی منجر به پیروزی و قابل حل مینگرند.
این افراد در روابط خود با دیگران نیز معمولآ موفق و سازنده اند. حضور اینان نیرو بخش و شادی آور است و کلامشان به مخاطب نیرو و امید میبخشد.
برای پاره ای تنهائی هرگز پایان نمی یابد. گروهی پس از تجارب خود آگاهانه تنهائی را میگزینند.
برآن میشوند که :
دلا خوکن به تنهائی که از تن ها بلا خیزد.
برای گروهی تنهائی در بطن زیستن و بودن ماست :
کوهها با هم اند و تنهایند
چون شما با همان تنهایان

گروه
با توجه به هرم ماسلو فرد پس از رفع نیازها ی اولّیه و فیزیولوژیک (خواب و خوراک) و سرپناه نیاز به تعلّق به جمع و گروه وخانواده و دیگر افراد دارد. از اینرو به سمت دیگران میرود و با آنان رابطه بر قرار میکند. بدینترتیب گروه از افراد تشکیل میشود.
در علوم اجتماعی گروه عبارت از دو نفر یا بیشتر است که با یکدیگر در تعاملند. خصوصیّات مشترکی دارند و بایکدیگر احساس وحدت میکنند. برای جمعی از جامعه شناسان گروه جمعی از افراد است که خودرا عضو گروه میشمارند و برای آنها عضویّت در گروه هویّتشان را میسازد.
امّا گروه تنها جمع عددی افراد نیست بلکه روابط آنان را نیز در خود دارد.
گروه میتواند به عنوان جمعی افراد صاحب خصوصیّات مشترک و هدفی مشترک نیز تعریف شود.
مظفّر شریف تعریف زیر را که بیشتر جنبهء عملکردی دارد ارائه میدهد :
-داشتن انگیره ها و اهدف مشترک.
-پذیرش تقسیم کار و نقش هر فرد.
- برقراری درجات و مرتبه در روابط.
-وجود هنجارها و ارزشهائی که برای گروه اهمیّت دارند.
-برقراری تشویق و تنبیه در موارد رعایت یا عدم رعایت قواعد گروهی.
en.wikipedia.org



در هر گروه، رابطه و چگونگی آن حرکت و پویش گروه را تعیین میکند و شکل میبخشد. رابطه میتواند بر همکاری و همراهی مبتنی باشد پس حرکت و پیشروی گروه را به سمت هدفی که برای خود برگزیده یا علّت وجودی آن است تسهیل کرده و مانع عقب ماندگی افراد است.
رابطه اگر مبتنی بر تحقیر و بی ارزش کردن افراد باشد هم مانع رشد فرد و هم سبب در جازدن گروه است.
تفسیر فرد از رابطه و نگرش وی بدان در تآثیری که از آن میپذیرد اهمیّت دارد. یک فرد بد گمان و بی اعتماد میتواند رابطه ای را بد و ناساز تلقّی کند و از آن دستمایه ای برای رنج و آسیب خود بسازد.
روابط مبتنی بر خصومت و ستیز نهایتآ به از هم پاشیدگی گروه می انجامد.
بسیاری از خصوصیّات فرد در گروه و زندگی گروهی است که آشکار میشود. هرکس متناسب با فردیّتش نقشی بعهده میگیرد. معدودی خصلت رهبری دارند و همین نقش را در گروه صاحب میشوند.
و بسیاری تابع هستند و آنچه بدانها گفته میشود میپذ یرند. شخصیّتهای میانه ای نیز وجود دارند که همه چیز را به راحتی بر نمیتابند و در پذیرش نقطه نظرها نقّادند.
تحوّل فردی
تحوّل فرد از همان لحظهء زادن آغاز و تا گاه مرگ ادامه مییابد. این پدیده جنبه های گوناگون دارد. فرد از لحاظ جسمی، فکری، اخلاقی و رفتاری و در طول زمان متحوّل میشود. آنگاه که فرد با تفکّر در بارهء چگونگی شدن خویش به صورتی آگاهانه تحوّل می یابد میتوان از تعالی فرد سخن گفت.
این تعالی با تفکّر آغاز میشود. با چند سئوال.
من که هستم ؟
من چه میکنم ؟
من به کدام سوی میروم ؟
چه اصلی رفتار مرا نسبت به دیگران تعیین میکند ؟
چگونه حضور و وجود دیگران به رفتار من شکل میدهد ؟
برای رسیدن به این سئوالات و اندیشیدن به پاسخ آنها باید زمانی از عمر ما گذشته و تجربیاتی را پشت سر نهاده باشیم.
دو سئوال اوّل بسیار فردی هستند. سه سئوال آخرین از آنجا که در زندگی و تحوّل اجتماعی تآثیر مستقیم دارند مورد توّجه ما قرار میگیرند.
من به کدام سوی میروم ؟ به عبارت دیگر هدف زندگی من چیست ؟ زندگی هدف و معنائی ندارد ولی زندگی فرد با تعیین هدفی توسط شخص خودش معنا پیدا میکند. رسیدن به این سوال و تعیین هدفی برای خود گامی به پیش در سمت تعالی فردیست. امّا باید دید که فرد چه هدفی را انتخاب میکند. انتخاب هدف نمیتواند مستقل از پاسخهائی که به دو سئوال بعدی که دیگران را در نظر میگیرد انجام شود. پس به دو سئوال دیگر میپردازیم.
چه اصلی رفتار مرا نسبت به دیگران تعیین میکند ؟ شاید ساده ترین و در عین حال پربار ترین جواب عبارت زیرین باشد :
آنچه به خود نمی پسندی به دیگران نپسند.
بر اساس این اصل و این پاسخ تو دیگر نمیتوانی آنچه را بد میپنداری به دیگران روا بداری. تو نمیخواهی زخمی بر تو وارد شود پس دیگری را نمیتوانی زخمی کنی. در اینجا به پاسخ سئوال بعدی :
چه اصلی رفتار مرا نسبت به دیگران تعیین میکند ؟
نزدیک شده ایم :
رفتار من محدود به آزادی و رفتار دیگران است. من تا آنجا آزادم که آزادی دیگری را محدود نسازم. عرصهء زیست من محدود به عرصهء زیست دیگران است و نباید آن را ویران کند.
در اینمورد میتوان از کانت نیز برای تعیین رفتار خود یاری گرفت آنجا که احترام و عدم آزار دیگری را بر هرکس لازم میشمارد. حال این دیگری از هر کشور و در هر سطحی میخواهد باشد.

تکامل جامعه
هروز و هرساعت از ورای زندگی فردی یا اجتماعی نیاز به تغییر و تعویض را حس میکنیم.
از سطوح ساده و ابتدائی زندگی گرفته تا سیستم مبادلات و ادارهء جامعه کمتر موردیست که نیاز به تغییر و بهتر شدن نداشته باشد. وجود گروههای متعدد در جامعه و تضاد یا توافق منافع آنان خود بستر بزرگی برای تغییر و تحوّل است. این تغییر و تحوّل ضرورتآ به معنای بهتر شدن نیست. به علاوه در خود تعریف "بهتر" و توافق بر سر اینکه کدامین بهتر است یا بد تر بحث و گفتگو همیشه هست و خواهد بود.
هر فردی برای راحت تر کردن زندگی خود تلاش میکند. گروههای مختلف اجتماعی ، پزشکان، مهندسان، حقوقدانان و متخصصان حرف گوناگون به فکر و در کار تغییر و دیگر سازی اند. بی شک تصورشان بر اینست که آنچه در سر میپرورند بهتر و کارآتر از آنیست که امروزبرقرار و رائج است. انگیزهء اولیهء افراد برای هر یک از این تلاشها رضایت شخصی است. منتهی برخی رضایت شخصی را در رضایت جمعی و بهتر کردن شرائط زندگی جامعه بدست می آورند.
پزشکانی که در جستجوی راه مداوای بیماریهائی که تا کنون علاجی برای آن یافت نشده است هستند. یا مهندسینی که برآنند که ماشینها و افزارهای کارآمدتری تعبیه کنند. داروسازانی که در پی کشف و تولید داروهای جدید و موثرترند. حقوقدانان و قانونگذارانی که به فکر ترمیم قوانین کنونی و رفع کاستیهای آن یا وضع قوانین جدید برای پاسخ به نیازهای جدید جامعه هستند.
والبته برای همهء اینها وجود یک جامعهء آزاد و عاری از موانع رشد و تعالی فردی و حضور بنیادهای دموکراتیک زندگی مدنی لازم است. با اینهمه حتّی در شرائط محدود و استبدادی، فرد و جامعه از تکامل باز نمی ایستند. و چه بهتر از این ؟ همه چیز تغییر میکند و صاحبان قدرت مانعی موقّت بر سر راه تحوّلند.
برای پیشبرد زندگی فردی و اجتماعی و بهتر کردن شرائط اجتماعی عمدتآ دو نقطه نظر وجود دارد.
یک نقطه نظر اینست که برای تحقق آرمانها و آرزوهای مبتنی بر بهبود زندگی اجتماعی باید قدرت سیاسی را بدست آورد. معتقدان به این نظر به مبارزهء سیاسی میپردازند.
نقطه نظر دیگر ترمیم و تحوّل را منوط به کسب قدرت سیاسی نمیداند. با کسب قدرت سیاسی مخالف نیست ولی تلاش خود را بی آن هم دنبال میکند. این نقطه نظر تلاش اجتماعی را درنظردارد.
عدالت
برای اجتناب از بحثهای پیچیدهء فلسفی و انتزاعی بهتر است به عملی ترین تعریف از عدالت بسنده کنیم. بر این مبنا عدالت به معنی رعایت مطلق قانون است. عدالت متقابل (یکسان برای همه ، براساس نظر بابف از شرکت کنندگان در انقلاب فرانسه) از عدالت توزیعی (به هرکس باندازهء شایستگی اش ، مطابق نظر مارکس) متمایز انگاشته میشود.

عدالت همچنین از نیکوکاری   متمایز است. نیکوکاری و خیرخواهی از رعایت حقوق دیگری فراتر رفته و تا پاسخ به نیازهای فردی او پیش میرود.
ارزش عدالت در برقراری برابری بین افراد بدون در نظر گرفتن طبقهء اجتماعی و هویّت آنان است.
باز میگردیم به تعریف عدالت یعنی رعایت مطلق قانون. ساده ترین نتیجه گیری از این تعریف این است که عدالت در کشورها و جوامع مختلف یکسان دیده نمیشود چرا که قوانین این جوامع و کشورها یکسان نیست. قانون در عربستان سعودی با قانون در سوئد دربارهء یک امر مشخص یکی نیست پس عدالت یعنی رعایت قانون در این دو سرزمین یکی نیست. پس عدالت نسبی است و دسترسی به عدالت مطلق فاقد معنی است.
برابری
برابری رابطه ایست که یکی بودن دو مقدار یا یکسان بودن دو چیز به لحاظ طبیعتشان را بیان میکند. از نقطه نظر اخلاقی و همچنین بر اساس بیانیهء حقوق بشر همهء افراد آزاد و با حقوق برابر زاده میشوند. در عمل برابری به صور مختلف تعبیر میگردد :
١-برابری در اندیشهء برخی به معنای برای همه بطور یکسان و به یک مقدار است که این همان عدالت متقابل میباشد. این بینش غالب در دولتهای سوسیالیستی، دست کم در تئوری در هنگام تقسیم اراضی و اموال (بوده) است. این همان نقطه نظر بابف کمونیست فرانسویست.
en.wikipedia.org
این برداشت از برابری، جامعه را به رکود اقتصادی و سکون فن آوری رهنمون میشود. کارگران و کارگزاران با علم به اینکه هر تلاش و ابتکاری به خرج دهند حقوقشان با دیگری برابرو یکسان است به انجام بی رغبت وظیفه اکتفا میکنند. مخترعین و محققین نیز رغبتی به اختراع و تحقیق ندارند چرا که احساس میکنند پاداشی در خور تلاششان در یافت نمیکنند.
٢-برای پاره ای برابری یعنی به هرکس به اندازهء نیازش ( نظر ارسطو) و یا به صورتی بهتر به هر کس برابر کارش و برابر شایستگی اش. این همان برابری نسبی یا عدالت توزیعی مطابق با نظر مارکس است. این برداشت از عدالت، ایجاد کنندهء شرائط مادّی متفاوت در جامعه است چرا که افراد قوی و پرکار بیش از ضعفا و تنبلها (بی حوصله ها، افسرده ها ...) بدست میآورند. امری که قابل فهم است.
امّا مسئلهء بسیار مهم،جدا از نابرابری در برخورداری از امکانات مادّی که امری اجتناب ناپزیر است ضرورت برابری همهء افراد در حقوق اجتماعی و بویژه آزادی بیان میباشد.
همچنین نوعی از برابری برابری اخلاقیست. بر اساس این حق و مطابق نظر کانت، همهء افراد از هرکشور و در هر شرائطی که باشند باید محترم شمرده شده و مورد آزار قرار نگیرند.

قدرت
قدرت سیاسی یعنی حاکمیّت و برای وضع و تصویب و همچنین تحمیل قوانین مورد استفاده قرار میگیرد. قانونهائی که جمعیّتی ساکن در سرزمینی معیّن باید از آن پیروی کنند.

منتسکیو برای تعدیل این قدرت تقسیم آن را به سه قوهء اجرائی ، قضائی و پارلمانی پیشنهاد میکند. و بدینترتیب میخواهد که هرقوّه قوّهء دیگر را در زیاده رویها و افراطهایش مهار کند و باز دارد.
مارکسیسم در بحث قدرت سیاسی بلافاصله به دولت به مثابه تجسّم قدرت سیاسی میپردازد و به جوهر قدرت نگاهی ندارد . از این دیدگاه دولت وسیلهء اعمال قدرت طبقهء حاکم بر دیگر طبقات است. از نگاه مارکسیسم دولت به تدریج و بدست دولتی که پس از انقلاب بر سر کار میاید باید از صحنهء اجتماع محوشود. امّا در عمل و در تاریخ دولتهای مارکسیستی چنین چیزی رخ نداده است. همچنین مسئلهء قدرت حل نشده و حفظ و اعمال آن به عنوان مهمترین دلمشغولی صاحبانش یعنی سران حزب باقی مانده است. بدین ترتیب تضادّ طبقاطی به تضاد بین گروهی صاحب قدرت در رٵس حزب و سائرین، اعم از مردم و اعضای حزب بدل میشود و تئوری در اینجا برای جلوگیری از رسیدن به چنین وضعیّتی راه حلّی ندارد و اگر هم دارد تآثیر عملی آن در تاریخ دیده نشده است.
مارکسیسم سازوکاری برای مقابله با انحراف قدرت پیشنهاد نمیکند زیرا :
- به فرد انقلابی اعتماد دارد و نمیتواند تصوّر کند که وی دچار وسوسهء قدرت شود.
-نهایتآ راه حلّی برای عدم قطعی انحراف جز خود فرد و تعالی او وجود ندارد. قدرت جویان با دسیسه و مکر میتوانند هر ارگان بازدارنده ای را خنثی کنند.
حلّ معضل قدرت بیشتر مسئله افراد و باورهایشان است تا مسئلهء سیستم. سئوال اینست که آیا فرد دارای مرتبهء A در سیستم B به حقوق دیگران و رعایت آنها معتقد است یا نه. اگر چنین اعتقادی در او باشد وی در هر سیستمی از پایمالی حقوق دیگران خودداری خواهد کرد و اگر این اعتقاد را فاقد باشد در هر سیستمی به حقوق دیگران تجاوز میکند.
خصوصیات فردی و تحوّل و تعالی آنها صرفا" محدود به تعلقات طبقاتی او نیست. به این دلیل ساده که همهء افراد یک طبقه در یک سطح از دانش و فرهنگ و خصوصیّات رفتاری قرار ندارند. همهء آنها یک رتبهء تحصیلی ثابت را دارا نیستند.
مسئلهء تشنهء قدرت بودن در صاحبان قدرت موردی روانشناسانه است. گروهی از کودکی آرزوی تسلّط و اقتدار دارند. نوزاد بطور طبیعی خود شیفته است و بزرگتری نمیشناسد. تنها وسیله اش برای مقابله با زندگی و بیان خواستهای خود گریه و فریاد است و کم کم در مییابد که این دو وسیله میتواند دیگران را به تبعیّت از او وادارد. به تدریج و تحت فشار واقعیّت میفهمد که باید بر این قدرت طلبی مهار زده و خود نیز تن به طبعیّت و سازش دهد. ولی برخی از آنان این ضرورت را درک نمیکنند و بزرگ نمیشوند.
میتوان به نکات مشترکی در کودکی اربابان قدرت اشاره کرد. در کودکی پدر با آنان فاصله داشته یا نتوانسته نقش خودرا بازی کند. پدری که کودک میخواهد رضایت او را جلب کند امّا موفّق نمیشود. و از طرف دیگرمادرانشان، مادرانی محافظ و بسیار عاشق کودک خود بوده اند. این کودکان در دوران نوباوگی و سپس در بزرگی تمام نیرو و هوش خودرا متوجهء اعمال سلطه خود بردیگران میکنند.
از آنجا که خطر انحراف صاحبان قدرت همیشه هست باید ساز کارهائی برای کنترل آن پیش بینی کرد. برقراری دمکراسی و شرکت عمومی در تصمیم گیریها از اینروست که ضرورت پیدا میکند. با اینهمه افراد صاحب قدرت قادرند با تزویر و دسیسه بهر طریقی تسلط خودرا حفظ و اعمال کنند.
به واقع غیر از تعالی انسانی و پذیرش ریشه ای احترام به حقوق دیگری راه حلّی که عدم انحراف ارباب قدرت را صد درصد سد کند در تاریخ دیده نشده است.
چرا تبعیّت میکنیم؟
تبعیّت از قانون ، از حکومت، از قدرت برای همراه شدن با گروه (جامعه) و یافتن نوعی امنیّت و هویّت یا ارزش است. در بسیاری موارد در پاسخ به این نیازها افراد به گروهی قوی که به یمن سردمداری با نفوذ ایجاد شده است میپوندند.

مبارزهء سیاسی
این روش در تحوّل اجتماعی توسط کسانی گزیده میشود که کسب قدرت سیاسی را شرط اوّل تحقّق آرمانها و نظرات خویش برای برقراری یک جامعهء سالم میشمارند.
هواداران مبارزهء سیاسی برآنند که باید اهرمهای سیاسی و سکان قدرت را در دست گرفت تابتوان برنامه های اجتماعی را تدوین و در جهت اجرای آنها قدم برداشت. اغلب این گروهها تعریف و تصویری معیّن از فرد ، جامعه، زندگی ،تاریخ و پیشرفت اجتماعی در تبلیغات و انتشارات خود ارائه میکنند . این تصاویر و تعاریف در نظر آنان درست ترین و کامل ترین تفسیر و تحلیل از زندگی انسانیست. در این انتشارات، زندگی تا زمانیکه آنان به قدرت نرسیده اند چون صحنهء جنگ و آشوب همیشگی تصویر میشود و نکات مثبت شرائط امروز و غنیمت لحظهء کنونی کمرنگ و کم فروغند.
در گیری در تبلیغات و تلاش برای اثبات حضور سیاسی خود آنها را با گروههای دیگری که آنها نیز خواستار کسب قدرتند مواجه میسازد. این مواجهه گاه به رودر روئی بدل میشود. هدف اصلی که بیرون راندن صاحب قدرت است به فراموشی سپرده شده و جنگهای لفظی و توهین ها و افتراعات تبدیل به سرگرمی رائج اینان میگردد.
کسب قدرت سیاسی در کشورهای دمکراتیک که از آزادی اجتماعی و سیاسی برخودارند، کشورهائی که حقوق انسانی تا حدّ زیادی در آنها رعایت شده و محترم شمرده میشود از طریق انتخابات صورت میگیرد و در واقع قدرت بین گروهها و احزاب سیاسی دست به دست میشود. در این حالت جابجائی قدرت نسبتآ با آرامی صورت میگیرد. ارکان ساختار سیاسی منحل نمیشود. خلاء قدرت به وجود نمیاید و قانون و مجلس "تعطیل بر نمیدارد".
در کشورهائی که سیستم سیاسی دمکراتیک نیست و آزادی سیاسی و اجتماعی معنی و مفهومی ندارد کسب قدرت سیاسی به جنگ برای به "چنگ آوردن قدرت" تبدیل میشود.
عکس العمل گروه صاحب قدرت با همین عبارت از پیش مشخّص است. او چون صاحب چیزی یعنی قدرت است با چنگ و دندان میخواهد آن را حفظ کند و چون قدرت را داراست نیروی سهمگین خودرا برای نابودی فیزیکی گروه مقابل که معمولا جمعی از مردمان بیگناه و بی پناه را پیرامون خود دارد به کار میگیرد.
گروه حاکم صاحب قدرت به سادگی از آن دست بر نمیدارد و این خود به دخالت خارجی امکان و امتیاز میدهد. اینجاست که گاه و متاسفانه دخالت خارجی خودرا به مثابه تنها راه پایان جنگ و خونریزی وارد معرکه میکند.
پس از ویرانگری ها و کشته شدن جمعی از دو طرف بالا خره یک گروه بر دیگری فائق می آید. در این مرحله با نوعی خلاء قدرت روبرو هستیم که فرصت مناسبی برای بی قانونی و رشد و نموّ کاستها و لایه هائی از جامعه است که واژه هائی چون انسان و حرمت و قانون در سوادشان نیست.
قدرتی که بدینترتیب به "چنگ" آمده است به اولیّن مسئلهء گروه به چنگ آورنده که اکنون صاحب آن است بدل میشود. او باید به هر ترتیب و شکلی این قدرت را حفظ کند. پس به همان صاحب قدرتی بدل میشود که با آن به مقابله بر خاسته بود. اهداف اجتماعی و برنامه ها و وعده ها به موضوعات درجهء دوّم وسوّم اگر نه هزارم بدل میشوند. باز مخالفان در خطر نابودی فیزیکی و زندان و اختناق فرار میگیرند. و این دور بیهوده ادامه مییابد چرا که مخالفان دوباره بر آن میشوند که قدرت سیاسی را "به چنگ آورند".
نگاه به تاریخ بشر نشان میدهد که مبارزهء سیاسی در فقدان دموکراسی از بدو تاریخ تا به امروز بصورت انفجار اجتماعی ادامه داشته و نمیتوان نمونهء موفقی از آن نشان داد.
تلاش اجتماعی
آنها که درتلاش برای دیگر کردن زندگی فردی و اجتماعی کسب قدرت سیاسی را شرط اوّل نمیشمارند در این جهت گام بر میدارند.
تلاش اجتماعی میتواند از خانه ، کوچه و محلّه شروع شود. گفتگو در خانه و برقراری تفاهم میتواند گام اوّل باشد.
کمک به پیشرفت درسی و ورزشی کودکان محل، یاوری و رسیدگی به همسایگان سالخورده، راه اندازی حرکتهای مردمی برای بهتر کردن شرائط بهداشتی و بهزیستی در محلّه همه از این جمله اند. کم کم ضرورت دادن پیشنهاداتی به شهرداری و متقاعد کردن آن به انجام اصلاحاتی در محل رخ مینماید. کار ساده ای نخواهد بود. به وقت و نیرو احتیاج دارد. بایستی از هنر استدلال و اقناع بهره مند بود.
مرحلهء بعدی ورود به ارگانهای قانون گذاری و وضع قوانین در جهت بهروزی اجتماعیست.
فراموش نباید کرد که هدف اصلی همهء این تلاشها تبدیل افراد گوناگون به شهروندانی همبسته که قائل به حقوق دیگرانند خواهد بود. کاری که ساده نیست و زمانی دراز میطلبد. و البتّه همیشه هم به نتیجه نمیرسد.
در اینجا هواداران مبارزهء سیاسی خواهند گفت که این کارها خرده کاریست و باید کار را یکسره کرد.
و تلاشگران اجتماعی پاسخ میدهند افراد خرده خرده و بخواست خود تغییر میکنند و نه به باید و شاید دیگری.
در واقع از نقطه نظر اینان تحول اجتماعی نتیجهء تحوّل فرد فرد جامعه است. این فرد است که باید شکنجه و کشتن دیگری به دلیل داشتن عقیده ای دیگر را نپذیرد و تن به توجیهات قانونی، دستگاهی و ایدولوژیک برای ارتکاب بدان نسپارد.

پیش بینی
پیش بینی زمان تغییر آیا امکان پذیر است؟
زمان تغییر و تحوّل برای نقطه نظری که تلاش اجتماعی برای ترمیم را در نظردارد همیشه و هرروز است.
دیدگاهی که بدست آوردن قدرت سیاسی را در پیش رو قرار داده میتواند تاریخی را برای این امر در نظر بگیرد. در کشورهای دمکراتیک این تاریخ همان وقت برگذاری انتخابات است. امّا در کشورهای فاقد شرائط دمکراتیک وقت تغییر قابل پیش بینی نیست. تغییر بیشتر جنبه انفجار دارد. بمبی است که زمان ترکیدن آن روشن نیست. هیچکس وقایع کشورهای مصر، لیبی، تونس و سوریه در سالهای ٢٠١١و ٢٠١٢ را پیش بینی نکرده بود. و کسی هم نمیداند چه کسانی از پی آن بر اریکهء قدرت خواهند نشست.
نتیجه
فرد و جامعه مستمرا در تحولّند. این تحوّل هم آگاهانه و هم بصورتی خودبخود صورت میگیرد. تحوّل ارادی و آگاهانه از دو مسیر میتواند گذر کند. مسیر مبارزهء سیاسی و یا مسیر تلاش اجتماعی. مبارزهء سیاسی کسب قدرت سیاسی را در نظر داردچرا که آن را شرط اوّل تحوّل اجتماعی میشمارد.
در کشورهای دیکتاتوری یا کشورهائی که ساختار دمکراتیک در آنها سالم نیست کسب قدرت سیاسی بی جنگ و خونریزی امکان ندارد و درست به همین دلیل حتّی کسب قدرت سیاسی توسط گروههای مبارز به بهروزی مردم منجر نمیشود. کمتر نمونه ای در تاریخ مبارزات سیاسی غیر پارلمانی و غیر دمکراتیک میتوان یافت که عکس آن را ثابت کند. در چنین شرائطی قانون و نظم اجتماعی مختل میشود. برای مدّتی خلآء قدرت پدید میآید. این خلآ قدرت به گروههای مختلف اجتماعی حتّی گروههائی که از اقبال اجتماعی و عمومی کافی برخوردار نیستند امکان میدهد که در ارکان تسلط اجتماعی رخنه کنند. از این میان آنها که شاید صلاح جامعه مسئلهء آنان نیست به قدرت چنگ میاندازند و به نابودی فیزیکی رقییبان اقدام میکنند. از دست رفتن زندگیها و هدر شدن جانها از لوازم محتوم چنین دورانهائی است.
تلاش اجتماعی بر ترمیم و همراهی همگانی نظر دارد. حرکتی یکسره و انفجاری نیست و بر گذاری تدریجی و حتّی المقدور سلامت پای میفشارد. همینگونه حرکت هم در شرائط استبدادی با مخاطرات همراه است.

نویسنده از دریافت نظراتتان سپاسگزار خواهد شد.
homaeeomid@yahoo.fr


سایر نوشته ها :
زبانی دیگر، جهانی دیگر
www.akhbar-rooz.com
قرار ملاقات
www.akhbar-rooz.com
انگیزه ها
www.akhbar-rooz.com
ستیز و مناقشه
www.akhbar-rooz.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست