استیگ داگرمن
همراه با "گفتگوی مُردگان و زندگان"
اسد رخساریان
•
داگرمن به دلیل قفر خانوادهی پدری نزد مادر و پدربزرگِ خود پرورش یافت. در یازده سالگی به نزد خانوادهی جدید پدرش در استکهلم رفت. در این محیط احساس راحتی نداشت. شاید به همین دلیل خیلی زود با دختری پیمان وصلت بست و از خانوادهی پدر جدا گردید.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۹ مهر ۱٣۹۱ -
۲۰ اکتبر ۲۰۱۲
استیگ داگرمن
Estig Dagerman
۱٩۲۳-۱٩۵۴
ا.رخساریان
استیگ داگرمن در اُکتبر ۱٩۲۳ در دهکدهی نورابردت در منطقهی الوکارله بی، در جنوبِ شهرِ یوله واقع در شمال سوئد به دنیا آمد.
داگرمن به دلیل قفر خانوادهی پدری نزد مادر و پدربزرگِ خود پرورش یافت. در یازده سالگی به نزد خانوادهی جدید پدرش در استکهلم رفت. در این محیط احساس راحتی نداشت. شاید به همین دلیل خیلی زود با دختری پیمان وصلت بست و از خانوادهی پدر جدا گردید.
پس از پایانِ دورهی دبیرستان در روزنامهی کارگر به کار پرداخت. اولّین رمانش را در ۲۲ سالگی انتشار داد و از همان آغاز نام و نوشته اش بر سرِ زبانها افتاد. زمینهی اصلی کار ادبی اش رُمان و داستانِ کوتاه بود و در این زمینه ها خیلی زود جایگاهی ویژه کسب کرد، چنانکه به عنوان سرآمدِ ادبیات دههی چهل شناخته شده است.
موصوع داستانهایش بیشتر فقر و بیماری و رنج کودکان در خانوادههای فقیر روزگارش دور میزند. واقعیّت این موضوغ در زندگی و ذهنِ او آینه گردانِ نیروی اندیشه و تخیّل او است. چنانکه از داستانی تا به داستانی دیگر پیش از آنکه زمینهی داستان را تغییر بدهد، زاویه دید و نگاهش را جا به جا میکند و تأثیرات گوناگون فقر و احساسات تحقیرآمیزِ برخاسته از آن را، در ابعاد گوناگون به نماش میگذارد. لذا این تصاویر بایستهی بررسی از دیدگاههایی جامعه شناسانه و روانشناسی است.
در ۱٩۴٦ برای تهیهی گزارشی برای روزنامهی اکسپرس به آلمان سفر کرد. گزارشهایش از ویرانکدهی پس از جنگ این سرزمین به نام پاییز آلمان منتشر شد؛ اثری که به نوبهی خود شاهکار نامیده شده است.
در ۱٩۴٨ با هدفِ پژوهش در بارهی وضعیّتِ دهقانان فرانسه برای همان روزنامه راهی این کشور گردید. انتظار میرفت این بار هم شاهکاری پدید آورد. امّا به جای هر کاری در روستایی که بیشتر اهالی آن ماهیگیر بودند، به نوشتنِ رمانی پرداخت به نام کودک سوخته، که تا به امروز از بهترین رمانهای سوئد بشمار است. در همین سال داستان کوتاه و معروف و تکاندهنده اش، امروز کودکی کُشته خواهد شد، را نوشت و یک سال بعد، رمانِ معضل عروسی را.
از ۱٩۵۰ تا پسین دمِ حیات دچارِ تشنّجی شد که از هراسِ نوشتن ناشی می شد، هراسی که ریشه در موفقیّتهای پی درپی اش داشت؛ به ویژه از آنچه که از رهگذر پاییز آلمان به دست آورده بود.
و جهانِ ویرانهی بازماندهی پس از جنگ جهانی دوّمِ، تقسیمبندیهای جدید جغرافیایی، آشفتگیها و سرخوردگیهای ناشی از آنها، در دامنِ گستردهی نابرابریها و بیعدالتیهای همیشه جاریِ در جامعه و مرگِ دوستی به نامِ «نیلس اریک» و نیز قتلِ پدربزرگ اش به دست یک دیوانه و مرگِ مادر بزرگ اش از پیِ آن، در روحیّهی حسّاس استیگ داگرمن در اوج جوانی اثراتی مرگبار بر جای گذاشته بوده اند. چنانکه چند بار دست به خوکُشی میزند و در نهایت پس از آخرین بار، چشم از جهان فرو میبندد.
اشعار او پس از مرگش انتشار یافت. این اشعار بیشتر داستانسرود و بازتابِ تخیّلی افکاری است که تار و پودشان در بافتهایی روایی ریخته شده است.
گفتگوی مُردگان و زندگان
این شعربرای نخستین بار، در جلسه ای
در استکهلم در ۱۴ نوامبر ۱٩۴٨ که
برای نظرخواهی از سوی برخی
نهادهای سیاسی، اجتماعی و کارگری
پیرامون جنایات فرانکودر اسپانیا،
تشکیل یافته بود، خوانده شد.
مُردگان:
آخرین بار یک میدان تیراندازی بود در بارسلونا. اینطوری آسانتر بود. همه چیز از پیش آماده: سلاح و تیراندازهای خوب و نشانه گیرها. ما بهتر از تابلوها بودیم چون زنده بودیم. بیشترِ شما هرگز آنجا را ندیدهاید، آنجا که ما مُردیم.
زندگان:
جهان برای ما زندگان به این صورت درآمده است: میتوانیم مرگِ انسانها را ببینیم وقتی که چشمهایمان را بسته ایم. میتوانیم صفیر گلوله ها را بشنویم زمانی که در خانه ها سکوت برقرار است. آری ما مرگ را بدینسان تجربه کرده ایم. ما سرزمینِتان را میشناسیم، اگرچه هرگز در آنجا نبوده ایم. در آنجا قلب مانند آهنرُبا، سُرب را به سوی خود میکشد.
مُردگان:
آری چنین است. و حقیقت این است که مرگ جذبِ زندگی میشود. امّا سُرب نبود که زندگی ما را از ما گرفت، مردانی بودند؛ مردانی دیگر. آنها را نفرین کنید نه سُرب را. در سرزمینی که ما میزیستیم مرگ در کوله پُشتیها حمل میشد روی کمرِ مردانی دیگر. مرگ در درون کاخ روی هر میزی دراز کشیده بود و در درونِ قصرِ بزرگ روی یک صندلی نشسته بود و برای مردم سخنرانی میکرد.
زندگان:
در میهن شما به زندگی سخت گرفته اند. ما هرگز فراموشش نمیکنیم. امّا میهنِ ما نبوده و نخواهد بود هرگز. ما اکنون برای همیشه از آن فاصله میگیریم.
مُردگان:
میدانیم. فاصله گرفتن هم روشی است برای زندگی. امّا فاصله یعنی چه؟ آه، یعنی تنهایی. ما شما را به سکوت واداشتیم. جلوتر بیایید. چرا از ما فاصله میگیرید؟
زندگان:
آنجا شما میزیستید و اینجا ما. آدمی باید در آنجایی که هست زندگی کند.
مُردگان:
برای ما مردگان چیزی در اینجا نیست. در آنجا نیز همچنین. برای ما فقط یک جا بود که آنهم از دست رفت. نام اش زمین بود. آری شما باید زندگی کنید. امّا ما نیز همچنین. با این وجود ما مُردیم. چگونه میتوان این مسئله را توضیح داد؟ همه حقِ زندگی دارند، امّا خیلیها میمیرند. برای آنکه زندگی کنند میمیرند. چه کشور عجیب و غریبی داشتیم ما! کشورهای عجیب و غریب زیادی بود. خیلیها برای مُردن زندگی میکنند. ما مُردیم که به ما اجازهی زندگی بدهند.
زندگان:
ما دیر از راه رسیدیم. این شرافت غربی ماست، بیماری واگیرِ ما. ما همیشه دیر میرسیم. زمانی میآییم که جنازه سرد شده است. صدای ما زمانی شنیده میشود که نفیر گلوله ها قطع شده است. چگونه خود را برسانیم، فاصلهی ما تا محلّ جنایت خیلی است؟ چگونه انتقام بگیریم، در حالیکه اسلحهای نداریم؟
مُردگان:
دوستان: نیروی اراده را با مسلّح شدن قاطی نکنید. آیا قاتل که اسلحه حمل میکند، قدرتمند است؟ جلّاد خلعِ سلاح شده و در عین حال نیز مسلّح است. میدان تیراندازی زادگاه آدمهای ضعیف است. آنها که ضعیفند میکُشند، برای اینکه نسبت به زندگی ضعیفند. مار نیش میزند و آدمِ ترسو نیز. ما مُردیم برای اینکه قوی بودیم. در کشور ما دو راه وجود داشت: ضعیف بودن و کُشتن. قوی بودن و مُردن. اگر قصد انتقامگیری دارید: قوی باشید.
زندگان:
نه، این در توان و ارادهی ما نیست. آنچه در این جهان از ما برمیاید این است که جنایتی را که دنیا مرتکب شده است فراموش نکنیم: با برگزاری مجلسِ یادبود و سخنرانی و شعرخوانی. رفقا شما فقط در شمایلِ مُردگان میتوانستید به ما دسترسی پیدا کنید. ما، امّا میخواستیم تا زنده هستید دمِ دست ما باشید.
مُردگان:
یادآوری هم برای خود کاری است، اگر ارادهای پشت آن باشد. به یاد آر و شک کن در بارهی آنکه فراموش میکند. آنکه میگوید: درد شاملِ مرور زمان میشود، دروغ میگوید. دردِ مُردگان شاملِ مرور زمان نمیشود، این درد به مرور زمان بزرگ و بزرگتر میگردد.
زندگان:
نه فراموش نمیکنیم، امّا حتّی نمیتوان تصوّرش را کرد که آنچه را از دست داده اید دوباره بازپس گیرید.
مُردگان:
با این وجود شاید. قربانی و قاتل هرگز از یکدیگر جدا نمیشوند. چنانکه جلّاد قربانیانش را پس از مرگِشان هم همراهی میکند، قربانی هم از تعقیبِ جلّادِ خود دست برنمیدارد. ما مُردگان را به خاطر بیاورید؛ به این ترتیب قاتلان ما را هم به یاد خواهید داشت. تا زمانی که خاطرهی جنایت در یادها زنده است، جنایتکار جنایتکار است. تا زمانی که جنایتکار جنایتکار است همیشه با نفرت روبرو خواهد شد. و تا زمانی که نفرت گریبانگیر جنایتکار است امید، برای آنانکه هنوز قربانی نشده اند نیز زنده است. و چنین است که فراموش نکردن قدرتی است که همیشه با شما تواند بود.
زندگان:
بیش از این دیگر چه چیزهایی به یاد آریم؟
مُردگان:
واپسین مناظری که به یاد میاریم: دیوارِ عریانِ سرشار از فریادِ دلشورهها. و کامیون سرپوشیده. چادر برزنتی که سقف آخرین آسمان ما بود. امّا نیازی به بلندتر از آنهم نبود. آن بالایی، دردرون ما بود. و در زیر درختان زیتون، در نقطهی پایانی کوه. و دریا مانند سایه ای در دوردستها. و جادّه ای که مثلِ زندگانی مان میشناختیم اش. و سکوت حائل میان ما و مردانی که با تفنگهای قهوه ای ما را نشانه گرفته بوده اند. سکوتی سرشار از سخنانی که هرگز بر زبان نیامدند.
زندگان:
چه سخنانی؟
مُردگان:
اندیشه هایی آغشته به خون که با خاک درآمیختند.
زندگان:
چگونه اندیشه هایی؟
مُردگان:
ای آنکه زاده شدی – تو حقّ زندگی داری.
ای آنکه هستی – تو باید مالکِ زمین باشی.
ای آنکه گرسنه ای – نان حقّ تو است.
ای آنکه تشنه ای – آب حقّ تو است.
ای آنکه شکنجه میشوی – آزادی حقّ تو است.
ای جنایتکار – نفرینِ همگان حقّ تو است
ای قربانی – تو را زندگیِ دیگری بایست.
۱٩۵۲
|