گفتگو با یک مهاجر افغانستانی ساکن ایران
تیکا کلاکی
•
کمی در برخوردهایتان با ما اندیشه کنید و ببینید که ما چه کشیدیم در این سالیان و همچنان هم داریم میکشیم. از طرفی کشور ما مورد تجاوز نیروهای خارجی است، از طرفی دیگر ما در این کشور که تازه همزبان هم هستیم همیشه حقوقمان پایمال شده و میشود. مگر همه ما انسان نیستیم؟ ما که حتی زبانمان هم مشترک است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
٣۰ مهر ۱٣۹۱ -
۲۱ اکتبر ۲۰۱۲
س: لطفاً خودتون رو معرفی کنید و بگید که چند سالتونه؟
ج: من اسمم محمد و ۵۲ سال دارم.
س: الان چند ساله که در ایران زندگی میکنید؟
ج: من الان ۲۴ ساله که تو ایران زندگی میکنم.
س: یعنی زمانی که شما آمدید ایران ۲۸ سالتون بود؟
ج: بله درسته.
س: خوب چه شد که از افغانستان مهاجرت کردید و بین تمام کشورها ایران را انتخاب کردید؟
ج: کشور من (افغانستان) سالیان سال که درگیر جنگ بوده و هست چه جنگهای داخلی و چه جنگهایی که نیروهای خارجی و از کشورهای دیگه در اون جنگها نقش زیادی داشتند و دارند. حتی همین الان هم که داریم با هم حرف میزنیم جنگ تو کشور من در جریانه. اصلیترین مساله برای مهاجرت من جنگ بوده نه تنها برای من بلکه برای خیلیهای دیگه از هموطنهای من هم جنگ اصلیترین مساله برای مهاجرت بوده. زمانی که یک کشور درگیر جنگ هست و تو نمیدونی که واقعاً کدام یک از طرفین بدون پشتیبانی از کشورهای بیگانه هستند و فقط منافع مردم را در نظر میگیرند، خیلی طبیعی هست که مجبور به ترک کشور باشی. کسانی که طرفدار هر یک از جریانات درگیر جنگ باشند در کشور میمانند و طرف مورد علاقه خود را تبلیغ کرده و یا حتی سلاح به دست میگیرند و میجنگند و افرادی هم مثل ما که میبینیم هر کدام از طرفهای درگیر واقعاً اگر به قدرت برسند فقط و فقط منافع اطرافیان و طرفدارهای خودشان را تامین میکنند و منافع همه مردم مدّ نظرشان نیست مجبور به ترک کشور میشویم و مجبوریم یا یکی از کشورهای همسایه خودمان را انتخاب کنیم و یا اینکه اگر از وضع مالی خوبی برخوردار باشیم به کشورهای اروپایی و یا آمریکا برویم. اما من چون در آن زمان که میخواستم از افغانستان خارج بشوم از لحاظ مالی شدیداً در مضیقه بودم و هم بعضی از نزدیکانم یکی دو سال قبل از من به ایران آمده بودند ایران را انتخاب کردم و به ایران آمدم.
س: میتونم بپرسم شما چند تا فرزند دارید و آیا الان اونها هم تو ایران پیش خودتون هستند یا نه؟
ج: من سه بچه داشتم دو دختر و یک پسر.
س: داشتید؟! منظورتون از اینکه داشتید چیه؟ میشه لطفاً توضیح بدید؟
ج: توضیحش بسیار سخته اما حالا برایتان میگویم. بعد از حمله آمریکا به افغانستان خیلی از نزدیکان ما در ایران به این فکر افتادند که برگردند به افغانستان با اینکه میدانستند هنوز طالبها به طور کامل از بین نرفتند و نیروهای آمریکایی و ناتو به اصطلاح میخواهند به طور کامل آنها را از بین ببرند و اینکه هنوز هم جنگهای پراکنده در کشور وجود دارد. خلاصه در سال ۲۰۰۴ چند نفری از نزدیکان ما به کشور برگشتند در همان زمان بود که خانواده من هم اصرار زیادی داشتند که به افغانستان برگردیم. مخصوصاً بچههای من که اصلاً افغانستان را ندیده بودند و همگی در ایران متولد شده بودند. اما من همچنان بر این عقیده استوار بودم که به هیچ عنوان کشور ما امن نشده و الان هم جنگ وجود دارد و ما به شکل دیگری نباید گول این را بخوریم که چون ارتش آمریکا در کشور ما هست دیگر کشور امن است و هیچ ترسی نباید داشته باشیم. اما هر چه گفتم به گوش خانوادهام نرفت و در نهایت تصمیم گرفتیم که اول همسرم و سه فرزندم بروند آنجا و با پول کمی که در این سالها با کار کردن در اینجا پس انداز کرده بودیم خانهای اجاره کنند و من هم اینجا کار کنم و پول بفرستم برایشان تا کمی وضع بهتر شود و من هم بروم و به آنها ملحق شوم. نزدیک به هفت ماهی میشد که خانوادهام رفته بودند من هم اینجا مشغول کار بودم که به یک باره تماس خانوادهام با من قطع شد و من هم که چون میدانستم هنوز ولایت ما نا امن است فکرم به هزار جا رفت تا اینکه سعی کردم با نزدیکانم تماس بگیرم تا بدانم چرا از خانواده من خبری نیست. اما آنها خبری را به من دادند که من را شوکه کرد و آن این بود که خانواده من همگی با هم کشته شدند و آن هم نیمه شب و هنگامی که همگی خواب بودند توسط هواپیماهای آمریکایی بمباران شدند و خانواده من و همینطور خانه بغل دستی آنها همگی جان خود را از دست دادند.
س: بسیار متاسفم از اینکه چنین اتفاقی برای شما پیش آمده. هدف من از پرسش این بود که درباره شما بیشتر بدانم. چرا بعد از این اتفاق شما به افغانستان برنگشتید و هنوز هم اینجا ماندید؟
ج: من بیست و چهار سال پیش کشور خودم را ترک کردم با این امید که روزی برگردم و کشورم امن باشد اما تا به امروز من هیچ وقت برای بازگشت به افغانستان احساس امنیت نکردهام و مخصوصاً بعد از این ماجرا (کشته شدن خانواده) این احساس نا امنی بیشتر از هر زمان دیگری در من وجود دارد بسیار دوست داشتم که بروم و در مراسم خاکسپاری همسر و فرزندانم شرکت کنم اما هر چقدر تلاش کردم نتوانستم با خودم کنار بیایم و در نهایت نرفتم. با اینکه هر روز به یاد آنها گریه میکنم و خاطراتشان به هیچ عنوان فراموش نمیشود، اما از طرفی کشور من بیش از هر زمان دیگری برایم غریبه شده تا حدّی که شاید دیگر هیچ وقت به آن کشور پا نگذارم.
س: حالا اگه میشه کمی راجع به این بیست و چهار سال حضورتان در ایران حرف بزنیم. در طی این چند سال چه کارهایی کردهاید؟
ج: من سه سال اولی که به ایران آمدم را در شهر پیشوا ورامین بودم و در آنجا به عنوان کارگر روزمزد کار میکردم. بعد از آن در سال ۱۳۷۰ به گرمسار رفتم در آنجا باز یک سالی را با بعضی از نزدیکانم که در آن شهر بودند و کسانی را میشناختند، به کارهایی مثل خربزه کاری و همچنین کار چیدن پنبه و این دست کارها گذراندم و بعد ۲ سالی را هم در کویر گرمسار کار کردم که کار بسیار سختی بود و آن هم شوره جمع کردن بود و در سال ۱۳۷۳ که ازدواج کردم و از گرمسار به آبسرد (یکی از بخشهای شهرستان دماوند) آمدیم و چند سالی را هم در آبسرد به کارهایی مثل سیب زمینی کاری ، گل کاری ، و کار در باغات میوه گذراندم، تا اینکه از هشت سال پیش سرپرستی یک باغ میوه را گرفتم که همچنان هم در این باغ به عنوان سرپرست مشغول کار هستم.
س: در طی این سالها شما با چه مشکلاتی در اینجا مواجه بودید؟ برخورد ایرانیها با شما چگونه بود؟
ج: مشکلات، مشکلات که خیلی زیاد بود. اولین مشکل برای ما افغانی بودنمان بود. یعنی همین که افغانی باشی در ایران خودش یک مشکل بزرگ است. تصوری که از افغانی بودن در ذهن ایرانیها شکل میگیرد به نوعی است که حتی بعضاً خودمان را به شک میاندازد که مگر ما هم مثل ایرانیها انسان نیستیم که اینگونه با ما برخورد میکنند. البته این را که میگویم شامل حال همه ایرانیها نیست. در کنار این افراد، باز افرادی را هم دیدیم که به چشم انسان به ما نگاه کردند ولی اکثریت ایرانیها یک دیدگاه منفی نسبت به ما افغانها دارند.
س: میتونید مثالهایی از اینگونه برخوردها بیاورید؟
ج: مثال که زیاد است. الان چند سالی میشه که من کارم خوب است و صاحب باغ خیلی پول دار و سرشناس است و کلّ مردم منطقه او را میشناسند و حتی پاسگاه و کلّ پرسنل نیروی انتظامی اینجا هم احترام بیش از حدّی به او میگذارند و من هم که کارگر او هستم و گواهینامه هم ندارم، با این حال با من کاری ندارند و به من گیر نمیدهند و من آزادانه با موتور رفت و آمد میکنم. اما از همان چند سال پیش بارها پیش آمده که خیلی از هموطنهای ما که کارگر معمولی بودند، در اینجا موتور خریدند و هم مجبور بودند هر دفعه که گشت پاسگاه را میدیدند پول بدهند که با آنها کاری نداشته باشند و هم در آخر بعد از چند بار پول دادن موتور آنها را پاسگاه از دستشان گرفته و معلوم نیست که چه کرده و دیگر به آنها نداده. این یک مورد و مورد دیگر هم اینکه بسیاری از این هموطنهای ما که اینجا کار میکنند از ترس پاسگاه جرأت نمیکنند از باغ خارج بشوند و باید بیشتر اوقات خود را در همین باغها بگذرانند. از طرفی هم خیلی وقتها شده که کار میکنند و پول آنها پرداخت نمیشود و چون افغانی هستند دستشان به هیچ جا بند نیست و اگر هم حرفی بزنند خود صاحبان باغها آنها را تهدید میکنند که تحویل پاسگاه میدهند و هموطنهای ما هم مجبور می شوند که بی خیال شوند و دیگر حرف پول را نزنند.
س: آیا برای خود شما هم این مورد پیش آمده که کار کنید و پول شما را ندهند؟
ج: در این چند سالی که در این باغ هستم نه، به طور کامل تمام پولهایم پرداخت شده. ولی قبل از این کار و زمانی که روز مزد کار میکردم چندین بار پیش آمده که کار کردیم و پول ما را ندادند و یا بر طبق قراری که برای کار کردن میگذاشتیم بعد از پایان کار صاحب کار به آن قرار پایبند نبوده و حتی یک بار یک ماه را هر روز کار کردیم در فصل سیب چینی، ولی در آخر صاحب باغ پول ۱۵ روز را به ما داد و گفت که چون وضع میوه (قیمت میوه) خوب نبوده امسال بیشتر از این ندارد که بدهد.
س: الان که شما به عنوان یک سرپرست باغ مشغول به کارید، چند ساعت در روز باید کار کنید و حقوق شما چقدر است؟
ج: الان من باید هر روز صبح زود بیایم اینجا و بر کار دیگر کارگران نظارت داشته باشم و خودم هم پا به پای آنها کار کنم. تازه بعد از برداشت محصول من باید به کارهای دیگر باغ برسم، مثل هرس، دادن کود به درختان و یا حتی قبل از برداشت محصول کارهایی مثل سمپاشی و علف زدن (چیدن علفهای هرز) و کلاً کارهای مربوط به باغ. حقوق من هم الان ماهیانه پانصد هزار تومان است و اصلاً ساعت کار نداریم ما از صبح باید کار کنیم تا شب، حتی بعضی وقتها هم در فصل برداشت محصول که الان است تا نیمههای شب. چون باید محصولات چیده شده را به سرد خانه نگهداری میوه انتقال دهیم که بعضی شبها تا ساعت ۱۱ شب هم من اینجا مشغول کار هستم.
س: در اینجا سوال متفاوتی دارم. آیا شما در جریان آن اتفاق چند ماه پیش در یزد هستید که در آن خانه چند نفر از هموطنان شما به آتش کشیده شد؟ نظر شما در آن مورد چیست؟
ج: بله در جریان هستم. البته این اولین بار نیست که از این دست اتفاقات برای هموطنهای ما میافتد و آخرین بار هم نخواهد بود. من البته آنطور که همه میدانند و شنیدند که دلیل اینکه این خانهها را به آتش کشیدند چه بوده و یا چه هست را اصلاً کاری ندارم و کاملاً هم برایم باعث تأسف است. البته نه به این خاطر که آنها هموطنهای من بودند که به آن دختر تجاوز کردند، بلکه به این خاطر که یک انسان را مورد تجاوز قرار دادند و بعد هم آن بلا را سرش آوردند. اما حرکت مردم آن منطقه هم به هیچ عنوان جالب که نبود هیچ، حتی بسیار غیرانسانیتر بود. دوست دارم به یک مساله اشاره کنم. و آن هم این است که در بسیاری از موارد در همین منطقه، زنان و دختران افغان یا در خانههایشان و یا در محیطهای کار مثلاً در همین باغهای میوه مورد تجاوز قرار گرفتند. حتی بسیاری از آنها ۱۴ یا ۱۵ ساله بودند، اما هیچ کس خم به ابروی خودش نمیاورد و اصلاً هم برایش مهم نیست. چرا؟ چون ما افغانی هستیم و خیلیها به خود این اجازه را میدهند که هر بلایی که دوست دارند سر ما بیاورند، اما در مقابل اگر یک افغانی به یک دختر ایرانی تجاوز کند، خانه همه افغانیها را به آتش میکشند. تجاوز به یک انسان درد آور و وحشتناک است. میخواهد آن انسان افغانی باشد و یا ایرانی، هیچ فرقی ندارد برای من. اما اگر این مثال را زدم فقط خواستم بگویم که از روزی که ما افغانها وارد این کشور شدیم به اَشکال مختلف به ما تجاوز شده و میشود. پس کمی در برخوردهایتان با ما اندیشه کنید و ببینید که ما چه کشیدیم در این سالیان و همچنان هم داریم میکشیم. از طرفی کشور ما مورد تجاوز نیروهای خارجی است، از طرفی دیگر ما در این کشور که تازه همزبان هم هستیم همیشه حقوقمان پایمال شده و میشود. مگر همه ما انسان نیستیم؟ ما که حتی زبانمان هم مشترک است.
س: اگر حرف خاصی مانده که دوست دارید درموردش حرف بزنید بفرمایید؟
ج: ممنون از شما که به حرفها و دردهای من گوش کردید. من سعی کردم تا جایی که بتونم از مسائل و مشکلات برایتان بحث کنم، و فکر میکنم تا حدودی به این مسائل اشاره کردم. باز هم تشکر.
خواهش میکنم ، ممنون از اینکه به سوالهای ما پاسخ دادید.
اکتبر ۲۰۱۲
تیکا کلاکی
|