یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

صنعت پوشاک ما می تواند جهانی شود نه هواپیماسازی
گفت وگوی نشریه ی پیام فلزکار با رضا (محمد) فراهانی عضو هیات مدیره ی سندیکای خیاطان تهران


• الان معرفت سندیکایی جا نیفتاده و تربیت سندیکایی درجامعه ی ما وجود ندارد، جامعه ی ما نسبت به اروپا در قرن ۱۶است، چرا که در حال حاضر، ظاهرا باید نفس تشکل را معرفی کنیم! درهیچ جای دنیا این طوری نیست. مثلا اگر در هند باشید به کارگرش بگویید سندیکا دارید؟می گوید:البته که داریم؛ ۱۰۰سال است که داریم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲ آبان ۱٣۹۱ -  ۲٣ اکتبر ۲۰۱۲


* ازآشنایی با دنیای خیاطی برای مان بگویید.چرا وچگونه خیاط شدید؟
محمد فراهانی:سپاسگذارم از این که این فرصت را به من دادید.من اگر صریحا برسر اصل مطلب بروم به عنوان مقدمه باید بگویم که چگونه شد من خیاط شدم .
پدرم در فراهان در منطقه ی شمال اراک کشاورز بود.چون کدخدای ده بود در جلسات اربابها شرکت می کرد.در یکی از همین جلسات،فردی بنام مقیمی را می بیند که دو دانگ از یک بخش در فراهان را مالک است.پدر می بیند که به این شخص احترام خیلی زیادی می گذارند وبعدا می گویند که اودو دانگ از یک ده را دربخش فراهان مالک است.واین سهم را ازطریق خیاطی به دست آورده است.بدین صورت،این مساله ذهنش را اشغال کرده بود که می شود از راه سوزن وانگشتانه هم ارباب شد وهمیشه آن را تکرارمی کرد.
من بچه ی ته تغاری اش بودم.سال ۱٣٣۲ با بنه کن (به اصطلاح محلی اش)،مجبور شدیم به تهران مهاجرت کنیم.پدرم همواره می گفت که تو باید خیاط بشوی.برادرانم سعی داشتند که من درس بخوانم،ولی پدرم می گفت وقتش را تلف نکنید،مقیمی با سوزن وانگشتانه ارباب شد،این هم اگرعرضه اش را داشته باشد،ارباب می شود.درخیابان شهباز خیاطی بود بنام «خیاطی امید»که حدود سال ٣٣و٣۴بود که از آن جا کار خیاطی را شروع کردم.عید که گذشت با یک مساله ای روبرو شدم که اولین بار بود والبته بسیارهم تلخ بود؛چون در آن موقع،روزی یک تومان حقوق خیلی برایم دلچسب بود.بعد از عید که رفتم سرکار،دیدم که از کارخبری نیست وآقای امید،ازپس پرداخت یک تومان هم برنمی آید ناچار،بیکار شدم.

* بنابراین،اولین بیکاری را از همان روزهای آغازین، تجربه کردید؟
محمد فراهانی:دقیقا اولین تابستان تلخ بیکاری شروع شد.این دربه دری ها همچنان ادامه پیدا کرد که:«آقا شاگرد می خواهید؟»وپاسخ همیشگی:«نه!نمی خواهم.»این مساله همیشه تا اوایل پاییز کش پیدا می کرد.اوایل پاییز که شد باز پدرم مرا برد در میدان شاه گفت که این حاج آقا مرد خوبیست.۲سال آنجا ماندم.حاج آقای ما تابستانها با یک مقدارتخفیفی که از مزدم می گرفت،نگه می داشت.تا اینکه بعدها درلاله زارمشغول به کار شدم،در آنجا فردی بنام هوشنگ قلعه نوعی بود که با دیگران فرق داشت.(حالا دیگر من رسیده بودم به ۱۴- ۱۵سالگی .)تفاوت هوشنگ قلعه نوعی دراحترمی بودکه به جوان ونوجوانان می گذاشت یعنی از اول با ما ،(من ودو-سه وردست دیگر) مثل انسان برخورد می کرد .حرفهای ما را گوش می داد؛با ما بحث می کرد؛به حرفها ودرد دل های مان گوش می کرد.ازآنجا من فهمیدم که این آدم باید تفاوت هایی با دیگران داشته باشد.درهمان سال های ٣۷و٣٨استخوان درشت های صنف یعنی کارگرانی که هم بین شیک پوشان وهم بین خیاطان از«مشاهیر»محسوب می شدند؛آمدند به کارگاه.این ها مشاهیر بودند که ما آرزو داشتیم ببینیم شان؛به آنها سلام کنیم وآنها جواب بدهند.این ها کارگر خیاط بودند اما در بخش سرمایه داری ودرمحافل سرمایه داری نیزدارای شخصیت بودند.یک موقعی دیدم که چهره های سیاسی صنف به همراه یکی از این «مشاهیر»-که داور باشد-آمدند وهمه گفتند که داوراینجا چه کار دارد؟گفتند که داورامضا جمع میکند برای سندیکا.سندیکای قبل از ۲٨مرداد ،در آن وقایع از بین رفته بود. و حالا چند سالی هم از آن زمان گذشته بود که آگاهان صنف برای تشکیل سندیکا حرکت کرده بودند.فرم کارشان هم این بود که بچه های استخوان دار ومشهورصنف را ودور هم جمع می کردند.این ها آمدند و به هوشنگ هم با حرمت نگاه کردند وگفتند:شما از نوجوانی در این جا فعال بودید ،الان هم باید بیایید وارد گود بشوید وهوشنگ گفت:«چشم!هر کاری باشد انجام می دهم.»آنجا امضاء جمع کردند وکمک مالی گرفتند توماری هم بود با این مضمون که «ما سندیکامی خواهیم».مامی خواهیم سندیکای خودمان را که قبلا به ثبت رسیده ،احیا کنیم.من فکر می کنم که همان ثبت قدیم هم زدند.همان موقعی که تابلو را در نظام آباد بردند بالا،همان ثبت قدیم را زدند.با کمک های مالی کارگران توانستند یک جای کوچکی را بگیرند.سندیکای خبازنیز کمک هایی را کرده بود.

* سندیکای کفاشان هم درهمان منطقه ی نظام آباد بود وسندیکای خبازان کمک هایی نیزبه آنها کرده بود.
محمد فراهانی:بله!سندیکای خبازان کمک های بسیاری می کردند.روزها دفتری را دراختیارخیاطان گذاشته بودند.سندیکای کارگری که تاسیس می شود یکی از عمده ترین مشکلاتشان تامین مکان واجاره آن می باشد.کمک های مالی کارگران هم – با توجه به بنیه ی مالی خود کارگران – کم وناچیز است.به همین خاطر،۲-٣سندیکا ازیک سالن ودفتراستفاده می کنند تا زمانی که بتوانند وضعیت مالی شان را سروسامانی بدهند.آن جا سندیکا تاسیس شد ولی من هنوزنمی فهمیدم.البته هوشنگ برای همه بچه های مباحثش را توضیح می داد.بعد بچه های قدیمی تر،سخن رانی هایی که درسندیکا شده بود را توضیح می دادند.زمان زیادی گذشت ومن شلواردوزی را یاد گرفتم درکارگاهی که متعلق به جواد سبزواری بود مشغول شدم به همراه جوانی بنام آذری.
در همین کارگاه آقایی آمد به اسم سید مهدی که ازمن وآذری قوی تربود یعنی پرسابقه تربود.این فرد ۱۰ تا شلوارسفید را بدون کوچک ترین لکی می دوخت.یعنی اگر شما شلوارسفید را دست ایشان می دیدید یقینا می گفتند امکان ندارد این شلوارسیاه نشود،اما در عمل خلاف این ثابت می شد.از بس که دیر به دیر ریشش را می زد ودیر به خودش می رسید ولی کارش خیلی تمیز بود.
در یک جا آقای سبزواری- صاحب کارم- ازمن بهانه ای گرفت واخراجم کرد.من هم آمدم پیش هوشنگ وجریان را برای او تعریف کردم.به من گفت:تاحالا وارد سندیکا شدی؟گفتم:نه!گفت:سندیکا خوب است،باید عضوبشوی وفعالیت کنی،چرا تا حالا نیامدی؟حالا شب برو سندیکا ثبت نام کن،عضو بشو، بعد تقاضای حل اختلاف بکن.

* وقتی رفتید سندیکا چه تصوری از فعالیت های سندیکایی داشتید؟چه تجاربی از سندیکا داشتید؟در ذهن تان چی بود؟با چه برداشت ها وبر اساس کدام نمونه کارهایی کهاز سندیکا سراغ داشتید پا در آن سندیکا گذاشتید؟
محمد فراهانی:تا آن جا من متوجه این شده بودم که کارگرانی که در سندیکا فعال اند،یک وجه تمایزی با دیگران دارند.این را درکارگاه ها دیده بودم از رفتارآقای شهناسی،رفتارآقای بهنام وهوشنگ قلعه نوعی وامثال این ها وآن چیزی که در مورد هوشنگ عرض کردم کم وبیش در دیگران هم صدق می کرد یعنی احترام به ارزش های انسانی،احترام به نوجوانان،دفاع از حقوق سایر همکاران.به عنوان مثال،درتابستان ها که بیکاری زیاد می شد،رقابتها در کارگاه پا می گرفت.یعنی مثلا ۵تا کت بود،۶نفرآدم که درطول یک هفته می خواستند بدوزند علی رغم این که این درآمدحداقل معیشت یک هفته را تامین نمی کرد با این همه بعضی از کارگران سعی داشتند زیر پای کارگران عادی را خالی بکنند.تنها کارگران سندیکایی بودند که از این قضیه مستثنا بودند وحتی در بسیاری مواقع از کارگران ضعیف نیز حمایت های کاری می کردند.من این خصوصیت را ستایش می کردم.
تا این جا ازفعالیت کارگران سندیکایی این حس را داشتم.وقتی سندیکا آمدم وآقای عظیمی را دیدم متوجه شدم که این جا بحث دامنه دارتر است.یاد می دادند که از حقوق حقه ی خودت باید دفاع کنی.توچرا رقتی قرارداد بستی؟چرا سفته دادی؟(درمواردی که سفته داده بودند)قانون برای کارگر مزایایی در نظر گرفته بود واغلب کارگاه ها این را رعایت نمی کردند.مثل حق مرخصی تابستانی،مثل بیمه که هنوز اجباری نشده بود واین حقوق را برای این که کارفرما ندهد،یک سفته می گرفت یا یک نوشته می گرفت که من کلیه ی حقوق ومزایای خودم را گرفتم،حقوق ومزایایی که درقانون در نظرگرفته شده بود که چیززیادی نبود یک عیدی بود و۱۵روز مرخصی با حقوق که این ها را نمی خواستند بدهند.سفته گرفته بودند.آقای عظیمی با این ها برخورد می کرد که تو نباید این طوری خودت را داخل این ماجراها می انداختی.بایستی همه با هم مشورت کنیم.باید می آمدی سندیکا ویا با کارگران دیگر صحبت می کردی.چهره اش به عنوان یک رهبرمرا می گرفت به عنوان یک رهبری که خوش فکرو با استعداد بود.
ثبت نام وعضویت وبعد کارت صادرشد وبعد پشت سرش،شکایت را مطرح کردم که من اخراج شدم وگفتند که مثلا دوشنبه یا سه شنبه توی کارگاه باش ونمایندگان می آیندو مذاکره می کنند.من این کار را کردم وتصادفا کشیک هوشنگ وآقای شبستری بود.یعنی ایشان برای حل اختلاف آمده بودند.آقای شبستری خیلی قاطع صحبت می کرد.

* پس تا این تاریخ در واقع سندیکا فعالیت هایش را شروع کرده بود.یعنی سندیکا ی بعد از کودتا دیگر فعال شده بود؟
محمد فراهانی:بله!این اتفاق سال ۴۰ بود که من عضو سندیکا شده بودم.این ها آمدند وگفتند که مشکل کارش چی هست؟گفتند که کارش تمیز نیست.بعد که آقای شبستری یورش برد به آن ها که شما حق ندارید هر وقت که اراده کنید کارگررا اخراج کنید.این کارگرهم نسبت به کاروزندگی خودش حقی دارد وجوان است و...کارگری بود به نام سید مهدی،گفت:«تعهد می کنم که به کار این ها برسم،ضمن این که کارش تمیز می باشد ومن تعهد وتضمین می کنم که اگرکارش مشکلی داشت حل کنم.ومن هم راضی ام که اگر هفته ای ٣۰شلواراست من ۱۵تا را بدوزم و۱۵ تای دیگر را این دو نفر بدوزند تا این ها هم بیکار نشوند.درست است که زن ندارند،ولی به هر حال،خرج مادرشان را که می دهند.»
با کمک سید مهدی وآن روحیه ی سالمی که دراین جریان داشت وبعد قاطع برخورد کردن بچه های حل اختلاف(آقای شبستری وآقای قلعه نوعی)مشکل ما حل شد.اولین تابستانی بود که کار تضمین شده داشتم یعنی درآمدی که خیلی مزه می داد یعنی جمعه ها هم می شد رفت کوهی وکمری که کرایه ماشین هم بود.

* وقتی وارد سندیکا شدید در کدام یک از بخش ها شروع به فعالیت کردید؟آیا اصلا خودتان را به طورمشخص درگیرکاردرسندیکا کردید؟درکدام یک از این کمیسیونها فعال شدید وچرا؟آیا این کمیسیون را شما انتخاب کردید ویا این که این انتخاب به عهده ی سندیکا بود؟
محمد فراهانی:اوایل سندیکا،جلسات ماهانه ای داشت که در آن جا مسایل عمده ی صنف مطرح می شد.در آن زمان،عمدتا،بحث بیمه راداشتند.من که برای تشکرپیش هوشنگ رفتم وبعدمی خواستم از آقای شبستری تشکرکنم.گفت که ما وظیفه ی خودمان را انجام می دهیم وشما هم اگرحس می کنید که نسبت به کارگران دیگر وظایفی دارید دریکی از کمیسیون ها مشغول به فعالیت شوید.به همین خاطردعوت کرد برای کمیسیون تشکیلات.
کار کمیسیون تشکیلات،صادر کردن کارت،نوشتن صورت جلسات شبانه بود،گرفتن حق عضویت ها وعقب افتاده هایی که می آمدند ومی دادند،جمع می کردیم وبه کمیسیون مالی می دادیم.هوشنگ تشویق کرد که من به کمیسیون تشکیلات بروم.

* آیا سندیکا در این تاریخ باز هم در نظام آباد تشکیل می شد؟
محمد فراهانی:نه!حالا آمده بودیم سعدی شمالی وجایی را اجاره کرده بودیم.

*حالا قبل از این که وارد مباحث کمیسیون تشکیلات بشویم وکارها وسوابق وفعالیتهایی که شما درکمیسیون تشکیلات داشتیدرا مرور بکنیم،شاید بد نباشد بدانیم که چه کسانی در سندیکا فعال بودند وجوسندیکا چگونه بود؟اعضای هیات مدیره را چه کسانی تشکیل می دادند؟
محمد فراهانی:فعالیت بعد از مجمع شروع شد به مجمع که دعوت شدم،یک حسی که من داشتم این ها به همان شیوه ی تربیت خانوادگی ما«اصلا پیش غریبه نفس نکش»مربوط می شد.حسی دیگری داشتم وآن این که من فکرمی کردم این ها خیلی بزرگ تراز این حرف ها هستند که من بخواهم وارد سندیکا بشوم وبا این ها همکاری بکنم.به خصوص چند تای آن ها که برای من مثل یک رعد وچیزی دور از دسترس بودند مثل آقای حسین بستچی،آقای عظیمی،حتی همین آقای هاکوپیان که اتفاقا هم سن وسال های خود ما هم بود.ولی من از ایشان می ترسیدم به حدی منظم ومرتب وحساب شده حرف می زد که آدم لذت می برد؛خیلی منظم وخیلی با شخصیت ومتین بودند.این ها فرق می کردند با کارگران وت وولنگار.این ها آدم های بسیارمنظم وبا ادبی بودند ومن ارتباط گیری با این ها را،تا مجمع،دور از دسترس می دیدم.مجمعی که دعوت کردند من نمی دانستم چی هست.دعوت کردند کافه کریستال.رفتم آنجا که ازسندیکاهای دیگرهم آمده بودند از وزارت کارهم آمده بودند.گفت وگوی تریبون خیلی صمیمانه بود.به خصوص گفت وگوی آقای عظیمی وآقای جعفری.آقای جعفری دبیر سندیکا بودگفت وگوی آنها خیلی صمیمانه وقشنگ بود.این رفتارها وبرخوردها روی من خیلی اثر گذاشت.دیدم این ها خیلی هم خارق العاده نیستند،می شود با این ها همکاری کرد.درکمیسیون تشکیلات سندیکا شروع کردم به فعالیت.در کمیسیون تشکیلات حرکت نویی کردم.به فکر تاسیس کتابخانه افتادم.به آقای جعفری گفتم که بودجه ای برای تاسیس کتابخانه بدهید.گفت:سندیکا بودجه ای برای تاسیس کتابخانه ندارد.
وقتی بحث تاسیس کتابخانه شد یکی از بچه ها گفت من یک قفسه دارم وقفسه را آورد ویکی دیگراز بچه ها مجموعه ی«کتاب هفته»را آورد وهمین جوری بچه ها شروع کردند به کتاب آوردن.بعد فهرست کتابها را تنظیم کردم ودفترومهر و...دیدم که نه کتابخانه هنوز جانی ندارد به خصوص این که کتابها اغلب کهنه بودند.آمدم وشروع کردم برای چند تا ناشر نامه نوشتم که:ما کارگران خیاط می خواهیم یک کتابخانه تاسیس کنیم از شما چه کمکی برمی آید؟کمک می کنید یا نه؟ناشران خیلی کتاب فرستادند که از آن میان انتشارات«نیل»فعال تر از همه برخورد می کرد.۲-٣ ناشر بودند که کتاب های خوبی داده بودند.در هر صورت کتایخانه رونق گرفت وبنده شدم کتابدار وچسبیده بودم به کتابخانه وفعالیت های مرتبط با آن.

* آمار دارید که در آن زمان سندیکا چقدرعضوداشت؟
محمد فراهانی: بله! ولی آمار دقیق نداریم.

* بین کارگران واعضای سندیکا حدودا چند نفرعضو کتابخانه بودند؟
محمد فراهانی:اعضایی که عضو شده بودند مثلا مثل من،آمده بودند داشتند شکایت می کردند دیده بودند اول باید عضو سندیکا بشوند،بعد بتوانندکمیسیون حل اختلاف را دعوت کنند واین ها نیزبرای حل اختلاف شان بیایند،این ها که عضو شده بودند ومشکل شان حل شده بود ورفته بودند شاید ۱۴۰۰-۱۵۰۰ نفربودند ولی اعضایی که حول سندیکا وفعالیت هایش حضور داشتند ودرکنفرانس ها شرکت می کردند،بیش از ۱۴۰-۱۵۰نفرنبودند.

* چه زمانی بحث بیمه شدن در بین خیاطان جدی شد؟آیا بیمه شدن خیاطان،با بقیه ی صنف ها،در یک زمان بود یا زمان این ها فرق می کرد؟یعنی اجباری شدن بیمه ی خیاطان هم زمان با صنف کفاشان،بزازان وغیره بود یا نه؟
محمد فراهانی: آن زمان شعارعمده ی سندیکاها اجباری شدن بیمه بود.بیمه شدن خیاطان با سایر صنوف،نزدیک بود.یعنی صنف به صنف می دادند.مساله ای هم که مطرح می کردند این بود که ما پرسنل برای بازرسی نداریم وهماهنگی باید بین بخش های حکومتی باشد.البته در این میان،نانواها خیلی زودترموفق به گرفتن حق بیمه شده بودند.همین چندوقت پیش یکی از این نانواها گفت:مرا از حقوق قانونی محروم می کنید،انتظارهم دارید که نان سالم بخورید؟!این در حالی است که کارگران نانواها،همگی زیر ۵نفر می باشند.می گفت:مرا ازشمول قانون خارج می کنند،یعنی بیمه نداشته باشم در نهایت سالم هم نباشم و وقتی که من سالم نباشم،شما چگونه می توانید نان سالم بخورید؟از طرف دیگر، نانواها به دلیل سختی کاروحساسیت کارشان،هم متشکل تربودند وهم پیشرو.

* بیمه شدن خیاطان در چه شرایطی اتفاق افتاد؟از آن دوران چه خاطراتی دارید؟
محمد فراهانی:آن شب،که برای کنفرانس دعوت کردند،شب خاطره انگیزی بود.دراعلامیه خبر را ندادند ولی اعلام کردند که موضوع بسیار مهمی است،حتما شرکت کنید.اعضا وکارگران جوری آمده بودند که دراتاق وروی نیمکت ها جا نبود ویک عده نیز ایستاده بودند تا هال وراهرو وپایین سندیکا.آن شب،هاکوپیان واقعا کولاک کرد وگفت:«بالاخره ما پیروز شدیم وموفق شدیم که بیمه را بگیریم ولی متاسفانه شرط شان خط زدن آقای جعفری از هیات مدیره است.»ما کارگران خیاط به دلیل برخورد متین آقای جعفری واستمرارش در کاروگفت گو دوستش داشتیم.ضمن این که افراد دیگر نیز ارزشمند وافراد خوش نامی بودند.پلیس هم در مورد او حساس بود.شرط دادن بیمه به خیاط ها این بود که جعفری از هیات مدیره سندیکای خیاطان کنار برود.آن خبر خوش با این خبر ناراحت کننده محیط را سنگین کرده بود.بالاخره هاکوپیان گفت:ما همواره از حمایت آقای جعفری برخوردار خواهیم بود.وهیات مدیره همواره با ایشان مشورت خواهد کرد.شما دل تان گرم باشد.خیلی باشکوهی بود.یک شیرینی هم دادند واز آن تاریخ بیمه درصنف خیاط اجباری شد.این پیروزی خیلی کمک کرد که بچه ها بیش تر درگیرکارسندیکایی بشوند.یکی از عرصه های مبارزه ی ما این بود که همراه با کارگران کشورهای مختلف جهان،روز اول ماه مه را«روزکارگر»اعلام کنیم.اما حکومت وقت،روز تولد رضاخان را به جای روز اول ماه مه،روزکارگرایرانی معرفی می کرد ومی گفتند:«این روز را جشن بگیرید واصلا ما چکارداریم به فرنگی ها.»بچه ها به مناسبت اول ماه مه،کارت های تبریک چاپ می کردند وبین کارگران توزیع می کردند.برخی از این کارت ها می افتاد دست پلیس وبچه ها گیر می افتادند واعضای هیات مدیره را هم با بچه ها می بردند برای سین-جین.خبردارکه می شدیم این اتفاقات افتاده بچه ها را درقهوه خانه ها برای مشورت جمع می کردیم.پلیس هم می دید که جو ناجوراست توپ وتشری می آمد و ول شان می کرد.یکی از چیزهایی که دوباره درگیر می شدیم چراغانی های ۴آبان و۲٨مرداد وغیره بود که ملت را وادارمی کردند برای این کار.چند بارنمایندگان سندیکا به این خاطربازداشت شدند که مثلا شما چرا ۴آبان چراغانی نکردید؟تدبیری که بچه های هیات مدیره داشتند این بود که می گفتند:«ما ازاحزاب ودولت،مستقل هستیم ودرسیاست هم دخالت نمی کنیم.» (اساس کاراین سندیکا استقلال از احزاب بود و واقعا هم در این راستا کارقشنگی کردند.)

* یعنی بیش ترمنافع صنفی وکارگری اولویت داشت تا فعالیت های سیاسی.
محمد فراهانی:این خودش یک سیاست بود.یعنی پیشبرد یک امرسیاسی بود به این معنا که سندیکا که با حکومت نمی تواند مخالفت بکند،فقط می تواند خواستار حقوق قانونی باشد آن هم درچارچوب حرکت تشکل صنفی تا این که بتواند حقوق اجتماعی خودش را طلب کند.به عنوان مثال،آلودگی هوای شهربه سندیکا مربوط است چون بچه ی کارگریا هرتشکل دیگری در هوا می خواهد نفس بکشد،ولی جابه جایی احزاب وغیره،اصلا کارحزبی وکارسیاسی است وسندیکا واقعا در این کارها دخالت نمی کرد.وقتی ۴آبان می رفتیم می گفتیم ما با سیاست کاری نداریم می گفتند:مراسم مربوط به شاهنشاه آریامهراست،چه طورشرکت نمی کنید؟می گفتیم:ما در سیاست دخالت نمی کنیم.آخرسرکه می گفتند:آقا!روزتولد شخص اول مملکت است.بچه ها می گفتند:ما۲تومان برای عضویت می گیریم واصلا هم پول آب وبرق وهزینه های عادی اش را نمی توانیم بدهیم چه برسد به این که پول چراغانی را بدهیم.یک سری خط ونشان می کشیدند ودرنهایت هم ول شان می کردند.

*مشکلات فعالیت های سندیکایی درچی بود؟این مشکلات درچه شرایطی گسترش پیدا می کرد؟
محمد فراهانی:پاشنه آشیل سندیکاهای سابق۲حالت بود:یکی رکود مطلق،مثل حالتی که امسال وجود داشت ودیگری،رونق بالا است.دررکود مطلق،کارگر هیچ صنفی توان ندارد که به تشکل فکرکند.با همسرش درگیراست،چون صاحب خانه به همسرش اهانت کرده است؛با بچه اش درگیراست،چون هزینه ی تحصیل بچه را ندارد؛دربحران های اقتصادی فشارهای روانی وسکته های ناشی از استرس ها بیداد می کند.درشرایط رکود،کارگرجذب اتحادیه وتشکل نمی شود.درشرایط رونق هم بلافاصله صاحب ابزارمی شوند،یعنی به صاحب ابزارشدن،فکرمی کنند.این ها بعدازآن رفرم های ارضی،به خصوص بعدازجنگ رمضان بود که قیمت نفت گران شد ودرآمد ایران بالا رفت ویک دوران رونق پیش آمد واین دوران رونق درواقع سندیکای ما را رونق انداخت چون بسیاری از فعالان وعلاقه مندان کارفرما شدند. در صنف ما افراد خیلی محدودی بودند که شاخص شان آقای جعفری هستند که درهیچ شرایطی ابزارنخرید والحمدالله از همه موفق تر بودند. یعنی زندگی خصوصی اش سالم، فرزندانش به عالی ترین شکل پیشرفت کردند وایشان به همان شکل کارگر مانده و با حقوق کارگری طوری تنظیم کرده که موفق بوده اند. یکی هم تصورمی کنم آقای بستچی است که هرگز کارگاه نگرفت. اعضای مدعی و خیلی علاقه مند به کاراجتماعی هم،درآن دوران رونق،وقتی پول پیدا کردند،کارگاه گرفتند.به دلیل این که واقعا سخت بود با آن درآمد کم،زندگی کردن یا این که بالاخره درآمد بالا جاذبه هایی داشت.بعضی ها هم که خیلی ثروتمند شدند.به طور کلی،صنوف با ۲آفت روبروهستند:رکود کامل،رونق بالا.الان معرفت سندیکایی جا نیفتاده وتربیت سندیکایی درجامعه ی ما وجود ندارد،احساس می کنم که جامعه ی ما نسبت به اروپا درقرن ۱۶است،چرا که درحال حاضر،ظاهرا باید نفس تشکل را معرفی کنیم!درهیچ جای دنیا این طوری نیست.مثلا اگر در هند باشید به کارگرش بگویید سندیکا دارید؟می گوید:البته که داریم؛۱۰۰سال است که داریم.درکوره دهات های هند به کشاورز بگویید:اتحادیه ی کشاورزی دارید؟می گوید:البته که داریم.دربنگلادش،اتحادیه های کارگری به صورت سنت درآمده.ما متاسفانه دروضعیتی هستیم که هنوز درمورد مقدمات کارصحبت می کنیم.

*علل این وضعیت را چه می دانید؟درواقع،علت این که سنت انتقال تجارب تشکل ها درجامعه ی ما وجود ندارد،درچیست؟درعدم آگاهی است؟درتحولات سیاسی- اجتماعی است؟درسیاست کلان جامعه یا حاکمیت است؟درپایین بودن سطح فرهنگ کارگران است؟ریشه های چنین خصلتی را درچه می بینید؟
محمد فراهانی:اصلش آن بالاست.حکومت های ما مدعی هر چی که باشند،نفت فروشند.یعنی آقای خاتمی هم که برای ایرانیان خارج از کشور گزارش داد،گفت:نقطه ضعف این جاست.البته ایشان بیماری های اقتصاد متکی به نفت را توضیح داد ولی نفت فروش پولش را بدجوری خرج می کند. انگار از کیسه ی خلیفه یا ارث پدری است. اصلا، مثل ارث پدری از بالا به جامعه نگاه می کند. این اصلا نمی فهمد که نیروی کار جامعه چه قدرمی ارزد. این جورحکومت ها فرق می کنند با جوامعی که دولت از طریق مالیات مستقیم مردم اداره می شود. دولتی که زندگی و اموراتش با مالیات مستقیم است، بازدهی ارزش کار را می فهمد، در نتیجه، بی حرمتی نمی کند. به تشکلی تجاوز نمی کند، بلکه می داند که با سازمان های کارگری باید حرف بزند والا اشکال ایجاد می شود وکارگر درست کار نمی کند درنتیجه، جامعه بازده ندارد، تولیدش بازده ندارد و این نمی تواند مالیات بگیرد و نهایت این که جامعه ورشکسته می شود. آن دولت ها می فهمند. حکومت های ما از زمانی که نفت کشف شده دارند می فروشند و درست مثل ارث پدری به مردم منت می گذارند که: ما آن کاررا کردیم، ما سد ساختیم و... مبالغ کلانی هم ازبغلش می خورند و می روند کنار. و فقط شعارهای قلنبه- سلمبه می دهند. ریشه اش درآن جاست؛ یعنی بی حرمتی وبی توجهی به ارزش نیروی کار. این همه دانش آموز یا دانشجویانی که در رشته های مختلف و در المپیادهای مختلف افتخار آفریدند، اول شدند، دوم شدند، بهترین ها شدند از این کشور رفتند، ولی باک شان نیست و کسی به این جور چیزها نمی اندیشد. یک غیرت وهمتی می خواهد که با دادار- دودور نمی شود. با شیپورزدن وفریاد زدن که من خیلی خوش غیرتم نیست. جوانی که متعلق به جامعه بوده، جامعه هزینه کرده، ارزش جامعه است، باید با افتخار سرش را بالا نگه دارد، تو فراریش دادی، نه حالا قبل اش هم همین طور بوده. وقتی برای فرد ممتازی ارزش قایل نیستند، وقتی برای بهتر اداره کردن مملکت طرحی می دهد و در پاسخ اش به او بی حرمتی می کنند وهزارجور توهین می کنند، این ها می فهمند کارگر کی هست؟ این ها اصلا دلال اند؛ با پول نفت بازی می کنند. این ها ارزش کاررا نمی فهمند؛ نمونه اش همین خارج کردن کارگاه های زیر ۵ نفر از شمول قانون است.

* دردهه ی ۴۰ و ۵۰ صنف خیاطان با چه مشکل عمده ای روبرو بود؟ در داخل سندیکا چه مشکلی داشت؟ و سندیکای خیاطان این مشکل را چه جوری حل می کرد و بیش ترین دغدغه ی سندیکا،حول چه مسایلی می گشت؟
محمد فراهانی:تجربه ی کار سندیکایی،عمدتا درکشورما تکه می شود ومی خورد به مسایل سیاسی.درآن دوران،با سابقه ترها محدودیت داشتند وجوان ترها نیزتجربه نداشتند.یکی از خصوصیات رشد فعالیت اجتماعی درعرصه ی سندیکایی،رابطه ی تنگاتنگ با کارگران صنایع است.چون کارگران صنایع،امکان کارفرما شدن ندارند،درنتیجه متحدترند.درصنایع،پلیس سیاسی شاه سلطه داشت وسعی می کرد سندیکاها رابه شکل فرمایشی اداره کند.رابطه ی نماینده ای که از طرف کارخانه آمده بود وارتباطی که شما به عنوان سندیکای خیاط یا کفاش یا بقیه ی سندیکاهای مستقل می خواستند با سندیکای کارخانجات برقرار کنند،این ارتباط برقرار نمی شد.چون بلافاصله می گفت:شما خوب شد که جلسه ما تشریف آوردید. 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست