سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

اختیار دارید قربان! شرمنده گی از ماست
نقد و نگاهی به سخنرانی مهدی خلجی
با عنوان "شرمگین از چه باشیم؟" (۱)


اکبر کرمی


• باید از جهان ناهموار و هرمی پیشامدرن فاصله گرفت و در چشم انداز جهان هموار و پخ شده ی جدید ایستاد تا بتوان به حقوق بشر و حق برابر آدمیان در "دیدن" و "وجود داشتن" و"داوری کردن" ایمان ورزید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۶ آبان ۱٣۹۱ -  ۲۷ اکتبر ۲۰۱۲


"شرمگین از چه باشیم؟" پرسشی است که دوست بسیار ارجمندم مهدی خلجی در سخنرانی اخیر خود در برابر مسلمانانِ ایران قرار می دهد. با همه ی دلبستگی ام به او و دوستی مان، نمی توانم از کنار این سخنرانی و خطاهای درشت آن بی تفاوت بگذرم؛ چه این سخنرانی به باور من، نه تجزیه ی همواری دارد و نه ترکیب استواری!
خلجی در این سخنرانی با پیش کشیدن مفهوم مدرن یا پسامدرن "مسئولیت جمعی"، مسلمانانِ ایران را در برابر سرمایه های نمادین دینی و شیعی که پرداخته اند متوقف می کند و از آنان می پرسد: آیا نباید در برابر انبوه جنایت و فاجعه ای که به دست دینداران و به نام دین در ایران امروز جاری است شرمگین بود؟
این پرسش، البته پرسش سترگی است و می خواهد گوشه ای از انگاره های "انحطاط" را در ایران به ما نشان دهد؛ و درست به همین دلیل نباید آن را دست کم گرفت، یا بازیگوشانه و سهل انگارانه از کنارش گذشت و آن را در لابه لای پاسخ های دم دستی، کم مایه و مد روز گم کرد؛ متاسفانه این درست همان کاری است که دوست عزیزم در سخنرانی پر بغرنج خود کرده است. چنین برخورد هایی با فجایع انسانی و تاریخی، اگر هیچ پی آمد نگران کننده ی دیگری نداشته باشد، دست کم این خطر بزرگ را دارد که صورت مساله را مخدوش می کند و به حاشیه می راند و جامعه را از آسیب شناسی دقیق آن باز می دارد.
دست بالا اگر بپذیریم که اسلام، یا به تعبیر دقیق تر مسلمانان و شیعیان ایران در برابر فاجعه ی جاری در ایران مسئول و متهم اند، آنگاه باید و شاید که مثل هر متهم دیگری (بر اساس سنت و ضرورت پاسبانی از حقوق متهمان در یک جامعه ی مدرن) همیشه حق را به او داد، مگر آن که خلافش ثابت شود. این درست همان کاری است که در این سخنرانی و تجزیه و ترکیب دیده نمی شود؛ بلکه حتا به گونه ای وارونه سخنران، مثل دادگاه های جمهوری اسلامی، بدون رعایت کمترین استانداردهای یک دادرسی عادلانه، گشاده دستانه بر علیه اسلام، مسلمانان و خدایشان حکم صادر می کند.
اگر مسلمانان ایران باید در برابر اوین در جمهوری اسلامی پاسخ گو و شرمگین باشند؟ (که البته به باور من باید باشند و روزی خواهند شد)، چرا نباید همین انتظار را از ایرانیانی داشت که در فراهم آمدن سرمایه های نمادین دیگری هم چون ضرورت "نظم اجتماعی"، تاسیس حکومت و قانون و اوین و... دخالت داشته اند؟ و این همه را اکنون گشاده دستانه در اختیار "زندان بان اعظم" قرار داده اند؟ اگر شیعیان را باید در برابر چپاول رویاهای دینی خود و ملاخورشدن فانتزی های مذهبی شان نکوهش کرد، چرا نباید دمکراسی خواهان و حقوق بشرستایان را به خاطر بدکاربردی این مفاهیم و دستاوردهای بلند انسانی در ابوقریب و گوانتاناما شماتت کرد و بازخواست؟ و اگر قرار باشد بدکابردی از سرمایه های نمادین را به حساب سرمایه گذاران بگذاریم، چرا نباید بعد از هیروشیما و ناکازاکی دانشمندی و دانش جویی را به چالش کشید؟
قصدم با آوردن این مثال ها به هیچ روی کم کردن بار سنگین جنایت جاری در جمهوری اسلامی نیست، (که این ننگ با هیچ رنگی پاک نمی شود) تنها می خواهم بگویم که بدکاربردی سرمایه های نمادین، مساله ای آشنا و جهان گستر است و الزامن به آن سرمایه ها، سرمایه گذاران و هواداران آن ها باز نمی گردد. آن چه جامعه ای مدرن و متحد مثل امریکا را از این نظر با اجتماع/جامعه ی پراکنده و توسعه نایافته ی ما متفاوت می کند، تنها سرمایه های نمادین آن نیست، سرمایه های اجتماعی آن هم هست. اگر آن ها می توانند از سرمایه های نمادین خود پاسبانی کنند و هر درز و شکافی را با کمترین هزینه بیابند و به هنگام کور کنند و ما نمی توانیم، مساله باید جای دیگری باشد و موضوع اتهام هم شاید موضوع دیگری است. در این که ایران دچار انحطاط تاریخی فاجعه باری است شکی نباید باشد، اما شکستن همه ی کاسه کوزه ها بر سر مسلمانان ایران و قاعده ی هرم اجتماعی، مد روز مبتذلی ی است که (دست کم، قبل از یک بررسی دقیق و بی طرفانه) با رعایت حقوق متهمان هماهنگ نیست. انگار بخواهیم کسانی را که در توزیع "حق" و به ویژه "حق داروی" کمترین سهم را برده اند، در توزیع فلاکت و پی آمدهای این توزیع نابرابر با بیشترین درجه ی مسئولیت به محاکمه بکشیم!
این موضوع وقتی خطرناک تر و نگران کننده تر می شود که اسلام سیاسی با اسلام تاریخی یک کاسه و یگانه می گردد؛ و جریان هایی با این ادعای ذات گرا و مطلق انگار که اسلام واقعی همان اسلام فقهی، طالبانی و آیت الهی است، راه برونشد مسلمانان از فاجعه را مسدود می کنند و به جنگ با نواندیشان مسلمان هم بر می خیزند.
و می گذرم از این نکته که توضیح شوندها (دلایل) و بنارهای (عوامل) "انحطاط تاریخی ایرانیان" هنوز یک گفت و گوی ناتمام و جاری است و به انگاره های بسیار و تو در تویی باز می شود. بدون یک جمع بندی مناسب از این گفت و گوها، همیشه احتمال آن هست که شوندها و بنارها و پی آمدها به گونه ای نا به جا به داوری کشیده شوند. برای نمونه می توان پرسید: آیا خدای مسلمانان دلیل این فجایع است یا این موضوع خود نتیجه فجایع پنهان دیگری است که در جان جامعه ما جاری است؟ آیا اسلام و مسلمانان توضیح اصلی توسعه نایافتگی ما هستند، یا اسلام ایرانی و مسلمانان ایران خود قربانی خط مقدم توسعه نایافتگی و تظاهرات آنند؟
اگر آن گونه که برخی از ذات گرایانِ مطلق اندیش و تقدیرگرا می اندیشند، اسلام واقعی همان اسلام طالبانی، فقهی و آیت الهی است؛ و اگر مسلمانان در آن چه در اوین و کهریزک می گذرد مسئولند، در آن صورت چگونه می توان از این فاجعه و بلا به سلامت گذشت؟ آشکار است که در چنین تبیین و تحلیلی راهی به رهایی گشوده نمانده است؛ مسلمانان یا باید به حفظ هویت خود اهتمام نشان دهند و با تقدیر خود و فاجعه همراه شوند، یا باید برای پرهیز از فاجعه از اسلام و هویت دینی خود بگذرند. انتخاب اول به شهادت جنبش های گونه گونه ی دینی و سیاسی متعددی که در جان جامعه جاری است، نمی تواند انتخاب غالب مسلمانان ایران باشد و به حساب آنان گذاشته شود و انتخاب دوم نیز حتا اگر مطلوب باشد، مقدور نیست. به نظر می رسد همه راه ها به رم اصلاحات در پهنه سیاست و دین می رسد؛ و بستر سازی برای اصلاحات و پیشبرد آن در یک جامعه، پیشتر و بیشتر از هر موضوعی در گرو تن دادن به کثرت گرایی و نسبی گرایی و سازش است؛ ماندن در مناسبات سنتی هرمسی و گریختن از مناسبات جدید هرمنوتیکی راه به هیچ دهی نمی گشاید؛ گرفتار وسواس های نیک و بد سخت کیشی بودن و هیستری های درست و نادرست سنتی ها را حلوا حلوا کردن، نه تنها از عمق فاجعه نمی کاهد که ما را به بخشی از فاجعه تبدیل می کند؛ و این درست همان کاری است که مهدی خلجی متاسفانه در سخنرانی "شرمگین از چه باشیم؟" به آن دست یازیده است.
آیت الله ها در قم و نجف با تکیه بر مبانی مطلق انگار خود، تصویری از خدا ساخته اند که ره به فاجعه برده است؛ آن ها در گام نخست با تاکید و تکیه بر کمبودهای آدمی (نقص نسبی و نقص مطلق) "خودسالاری" را پی می کنند و در گام بعد، بر بستری از "پوزیتیوسیم وارونه"(2) (که نوعی مطلق انگاری رندانه است) خود را سایه و همسایه خداوند و برادر بزرگ ما می خوانند. خلجی با انگشت اشاره ی خود آن تصویر و فاجعه را در امتداد هم می گذارد و ما را به تفکر می خواند. تا اینجا، نکته ی تازه ای دیده نمی شود؛ چه، روشنفکران و نواندیشان مسلمان بسیاری این "دگرسالاری" فلج کننده را نقد کرده اند و می کنند. موضوع وقتی نگران کننده می شود که خلجی هم مثل همان آیت الله ها بر نسبی گرایی و کثرت گرایی طعنه می برد و ما را از آن ها می پرهیزاند. از جمع جبری این شطحات چه بر می خیزد؟      
بگذارید به پرسش اصلی باز گردیم: شرمگین از چه باید باشیم؟
او می گوید از اسلامی که پرداخته ایم! اسلامی که اوین دارد! اسلامی که به کهریزک می رسد! خدای مسلمانان و ...
از برخی اختلاف سلیقه های ناچیز فقیهان که بگذریم، مطلق اندیشان مسلمان و شیعی (تا جایی که من درک می کنم) متاسفانه با اصل این تصاویر هول انگیز در اوین و کهریزک مشکل چندانی ندارند؛ مشکل تنها کلید زندان است و این که چه کسی صاحب آن باشد! در نتیجه، اگر قرار باشد با مبانی مطلق انگاری که خلجی نشانمان می دهد راه بپیماییم، دیگر از اسلام و مسلمانی چیزی نمی ماند. این تجویز می توانست نوش دارویی به کام مسلمانانی باشد که تشنه ی توسعه و ترقی اند، اما در آمیزش اجتماعی به سامان با جهان توسعه یافته درمانده اند، اگر پیش تر شیپور جنگ بر علیه نسبی گرایی و سنت گرایی نواخته نشده بود؛ این معجزه حتا می توانست راه مسلمانان را به جهان جدید همورا کند، اگر امکان بازخوانی و بازسازی ورژن های مدرن و مدنی از اسلام پیشتر منتفی نشده بود؛ اما این درست همان کاری است که سخنران یک تنه در برابر آن ایستاده است و امکان آن را از مسلمانان می ستاند. اگر از نسبی گرایی معرفتی، کثرت گرایی دینی و دین و دانش هم چون دو گفتمان و دو زبانِ متفاوت بگذریم، در کشکول دینداران جز خروارها حرف های بی سروته و خاک خورده ی مدرسی چه می ماند؟ با این پیشنهاد که مسلمانان را در برابر سنت گراها و بنیادگراها خلع سلاح می کند، چه باید کرد؟
او حتا پا را از این فراتر می گذارد و می گوید: «پیرمرد ساده دلی هم که در مسجدی دور افتاده نماز می گذارد، تسبیح می چرخاند و از سیاست فاصله دارد، در این فجایع مسئول است!» با این منطق، حتا می توان فارسی زبانان را به خاطر نوشتن کتاب "ولایت فقیه" به زبان فارسی نکوهید!
این گونه مسئولیت شناسی سخت کیشانه البته می تواند (در شرایطی) قابل قبول و ستایش انگیز باشد، اما مقدماتی دارد که جناب خلجی عزیز در سخنرانی خود به آن وفادار نیست. هسته ی سخت "مسئولیت جمعی" در جهان جدید "ارج شناسی جدید"(3) است؛ و گرنه چگونه می توان تصور کرد که آدمیان نابرابر، مسئولیت های برابری در برابر فجایع اجتماعی و سیاسی داشته باشند. بدون دمکراسی و حق مشارکت (در تصمیم سازی ها) و رقابت (برای تصمیم گیری ها) چگونه می توان از مسئولیت های جمعی گفت و گو کرد؟ بدون کثرت گرایی و نسبیت باوری چگونه می توان به دمکراسی رسید؟ هسته ی سخت جهان جدید در این مفاهیم و انگاره های طلایی خلاصه شده است. او در جای جای سخنرانی خود البته بر آزادی و برابری پای می فشرد، اما شوربختانه وقتی به "نسبی بودن حقیقت"، "متکثر بودن حقیقت" یا "غیبت حقیقت" و کلان روایت ها در جهان جدید می رسد، با این ادعا که این گزاره های پسامدرن بسیار مورد قبول و اقبال دیکتاتورها هستند، تلاش دارد آن ها را انکار کند. او حتا پاره ای از روشنفکران پسامدرن را به خاطر پرداختن به چنین مفاهیمی به هم دستی با حکومت هایی هم چون جمهوری اسلامی ایران متهم می کند. او از "معیارهای حقیقت و "معیارهای اخلاق" می گوید، بدون آن که نشان دهد آن ها چیستند؟ و از کجا آمده اند؟ و انسان های آزاد و برابر چه نقشی در تصویب و تکوین آن ها به عهده داشته اند، یا می توانند داشته باشند؟ او اعا می کند: "نسبیت حقیقت" امری است که نظام های توتالیتار اساسن با آن مشکل ندارند! فاجعه بار تر آن که می پرسد: «اگر قرار باشد هر کس حقیقت خود را داشته باشد، ما چگونه می توانیم و باید یکدیگر را قانع کنیم؟» و با تمسخر پاسخ می دهد: «با زور؛ هر کس زورش بیشتر بود، حقیقت او به کرسی می نشیند.» او از ارزش های اخلاقی "انسان بنیاد" دفاع می کند، اما فراموش می کند که شناخت شناسی در جهان جدید به حاشیه ارج شناسی جدید پرتاب شده است؛ و بدون ارج شناسی جدید، اخلاق هم (حتا اگر سکولار باشد) به فاجعه می انجامد.
برای روشن شدن مساله باید به چند نکته توجه داشت.
اول: بر خلاف تصور و ادعای جناب خلجی غالب نظام های توتالیتار، از جمله نظام های تئوکراتیک و به ویژه نظام جمهوری اسلامی ایران، اساسن مطلق انگار و وحدت گرا هستند؛ چنین گرایش هایی به آسانی و به وضوح در بسیاری از متون قانونی و حقوقی آن ها قابل ردیابی است. باورها و داوری های رنگارنگ دینی و غیر دینی، تنها در جهان راززدایی شده ی جدید و در "غیبت حقیقت" است که بالا می آیند؛ در چنین آتمسفری است که دیندارن یا به کثرت گرایی و حضور در سوپرمارکت تاریخ و جامعه (در کنار کالاهای بسیار و مدعی های بی شمار دیگر) تن می دهند و به همسایگی و همزیستی با دیگران مفتخر می شوند، یا آرام آرام از متن جوامع انسانی به حاشیه رانده شده و حذف می شوند؛ بنابر این، در عمیق ترین لایه های گفت و گو و انگاره پردازی در مورد دین، نمی توان ادیان (دست کم خوانش های سنتی از آنان ) را با کثرت گرایی و نسبیت حقیقت پیوند داد. اگر خوانشی از دین به نسبیت حقیقت تن دهد، در نتیجه نا گزیر به امکان گفت و گو و ضرورت ختم دمکراتیک گفت و گوها(دمکراسی به معنای پایدارترین و کم هزینه ترین و بهینه ترین راه شناخته شده برای سازش و توافق) تن خواهد داد. کانون همه ی بدخیمی ها و انحصارگرایی ها در ادیان و ایدیولوژی ها همواره به آلیاژی از وحدت گرایی، ذات گرایی، مطلق انگاری و تقدیرگرایی می رسد؛ و روشنفکری و نواندیشی دینی، اگر به واقع روشنفکری و نواندیشی باشد، یورش همه جانبه به این زرادخانه ها را از اولویت های اساسی خود خواهد شمرد.
دوم: نظام های تمامیت خواه هر چقدر هم که خود را اصول گرا نشان دهند، نظام هایی فریب کار و بی اصل و نسب (بی پرنسیب) هستند؛ به عبارت دیگر، در نظام های تمامیت خواه سامانه ی پرکار پروپاگاندا در تحمیق و تحقیر توده ها نقش مهمی ایفا می کند؛ در نتیجه، عجیب نخواهد بود، اگر در سمفونی تبلیغات آن ها صداهایی شنیده شود که با ملودی اصلی نظام، هماهنگ نیست. این که برخی از عمله های استبداد و اکره های زندان بان اعظم برای تحمیق توده ها از یک طرف و فریب افکار عمومی جهانی از طرف دیگر، زندان اوین و ابوقریب و گوانتاناما را به یک چوب می زنند و تا نسبی بودن حقیقت به جلو می گریزند، دخلی در مبانی مطلق گرا و سنگی این رژیم های خون آشام نباید داشته باشد و نمی تواند داشته باشد. نظام های توتالیتار برای پیشبرد پروژه های غیرانسانی و ناموجه خود، ناگزیر به اتخاذ استانداردهای دوگانه اند. آنان در برابر شهربندان ترس خورده، اتمیده و بال و پر شکسته ی خود (در فرایند سنگین سرکوب، سکوت و سانسور) همواره به منطق وحدت گرا، ذات گرا، مطلق انگار و تقدیرگرای خود پناه می برند تا خود را برادر بزرگ تر (سایه ی خدا) و منویات خود را موهبت و لطف برادر بزرگ تر (فرمان الهی) جا بزنند، در حالی که در برابر قدرت های خارجی و افکار عمومی جهان (که در برابر آن ها چنین زبانی الکن است) از منطق کثرت گرایی و نسبی گرایی الهام و کمک می گیرند.
(و می گذریم از این نکته ی نغز که بدکابردی یک دستاورد و فراورده، دست کم در منطق یک مطلق گرا، نمی تواند مجوزی برای عدول از آن فرایند باشد؛ بنابر این، حتا اگر آن طور که خلجی می گوید دیکتاتورها از کثرت گرایی و نسبی گرایی سود می برند، نمی توان و نباید این دریافت ها را به آن بهانه انکار کرد. هم چنان که دیکتاتورها در تبلیغات خود از بسیاری از داده های آماری و علمی هم ممکن است سود ببرند و این ها نمی تواند دلیل مناسبی برای انکار آمار و علم یا داده های برآمده از آن ها باشد.)         
سوم: اهمیت دمکراسی و ضرورت نهادینه کردن استانداردهای آن در موزاییک های انسانی درست در نسبی بودن حقیقت و نبود معیارهای جهان شمول برای حقیقت و اخلاق نهفته است؛ و گرنه با تن دادن به مطلق انگاری و وحدت گرایی نه از تاج دمکراسی نشانی خواهد ماند و نه از تاج نشان شهروند آزاد و برابر. تن دادن به معیارهای پیشینی در شناخت حقیقت، تن دادن به انگاره های خونی "برادر بزرگ تر" و "ارج شناسی سنتی" نیز هست. تن دادن به مطلق گرایی، وحدت گرایی، ذات گرایی و تقدیرگرایی تن دادن به نابرابری انسان ها و نظام شهربندی نیز هست.
چهارم: جناب خلجی هر چند به پسامدرنیته و نسبیت حقیقت که هسته ی سخت آن است می تازد، اما در پیش برد باور و داوری خود بر مسلمانان از پیر بوردیو (که یکی از نمایندگان جریان پسامدرن است) و انگاره ی “سرمایه های نمادین" او بهره می برد. او حتا در بخشی از سخنرانی خود از "اخلاق خودبنیاد" و "انسان بنیاد" نیز یاد می کند، اما به ظاهر، آن قدر گرفتار عجب عجیب عقلانیت دکارتی است، که فراموش می کند از خود بپرسد: اگر اخلاق می تواند خود بنیاد و انسان بنیاد باشد، چرا نمی تواند و نباید متکثر و نسبی باشد؟
پنجم: انسان آزاد و برابر جدیدی که جناب خلجی از آن یاد می کند و جهان مدرن را زایشگاه آن می داند، پیش از آن که بتواند آزادی خود را در پهنه ی سیاست و جامعه تامین کند، باید بتواند آزادی خود را در پهنه ی هستی شناسی و شناخت شناسی و هرمنوتیک ثبت کند و به رسمیت برساند؛ انسانی که حق دیدن و داوری کردن مستقل و آزاد را برای خود و دیگری به رسمیت نمی شناسد، چگونه می تواند خود را و دیگری را آزاد بخواند و از دیگران هم بخواهد که او را و دیگری را به رسمیت بشناسند؟ توزیع برابر حق داوری، پیش نیاز و ضرورت هر توزیع برابر دیگری است. به عبارت دیگر، جهان جدید به آدمی آزادی نمی دهد، بلکه بلاخره او را و خواهش هایش و باورهایش و داوری هایش و آزادی هایش را به رسمیت می شناسد، بر صدر می نشاند و آزادی و برابری او را تضمین می کند. رابینسون کروزوئه (در تنهایی) همیشه آزاد است؛ او تنها وقتی پا به جمع و جامعه می گذارد، لازم است نگران آزادی و برابری خود باشد؛ تنها یک جامعه دمکراتیک و کثرت گراست که می تواند (دست کم بخشی از) آزادی های رابینسون کروزوئه را تضمین کند و او را با دیگران برابر ببیند. در چنین جامعه ای است که رابینسون هم می پذیرد و باید بر بخشی از خواهش ها و در نتیجه آزادی های خود قید بزند، مشروط بر آن که جامعه نیز در برابر، آزادی های اساسی او را تضمین کند و خواهش های خود را محدود. اگر "است" ها مبتنی بر "باید" ها نباشند و اگر باید ها (سازش ها) در اختیار ما نباشند، چگونه می توان به این داد و ستد مدنی و مدرن رسید؟ اگر کثرت گرایی را به رسمیت نشناسیم، چگونه می خواهیم و می توانیم از آزادی و برابری دیگری حمایت کنیم و او را به رسمیت بشناسیم؟ کلید تضمین آزدی و برابری در جوامع جدید، همیشه در دست کسانی است که از حق داوری آزاد و برابر برخوردارند. پیش از سازش، آزادی (در مقام خواهش) هیچ کرانه ای را به رسمیت نمی شناسد؛ و هیچ نابرابری ای پیش از سازش با مفهوم سازش هماهنگ نیست؛ در نتیجه کثرت گرایی همیشه آخرین و محکم ترین سکویی است که می توان دلیرانه برآن ایستاد، گفت و گو کرد و به توافق رسید.
مهدی خلجی در انتهای سخنرانی خود از ما می خواهد در نسبت خدای اسلام و شیعه با خود بازاندیشی کنیم؛ او می پرسد: «آیا خدایی که قانون می گذارد و این قوانین را یک عده تفسیر می کنند و خودشان هم اجرا می کنند، آیا چنین خدایی می تواند درخور انسان برابر و آزاد امروز باشد؟» او با تاکید بر این نکته که بین برخی از تصاویری که از خدا در پهنه ی اسلام و شیعه ساخته شده است و اوین و شکنجه ارتباط معناداری وجود دارد، چه می خواهد بگوید؟ و به چه نتیجه ای می خواهد برسد؟ اگر می خواهد بگویید: تصاویر و خوانش های موجود از دین، اسلام و شیعه متکثرند و برخی به "الهیات شکنجه" می رسند، که خب؛ هم حرف تازه ای نزده است (پیشتر بسیاری از نواندیشان مسلمان و روشنفکران گفته اند و نوشته اند) وهم با منطق مطلق انگار او هماهنگ به نظر نمی رسد؛ اما اگر می خواهد بگوید: از خدای اسلام و شیعه باید فاصله گرفت و در مورد اسلام و شیعه باید بازاندیشی و تجدید نظر اساسی کرد، باید از او پرسید: چرا اسلام و چرا شیعه؟ چرا نباید این منطق را تا انتهای منطقی و شفاف خود ادامه داد و از "خداباوری" و "نوزادماندگی" احساس شرم کرد؟
با این همه، هم چنان می توان پرسید: «از چه باید شرمنده باشیم»؟ و چرا؟
به باور من، ما مسلمانان ایرانی البته از این که سرمایه های نمادین مان دست مایه ی دژخیمی جمهوری اسلامی قرار گرفته است، باید شرمنده باشیم و احساس مسئولیت کنیم؛ اما بیشتر باید از این مساله شرمنده باشیم که یک صد سال پس از مشروطیت، هنوز نتوانسته ایم به توسعه و ترقی و دمکراسی برسیم؛ باید شرمنده باشیم از این که دو هزار و پانصد سال پس از کورش هنوز با منشور او بیگانه ایم؛ باید شرمنده باشیم از این که نتوانسته ایم سرمایه های اجتماعی لازم برای پاسبانی از سرمایه های نمادین خود را فراهم آوریم؛ باید شرمنده باشیم از این که در آستانه ی جهان جدید ایستاده ایم، اما دل و دماغ پیش رفتن نداریم؛ باید شرمنده باشیم از این که خود را فراموش کرده ایم و در نتیجه، مثل افراد نابالغ یا اسلام را راه حل همه ی مشکلات خود می دانیم یا ریشه ی همه ی مشکل ها؛ باید شرمنده باشیم از این که در انحطاط جا خوش کرده ایم و رقابت را به حریفان سنتی و جدید باخته ایم. نباید این تفاوت ها را اندک شمرد؛ به این دلیل ساده که رویکرد نخست، دست بالا می تواند برخی از ارزش های نمادین اسلامی یا اسلام را پایین بکشد، در حالی که هنوز بسیاری از ارزش های نمادین دینی و متافیزیکی آن بالا ایستاده اند و نطفه ی جنایت را حتا در بستر این سخنرانی معصوم به آینده می برند.
وقتی به مردمان دربند سرزمینم فکر می کنم؛ با همه ی خوبی ها و بدی هایشان؛ با همه داشته و نداشته های شان؛ وقتی به دختران، پسران، زنان و مردانی نگاه می کنم که مضطرب، اما امیدوار و عاشق زندگی می کنند و با وجود همه سرکوب ها، سکوت ها و سانسورها، هنوز به کودکان درون و بیرون خود می اندیشند و در پی آنند که با پیوند هویت خود به جهان جدید، هم سهم نیاکانشان را بگذارند و هم سهم خودشان و آیندگان را؛ هم در تاریخ باشند و تاریخی بیندیشند و هم در بند آن نباشند و اسطوره های خود را ببافند؛ وقتی به حجم انبوه مقاومت ها و ایستادگی ها در برابر دژخیمی مطلق انگاری و ذات گرایی و تقدیرگرایی جاری در سرزمین پدری و مادریم می اندیشم؛ وقتی به پدران و مادرانی می اندیشم که به آسانی هم با کارناوال های عاشورا کنار آمده اند و هم با پارتی های شبانه؛ هم نوحه می خوانند و هم موسیقی رپ؛ هم حجاب دارند و هم به بی حجابی به عنوان یک حق، به احترام می نگرند، هم با فانتزی های مذهبی خود خوشند و هم با رویاهای جدید و هالیوودی، هم مولانا می خوانند و هم میلان کندرا، داوکینز و گابریل هنره مارسل، دلم می خواهد به مهدی خلجی عزیز بگویم: اختیار دارید قربان! شرمندگی از ماست؛ ما که هنوز در انتخاب جدید و قدیم درمانده ایم؛ ما که هنوز در باز شدن به جهان جدید هزار اما و اگر با خود به ارمغان آورده ایم؛ ما که خود را نوادگان کورش می دانیم، اما با حقوق بشر و مبانی آن بیگانه ایم؛ ما که با خود روستاهایمان را به شهر آورده ایم؛ ما که در کشورهای غربی زندگی می کنیم، اما با ارزش های شرقی خواب می بینیم؛ ما که به "هیچستان گرایی در پهنه ی سیاست"(4) اخت کرده ایم؛ ما که در فرایند دردناک رحمانی شدن اسلام(5) با هزار و یک گلایه ی صد من یک غاز اختلال ایجاد می کنیم و اهمیت و ضرورت راهبردی آن را خوش خیالانه در سایه های کوچک خود گم می کنیم؛ ما که هنوز روی پاهای خودمان نایستاده ایم و از پی کردن پاهای دیگران هم لذت می بریم؛ ما که هنوز "ما" نشده ایم.
بگذارید نقد بار اصلی ادعای مهدی خلجی عزیز را با طرح مفهوم جدید دیگری از جهان جدیدِ مورد علاقه ی او پایان دهم.      
"گروه های آسیب پذیر" عنوانی است که این روزها در جوامع جدید بسیار شنیده می شود؛ گروه های آسیب پذیر، حاشیه هایی هستند که بر متن هایی هم چون "برابری" و "مسئولیت جمعی" در جوامع جدید زده می شود؛ عنوانی که از افراد جامعه می خواهد در برابر این گروه ها، که از امکان کافی و توان لازم برای دفاع از خود و رقابت برابر با دیگران برخوردار نیستند، دست کم مهربان باشند. مهربانی با دیگری، به ویژه چنانچه او زمین خورده باشد، یا در رقابت عقب افتاده باشد، آموزه ی تازه ای نیست و در بسیاری از سنت های اخلاقی کهن هم آمده است، آنچه تازه است و به این عنوان و مفهوم جدید، بار تازه ای می دهد، تفسیر نوینی است از "دیگری" که با جهان جدید زاده می شود. به این مفهوم، "دیگری زمین خورده" در جهان باستان نه تنها قابل ترحم نبود، که می بایست هر چه زودتر از پای در می آمد تا برای همیشه هستی از لوث وجودش پاک گردد؛ چه، جهان پیشامدرن در اساس با دیگری نمی توانست همزیستی و آمیزش مسالمت آمیز داشته باشد. دیگری یا باید به حقیقتِ روشن، واحد، مقدر و مطلق ما (که "دیگری بزرگ" است)، گردن می گذاشت و خودی می شد، یا غیر خودی بود و باید نابود می گردید. تحمل این دیگری (که می توان آن را "دیگری کوچک" نامید)، پذیرش او و رسمیت بخشیدن به وجودش، حقوقش و داوری هایش، دستاورد جهان جدید است؛ دستاوردی که مهدی خلجی در جای جای سخنرانی اش از آن عبور می کند و به آن می تازد.
برای خداناباوران، برای سکولارها و برای مومنان به دیگر ادیان، اسلام و مسلمانان، به جهت اتهام های بزرگی که در زمانه ی ما به دوش می کشند "دیگری زمین خورده" ای هستند که نباید به حذفشان اندیشید و کوشید؛ مسلمانان را باید یاری کرد تا به همسایگی و همزیستی با جهان جدید عادت کنند(6). اگر بتوانیم دیگران (مسلمانان) را دوست داشته باشیم و به حقوق آن ها (دست کم به عنوان یک متهم) احترام بگذاریم، آنگاه شاید بتوانیم شاهد صلح و آزادی و برابری را به جوامع انسانی بیاوریم و نهادینه کنیم.   
باید از جهان ناهموار و هرمی پیشامدرن فاصله گرفت و در چشم انداز جهان هموار و پخ شده ی جدید ایستاد تا بتوان به حقوق بشر و حق برابر آدمیان در "دیدن" و "وجود داشتن" و"داوری کردن" ایمان ورزید؛ باید به مدرج کردن آدمیان و داوری آنان پایان داد تا انسان آزاد و برابر زاده شود؛ باید کثرت گرا بود و به "نسبیت حقیقت ها" ایمان داشت؛ باید برای سازش ها و سایش های بی پایان آماده شد؛ باید از دامنه غرور فرود آمد.


پانویس
1. www.youtube.com
2. zamaaneh.com
3. www.akhbar-rooz.com
4. www.akhbar-rooz.com
5. www.akhbar-rooz.com
6. www.akhbar-rooz.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۴)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست