اسماعیل وفا یغمایی، از مجاهدین تا خلق - رضا اسدی
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۷ آبان ۱٣۹۱ -
۲٨ اکتبر ۲۰۱۲
مقدمه ای کوتاه: در طول این هفته دو قصیده در بخش ادبیات و یک مقاله تحت عنوان " در درگذشت احمد قابل" از اسماعیل وفا یغمایی در سایت اخبار روز خواندم. از ورود اسماعیل به این سایت و خواندن نوشته هایش به وجد آمدم و انگیزه ای برایم شد تا از مسئول محترم سایت اخبار روز درخواست نمایم تا مقاله ای که در ماه آگوست سال ۲۰۰٨ میلادی" چهار سال پیش" در رابطه با اسماعیل یغمایی و" در زمانی که در گیر جدایی کامل از مجاهدین بود" نوشته بودم را در سایت درج نماید.
اسماعیل "در فقدان احمد قابل" نوشته است، و چه بهتر که ما از اشخاص هنرمند و مردمی در زمان حیاتشان تقدیر نماییم. بالطبع هنر و آگاهی اسماعیل وفا یغمایی به چند شعر ومقاله خلاصه نخواهد شد و امید است تا ایشان آن استعداد های خلاقی را که در طول بیش از سی سال در چهارچوب روابط بسته مجاهدین محدود نموده بود، در اختیار مردم ایران بگذارد. و با امید به اینکه بقیه اعضای مجاهدین نیز به مانند اسماعیل و دیگر اسماعیل ها از انزوای عراق رها شوند و به جامعه ایرانیان بپیوندند.
همآنطور که اسماعیل یغمایی نوشته است، کشور ما ایران برای رهایی از هر نوع استبداد مذهبی و غیر مذهبی نیاز به بالا رفتن آگاهی های اجتماعی و همکاری همگانی دارد.
..............
شعرا، نویسندگان و برنامه گردانان رادیو و نشریه مجاهدین در آن ساختمان اقامت داشتند. ویلایی قدیمی در حومه پاریس. در شهرکی به نام اونی. برای زندگی یک خانواده فرانسوی ساخته شده بود. اما پنجاه تا شصت نفر مجاهد ایرانی در آن مستقر شده بودند. با مقررات و ضوابط یک خانه تیمی. به اسم پایگاه بقایی. در سال یکهزار و سیصد و شصت ودو هجری شمسی.
مسئولیت کل پایگاه به عهده مهدی افتخاری بود*. کسی که مسئول طرح و فرمانده عملیات فرار بنی صدر و مسعود رجوی با هواپیمای جت بوئینگ سوخت رسان نیروی هوائی به خلبانی سرهنگ بهزاد معزی به فرانسه بود. مهدی یکی از هفت نفر اعضای کمیته مرکزی مجاهدین محسوب میشد.
پایگاه به بخش های مختلف تفکیک شده بود. هر بخش تحت مسئولیت یک فرد بود. مسئولیت بخش ادبیات و شعر به عهده حمید اسدیان با نام مستعار کاظم مصطفوی بود.
در آن زمان هنوز سرود های انقلابی در میان مردم جذابیت داشت و برای مجاهدین محرک احساسات انقلابی، عملیات مسلحانه و انتحاری محسوب میشد. یادم میآید که تشویق هواداران به گوش دادن سرود های سازمان مجاهدین نقش بسزائی در جذب نیرو داشت. علاوه بر تکرار سرود های قدیمی دائما نیاز به تنظیم و تکمیل سرودهای جذاب جدید هم میشد. خلق اشعار و تنظیم آن ها به عهده اسماعیل وفا یغمائی بود که از آن جمله میتوان از سرود های آزادی، فرمان موسی، ایران زمین، سرکوه، جهاد، زحمتکشان و اتحاد خلق ها را نام برد.
در آنجا بود که اسماعیل را شناختم و خصوصیات اخلاقیش جذبم نمود. البته در آن بخش کمال رفعت صفائی هم بود که در موردش بسیار سخن گفته شده و جایگاه خاص خودش را دارد.
اسماعیل فردی خوش ذوق، بذله گو و مردمی بود. او آن چیزی بود که رهبران مجاهدین آن را نمی پسندیدند. کاظم مصطفوی یک فرد تشکیلاتی بود که با خواست رهبران مجاهدین به خوبی تطبیق میکرد. فرد تشکیلاتی به کسی گفته میشد که فکر، ذهن و تمامی وجودش را دربست در اختیار سازمان و رهبریش بگذارد. توانائی اجرائی و درک و فهم مسائل تخصصی جایگاهی در تشکیلات نداشت و اگر هم داشت در ردیف آخر قرار میگرفت.
اسماعیل به خلق(مردم) به همان اندازه عشق میورزید که در شعر و سروده هایش بیان میکرد و برای همگان قابل فهم بودند. در مقابل قید وبند تشکیلاتی مقاومت میکرد و تن به اجبارات نمیداد. از چابلوسی و پاچه خواری دوری میکرد و روحیه انسان دوستی و عشق به محرومان و مظلومان از وجودش خارج نمیشد. سال ها شاهد بودم که مسئولان مجاهدین انواع و اقسام فشار ها و شکنجه های روحی و جسمی را به او وارد کردند تا از اسماعیل یک فرد ایدیولوژیک و ملیجک رهبر بسازند اما موفق نشدند.
" آهای، یوسف نجار. کجا داری میری. مگه تو به من قول ندادی که یک مزن هردمی برای دوچرخه ام درست کنی تا من این ضبط صوت کوفتی را بتونم روش سوار کنم؟"
این صدای اسماعیل وفا بود که هرگز فراموشش نمیکنم.
سازمان یک ساختمان دیگر در شهرکی نزدیک به پایگاه بقائی اجاره کرده بود. اسماعیل باید روزانه با دوچرخه به آنجا تردد میکرد. همه جماعت با ماشین میرفتند اما اسماعیل دوست طبیعت بود و روحیه ماشین سواری نداشت. هرگاه سروده ای به ذهنش میرسید ترمز میگرفت، دو چرخه را به کناری میزد، دفتر و قلمش را از جیب بقلش بیرون میآورد و آن را یاد داشت میکرد تا فراموشش نشود. یک روز من را صدا کرد وگفت:
یوسف جان (اسم مستعار)، خوب گوش کن که چی میگم: من از سازمان خواستم که یک ضبط صوت کوچک برایم بخرد تا به محض این که چیزی به ذهنم زد آن را با فشار دادن یک دکمه ضبط کنم تا پس از رسیدن به پایگاه پیادش کنم. پیاده و سوار شدن به دو چرخه در این جاده های تنگ و شلوغ خالی از خطر نیست. حالا تو بیا همت کن و یه چیزی رو دوچرخم نصب کن که من بتونم ضبط صوتم را توش بزارم. راحت بشم و همون بالا صدامو ضبط کنم.
آن روز من به ایستگاه قطار میرفتم تا مجتبی میرمیران را بیآورم. او از ایران آمده بود. با آمدن مجتبی آن بخش دارای سه شاعر میشد.
گفته بودند که مجتبی علاوه بر طبع شاعری جوانی ورزیده، خوش ذوق و دوست داشتنی است. به حق هم دروغ نگفته بودند. هنوز بوی جنگل های شمال ایران از لباسش به مشام میرسید. با دیدن مجتبی اسماعیل ذوق زده شده و ضبط صوت را به فراموشی سپرده بود.
سال یکهزار وسیصد و شصت و پنج بود که ما از فرانسه به عراق رفتیم. یک مشغولیاتم در آنجا کتاب و کتاب خوانی بود. یک کتابخانه کوچک در اشرف وجود داشت. فقط کتاب هائی در قفسه ها قرار داشتند که خواندنش مجاز بود. از آن جمله کتب اشعار سه شاعر فوق الذکر بودند.
در یک روز و به ناگهان اثری از کتاب های کمال رفعت صفائی ندیدم. آن ها را از کتاب خانه جمع کرده بودند. جمع شدن آثار هرفرد به این مفهوم بود که او از سازمان رفته و یا به اصطلاح تشکیلاتی" بریده است". اما بریدن یک شاعر فقط میتوانست یک دلیل داشته باشد. آن هم دخالت بی جا، بی حرمتی به حریم ادبیات،اجبار در تعریف و تمجید از رهبر و گرایش به فرد گرایی بود.
در روز و ساعتی دیگر کتاب های مجتبی میرمیران را ندیدم. بعد ها شنیدم که او در یک اطاق خودش را به دار زده است. به دار زدن یک شاعر در درون روابط جمعی به معنی اعتراض آن شاعر به روابط غیر انسانی در آن جمع بود.
آرامگاه کمال در پاریس است و در هر سالگردش مورد بازدید و احترام ایرانیان قرار میگیرد ولی اگر مجتبی قبری داشته باشد درعراق و دور از دسترس خانواده و دوستارانش است.
نمیدانم چه معذوراتی باعث میشد تا اسماعیل یغمائی خود را پایبند مجاهدین بداند، این همه تحقیر را بپذیرد و روابط آنها را ترک نکند. علیرغم این که در ناهمگونی اسماعیل با مجاهدین کوچکترین شک و شبهه ای باقی نبود او را به عضویت شورای ملی مقاومتشان در آورده بودند. پس از آن که از شورا استعفا داد و رسما اعلان جدائی کرد سایت های وابسته به مجاهدین هنوز هم پر از آثار او بود. سعی میکردند تا بدین صورت جداشدنش از مجاهدین را کتمان کنند.
یکی دو ماهی میشود که به ناگهان تمامی آثار اسماعیل از رسانه های وابسته به مجاهدین پاک شده است.
اگر اسماعیل به سرنوشت کمال رفعت صفائی و مجتبی میرمیران گرفتار نشده باشد. و یا اگر از طرف فالانژ های مجاهد مورد تهدید قرار نگرفته باشد، چاره ای ندارد به جز این که در میان مردم حضور پیدا کرده و همکاریش با مجاهدین را به زیرعلامت سوال ببرد. آن وقت است که رهبران مجاهدین به شیوه همیشگی و با بی حرمتی های معمول به اسماعیل بگویند که او" نه تنها شاعر مجاهدین نبوده بلکه در تمامی این سال ها جاسوس و مامور اطلاعاتی حکومت ایران و سربار مقاومت"** بوده است.
..................
*مهدی افتخاری و یا " فرمانده فتح الله" به علت مخالفت با طرح انقلاب ایدیولوژیک مسعود رجوی مبنی بر ازدواجش با مریم عضدانلو(همسر مهدی ابریشمچی) و همچنین مخالفت با رفتن مجاهدین به عراق تحت شدیدترین برخوردهای تشکیلاتی قرار گرفت و به پایین ترین رده نازل شد. مسعود رجوی در نشست های جمعی بیشترین توهین ها و سرزنش ها را نثارش نمود. سر انجام مهدی به بیماری افسردگی و امراضی دیگر مبتلا گشت که در سال گذشته باعث مرگش شدند.
** مجاهدین خلق "مقاومت" را نام مستعار خودشان میدانند.
|