•
و شکوفه گفت:
من مرزهای دلم را گم کردهام
و حدود عشق را.
از سنگریزه تا خدا
همشهریان آسمان خاکی منند.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۱ آبان ۱٣۹۱ -
۱ نوامبر ۲۰۱۲
١
و شکوفه گفت:
من مرزهای دلم را گم کردهام
و حدود عشق را.
از سنگریزه تا خدا
همشهریان آسمان خاکی منند.
٢
و پرنده خواند:
هیچ کلمهای به اندازهی حقیقت عمق ندارد.
اگر میخواهی کلامت ماندگار باشد،
باید راست بگویی.
٣
و ستاره سرود:
کمتر کسی ابزار دقیقی،
برای سنجش دارد.
٤
و درخت نجوا کرد:
سر را نباید برید حتی با پنبه.
٥
و باد وزید:
من سرنوشت جهانم.
آب رقم زندگی.
آتش تقدیر اندوختهها.
خاک، سهم خوشههای خواب طلا.
۶
و دست پرسید:
دارائی من چیست؟
آنچه گرفته¬ام ،
یا عاشقانه داده ام؟
٧
و دل تپید:
من درهایم را
به روی حقیقت و آفتاب
گشوده ام.
٨
و شکوفه گفت:
شعر من کولی آوارهای ست،
که در آرزوی رسیدن به حقیقت
از شرق تا غرب کوچیده.
و هنوز...
شکوفهتقی
مهرماه ١٣٩٠
|