مفهوم کار از نظر مارکسیسم
هری مگداف - برگردان: مسعود امیدی
•
از آنجا که من قصد دارم در باره کار تحت شرایط سوسیالیسم و کمونیسم و همچنین درباره مفهوم کار در طول تاریخ صحبت کنم، آنچه در اینجا ارائه میکنم، تنها یک رویکرد مارکسیستی به کار است نه تنها رویکرد مارکسیستی!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۱ آبان ۱٣۹۱ -
۱ نوامبر ۲۰۱۲
فهوم کار از نظر مارکسیسم[۱]
هری مگداف[۲]
برگردان: مسعود امیدی
مارکسیستها ممکن است انتظار داشته باشند که اختلاف نظر چندانی در باره مفهوم کار در گذشته و حال وجود نداشته باشد. اما این انتظار را نمیتوان به مفهوم کار در آینده هم تعمیم داد. از آنجا که من قصد دارم در باره کار تحت شرایط سوسیالیسم و کمونیسم و همچنین درباره مفهوم کار در طول تاریخ صحبت کنم، آنچه در اینجا ارائه میکنم، تنها یک رویکرد مارکسیستی به کار است نه تنها رویکرد مارکسیستی!
ارائه تصویری واقعاً درست از چگونگی نظرگاه های فکری و سمت گیری طبقاتی میتواند دیدگاهی را که زمانی در مورد کار در یک جامعه سوسیالیستی در یک رمان محبوب و تخیلی تأثیرگذار با عنوان “در جستجوی گذشته”[۳] توسط ادوارد بلامی[۴] ارائه شده بود، تحت تأثیر قرار دهد. این کتاب در سال ۱۸۸۸ در اواسط یک دوره صنعتی سازی سریع، تمرکز رو به رشد قدرت اقتصادی و مبارزه طبقاتی شدید پدیدار شد. بلامی تصور کرد که ایجاد انحصارها چند جانبه یا تراست ها در زمان او ممکن است سرانجام منجر به تمرکز کل سرمایه در دست یک شرکت غول پیکر گردد. این امر ممکن است انتقال مالکیت همه ابزارهای تولید را به دولت آسان نماید که در نتیجه آن دولت خواهد توانست قواعد عقلی را برای ایجاد یک جامعه مرتب و منظم و طرفدار برابری به اجرا گذارد. چنین سناریویی از یک انتقال بدون درد و مسالمت آمیز و طراحی یک نظم اجتماعی عادلانه، تخیلات عموم در داخل و خارج کشور را تسخیر نمود. از زمان انتشار کتاب کلبه عمو تام[۵] تا کنون هیچ رمانی در این کشور تا این حد اثر گذار نبوده است. میلیونها نسخه از کتاب فروخته شد، بسیاری از خوانندگان به شیوه های تفکر سوسیالیستی رو آوردند، “باشگاه بلامی” در سراسر کشور سر برآورد و ایده های ارائه شده در کتاب به میزان زیادی به تقویت برنامه حزب مردم[۶] انجامید.
بلامی از یک شیوه ساده و آشنای ادبی برای معرفی آرمانشهر خود استفاده نمود. قهرمان کتاب او، جولیان وست[۷] از یک خواب هیپنوتیزمی در سال ۲۰۰۰ برمیخیزد و خود را جایی در ایالات متحده که طبقات، استثمار و پول ناپدید شدهاند و جایی که همه از استانداردهای زندگی طبقه متوسط ثروتمند قرن نوزدهم بوستون لذت میبرند، مییابد. به موازات آنکه وست موقعیت خود را در دنیای جدید شناسایی میکند، خواننده از چگونگی جامعه شایستهای که دسترسی به آن مد نظر بوده و چگونگی اداره آن آگاه میگردد.
بلامی ویژگی نگرشهای بورژوایی به کار و فراغت را به رویای خود انتقال میدهد. کار، تحمیل است. در بهترین حالت، باید از آن اجتناب نمود. اما اگر این امر ممکن نیست، باید تا آنجا که ممکن است در اوایل زندگی آن را طی نمود و به پایان رساند چنان که بیشتر مدت زندگی هر کس بتواند در فراغت و با لذت سپری شود.
آنچه به بحث حاضر مربوط میشود، تلقی بلامی از کار در آرمان شهرش است، چرا که او ویژگی نگرشهای بورژوایی به کار و فراغت را به رویای خود انتقال میدهد. کار، تحمیل است. در بهترین حالت، باید از آن اجتناب نمود. اما اگر این امر ممکن نیست، باید تا آنجا که ممکن است در اوایل زندگی آن را طی نمود و به پایان رساند چنان که بیشتر مدت زندگی هر کس بتواند در فراغت و با لذت سپری شود. از این رو در “در جستجوی گذشته” همه موظفند که در ۲۱ سالگی به ارتش کار بپیوندند، در طول سه سال اول کار به انجام وظیفه در کارهای پر زحمت “کار عمومی”[۸] بپردازند. پس از آن هر کس آزاد است که شغلی را تحت برخی محدودیتهای دولتی انتخاب نماید. خدمات کار اجباری در ۴۵ سالگی خاتمه مییابد و پس از آن، زندگی شایسته بانوان و آقایان پرورش یافته[۹] جهت استفاده از اوقات فراغت میتواند آغاز گردد.
آدام اسمیت تئوریسین بزرگ اقتصاد سرمایه داری هنگامی که در مفهومی متفاوت کار را به عنوان فعالیتی نیازمند آن میداند که کارگر”آسودگی، استقلال و خشنودی” خود را رها کند، طبق نظر اسمیت دستمزدها، پاداشی هستند که کارگر در ازای فدا نمودن آسایش خود دریافت مینماید.
در کمال انصاف باید گفت که بلامی کار را چندان بی حرمت نمیکند. بلکه این تجلیل او از اوقات فراغت است که نماینده نمونه وار ذهنیت بورژوازی در جامعه سرمایه داری و طبقات فرادست در سرتاسر تاریخ بوده است. آدام اسمیت تئوریسین بزرگ اقتصاد سرمایه داری هنگامی که در مفهومی متفاوت کار را به عنوان فعالیتی نیازمند آن میداند که کارگر”آسودگی، استقلال و خشنودی” خود را رها کند، بسیار صریحتر از بلامی است. طبق نظر اسمیت دستمزدها، پاداشی هستند که کارگر در ازای فدا نمودن آسایش خود دریافت مینماید. دیدگاه مارکسیستی به کلی متفاوت است. نگاهی به حجم انبوه طعنه های مارکس به اسمیت به خاطر نگرش منفیاش به کار بیندازید:
“به عرق پیشانیات نان خواهی خورد! “[۱۰]، نفرین یهوه[۱۱] بر آدم بود؛ و مفهوم کار برای اسمیت، مانند چنین نفرینی است. در این نگرش “آرامش” به عنوان حالتی خوشایند، به عنوان مفهومی همسان با “آزادی” و “شادی” پدیدار
میشود. به نظر میرسد کاملاً از ذهن اسمیت دور است که فرد” در حالت طبیعی سلامت، قدرت، فعالیت، مهارت، آسایش ” همچنان نیاز به سهمی از کار و توقف این آرامش یکنواخت دارد. البته میزان این سهم از کار را محیط و هدفی که باید تأمین گردد و موانعی که برای دستیابی به آن هدف باید بر آنها غلبه شود، معین مینمایند. ولی اسمیت هیچ گونه اشارهای نمیکند که آنچه در چیره شدن بر این موانع رخ میدهد، فی نفسه یک فعالیت رهایی بخش است. – و اینکه علاوه بر آن، اهداف بیرونی صرفاً به صورت تظاهر عریان ضرورتهای طبیعی بیرونی ظاهر شده و به مثابه اهدافی فرض میشوند که خود فرد برگزیده است. – بدین ترتیب فرد به موازات دستیابی به اهداف و تحقق استعدادهای خود و عینیت بخشیدن به موضوع، در جستجوی آزادی واقعی است که کنش آن، دقیقاً کار است.
فرد به موازات دستیابی به اهداف و تحقق استعدادهای خود و عینیت بخشیدن به موضوع، در جستجوی آزادی واقعی است که کنش آن، دقیقاً کار است.
البته او درست میگوید که کار در شکل تاریخیاش به عنوان کار برده، کار رعیت، و کار مزدی همیشه تنفرآور، همواره به عنوان کار تحمیل شده از بیرون و نه کار در مفهوم رهایی بخش آن بوده و در مقابلِ آنچه که “آزادی و خوشی”نامیده میشود، پدیدار شده است. این موضوع دو جنبه دارد: در برابر این کار متناقض، و در نتیجه در برابر کاری که هنوز شرایط عینی و ذهنی خود را برای آنکه “کار” در آن درخورِ عنوانِ کارِ خوشایند شود، خلق نکرده است، تلاش افراد برای دست یابی به اهداف و تحقق استعدادهای خود، به هیچ وجه نمیتواند درخور کار به مفهوم سرگرمی و تفریح صرف باشد. … در واقع در چنین شرایطی کارِ آزاد ….نیز دقیقاً به معنی جهنمیترین شدت و شدیدترین تقلاست. کار تولید کالایی تنها در صورتی میتواند این ویژگی (سرگرمی) را پیدا کند که : ۱- هنگامی که ویژگی اجتماعی آن بدیهی باشد. ۲-زمانی که کار در جهت یک منش علمی و همزمان با آن دربردارنده یک ویژگی عام باشد، نه صرفاً تقلای انسانی مخصوصاً به مثابه یک نیروی طبیعی مهار شده، بلکه به عنوان موضوعی که در فرآیند تولید در یک شکل صرفاً طبیعی و خود به خودی ظاهر میگردد، به عنوان فعالیتی که کنترل کننده همه نیروهای طبیعت است. به هر حال، آدام اسمیت در تعریف کار، تنها بردگان سرمایه را در ذهن دارد. “[۱۲]
مارکس و انگلس کار را به عنوان مسئله مرکزی موجودیت انسان درک نمودند. این موضوع توسط انگلس در مقاله ناتمامش با عنوان”نقش کار در تحول از میمون به انسان”[۱۳] توسعه پیدا کرد. او در آنجا ادعا میکند که کار”شرط اساسی اولیه برای همه موجودات انسانی است و اهمیت این موضوع به حدی است که باید بگوییم که در یک معنا، کار انسان را خلق نمود. ” این تفکر انگلس در باره تکامل بشر متمرکز بر این عقیده است که راه رفتن روی دو پا، استفاده از دستها را آزاد نمود و امکان توسعه آن را برای وظایف پیچیده ایجاد نمود. تخصص دستها به نوبه خود منجر به کار، سلطه بر طبیعت و تمایز نوع بشر گردید. کار جمعیت را تحت شرایطی و در”محلی که چیزی برای گفتن به یکدیگر داشتند” گرد هم آورد. بنابراین با کار، توانایی سخن گفتن و سایر محرکهای اثرگذار بر مغز میمون، به تدریج آن را به انسان تغییر داد. تکامل بیشتر در این مسیر به جامعه امتداد یافت:
“با عملکرد ترکیبی دستها، اندامهای گفتاری و مغز نه تنها در هر فرد بلکه در جامعه، انسان قادر شد عملیات پیچیده و پیچیده تری را انجام دهد و توانست اهداف بلند و بلندتری را برای خود تنظیم نموده و به آن دست یابد. کار از هر نسل به نسلهای بعد متفاوت، کاملتر و متنوعتر شد. کشاورزی به شکار و دامپروری اضافه گردید، سپس ریسندگی، بافندگی، فلزکاری، سفالگری و ناوبری …تجارت، صنعت، هنر و علم از راه رسیدند. “
با کار پیچیدگی رو به رشد جامعه، مالکیت خصوصی، جدایی انسانها به طبقات و تقسیم اجتماعی کار از راه رسید که این همه عمیقاً مفهوم کار را دگرگون نمود. تفاوت در محیط منجر به تفاوت در شیوه ای که مردم کار میکردند و چیزهایی که میساختند، گردید. نوع خاک و دسترسی به حیوانات، ماهی، جنگل، سنگهای معدنی، زغال سنگ، آبشارها و غیره … ابزارهای تولید و امرار معاش را در همه اجتماعات تحت تأثیر قرار داد
با این وجود همراه با پیچیدگی رو به رشد جامعه، مالکیت خصوصی، جدایی انسانها به طبقات و تقسیم اجتماعی کار از راه رسید که این همه عمیقاً مفهوم کار را دگرگون نمود. تفاوت در محیط منجر به تفاوت در شیوه ای که مردم کار میکردند و چیزهایی که میساختند، گردید. نوع خاک و دسترسی به حیوانات، ماهی، جنگل، سنگهای معدنی، زغال سنگ، آبشارها و غیره … ابزارهای تولید و امرار معاش را در همه اجتماعات تحت تأثیر قرار داد. طبیعت هم فرصتها و هم موانعی را ارائه نمود. با این حال در میان این محدودیتها، بازهم عامل اجتماعی بود که به طور فزاینده ای سازمان کار و توزیع محصولاتش را تعیین نمود.
نخستین تقسیم اجتماعی کار
در نخستین شکلهای سازمان اجتماعی، خانواده و روابط خویشاوندی الگوهایی را برای عهده دار شدن و واگذاری وظایف مختلف مقرر نمودند. تئوریهای مختلفی- یا باید بگوییم گمانه زنیهای مختلفی- در باره اینکه چگونه این سطح پایین تکنولوژی تولید بر مبنای روابط شخصی و تولید برای استفاده (به جای تولید برای مبادله) میدان را برای تسلط مبادله، مالکیت خصوصی، و تقسیم کار انعطاف ناپذیر روز افزون خالی کرد، وجود دارد. به گفته انگلس، ابتداییترین تقسیم “طبیعی” کار سرانجام “مالکیت اشتراکی تولید و توزیع درآمد را تحلیل برده، مالکیت محصولات توسط افراد را مرسوم نموده و بنا بر این مبادله بین افراد را در قانون عمومی ایجاد مینماید… به تدریج تولید کالایی به شکل مسلط تولید تبدیل میگردد. “[۱۴] با توالی هر چه دقیقتر این تحولات، روشن است که تقسیم کار بر مبنای مالکیت خصوصی و مبادله به ویژگی مسلط زندگی اقتصادی تبدیل گردید.
برای مارکس و انگلس تقسیم کار اصلی و تعیین کننده، تقسیم کاری است که بین شهر و روستا بهوجود آمد. چنان که مارکس مطرح نمود:
“پایه و اساس هر تقسیم کاری که به خوبی توسعه یافته و مبادله کالاها را سبب گردد، جدایی شهر و روستا است. میتوان گفت که کل تاریخ اقتصادی جوامع، در حرکت این تضاد خلاصه شده است. “[۱۵]
تمایز بین شهر و روستا البته از تقسیم بین کشاورزی و کار صنعتی و تجاری ناشی میشود. سرانجام جداییهای دیگری بین فعالیتهای صنعتی، تجاری و مالی در شهرها رخ میدهد. اما چیزی که باید درک شود این است که تضاد شهر و روستا دربردارنده چیزی بیش از صرفاً تضاد شهر در برابر مزرعه است. بدین معنی که به موازات تکامل ملتها، تفاوتهای منطقه ای پدیدار شده و سخت جان میشوند. امروزه حتی در بیشتر کشورهای پیشرفته، تضادها و تقابلهایی بین مناطقی که دارای تخصص صنعتی، بازرگانی و مالی هستند از یک سو و از سوی دیگر آنهایی که اساساً درگیر کشاورزیاند، وجود دارد. از این گذشته با پیشرفت تجارت بینالمللی و امپراتوری سازیهای صنعتی و نظامی کشورهای برتر سرمایه داری، نوعی تقسیم کار بینالمللی (از طریق استفاده از زور و اقدامات “عادی” بازار) بین کشورهای مرکز (“شهر”) و پیرامون (“روستا”) ایجاد شده و باز تولید میگردد.
آرایش اجتماعی جدید و پیشرفتهای نیروهای مولده جنبه های خاصی از شیوه تولیدی را که با تخصصی کردن کار، مردم را از یکدیگر جدا میکرد و همین طور سبک زندگی آنها را تغییر میدهد. دو خصوصیت مشترک در همه تغییرات اجتماعی ناشی از تقسیم کار وجود دارد: ۱- تقسیم کار همیشه همزمان است با مجموعه خاصی از روابط سلسله مراتبی بین افراد و گروههای اجتماعی ۲- تقسیم کار همیشه توسط یک گروه اجتماعی غالب، به طور کلی شامل آنهایی که مالک ابزار تولید بوده یا آنها را در کنترل خود دارند و به نفع آنها غالب شده، شکل یافته و باز تولید شده است.
آرایش اجتماعی جدید و پیشرفتهای نیروهای مولده به طور قطع جنبه های خاصی از شیوه تولیدی را که با تخصصی کردن کار، مردم را از یکدیگر جدا میکرد و همین طور سبک زندگی آنها را تغییر میدهد. با این حال، دو خصوصیت مشترک در همه تغییرات اجتماعی ناشی از تقسیم کار وجود دارد: ۱- تقسیم کار همیشه همزمان است با مجموعه خاصی از روابط سلسله مراتبی بین افراد، گروههای اجتماعی و در مواقع خاصی از تاریخ روابط سلسله مراتبی بین ملتها. چه این روابط وابسته به پدرسالاری باشد، و چه با بردگی، نظام کاستی، سیستم ملاکی همراه باشد یا طبقات مدرن؛ و ۲- تقسیم کار همیشه توسط یک گروه اجتماعی غالب، به طور کلی شامل آنهایی که مالک ابزار تولید بوده یا آنها را در کنترل خود دارند و به نفع آنها غالب شده، شکل یافته و باز تولید شده است.
هنگامی که فورماسیون اجتماعی از طریق بردگی، سیستم کاستی، نظام ملاکی یا اصناف اداره میشود، توزیع مشاغل معمولاً به سختی کنترل شده و تمایل به موروثی بودن دارد. اما حتی در یک محیط مبتنی بر فردگرایی و یک بازار کار “آزاد” نیز دامنه فرصتهای شغلی در محدوده های باریکی نگه داشته شده است. در این نوع سیستم اجتماعی، ابزارهای اصلی تولید متعلق به طبقه نسبتاً کوچکی از سرمایه داران و تحت کنترل آنها بوده که مردم باید اشتغال را برای زنده ماندن از آنها بخواهند. سرانجام اینکه چه نوع مشاغلی در دسترس باشند و چگونگی تقسیم کار، به صورت مستقیم یا غیرمستقیم توسط منافع شخصی مالکان و مدیران سرمایه تعیین میگردد.
دومین تقسیم کار
ساختار سلسله مراتبی همراه با تضاد شهر- روستا، مستلزم تقسیم مهم دومی بود که تفاوتهای میان مردم مانند جدایی بین کار فکری و کار یدی را جاودانی نماید. ریشه این تضاد و تقویت روانی آن به گذشته دور برمی گردد. برای مثال به دیدگاههای سقراط[۱۶] در باره کار یدی و کارگر یدی توجه نمایید:
“آنچه که مهارتهای فنی[۱۷] نامیده میشود، حامل یک داغ ننگ اجتماعی و به راستی مایه رسوایی در شهرهای ماست. از آنجا که این فنون به جسم افرادی که این کارها را انجام میدهند یا عهده دار انجام آنها هستند، صدمه میزند، کارگران را مجبور به یک زندگی غیر متحرک نموده و در واقع آنها را وادار میکند که در مواردی تمام روز را در کنار آتش سپری کنند. این تباهی جسمی منجر به زوال روح نیز میگردد. بهعلاوه کارگران در اینگونه حرفهها در واقع وقت انجام وظایف رفاقت و شهروندی را ندارند. در نتیجه به آنها به عنوان یاران و وطن دوستان معتبر نگریسته نمیشود. در برخی شهرها به ویژه شهرهای نظامی، تردد شهروندی که حرفه فنی دارد، قانونی نیست. “
سقراط به صورت واضح نگرشها و ایدئولوژی شهروندان آزاد طبقه بالا را در جامعه ای که در آن بردگان به صورت گسترده درگیر کارهای یدی هستند، بازتاب میدهد. اما پستی کار جسمی به صورت نمونه وار فقط در سیستمهای اجتماعی مبتنی بر شکلهای مختلف کار اجباری یا بیگاری نیست، بلکه در همه جوامع طبقاتی مشترک است. تا آنجا که وبلن[۱۸] توضیح داده است:
“تمایز بین کار برجسته و عملگی[۱۹] تمایز نفرت انگیزی در بین مشاغل است. آن دسته از مشاغلی که به عنوان کار برجسته طبقه بندی شدهاند، ارزشمند، شرافتمندانه و اصیل اند. مشاغل دیگری که حاوی این عناصر از کار برجسته نبوده و به ویژه آنهایی که دربردارنده مفهوم تملق یا اطاعت هستند، ناشایست، خفت بار و غیر اصیل اند. مفهوم شأن، ارزش یا عزت و شرافت که برای انتساب به اشخاص یا رفتار بهکار گرفته میشود، در درجه اول پیامد منطقی توسعه طبقات و تمایزات طبقاتی است…”[۲۰]
“کار برجسته”[۲۱] وبلن متفاوت از استفاده مارکسیستی از این واژه است. آنچه او به این واژه ارجاع میدهد، طیف
وسیعی از فعالیتهای غیر یدی است. نکته طبقه بندی او، شناسایی گروههای اجتماعی “بهره بردار”ی است که به محض اینکه کارگران یدی توانستند مازاد بر درآمد معاش خود برای سران، اشراف، کشیشان، زمینداران بزرگ، بازرگانان، سرمایه داران، نظامیان، حاکمان دولتی و غیره تولید کنند، پدید آمدند. مطمئناً طبقه “بهره بردار” در این معنا بسیاری از مشاغل مفید و غیر استثماری را شامل میگردد. اما آنچه مهم است، اجزاء عینی به وجود آورنده و تداوم بخش طبقات و طبقات فرعی کارگران یدی و غیر یدی یعنی مالکیت خصوصی، ساختارهای طبقاتی استثماری و دولت است که از طریق یک روانشناسی اجتماعی پشتیبان و جهت دار و ایدئولوژیای که مردم و کارشان را طبق درجه پستی و برتری از هم جدا میکند، مستحکم شده است.
البته انواع خاص رتبه بندی اجتماعی در طول زمان تغییر مییابد. با این حال تعصبات عمیق، از یک سیستم اجتماعی به سیستمی دیگر انتقال مییابد. مثلاً اطاعت سنتی زنان از مردان و شناسایی کار زنان در داخل و خارج از خانه به عنوان نوعی بردگی، با علائق بسیاری از طبقات استثمارگر تا دوران ما سازگار بوده است. به طریقی مشابه نژادپرستی که بیش از یک صد سال قبل به برده داران ایالات متحده خدمت نمود، هنوز هم به عنوان یک ابزار ستم و تبعیض به سیاه پوستان کاملاً محصور شده در نا امنترین وضعیت و کم درآمدترین مشاغل، ایستادگی کرده است.
تقسیم کار و صنعت مدرن
طبقات فرادست همواره نگران تأمین نیروی کار مورد نیاز خود، اعمال نظم و ترتیب دلخواه خود بر محیط کار و تداوم دسترسی به نیروی کار بودهاند. این موضوع در سیستم سرمایه داری هم به اندازه جامعه فئودالی و برده داری صدق میکند. به خاطر آن است که در جریان یک پیشینه مبارزاتی طولانی، ترکیبی از فشارهای اقتصادی و دولتی، طبقه کارگری وابسته به دستمزد برای معاش خود را شکل داد. ناگوارترین شکلهای تهدید و اجبار هنگامی رخ داد که مناسبات سرمایه داری بر سرزمینهای مستعمره اعمال شد. اما به وجود آوردن پرولتاریا یا طبقه کارگر صنعتی در کشورهای “متمدن” هم هیچ گلی به سر طبقه کارگر این کشورها نزد.
طبقات فرادست همواره نگران تأمین نیروی کار مورد نیاز خود، اعمال نظم و ترتیب دلخواه خود بر محیط کار و تداوم دسترسی به نیروی کار بودهاند. این موضوع در سیستم سرمایه داری هم به اندازه جامعه فئودالی و برده داری صدق میکند. گرچه امروزه ممکن است که سیستم دستمزد به مثابه یک نهاد اجتماعیِ خود تنظیم کنندهِ ماندگار به نظر برسد،[۲۲] به خاطر آن است که در جریان یک پیشینه مبارزاتی طولانی، ترکیبی از فشارهای اقتصادی و دولتی، طبقه کارگری وابسته به دستمزد برای معاش خود را شکل داد. ناگوارترین شکلهای تهدید و اجبار هنگامی رخ داد که مناسبات سرمایه داری بر سرزمینهای مستعمره اعمال شد. اما به وجود آوردن پرولتاریا یا طبقه کارگر صنعتی در کشورهای “متمدن” هم هیچ گلی به سر طبقه کارگر این کشورها نزد :
“به خاطر ماهیت جامعه انگلیس در قرن هجدهم به عنوان خاستگاه سیستم صنعتی مدرن، به خاطر طبیعت رقابتی خشن بازار در مواجهه با تولیدکنندگان دیگر، به دلیل بیگانگی از پیچیدگی کار در حال دگرگونی، و سرانجام به خاطر رویارویی کارگران با کارفرمایان در سیستم توزیع اقتصاد سرمایه داری به عنوان دشمنان این طبقه، نقش طبقه کارگر صنعتی مدرن نه چندان در جستجوی دستیابی به جذب پاداشهای پولی بلکه در چالش با اجبار، زور و ترس مطرح گردید. شکل گیری طبقه کارگر صنعتی در این شرایط برای این طبقه نه تنها فرصتی شبیه رشد یک گیاه در یک باغ آفتابی را فراهم نکرد بلکه برعکس کارگران را در فضای سوزانی مانند کوره آهنگری در مجاورت شعله آتش با ضربات قدرتمند چکش قرار داد. شالوده معمول شکل گیری طبقه کارگر صنعتی مدرن با سلطه و ترس، ترس از گرسنگی، ترس از اخراج، ترس از زندان برای کسانی که از قواعد صنعتی جدید سرپیچی میکنند، همراه بوده است. اساساً تا کنون نیز تجربه سایر کشورها در مرحله مشابه توسعه، چندان متفاوت نبوده است. “[۲۳]
شکل گیری طبقه کارگر صنعتی در شرایط سخت شکل گیری سرمایهداری برای این طبقه نه تنها فرصتی شبیه رشد یک گیاه در یک باغ آفتابی را فراهم نکرد بلکه برعکس کارگران را در فضای سوزانی مانند کوره آهنگری در مجاورت شعله آتش با ضربات قدرتمند چکش قرار داد. شالوده معمول شکل گیری طبقه کارگر صنعتی مدرن با سلطه و ترس، ترس از گرسنگی، ترس از اخراج، ترس از زندان برای کسانی که از قواعد صنعتی جدید سرپیچی میکنند، همراه بوده است. اساساً تا کنون نیز تجربه سایر کشورها در مرحله مشابه توسعه، چندان متفاوت نبوده است.
دگرگونی کامل به سوی کار مزدی تا حد زیادی سبک زندگی و مفهوم کار کشاورزان سابقاً مستقل و پیشهوران را تغییر داد. در انگلستان قرن هفدهم به کارمزدی به عنوان شکلی از بردگی نگاه میشد. نه تنها بسیاری از کارخانهها شبیه به نوانخانهها و زندانها ساخته میشدند بلکه انضباط کار اعمال شده در این کارگاهها نیز به صورت پیش فرض، شیوه های شبه زندان را تداعی مینمود. در دوران ماقبل صنعتی، زمان اختصاص داده شده به کار توسط وظیفه ای که باید انجام میشد و شرایط طبیعی (آب و هوا برای کشاورزان، جزر و مد برای ماهیگیران و غیره) تعیین میگردید. کار، اوقات فراغت و مراسم مذهبی با مرزبندیهای اندکی بین “کار” و “زندگی” درهم تنیده شده بودند. از سوی دیگر سیستم کارخانه ای، انضباط کاری کاملاً جدیدی را همراه با ارتباط تنگاتنگ و انعطاف ناپذیر بین زمان و وظیفه تحمیلی از سوی سرپرستان ایجاد نمود.
سرمایه داری مرحله جدیدی را نیز در تقسیم کار مرسوم نمود. در این مرحله اضافه بر تقسیم اجتماعی پیشین کار، خودِ فرآیند تولید به اجزاء متشکله آن تقسیم گردید. استفاده وسیع از ماشین آلات، جدا کردن بخشهای مختلف تولید از یکدیگر که کارگر جزئی از آن و به آن وابسته بوده و در نتیجهِ آن تبدیل شدن کارگر به زایده ماشینی که او از آن مواظبت مینماید، را به امری عادی تبدیل نمود. این تغییرات به صورت واضح در کتاب مشهور هری براورمن[۲۴] تحت عنوان کار و سرمایه انحصاری مورد بررسی قرار گرفته است. براورمن با نقل قول تجزیه و تحلیل مارکس از فرآیند کار در جلد اول سرمایه و مرور موضوع تا به امروز، توضیح میدهد:
“نیروی کار (در یک جامعه سرمایه داری) به یک کالا تبدیل شده است. استفاده از آن مدتی طولانی است که ابداً بر طبق نیازها و خواسته های آنها که آن را میفروشند، سازماندهی نمیشود بلکه بر اساس نیازهای خریداران آن یعنی آنها که اساساً به عنوان کارفرما به دنبال توسعه ارزش سرمایه خود هستند، سازمان داده میشود؛ و علاقه ویژه و دائمی این خریداران، به ارزان شدن این کالا است. رایجترین شیوه ارزان کردن نیروی کار، توسط اصل بابیج[۲۵] نشان داده میشود: خرد کردن کار به سادهترین اجزاء آن؛ و نظر به اینکه برابر اصل بابیج، شیوه تولید سرمایه داری باید یک جمعیت کارگری رضایتبخش برای تأمین نیازهای خود را ایجاد کند، این ” بازار کار” به صورتهای فراوان، خود سرمایه داران را تحت تأثیر قرار داد.
هر گامی در فرآیند کار تا آنجا که ممکن بود، از آگاهی ویژه و آموزش جدا شد و به کار ساده تقلیل یافت. در ضمن نسبت اندک کسانی که برای آنها آگاهی و آموزش ارائه میشد، تا آنجا که ممکن بود، این گونه وظایف از تعهدات کارگر ساده جدا شدند. از این طریق به کل فرآیندهای کار، ساختاری داده شد که در نهایت خود، منجر به ایجاد قطبیتی بین آنهایی که زمانشان بی نهایت ارزشمند است و کسانی که وقتشان تقریباً فاقد ارزش است، گردید. این واقعیت را حتی ممکن است بتوان به نام قاعده کلی تقسیم کار سرمایه داری نامید. این تنها نیرویی نیست که خود را بر سازمان کار اعمال میکند، اما قطعاً قویترین و متداولترین است. پیامدهای این تقسیم کار سرمایه داری کم و بیش در هر صنعت و حرفه ای که به اجرا گذاشته شد، شواهد زیادی برای اعتبار خود بر جا گذاشت. این تقسیم کار نه تنها به کار بلکه به همان اندازه به جمعیت نیز شکل میدهد، زیرا در دراز مدت تودهای از کارگران ساده ایجاد میکند که سیمای اصلی مردم در کشورهای پیشرفته سرمایه داری است. (۸۳-۸۲) “
هر گامی در فرآیند کار تا آنجا که ممکن بود، از آگاهی ویژه و آموزش جدا شد و به کار ساده تقلیل یافت. در ضمن نسبت اندک کسانی که برای آنها آگاهی و آموزش ارائه میشد، تا آنجا که ممکن بود، این گونه وظایف از تعهدات کارگر ساده جدا شدند. از این طریق به کل فرآیندهای کار، ساختاری داده شد که در نهایت خود، منجر به ایجاد قطبیتی بین آنهایی که زمانشان بی نهایت ارزشمند است و کسانی که وقتشان تقریباً فاقد ارزش است، گردید. این واقعیت را حتی ممکن است بتوان به نام قاعده کلی تقسیم کار سرمایه داری نامید. این تنها نیرویی نیست که خود را بر سازمان کار اعمال میکند، اما قطعاً قویترین و متداولترین است. پیامدهای این تقسیم کار سرمایه داری کم و بیش در هر صنعت و حرفهای که به اجرا گذاشته شد، شواهد زیادی برای اعتبار خود بر جا گذاشت. این تقسیم کار نه تنها به کار بلکه به همان اندازه به جمعیت نیز شکل میدهد، زیرا در دراز مدت تودهای از کارگران ساده ایجاد میکند که سیمای اصلی مردم در کشورهای پیشرفته سرمایه داری است.
در عنوان فرعی مناسبی از کتاب باورمن تحت عنوان “تحقیر کار در قرن بیستم”[۲۶] آمده است: مهم است که این مسئله درک شود که تنها بیگانگی و از دست دادن صفات انسانی خود فرآیند کار نیست که کار را تنزل درجه میدهد. ناامنی، بیکارهای پی در پی، جنبه های طاقتفرسای جستجوی کار، اشتغال رشد یابنده در مشاغل بیهوده و اسراف گرایانه و زیان آور برای اجتماع، نیازی به ذکر پاداشهای ناچیز توده کارگران نیست- همه اینها به تنزل رتبه کار در زمانه ما کمک میکند. بنابراین هیچ جای تعجب ندارد که استات ترکل[۲۷] که با طیف گسترده ای از کارگران در سرتاسر کشور در باره شغل آنها مصاحبه نمود، در مقدمه کتاب عمیق خود “ کار”[۲۸] گزارش نمود :
” این کتاب که جوهر آن در باره کار است، به واسطه ماهیت واقعی آن، درباره خشونت به روح و همچنین به جسم انسان است. در باره زخمها و نیز حوادث، در باره رویاروییهای تواًم با داد و فریاد و نیز نزاعهای همراه با ضربات مشت، در باره
افتهای عصبی و همچنین رفتارهای اهانت آمیز محیط پیرامون است. همه اینها نشان دهنده تحقیرهای روزمره یا حتی بدتر از تحقیر است. برای بسیاری از ما حتی سپری کردن روز با حوادث و صدمات زیادی که در معرض آن قرار داریم، در واقع تا حدی یک موفقیت محسوب میگردد.
این کتاب همچنین در باره یک جستجو است، جستجوی معنای روزانه و نیز نان روزانه، جستجوی به رسمیت شناخته شدن و به همان اندازه جستجوی پول نقد، در باره جستجوی شیدایی به جای انفعال است. به طور خلاصه در جستجوی نوعی زندگی به جای نوعی مردن از دوشنبه تا جمعه[۲۹] است. شاید جاودانگی نیز بخشی از این جستجو باشد. آنچه باید به خاطر سپرده شود، آرزوها، گفتهها و ناگفته های مردان و زنان قهرمان این کتاب است.
بسیاری از مصاحبه شوندهها نارضایتیهای پنهان شدیدی را بازتاب میدهند. ناله و زاری ناشی از افسردگی و اندوه یقه سفیدها ابداً کمتر از یقه آبیها نیست. کارگر نقطه جوش میگوید:”من یک ماشین هستم”، کارمند پرداخت بانک میگوید:”من یک پرنده در قفس هستم. ” پژواک کارمند هتل میآید:” من یک قاطرم “، کارگر فولاد میگوید: “یک میمون هم میتواند آنچه را من انجام میدهم، انجام دهد. ” مسئول پذیرش هتل میگوید:”من کمتر از اسباب یک مزرعهام. “، کارگر مهاجر میگوید:”من یک کالا هستم “، مدل مد میگوید :”من یک ربوتم. “
یکی از مصاحبه شوندگان به نام نورا واتسن[۳۰] شاید موضوع را به مختصر و مفیدترین شکل بیان کرده باشد:” من فکر میکنم بیشتر ما در جستجوی یک حرفه هستیم، نه یک شغل. بیشتر ما مانند کارگر خط مونتاژ شغلهایی داریم که برای روح ما بسیار کوچکاند. مشاغل به اندازه کافی برای مردم دارای محتوای نیستند. “
مارکس و کار در شرایط سوسیالیسم
برای مارکس یکی از اهداف اولیه سوسیالیسم، از بین بردن پستیهای کار و سبکی از زندگی است که از سرمایهداری ناشی میشود. اما همان طور که به خوبی آشکار است، او هیچ نقشه پیش ساخته ای از چنین جامعهای را از خود به ارث نگذاشت. بر اساس این نگرش، آینده در فرآیند انقلاب، تحت تأثیر شرایط تاریخی و در واکنش به تجارب بدست آمده توسط طبقه کارگر به همان اندازه که آنها درگیر انتقال انقلابی دولت و جامعه شوند، شکل میگیرد. با این حال، ویژگیهایی وجود دارند که برای انقلاب توسط استثمار شوندگان ضروری خواهد بود. برانداختن طبقات و مالکیت خصوصی بر ابزار تولید به نفع کنترل اجتماعی بر تولید.
برای مارکس یکی از اهداف اولیه سوسیالیسم، از بین بردن پستیهای کار و سبکی از زندگی است که از سرمایهداری ناشی میشود. اما همان طور که به خوبی آشکار است، او هیچ نقشه پیش ساخته ای از چنین جامعهای را از خود به ارث نگذاشت. بر اساس این نگرش، آینده در فرآیند انقلاب، تحت تأثیر شرایط تاریخی و در واکنش به تجارب بدست آمده توسط طبقه کارگر به همان اندازه که آنها درگیر انتقال انقلابی دولت و جامعه شوند، شکل میگیرد. با این حال، ویژگیهایی وجود دارند که برای انقلاب توسط استثمار شوندگان ضروری خواهد بود. برانداختن طبقات و مالکیت خصوصی بر ابزار تولید به نفع کنترل اجتماعی بر تولید. در چارچوب مارکسیسم این امر ضرورتاً دربردارنده مفهوم انحلال همه شکلهای تقسیم کاری که توسط مالکیت خصوصی و طبقات ایجاد شده است، میباشد. چگونه میتوان این نقطه مرکزی تفکر مارکس را در چشم انداز او از آنچه میتواند و باید هدف نهایی یک جامعه کمونیستی باشد، دید؟
“در مرحله بالاتری از جامعه کمونیستی، پس از ناپدید شدن انقیاد بردهوار افراد تحت تسلط تقسیم کار، و به علاوه ناپدید شدن تضاد بین کار فکری و کار جسمی، بعد از اینکه کار نه فقط یک وسیله زندگی بلکه خود به ضرورت اولیه زندگی تبدیل گردید، پس از اینکه نیروهای مولده هم با توسعه همه جانبه افراد رشد نموده و کلیه سرچشمه های تولید ثروت تعاونیها با وفور هرچه بیشتر در جامعه جریان یابد، تنها پس از آن میتوان به طور کامل افق محدود حقوق بورژوایی را پشت سر گذاشت و شعار جامعه بر پرچم آن چنین نوشته خواهد شد : از هرکس بر طبق تواناییاش و به هر کس بر طبق نیازش. “[۳۱]
باید تاکید نمود که مارکس تحقق این ایده آل را تنها پس از فرآیندی طولانی میسر میدید، از آنجا که نظم اجتماعی جدید” از جامعه سرمایه داری خلق میشود، در نتیجه در هر زمینه ای اعم از اقتصادی، اخلاقی، و فکری هنوز مهر جامعه کهنه ای را که از زهدان آن پدیدار میگردد، بر خود دارد. ” آنچه او مورد بررسی قرار نداد، موانع رسیدن به هدف نهاییاند که میتوانند پوشش”مهر جامعه کهنه” را بر جامعه جدید سبب گردند. این مسئله به عنوان یک پیامد از تجربه کشورهایی که انقلابهای سوسیالیستی را به انجام رسانده بودند، بیشتر روشن گردید. هم اکنون بدیهی است که پس از انقلاب، تداوم تقسیم کار بین روشنفکران و کارگران، بین مسئولان و تودهها، و بین شهر و روستا منجر به جاودانه سازی تضاد منافع بین بخشهایی از جامعه در امتداد روحیه برتری طلبی و فردگرایی میگردد. بدون تردید از آنجا که مائوتسه تونگ [۳۲]عمیقاً تحت تأثیر این تجربه قرار گرفت، از این رو بارها بر لزوم توجه به حذف تفاوتهای اساسی میان مردم در پیشروی به سوی سوسیالیسم تاکید نمود.
در مرحله بالاتری از جامعه کمونیستی، پس از ناپدید شدن انقیاد بردهوار افراد تحت تسلط تقسیم کار، و به علاوه ناپدید شدن تضاد بین کار فکری و کار جسمی، پس از اینکه نیروهای مولده هم با توسعه همه جانبه افراد رشد نموده و کلیه سرچشمه های تولید ثروت تعاونیها با وفور هرچه بیشتر در جامعه جریان یابد، تنها پس از آن میتوان به طور کامل افق محدود حقوق بورژوایی را پشت سر گذاشت و شعار جامعه بر پرچم آن چنین نوشته خواهد شد : از هرکس بر طبق تواناییاش و به هر کس بر طبق نیازش. “
اما در باره چشم انداز نهایی که مارکس برای ما به جا گذاشت، چگونه میاندیشیم؟ آیا از نظر عقلی برای حفظ چنین آرمانی دلیلی وجود دارد؟ در این نوشته، زمان کافی برای بسط این پرسش در همه ابعادش وجود ندارد. با این حال من مایلم اشاره کنم که پشت این چشم انداز دو پیش فرض قرار دارد: یکی از آنها با نوشته های مارکس و انگلس سروکار دارد و دیگری که بر اساس آخرین جستجوها و اطلاعات من، از سوی آنها مورد توجه قرار نگرفته بود.
یک پیش فرض اساسی امکان تحقق اهداف کمونیستی این است که طبیعت انسان برای همه زمانها ثابت نیست: محرکهای زیادهطلبی، فردگرایی و رقابت مسلمات زیست شناختی نیستند. این واقعیت که مردم در رفتار اجتماعی و نگرشهای خود تغییر ایجاد میکنند، در هسته اصلی ماتریالیسم تاریخی است. مارکس در تزهایی درباره فوئر باخ نوشت[۳۳]: با اینکه “انسانها محصول شرایط و پرورش بوده و بنابراین شرایطی متفاوت و پرورشی تغییر یافته، انسانهای دگرگون شدهای را به وجود میآورد”، نباید فراموش نمود که ” خودِ شرایط نیز دقیقاً توسط انسانها تغییر یافتهاند و اینکه خود این مربی باید آموزش دیده باشد. “ [۳۴] شالوده این موضوع از مطالعه تاریخ و به ویژه تحقیقات انسان شناسی سرچشمه میگیرد. مارکس در فقر فلسفه[۳۵] نوشت: “آقای پرودون درک نمیکند که کل تاریخ، تنها بیانگر دگرگونیِ پیوستهِ طبیعتِ انسان است. “
خیلی از اعتراضات به تحقق چشم انداز کمونیستی بر این ادعا مبتنی است که مردم تنها زمانی کار خواهند کرد که انگیزه اقتصادی، آنها را هدایت نماید. با این وجود این نظریه توسط بسیاری از جوامع بدوی که ما آنها را میشناسیم، رد شده است، جوامعی که در آنها مشوقهای کار غیر اقتصادی مسلط بود: انگیزههایی نظیر مسئولیت اجتماعی، سنت، تمایل به قدر و منزلت و لذتی که در مهارت و استادکاری است. با توجه به تغییرات گذشته در نگرشهای مردم به جامعه و به کار خود، منطقی است فرض کنیم که طبیعت انسان، با شور و اشتیاق به نظمی اجتماعی بر مبنای همکاری، حذف تقسیم کار انعطاف ناپذیر و ایجاد فرصتِ توسعهِ کاملترِ افراد انطباق خواهد یافت.
اما آنچه در اینجا محل بحث است، پیش فرض دومی است که در مورد سرشت نیازهای مردم وجود دارد، موضوعی که مارکس و مارکسیستها اعتنا زیادی به آن نداشتهاند. چنانچه نیازهای مردم بی حد و حصر باشد و به ویژه اگر طبقه سرمایه دار اشتیاق و علاقه زیادی به مصرف از قبیل نیازهایی که کشورهای پیشرفته سرمایه داری در غرب را متبلور میکند، به وجود آورند، در این صورت به نظر میرسد که دورنماهای رسیدن به مراحل بالاتر کمونیسم در واقع بسیار ضعیف باشند. مشکل تنها منابع محدود زمین نیست، هرچند که محدودیت این منابع به تنهایی دلیل کافی برای شک و تردید به این چشم انداز را ارائه میکند. توسعه بی حد و حصر در جستجوی یک استانداردِ مادیِ همیشه بالاتر از زندگی در یک مقیاس جهانی تنها منجر به تکرار بدترین مشخصه های جامعه طبقاتی میگردد. تحریک افزایش پی در پی و حتی گسترده تر تولید مجموعه کالاها در کنار سایر رویکردها، مستلزم تداوم تقسیم کار انعطاف ناپذیر، تمرکز بر ساخت و تولید در شرکتهای بزرگ و شهرهای بزرگ است.
اما آنچه در اینجا محل بحث است، پیش فرض دومی است که در مورد سرشت نیازهای مردم وجود دارد، موضوعی که مارکس و مارکسیستها اعتنا زیادی به آن نداشتهاند. چنانچه نیازهای مردم بی حد و حصر باشد و به ویژه اگر طبقه سرمایه دار اشتیاق و علاقه زیادی به مصرف از قبیل نیازهایی که کشورهای پیشرفته سرمایه داری در غرب را متبلور میکند، به وجود آورند، در این صورت به نظر میرسد که دورنماهای رسیدن به مراحل بالاتر کمونیسم در واقع بسیار ضعیف باشند. مشکل تنها منابع محدود زمین نیست، هرچند که محدودیت این منابع به تنهایی دلیل کافی برای شک و تردید به این چشم انداز را ارائه میکند. توسعه بی حد و حصر در جستجوی یک استانداردِ مادیِ همیشه بالاتر از زندگی در یک مقیاس جهانی تنها منجر به تکرار بدترین مشخصه های جامعه طبقاتی میگردد. تحریک افزایش پی در پی و حتی گسترده تر تولید مجموعه کالاها در کنار سایر رویکردها، مستلزم تداوم تقسیم کار انعطاف ناپذیر، تمرکز بر ساخت و تولید در شرکتهای بزرگ و شهرهای بزرگ است. همزمان، هیئت مدیره این شرکتها باید در جستجوی فرصتهای برابرِ توزیع در سراسر جهان باشد.[۳۶] در صورت عدم وجود محدودیت در نیازها، راه عملی برای تأمین رضایت هیچ مصرف کننده ای وجود نخواهد داشت: امکانات محدود تولید، لزوماً منجر به نابرابری در توزیع، همراه با تشدید تضادهای بین بخشهای ممتاز و محروم میگردد.
آنچه را که باید به همه این موارد اضافه نمود، این است که یک شرط لازم برای یک جامعه واقعاً کمونیستی یک تغییر جهت کلی از فرهنگ سرمایه داری و مصرف گرایی است. این میتواند به معنی یک رویکرد جامع جدید به طراحی شهرها و روستاها، حمل و نقل، تعیین موقعیت صنایع، تکنولوژی و خیلی بیشتر از اینها باشد. مهمتر از همه، فرهنگ جدید باید مبتنی بر توجه به نیازهای مردم و سبکی از زندگی باشد که سازگار با حفظ یک جامعه مبتنی بر همیاری و طرفدار برابری انسانها باشد.[۳۷]
با اینکه همان طور که در بالا ذکر شد مارکسیستها از مسئله نیازها و الزامات یک فرهنگ جدید غفلت کردهاند، حقیقت آن است که این نگرانی به صورت بسیار جدی در یک رمان تخیلی معروف توسط مارکسیستی به نام ویلیام موریس[۳۸] به نام “اخبار از ناکجاآباد” مورد توجه قرار گرفته است. به یک معنا این کتاب میتواند به عنوان پاسخی به ادوارد بلامی[۳۹] در نظر گرفته شود. موریس از عقاید بلامی ناراحت بود، به عنوان مثال آن گونه که در مقاله انتقادی موریس با عنوان “در جستجوی آینده”[۴۰] آمده است: ” بلامی میگوید که هر انسانی آزاد است شغل خودش را انتخاب نماید و این کار، هیچ بار سنگینی برای کسی نیست. تصویری که او خلق میکند، تصویری از یک ارتش دائمی بزرگ، با تمرینات نظامی محکم، مقهور سرنوشت مرموز اشتیاق پایان ناپذیر برای تولید کالاهای قابل فروش جهت تأمین هر هوسی است، کالاهایی که تا آن اندازه بی فایده و پوچ اند که میتوان آنها را از چرخه تولید به بیرون پرت نمود. من اعتقاد دارم که ایده آل آینده به کاهش انرژی انسان از طریق کاهش کار به حداقل اشاره ندارد بلکه بیشتر از آن به کاهش رنج نهفته در کار به چنان حداقل کوچکی اشاره دارد که سخن گفتن از آن به عنوان رنج را متوقف خواهد نمود… بنابراین، آقای بلامی در این بخش از طرح خود، بیش از حد لازم خود را نگران جستجوی (با شکست کامل) برخی انگیزه های کار برای جایگزینی ترس از گرسنگی میکند که هم اکنون تنها ترس ما است، در حالی که غالباً تکرار این حقیقت که انگیزه حقیقی برای کار شاد و مفید باید لذت موجود در خودِ کار باشد، مورد ایراد قرار میگیرد. “[۴۱]
رمان تخیلیای که موریس یک سال بعد مینویسد، همان طور که انتظار میرفت، با تفکر بلامی تفاوت قابل توجهی دارد. او نسخه ای کامل برای همه جنبه های جامعه جدید را فراهم نمیکند، همین طور او وانمود نمیکند که تفکر او تنها شکل و ضروریترین شکل آینده است. در عوض، تفکر او بیانی از یک ترجیح شخصی برای جهانی است که او دوست دارد در آن زندگی کند. با این حال در مقابل بلامی، موریس درکی تاریخی را ارائه میدهد، درکی که بر اساس آن دگرگونیهای اجتماعی به عنوان نتیجه نبردهای تند طبقاتی و آگاهی از تغییرات بالقوه در طبیعت انسان و مناسبات اجتماعی اتفاق میافتد. آنچه در این نوشته مورد علاقه خاص است، این است که تاکید موریس بر رضایتی است که میتواند از کار حاصل گردد. اما این تنها میتواند در محیطی با سبک ساده شدهای از زندگی و رهایی از فشارهای مصنوعی خواسته های تحریک شده تحقق یابد. شهرهای بزرگ در دنیای جدید موریس ناپدید شده و با روستاها، جنگلها و چمنزارها جایگزین میشوند. تحت این شرایط ساده تر، تقسیم انعطاف ناپذیر کار از بین میرود چنانکه مردم وقت و علاقه خواهند داشت مهارتهای زیادی را بیاموزند. مهمتر از همه، او بر خشنودیهایی تاکید میکند که میتواند از مهارتهای دستی، صنایع دستی و خلاقیت منتج از آنها بدست آید.
آنچه به ویژه در باره “اخبار از ناکجاآباد” جالب است، این نیست که نویسنده به ما پاسخهایی را معرفی میکند که برای دنیای پیچیده امروزی نیاز داریم. از آنجا که راه حلهایش به آینده دور مربوط میگردد، آنها تنها میتوانند ماهیتی تخیلی داشته باشند. راه حل واقعی به ناگزیر توسط تاریخ ارائه خواهد گردید.[۴۲] از سوی دیگر مباحثی که او در ارتباط با کیفیت زندگی، کار و فرهنگ در یک جامعه بی طبقه ارائه میکند، شایان توجه است. آنها شایستگی ایدههای پیشنهادیای را دارند که میتوانند راه مبارزات امروز برای شکل گیری زندگی بهتر آینده را تحت تأثیر قرار دهند.
[۱] -The Meaning of Work: A Marxist Perspective, Monthly Review, ۲۰۰۶, Volume 58, Issue 05 (October)
این مقاله بازنویسی یادداشتهایی است که در بحث سوم گفتگوی مسیحی- مارکسیستی آمریکای شمالی در مه۱۹۸۲ در مدرسه علوم دینی وسلی درواشنگتن دی سی (Wesley Theological Seminary in Washington, D.C) برگزار گردید. در جلسه افتتاحیه که در طی آن این بحث ارائه شده بود، یک چشم انداز مسیحی توسط مونسیگنور جورج هایگینز (Monsignor George Higgins) ارائه گردید.
[۲] -Harry Magdoff
[3]- Looking Backward
[4]- Edward Bellamy
[5] -Uncle Tom’s Cabin
[6] - Populist Party (حزب پوپولیست یک حزب سیاسی در فاصله سالهای ۱۹۸۴تا ۱۹۹۶ در ایالات متحده آمریکا بود. ایدئولوژی این حزب، راست افراطی بوده و اغلب ناسیونالیسم سفید را نمایندگی می کرد.)
[۷] -Julian West
[8] -common-labor (مترجم) منظور از کار همگانی در واقع ،کار یدی،کار فیزیکی ،کار کثیف و…کار غیر ماهر است.
[۹] - مراد، انسان های پرورش یافته طی پروسه رشد اجتماعی در جریان کار عمومی و کار اجباری است که اکنون دیگر فارغ از انجام کار هستند.(مترجم)
[۱۰]- کنایه از نفرین یهوه بر آدم است که با خوردن میوه ای که از خوردن آن منع شده بود، مغضوب خدواند و مورد نفرین قرار گرفت. در باب سوم از کتاب “سفر پیدایش، نخستین بخش از کتاب مقدس و اولین کتاب از «اسفار پنجگانه» یا تورات است : “۱۷)و به آدم فرمود: «تو به حرف زنت گوش دادی و میوهای را که به تو گفته بودم نخوری، خوردی. بهخاطر اینکار، زمین لعنت شد و تو باید در تمام مدّت زندگی با سختی کار کنی تا از زمین خوراک به دست بیاوری. ۱۸) زمین خار و علفهای هرزه خواهد رویانید و تو گیاهان صحرا را خواهی خورد. ۱۹) با زحمت و عرق پیشانی از زمین خوراک به دست خواهی آورد تا روزی که به خاک بازگردی، خاکی که از آن به وجود آمدی. تو از خاک هستی و دوباره خاک خواهی شد.” (مترجم )
-[۱۱] یهوه یا یهوه به انگلیسی (Yahweh) نام اختصاصی خدا در زبان عبری است. (مترجم )
[۱۲]- Marx, Karl, Grundrisse (مترجم) در جستجوی منبع این نقل قول مشخص گردید که از گروندریسه نقل شده است.
[۱۳] -The Part Played by Labor in the Transition from Ape to Man
[14]-Origin of the Family, Private Property and the State [New York: International Publishers, 1972], 237
[15] -Capital, vol. 1 [Moscow: Progress Publishers], 333
[16]-Socrates
[17] -mechanical arts
[18] - Thorstein Veblen, The Theory of the Leisure Class [New York: Random House, 1934], 15
[19]- drudgery
[20] -Thorstein Veblen, The Theory of the Leisure Class [New York: Random House, 1934], 15
exploit -[21] – این مفهوم اساساٌ بیانگر فعالیت بخش هایی از جامعه می گردید که درگیر کارهای یدی و فیزیکی که خوار شمرده می شد، نبوده و کار آنها به نوعی کار برجسته و شاهکار تلقی می گردید. (مترجم)
[۲۲] - البته در زمان ارائه این سخنرانی در سال ۱۹۸۲شاید می شد از استقلال سیستم های حقوق و دستمزد به مثابه یک نهاد خود تنظیم کننده اجتماعی سخن گفت. اما رویدادهای دهه های ۸۰،۹۰ و دهه اول هزاره سوم با توسعه حاکمیت و رویکردهای نئولیبرالی بر اقتصاد، این نهاد اجتماعی خود تنظیم گر را با چالش جدی مواجه نموده و موج اعتراضات به کاهش قدرت خرید را در سرتاسر کشورهای توسعه یافته سرمایه داری را سبب گردید که خود به معنی اختلال و ناکارائی سازوکارهای تنظیم کننده این نهاد می باشد.البته حتی در اوایل دهه ۸۰ نیز در بخش عظیمی از جهان یعنی در کشورهای توسعه نیافته چنین نهادی هیچگاه وجود عینی و اثربخش نداشته است.(مترجم)
[۲۳] -Sidney Pollard, The Genesis of Modern Management [Baltimore, Maryland: Penguin Books, 1968], 243
[24] -Harry Braverman, Labor and Monopoly Capital (New York: Monthly Review Press, 1974)
[25] -Babbage principle
چارلز بابیج در سال ۱۹۶۳ در کتاب “اقتصاد ماشین و تولید” آنچه را که امروز اصل بابیج نامیده می شود، با توضیحاتی در باره مزیتهای تقسیم کار تشریح نمود. او نوشت که کارگران با مهارت بالا که دارای حقوق بالا نیز هستند، بخش هایی از وقت خود را صرف انجام وظایفی می کنند که زیر سطح مهارت آنها قرار دارند. چنانچه بتوان فرآیند کار را بین کارگران مختلف تقسیم نمود، امکان آن بوجود می آید که تنها وظایف با مهارت بالا و همینطور با هزینه بالا به آنها سپرده شود و سایر وظایف کاری به کارگران با مهارت پایین تر و ارزان تر واگذار گردد. در نتیجه هزینه نیروی کار کاهش می یابد. این اصل توسط کارل مارکس مورد انتقاد قرار گرفت. مارکس استدلال نمود که این نوع تقسیم کارسبب جدایی کارگران شده و به از خود بیگانگی آنها کمک می گند. اصل بابیج، پیش فرض و مقدمه اصلی تدوین اصول مدیریت علمی فردریک وینسلو تیلور قرار گرفت که آنچنان فرآیند از خود بیگانگی مورد اشاره مارکس را در محیط های صنعتی توسعه داد که این بار به جای مارکس ، اندیشمندان پارادایم نهضت روابط انسانی و پارادایم های جدیدتر در اندیشه های مدیریت آن را مورد انتقاد قرار داده و با طرح ضرورت غنی سازی شغل (job enrichment)و توسعه شغل(Job enlargement) و نیز مدل های کامل تر دیگر تحت عنوان مدل صفات ویژه شغل یا(JCM) Job Characteristics Model کوشیدند اثرات مخرب آن را در محیط کار کنترل نمایند. قابل ذکر است که چارلی چاپلین نیز در فیلم عصر جدید، از خود بیگانگی ناشی از تقسیم کار تخصصی بابیج و تیلور را به نقد کشید.(مترجم)
[۲۶] -The Degradation of Work in the Twentieth Century
[27] -Studs Terkel
[28] - Working (New York: Pantheon Books, 1972)
[29]- منظور، روزهای کاری هفته است. (مترجم)
[۳۰] - Nora Watson
[31] -Critique of the Gotha Program
توجه به مفهوم و محتوی آنچه در این پاراگراف ارائه می گردد، دارای اهمیت بسیار زیادی است. طراحی چشم انداز و vision در مباحث اجتماعی و رویکردهای مدیریتی یک اصل جا افتاده و رایج در حوزه های خرد و کلان مدیریت در جهان امروز بوده و از پایه های اساسی برنامه ریزی استراتژیک محسوب می گردد. امروزه دیگر کمتر شرکت مطرحی را در کسب و کار جهانی می توان یافت که شعاری نداشته باشد. شعارهایی اساساً به شکل یک آرزو و رویا مطرح می شوند. براساس مطالعات در حوزه مدیریت، تاثیر این موضوع بر فعالیتهای مدیریتی و آینده شرکتها غیر قابل انکار است. اما مشخص نیست که چرا برای جامعه انسانی نباید یک آرزو و یک رویای زیبا و قابل دفاع انسانی را تعریف نمود. حقیقت آن است که نباید شعارها را به عنوان یک رهنمود اجرایی و دستورالعمل دقیق کوتاه مدت ارزیابی نمود بلکه باید آنها را به عنوان یک مقصد و افق مورد توجه قرار داد. و به این مفهوم شعار ” از هرکس بر طبق توانایی اش و به هر کس بر طبق نیازش” بسیار مناسب و اثرگذار طراحی شده است. البته برای درک این موضوع باید هم آرزومند سعادت و رهایی بشر بود، هم توان تحلیل و ریشه یابی نابسامانیهای موجود جوامع انسانی را داشت، هم نظم موجود اجتماعی و ساختار طبقاتی جامعه کنونی را ازلی و ابدی ندانست، هم به نیروی اندیشه و عمل بشری برای ساختن آینده ای بهتر باور داشت، هم کوشید برای نزدیکی به افق پیش رو از دستاوردهای علوم اجتماعی و دانش بشری بهره گرفت و….آری اگرکسی با هریک از این پیش فرض ها مشکل داشته باشد، حق دارد که این شعار را نوعی ایده آلیسم ،خیالبافی و….تلقی کند. در غیر این صورت نمی توان با آرزوی دستیابی به جامعه ای مشترک المنافع که مشخصه آن ،کار کردن انسان ها به اندازه توانایی آنها و بهره مندی آنها از جامعه به اندازه نیاز هایشان باشد، مخالفت نمود. مگر اینکه یا با بند اول شعار یعنی “کار کردن انسان ها به اندازه توانایی خود” و یا با بند دوم آن یعنی “بهره مندی انسان ها متناسب با نیازشان” مشکلی وجود داشته باشد. کافی است در نظر داشته باشیم که در جهانی زیست می کنیم که بر اساس آمار worldmeters.info تا ساعت ۱۲روز ۲۲جولای سال ۲۰۱۲ یا اول مرداد ۵۸۵/۱۵ نفر از گرسنگی در این روز در جهان مرده اند و۹۴۹/۳۷۲/۹۰۹ نفر از سوء تغذیه رنج می برند. این درحالی است که ردیف بالایی شمارشگر ۹۱۶/۵۲۰/۱۴۷ نفر را نشان می دهد که از فربهی و چاقی رنج برند. همین آمار نشان می دهد که تا این روز که در ماه هفتم سال میلادی است،۸۰۶/۰۰۳/۱نفر از بیماریهای ناشی از آب آشامیدنی مرده اند.و ۴۸۳/۷۷۰/۸۱۷ نفر به آب آشامیدنی سالم دسترسی ندارند. تا این زمان یعنی طی حدود ۷ ماه از سال میلادی ۷۵۸/۲۳۶/۴ کودک زیر ۵ سال به دلیل عدم دسترسی به بهداشت و تغذیه مناسب فوت کرده اند. این آمار نشان می دهد که در روز مورد بررسی معادل ۰۰۰/۰۰۰/۳۷۶/۲ دلار صرف هزینه های نظامی شده است. طبق این آمار ۰۰۲/۸۹۹/۲ هکتار جنگل از ابتدای سال تا ۲۲جولای از بین رفته و ۰۰۰/۵۷۷/۷۰۵/۱۸ تن گاز دی اکسید کربن در جهان تولید شده است. آیا در جهانی که چنین تصویری دارد، آرزوی جامعه ای که در آن کار،مسئولیت و بهره وری از منافع اجتماعی عادلانه و متناسب با توانمندی ها و نیازهای انسانی توزیع شده باشد،آرزوی نامربوطی است؟ توجه به این نکته نیز مهم است که شعار مورد بحث از آرزوی برابری مکانیکی اجتناب نموده و به تفاوت های فردی انسان ها نیز توجه داشته و به نیازهای متفاوت آنها اشاره می نماید. البته این نکته نیز قابل درک است از آنجا که ما محصول یک جامعه طبقاتی بوده و هر روز صبح تا شب در چنبره مناسبات سود ورزانه و برتری طلبانه سیستم اجتماعی و اقتصادی سرمایه داری به صورت آگاهانه یا ناخود آگاه به فکر برتری جویی نسبت به سایرین هستیم، چنین آرمانهایی را اتوپیایی و خیالبافانه ارزیابی نماییم. برای درک این شعار باید از فردگرایی محدود و خودخواهانه ای که جامعه سرمایه داری آن را به انواع و اقسام روشهای آموزشی ،فرهنگی و… تبلیغ و ترویج می نماید، رها شده و در مقیاسی انسانی و تاریخی اندیشید. (مترجم)
[۳۲] -Mao Tse-tung
[33] - Marx, Theses on Feuerbach
[34] - توجه به تاثیر متقابل دیالکتیکی بین شرایط اجتماعی و انسان در اینجا دارای اهمیت است. از یک سو انسان محصول شرایط اجتماعی است و از سوی دیگر انسان ها هستند که در طول تاریخ، شرایط اجتماعی را دچار تغییر نموده اند. هر یک بر دیگری تاثیر می گذارند و هیچ یک نیز به صورت منطقی پیش نیاز وجود دیگری نیستند. رویکردی که نه به شکلی اراده گرایانه می کوشد تا با نادیده گرفتن شرایط و ضرورتهای اجتماعی و تاریخی، بر قانونمندیهای تکامل اجتماعی چشم فرو بندد و نه نوعی جبر اجتماعی را بر سرنوشت بشر حاکم دانسته و انسان را مقهور دست و پا بسته شرایط اجتماعی و تاریخی فرض نموده و نقش آگاهی، اراده و تلاش انسانی را در تاثیر بر محیط اجتماعی خود نادیده می گیرد.
[۳۵] -Poverty of Philosophy
[36] - سیستم جهانی سرمایه داری می کوشد تا تضاد گرایش به تمرکز بر ساخت و تولید در شرکتهای بزرگ و شهرهای بزرگ را با تمایل به توسعه جهانی بازار فروش و استفاده از منابع ارزان از گوشه و کنار جهان از طریق تقسیم کار بین المللی و با استفاده از ساختارهای ماژولار و با بهره گیری از نهادهای اقتصادی بین المللی مانند صندوق بین المللی پول، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی حل کند. راه حلی که عملاً به تشدید تضادهای اجتماعی در سطح جهانی انجامیده و تشدید تضاد شمال- جنوب را در کنار تضاد کار و سرمایه در سطح جهانی سبب گردیده است. (مترجم)
[۳۷] - بدون تردید چنین سبکی از زندگی که “سازگار با حفظ یک جامعه مبتنی بر همیاری و طرفدار برابری انسان ها” باشد، مخالفانی نیز خواهد داشت. مخالفانی که در تلاش برای حفظ امتیازات خود در جامعه طبقاتی کهنه ممکن است به هر اقدامی علیه نظم جدید متوسل شوند. یکی از مهم ترین مسائل مهندسی و بنای جامعه جدید، چگونگی مدیریت این مخالفت ها خواهد بود. “حفظ یک جامعه مبتنی بر همیاری و طرفدار برابری انسان ها” در چارچوب تعاریف رایج حقوقی و سیاسی در جامعه بورژوایی که برای این منظور طراحی نشده اند، امکان پذیر نخواهد بود. بنابراین تاسیس و استحکام جامعه جدید نیازمند شکل گیری ارزش ها، تعاریف و نهادهای حقوقی، سیاسی و اجتماعی متناسب با این شالوده و بنیان جدید است که باید در رویکردی جامع و هوشمندانه شکل بگیرد و بدون مسامحه از سوی ارکان اجتماعی و سیاسی و فرهنگی مورد حمایت و پشتیبانی قرار گیرد.(مترجم)
[۳۸] -William Morris’s News from Nowhere (1890)
[39] -Edward Bellamy Faster
[40] - Looking Forward
[41] -The Commonweal [January 22, 1889], as cited in A. L. Morton, The English Utopia [London: Lawrence & Wishart, 1952], 155
[42] - «دگرگونیهای اخیر»ی که پل سوییزی بهدرستی به آنها اشاره میکند، بیش از آنکه سبب بهروزیِ بیشتر ساکنین کره زمین شده باشد، یاریرسانِ «درونی کردن» و بدیهی جلوه دادن ارزشها و مناسبات حاکم و استحکام بیش از پیش ساختار موجود بوده است. به بیان پل سوییزی: «دیوانگی است اگر اهمیت دگرگونیهای اخیر نادیده گرفته شود. اما در عین حال دیوانگی است که سند مرگ سوسیالیسم نیز امضا شود. شرایطی که موجب پیدایش و رشد سوسیالیسم شد هنوز پابرجاست و بنابراین هنگامی که نسل جدیدی از استثمار شدگان قدم به صحنه بگذارند، سوسیالیسم دوباره در شکل و قالبی جدید نمایان خواهد شد. آنچه ما باید انجام دهیم توضیح و تشریح آن چیزی است که روی داده و مسیری که طی شده است، تا نسل جدید بتواند فرایند جاری در دنیای سرمایهداری را درک کند. نباید امید خود را به بهبود شرایط زندگی بشر، حتی برای لحظهای از دست بدهیم.» «شرایطی که موجب پیدایش و رشد سوسیالیسم شد» و همچنین همهی شرایط عینیِ تغییر به سوی آرمانهای سوسیالیسم «هنوز وجود دارد،» اما نظام حاکم با اتکا به همین «دگرگونیهای اخیر» تا آنجا که توانسته شرایط ذهنی مردم را برای پذیرش رخداد این تحول بزرگ به تأخیر انداخته است، بهگونهای که مردم حتی نابرابریها را از امور بدیهی میپندارند.(مترجم، به نقل از khosrosadeghi.com، “سرمایهداری و تولید رضایت، واقعبین باش، زندگی همین است که هست! “ خسرو صادقی بروجنی و اکرم پدرامنیا )
منبع: مجله ی مهرگان
|