دویدن درتونل بی چراغ!
خسروکیان راد معرفی یک دفتر ترانه
•
خودم رُ پیشِ تو دیگه یه لحظه جا نمیذارم!
تمومِ قصه رُ میگم، واسه فردا نمیذارم!
میگم از اونچه میدونم! میگم تا رو بشه این دست!
که پشتِ ماسکِ قدیست، چه موجودِ خبیثی هست!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۲ آبان ۱٣۹۱ -
۲ نوامبر ۲۰۱۲
معرفی یک دفتر ترانه
خسروکیان راد: دویدن درتونل بی چراغ!
دفترترانه
چاپ انتشارات گوته وحافظ شهر بن- آلمان ۲۰۱۲*
خسرو کیان راد دو سال بعد از انقلاب ۵۷ ایران متولد شد. وی اولین فعالیت های ادبی خود را با چاپ اشعار ، ترانه ها و متون طنز در نشریات دانشجویی دانشگاه شیراز آغاز کرد. سال ٨۱ در زندگی هنری خسرو با دو نقطه عطف مشخص می شود: عضویت در کانون ترانه سرایان ایران و کسب عنوان برتر در جشنواره ادبی دانشجویان سراسر کشور. با چاپ دفتری از ترانه های کیان راد با عنوان " یه ربع به جنون" در سال ٨۵، نمونه هایی از سبک کار وی در اختیار دوستداران قرار گرفت. دریافت لوح تقدیر از نخستین فستیوال گروه های راک ایران در بزرگداشت "کت استیونس" در خرداد ۱٣٨۵، فصل دیگری در سابقه هنری خسرو محسوب می شود. وی توانست با نوشتن ترانه آلبوم های "دوره گرد" و "کلاغا" و نگارش چند ترانه برای گروه های "سندی" و "کارمندان"، ارتباط هنری خوبی با معدود گروههای پاپ و راک در ایران و آمریکا داشته باشد. نوشتن ترانه "زمین ویران" در تیتراژ فیلمی مستند در باره زنان و کودکان جنگ و همچنین نگارش ترانه "سقوط" برای جشنواره موسیقی کودکان سرطانی از دیگر آثار خلق شده توسط خسرو می باشند. تلاش کیان راد طی سال های اخیر معطوف به گردآوری مجموعه ای از ترانه های "زویا زاکاریان" و نوشتن ترانه های دومین کتاب خود به نام " دویدن در تونل بی چراغ" بوده است.
پیش کش به
بچه های خیابانِ فردا
یوزپلنگانی که با من دویدهاند!
نزدیک به سی سال در فضایی تاریک زیستن و نفس کشیدن، دشوار و جانکاه است. فضایی تیره همچون دالانی بیروزن و تونلی بیچراغ. با گذشت روزها بزرگ میشوی و راه میروی، روزهای ناب کودکی تنها روشنایی پشتِ سرِ تو در ورودیِ دالان است که هی بیشتر و بیشتر از آن فاصله میگیری، تا آن هنگام که به ژرفای سیاهی فرو میروی. انگار همیشه نیمهشب است با هوایی خفقانآور. دیگر تنها میتوانی از رژه ی خاطرههای نورانی در ذهنت شادمان باشی. همهجا دیوار است و دیوار. بارها به دیوارها میخوری و سراسر روحت زخم بر میدارد. اکنون میدانی که زادهی سال هزار ُ سیصد ُ رنج در محله ی مسخآباد بودهای. هرچه پیشتر میروی بیشتر پی میبری که اینجا تنها جولانگاهِ خفاشان است. جز مغزهایی متروک، آراسته به صورتکها چیزی نمییابی. دوستان و همسایگان نیز به نظر نارفیق میآیند.
این کسوفِ دیرپای، شاهدِ مرگِ تدریجی هزارن شمع و خودسوزی کبریتها هستی. به ناچار از این همه ظلم به ظلمات پناه میبری و با خود سخن میگویی. همچون هذیانی که زاده ی تبی شدید است. همآغوشِ سکوت میشوی و میکوشی در زندانِ کوچکت به ترانههای تنهایی دل خوش کنی. اما باز تو را راحت نمیگذارند آنانکه خود را قیّمِ زمین و زمان میدانند. همهجا تبربارانِ تحجر است. گاه به سَرَت میزند چنان بلند نعره بزنی که شیشههای قیراندودِ این آکواریوم فرو ریزد. دوست داری دستکم به کودکان بگویی که بایستی دست بهکار شوند، میتوان دوید و با شتاب از این ظلمت گذشت. برای آنان از آفتاب و دریا ترانهی میخوانی و سرودِ سپیده سر میدهی. هرچند زنجیرهای نهانیِ سکوت، همواره دست ُپا گیر بوده است.
سودای رهایی در سر داری. میدانی که اگر بمانی، تو هم دفن میشوی. همسانِ همه ی آنان که در این گورستان بیانتها مدفونند. هنوز کورسوی امیدی داری که از این دالانِ زمان بگذری. پس دویدن آغاز میکنی. گویی که تحتِ تعقیبِ جهالتی هزارساله باشی.
.....
بخشی از مقدمه ی دفترترانه خسروکیان راد
چشمانِ تو بیمرزترین وطن است!
وطن!
وطن، تنها نشونِ شیر ُخورشید نیست!
وطن، تنها ستونِ تختجمشید نیست!
وطن، کوه وُ درختُ دشتُ دریا نیست!
وطن تو قلبِ ماست، هیچجای دنیا نیست!
وطن، نه مرزی میخواد ُ نه محدوده!
همه کشتارِ آدمها سرِ خاکِ وطن بوده!
وطن بهانهی خوبی واسه فریبِ انسانهاست!
وطن مفهومی مصنوعی واسه گرفتنِ جانهاست!
وطن اونجاست که روحت رُ به بردگی نمیگیرن!
وطن اونجاست که آدمهاش بهدستِ هم نمیمیرن!
جایی که واژه ی زندان غریبه باشه وُ مهجور!
جایی که هرکس از وحشت نشه بهدستِ خود سانسور!
وطن، تنها نشونِ شیر ُ خورشید نیست!
وطن، تنها ستونِ تختجمشید نیست!
وطن، کوه وُ درختُ دشتُ دریا نیست!
وطن تو قلبِ ماست، هیچجای دنیا نیست!
وقتی که عکسی بازیچه ی آسفالتِ خیابان میشود!!
خبیث!
خودم رُ پیشِ تو دیگه یه لحظه جا نمیذارم!
تمومِ قصه رُ میگم، واسه فردا نمیذارم!
میگم از اونچه میدونم! میگم تا رو بشه این دست!
که پشتِ ماسکِ قدیست، چه موجودِ خبیثی هست!
جای قلبت، توی سینه نشسته نفرت ُ کینه!
توهم داری ُ تردید با یه غرورِ دیرینه!
آخه این صورتک دیگه چه سودی واسه تو داره!
نگاهت بیصدا میگه چقد فکرِ تو بیماره!
همه نقشت رُ میشناسن، یه نقشِ خشک ُ تکراری!
به خیالت همه خوابن، فقط تویی که بیداری!
جای قلبت، توی سینه نشسته نفرت ُ کینه!
توهم داری ُ تردید با یه غرورِ دیرینه!
*-کتاب هایی که توسط انتشارات گوته وحافظ چاپ ومنتشرمی شوند را، می توان ازطریق تمامی کتابفروشی های آلمانی زبان و کتاب فروشی های معتبردرسایرکشورهای اروپایی و همچنین ازطریق آمازون تهیه کرد.
اخیر این امکان بوجود آمده که کتاب های فارسی چاپ انتشارات گوته وحافظ رامی توان به کتابفروشی های معتبرآمریکایی در آمریکانیز سفارش داد وآنهارااز طریق این کتابفروشی ها تهیه کرد.
|