یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

باورم نمی شود


مجید خرمی


• تمام خواب هایم شده است،
دید و بازدید شهرهای ایران.
برعکس بیداری، چقدر در خواب هایم
پرواز می گیرم. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱٣ آبان ۱٣۹۱ -  ٣ نوامبر ۲۰۱۲


 
 محسن در شیراز است.
او تار می زند.
من در آلمان شعر می نویسم.
چندی پیش،
پسرخاله من محسن یتیم شد.
آقای شمس کارگر شرکت نفت بود.
چند سال پیش درگذشت.
چندی پیش خاله جان خیری،
در تورنتوی کانادا تمام کرد.
با وجود اینهمه امکان تماس،
هنوز زبان من بند آمده است،
که چطوری می توان تسلیتی گفت.
تمام خواب هایم شده است،
دید و بازدید شهرهای ایران.
برعکس بیداری، چقدر در خواب هایم
پرواز می گیرم.

باورم نمی شود،
چگونه می توان اینهمه آدم را در خواب دید،
به امتداد یک شب تا صبح.
من که اینقدر تنبل شده ام،
باورم نمی شود چگونه در خواب هایم،
اینقدر پیگیر سفر می کنم.
محسن جان حلوای مسقطی لار را،
یادت نرود بیاد من از قوطی استوانه ای بیرون بیاوری،
چقدر حلوای مسقطی را دوست می داشتم.
یادت بخیر خاله جان خیری،
که همیشه سهم مرا نگاه می داشتی ...
وقتی می آمدم به شیراز،
می گفت:
مجید خوابت را می دیدم.
می دانستم می آیی!
بعد در حیاط خانه،
در تنفس خانه و آسمان،
هر دو قلیان می کشیدیم.
ـ از آن توتون قوی برازجانی ـ
آه یادش بخیر،
ایکاش در همان شیراز،
زیر درخت کنار،
یا در آبادان زیر درخت نخل،
مرده بودم.
آه ایکاش محسن جان!
کور بودم،
این خط خارج را،
من ندیده بودم.

مجید خرمی
سروده سال ۲۰۰۶


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست