شکست "چپ"! نه بحران "چپ"؟
نقی حمیدیان
•
این چپ باید و میتواند دوباره متولد شود. باید بتواند وفاداری به جهانبینی را به طور بنیادی به وفاداری به آرمان ملی و دموکراتیک و عدالتخواهانه بدهد. از نفی سرمایه و حذف طبقاتی به همزیستی و مبارزه مسالمتآمیز طبقاتی برای رشد و توسعه اقتصادی گذر کند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۷ آبان ۱٣۹۱ -
۷ نوامبر ۲۰۱۲
برای شناخت علل تفرقه و تشتت در صفوف جنبش چپ ایران و نجات از بن بستی که سالها است در آن بسر میبرد، باید مستقیماً به سراغ بنیادهای سیستم نظری و سیاسی آن رفت.
چپ ایران در طول چند دهه موجودیت خود تحت تأثیر همه جانبه جهانبینی و ایدئولوژی مارکسیستی- لنینیستی قرار داشت. بر این باور بود که تنها با این جهانبینی میتواند واقعیت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی ایران و جهان را مورد شناسائی قرار دهد. همه ابتکار و خلاقیت فکریاش نیز این بود که این جهانبینی را با شرایط مشخص کشورمان به اصطلاح "خلاقانه" منطبق کند! چپ ایران معتقد بود که مارکسیسم- لنینیسم یگانه "جهان بینی علمی و انقلابی" دوران است. از این رو میکوشید با تجهیز هر چه بیشتر به آن همه پدیدهها و تحولات و دگرگونیهای عینی و ذهنی ایران و جهان را شناخته و برای آن راه حلهای روشن و قطعی به دست آورد.
تأکید بر وفاداری ایدئولوژیکی و مبارزه متعصبانه و عدم سازش با دگراندیشان از وجوه بارز چپ بود. هیچ تردید و تزلزلی را بر نمیتابید. تجدید نظر طلبی را "ارتداد" و از گناهان کبیره میشمرد و تجدیدنظر طلبان را "مرتد" مینامید. با این اعتقادات و تعصبات ایدئولوژیکی، چپ ایران تمام گرایشات فکری و اجتماعی مخالف را منحرف و سد راه تحقق آرزوهای خود میدید. پیگیرترین حملات سیاسی نظریاش را متوجه گرایشات فکری و سیاسی در صفوف جنبش کارگری و سوسیالیستی میکرد. گرایشات سوسیال- دموکراسی اروپا را علیرغم این که جوامع رفاه را بدون حذف و آنتاگونیسم اجتماعی به بالاترین درجه رشد و پیشرفت رساندند یکسره مردود و مورد تهاجم قرار میداد. چنین چپی عمیقاً بر این باور بود که تمام حقیقت در انحصار اوست و بقیه همه باطل هستند. بدین سان دامن زدن به تشت و مرزبندی همیشگی در صفوف جنبش کارگری و تودهای یکی از مشخصههای اصلی چنین چپی بوده و هست.
با چنین بینش و عقایدی، چپ ایران هرگز نمیتوانست به ماهیت و محتوای ضددموکراتیک سیستم فکریاش پی ببرد. اما سرانجام دست تقدیر از آستین تاریخ بدر آمد. با انقلاب عظیم بهمن ۱٣۵۷، کل چپ ایران در برابر آخرین آزمایش تاریخ قرار گرفت. به ویژه آن که چند سال بعد اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به کلی از هم فرو پاشید. این آوار دو گانه ملی و بینالمللی چپ سنتی ایرانی را به کلی به زانو درآورد. دیگر هیچ شانسی برای چنین چپی در ایران باقی نماند.
چگونه ممکن است چپ ایران بدون درک و آگاهی عمیق از این حقایق تاریخی، بتواند خود را از نو بسازد؟ بن بست و شکست همه جانبه را نمیتوان "بحران" نامید. مفاهیم باید متناسب با وضعیت واقعی و به جا و درست به کار گرفته شوند.
گره اصلی وضعیت چپ ایران در مشکلات تشکل و پراکندگی آن خلاصه نمیشود. گره حتا در حوزه سیاست و اتخاذ مواضع صحیح و پاسخگو به اوضاع سیاسی و اجتماعی حاکم بر کشور نیست. گرچه چنین چپی گاهاً توانست مواضعی اتخاذ کند و روشهائی در پیش بگیرد که پرجاذبه باشد و انظار بخشهائی از تودههای مردم را به سوی خود جلب کند. اما این چپ، بدون شناخت از ماهیت ضددموکراتیک جهانبینیاش قادر نخواهد بود افقهای نوین و مبتکرانهای در مقابل خود بگشاید و نهایتاً راهی برای خروج از بن بست و نجات خود بیابد!
واقعیت تاریخی در میهنمان این است که مارکسیسم از فیلتر بلشویسم و سوسیالیسم روسی به ایران رسید. و همین پاشنه آشیل و ناکامی تاریخی همه تلاشها، فداکاریها و قربانیهائی شد که چند نسل از چپ ایران با تمام وجود و خلوص خود متحمل شد. لنینیسم از بدو تولد خود همانطور که منتقدان مارکسیست وی در همان زمان پیش بینی کردند به ناگزیر به دیکتاتوری و تحمیل اراده بر تودهها میانجامید. اما سوسیال- دموکراسی روسیه که حامل چنین استبدادی در سیستم فکری خود بود در یک فرصت ویِژه در روسیه توانست به پیروزی سیاسی بر امپراطوری عظیم تزاری دست یابد و قلوب میلیونها انسان دردمند و خلقهای در بند جهان را با امید به رهائی از استثمار و استعمار به لرزه در آورد. با استقرار نظام سیاسی توتالیتر اتحاد شوروی، لنینیسم وسیعاً در سطح جهان به عنوان یک نظریه سیاسی و فکری پیروزمند گسترش یافت. اتحاد شوروی نزد تشنگان آزادی و برابریخواهان در بسیاری از کشورها به مثابه مشت آهنین در مقابل امپریالیسم و استعمار جلوه کرد. اما از آن جا که از بدو تولدش ارادهگرا و فاقد جوهر دموکراتیکی بود، سر انجام از درون فرو پاشید و از صحنه گیتی محو شد.
در ایران، پس از دو دهه وقفه حکومت دیکتاتوری رضاشاهی، با ورود متفقین و ارتش سرخ شوروی به بخشهای شمالی کشور، تأثیر سیستماتیک لنینیسم آغاز شد. این بار لنینیسم با پشتوانه دولت قدرتمند همسایه شمالی و سیاستهای جهانی آن عملاً وارد زندگی سیاسی کشور شد و بر جامعه روشنفکری و بخشهای وسیع جامعه ایران شروع به تأثیر گذاری کرد. اما پس از انشعاب گروه خلیل ملکی از حزب توده، چپ ملی- دموکرات ایران که در آن زمان در وجود حزب توده موجودیت یافته بود یکسره به دامان آموزهها و تجارب انقلاب اکتبر روسیه و نظریه ساختمان سوسیالیسم شوروی و دیکتاتوری پرولتاریا که لنین پایهگزار آن بود و استالین به نحو همه جانبهای آن را به عرصه عمل درآورد گرفتار شد.
تا آن زمان حزب توده ایران تقریباً قاطبه جامعه روشنفکری کشور را به سوی خود جذب و بخشهای وسیعی از جنبش کارگری و تودهای و زنان و جوانان ایران را متشکل کرده بود. اما حزب به دام "جنبش جهانی کمونیستی" گرفتار آمد و رسماً در مدار سیاسی- فکری دنبالهروی از اتحاد شوروی قرار گرفت. بخش وسیعی از روشنفکران، علاقمندی خود را به حزب توده از دست دادند. اما حزب همچنان سازمانیافته و متشکل بود و نفوذ چشمگیر تودهای خود را حفظ کرد.
در این دوره، حزب توده بسیاری از آثآر لنینستی و استالنینیستی را ترجمه و منتشر ساخت. و خود نیز افکار و نظریات سوسیالیسم شوروی و روحیه شوروی دوستی را در صفوف نسلی از اعضا و هواداران خود وسیعاً ترویج و تبلیغ کرد. دنبالهروی از اتحاد شوروی نیز رکن ثابت حزب توده شد که تا فروپاشی این کشور ادامه یافت.
پس از کودتای امپریالیستی- دربار در ۲٨ مرداد سال ۱٣٣۲ و متلاشی شدن شبکههای اصلی تشکیلات حزب توده، رهبری استالینیست حزب در خارج کشور، به تأسی از حزب کمونیست شوروی با حفظ بنیانهای فکری لنینیستی، به استالینزدائی دست زد. جریان خلیل ملکی نیز در زیر آوار تبلیغات سیستماتیک حزب توده و سرکوب رژیم کودتا، دیگر نتوانست سر بلند کند. با به حاشیه رانده شدن حزب توده از صحنه سیاسی و عملی کشور میدان برای نشو و نمای محافل و گروههای انقلابی کوچک باز شد. در عین حال آثار و آموزههای لنینیستی حزب توده، ارثیه و دستمایه فکری نسل بعدی انقلابیون چپ شد که با استناد و به اتکای آن رهبری حزب توده و دنبالهرویاش از شوروی را مورد انتقاد شدید قرار میدادند.
بتدریج محافل مختلفی از نسل جوان چپ از اواخر دهه سی و به ویژه در دهه چهل شمسی شکل گرفتند. منتها نه با افکار و اندیشههای سوسیالیستی یا سوسیال- دموکراسی اروپای غربی، بلکه مشخصاً در همان دستگاه و پایههای فکری لنینیستی و رسوبات استالینیستی پیشین حزب توده! بخش اصلی این نسل با جذب مستقیم سیستم فکری لنینیسم، منتها با استقلال رأی و مرزبندی قاطع با قطبگرائی حزب توده، در نهایت به لنینیسم چریکی رسید که تا انقلاب بهمن ۱٣۵۷ ادامه داشت. افکار لنینیسم ماتوئیستی نیز چند صباحی در جنبش چپ ایران گسترش یافت که بخشهائی از روشنفکران چپ و انقلابیون مذهبی را تحت تأثیر قرار داده بود.
اینک سالها است که سخن از پراکندگی و نداشتن گفتمان مشترک چپ میرود. البته باید دانست پراکندگی چپ امر تازهای نیست و به بحران ایدئولوژیکی آن نیز چندان مربوط نیست. در واقع نمیتوان از چپ متحد در ایران سخن به میان آورد. در تاریخ معاصر ایران، اردوی چپ نمیتوانست متحد و متمرکز باشد. ماهیت سکتاریستی تفکر چپ ایران تشکلی سانترالیزه را میطلبید. بدین سان در هر فرصی که پیش میآمد با اختلاف و انشقاق در صفوف خود روبرو میشد. بزرگترین تشکل و تمرکز موثر آن در چند سال اول فعالیت حزب توده بود که هنوز ماهیتی لنینیستی نداشت. پس از آن نیز علیرغم سرکوب رژیم کودتا، این حزب از همه جریانها و محافل پراکنده در داخل کشورکه بعداً شکل گرفتند متمرکزتر بود اما در خارج کشور با انشعاب و انشقاق دست بگریبان بود. در تمام این دوران افکار و آموزههای لنینیستی بر کل جنبش چپ ایران سلطه داشت. همه تلاشها و رهجوئیها در متن و بستر این طرز فکر تداوم مییافت. تا این که با حمله به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل در سال ۱٣۴۹ و شروع مبارزه چریک شهری و تأسیس سازمان چریکهای فدائی خلق ایران، جنبش چپ ایران پیرامون این سازمان و محور مبارزاتی آن متمرکز شد که تا انقلاب ۵۷ ادامه یافت. این تمرکز به دلیل شکل و شیوه حاد مبارزه چریکها و استبداد محمدرضاشاهی، امکان متشکل شدن نداشت. علاوه بر این، این تمرکز با عنصر بسیار قوی احساسات و هیجانات و بینش مطلقنگرانه سیاه و سفیدی عجین بود. پس از نابودی رهبری سازمان چریکها در هشت تیر ماه ۱٣۵۵، عملاً روند انشقاق و جدائیها آغاز شد. پس از انقلاب علیرغم گستردگی طیف انبوه هواداران سازمان چریکها، این دوره، دوره کشمکشها و سیاستهای متفاوت و متضاد در صفوف کل جنبش چپ بود. جنبش چپ به سرعت به چندین و چند سازمان و گروه و محفل کوچک و بزرگ لنینیست رقیب تبدیل شد که بزرگترین و پرعضو ترین آن را سازمان فدائیان خلق ایران اکثریت تشکیل میداد. در همین دوره بود که اعتبار زدائی و هتک حرمت چپ (در هر حدی که بود) بیش از همه توسط خود گروهبندیهای مختلف که سیاستهای متضادی را در پیش گرفته بودند، علیه همدیگر انجام دادند. این دوره در حقیقت دوره آشکار شدن بن بست و شکست نهائی جهانبینی چپ لنینستی ایران بود که طی چند دهه بر حیات فکری و نظری- سیاسی آن مسلط بود. اما دگمها و تعصبات بسی جان سختتر بودند. تا این که چند سال بعد مهد و زادگاه لنینیسم اتحاد شوروی و بلوک شرق فرو پاشید.
در پی آن، لنینیسم بی سرو صدا از ادبیات "چپ" ایران غایب شد. در فضای عمومی تحقیر و حمله به "سوسیالیسم واقعاً موجود" که رسوای جهان شده بود چپ لنینیست ایران، این جهانبینی را که اندیشه راهبر و ایجاد کننده چنین سوسیالیسمی بود، مورد تعرض و یا نقد مستقیم قرار نداد. تربیت و تعصب ایدئولوژیکی چپ ایران که با نقار و دشمنی تاریخی و همهجانبه با اندیشههای سوسیالیستی و سوسیال- دموکراسی و ضدیت با شیوههای رفرمیستی عجین شده بود، چپ ایرانی را در میان زمین و هوا دلنگون ساخت. چپ ایران در جوهر قدسی افکار و جهانبینی لنینی چنان غرق بود که هیچ قدرت ابتکار فکری برایش باقی نماند. از این رو با استقبال از دموکراسی و طرد دیکتاتوری سوسیالیسم عملاً موجود، بی سرو صدا لنین را درسایه قرار داد بدون آن که شهامت آن را بیابد دستها را درمقابل سوسیال- دموکراسی که رقیب تاریخی اما موفق آن بود بالا ببرد. چنین بود که، بخشهای سازمانیافته چپ، با وجود این همه حقایق و واقعیتها، با حفظ روح و جوهر اندیشگی و دست کم رسوبات بینش لنینیستی، سالهای متمادی را بدون هیچ چشماندازی در پراکندگی و تفرقه سپری کرد.
"چپ سنتی" هنوز از "بحران چپ" سخن میگوید که بیشتر در خارج کشور حضور کلیشهای خود را حفظ کرده است. اینک بیش از دو دهه است که تلاش بیهودهای را مصروف غلبه بر به اصطلاح "بحران چپ" کرده است. پیشروترین این چپ، از تفکر دیکتاتوری پرولتاریائی فاصله گرفته و دموکراسی و رعایت حقوق بشر را جرء جدائیناپذیر "سوسیالیسم؟" به حساب میآورد. بدین سان به نظر میرسد هنوز در پی رویای نوع ناشناخته و مبهمی از نظام سوسیالیستی است که خود آن را "چپ دموکرات" مینامد.
جنبش چپ ایران اگر بخواهد تولدی نوین پیدا کند، اگر بخواهد همه آن ارزشهای والای آرمانی و آن همه خلوص و صداقت و از خود گذشتگی، فداکاری و قربانیهای بسیار را پاس بدارد و اگر بخواهد در جنبش واقعی مردم و ملت ایران نقش و سهمی شایسته و سازنده بر عهده بگیرد، راه و چارهای ندارد که با اندیشه و عمل جهانبینی بنیادگرایانه لنینیستی خود عمیقاً وداع کند. این چپ باید و میتواند دوباره متولد شود. باید بتواند وفاداری به جهانبینی را به طور بنیادی به وفاداری به آرمان ملی و دموکراتیک و عدالتخواهانه بدهد. از نفی سرمایه و حذف طبقاتی به همزیستی و مبارزه مسالمتآمیز طبقاتی برای رشد و توسعه اقتصادی گذر کند. از فرهنگ مرزبندی فلسفی و سیاسی فعالان و کوشندگان سیاسی و اجتماعی سوسیال- دموکراتیک فاصله گرفته بر همکاری و همیاری سیاسی برنامهای پیرامون گرایشات مشترک سیاسی و برنامهای روی آورد.
بازگشت به اندیشههای مارکس و انگلس نیز قابله نوزائی چپ نوین ایران (که تاریخاً نوین نیست) نخواهد بود. هر چند که از این سرچشمه فکری به خصوص از تجارب تاریخی سوسیال- دموکراسی اروپا میتوان و باید بهره برد. چپ ایران با وداع از زندگی فرقهای تشکیلاتی دیرینه، نیازمند تشکلی به کلی متفاوت و با اصول و کارپایههای دیگری است. این چپ نه فقط با خودیهای غیر مذهبی، بلکه با همه علاقمندان به اندیشه ملی، عدالتخواهانه و دموکراتیک از صفوف جنبش ملی، و ملی مذهبی و غیر مذهبی با کاربست شیوههای رفرمیستی میتواند شکل بگیرد. چنین تشکلی نه برپایه ایدئولوژی و جهانبینی دینی و یا غیر دینی، بلکه بر اساس یک برنامه مبتنی بر رشد و توسعه اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی برای ایجاد یک جامعه مبتنی بر رفاه همگانی امکان مییابد کشورمان را در راستای پیشرفت و ترقی و امنیت و آسایش رهنمون سازد.
نقی حمیدیان
ششم نوامبر ۲۰۱۲
|