نامه فخرالسادات محتشمی پور به تاجزاده: هنوز سروها سبز ایستاده اند
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۰ آبان ۱٣۹۱ -
۱۰ نوامبر ۲۰۱۲
کلمه: دو سال است که سید مصطفی تاجزاده در اعتراض به شرایط نگه داری اش در زندان روزه است و همسرش فخرالسادات محتشمی پور در آستانه دو سال روزه داری او نامه ایی نوشته و از دو سال روزه داری او و آنچه که در این مدت بر سر مردم و کشور رفته است می نویسد: “از خون جگر بسیار باید گفت این روزها. این روزها که به سامان نیست. این روزهایی که آدم ها برای قتل نفس مزد می گیرند و پاداش می گیرند و ترفیع می گیرند و مدال می گیرند و برای خوشامد قدرت مداران مجیز می گویند و راست را دروغ و حق را ناحق می کنند. این روزهایی که فساد و مفسده و پریشانی و نابهنجاری دیگر در زیرپوست شهر نیست بلکه با زشتی تمام آشکار شده است.”
او در ادامه این نامه با اشاره به کشته شدن ستار بهشتی می نویسد: “وای از ستم. وای از ستم. وای از ستم. مصطفی جان آن روز که گفتم سهراب را می شناسی و اضافه کردم که من هم نمی شناختم او را ولی شناختمش پس از شهادتش و پس از رساندن پیام او توسط شاهد رشیدی که مادرش باشد، باور نمی کردم که پس از بیش از سه سال به تو بگویم: عزیزم ستار را می شناختی آن کارگر جوان ساکن رباط کریم که جرمش نوشتن نظرات انتقادی اش بود در وبلاگی که معلوم نیست چند خواننده داشت.”
محتشمی پور در این نامه اشاره کرده است که مهدی محمودیان افشاگر کهریزک نیز همراه با مصطفی تاجزاده و در ادامه راهی که او آغاز کرده از ماه رجب تاکنون روزه دار است و می گوید که به روزه داری اش تا پایان اقدامات غیرقانونی نورسیدگان بی ریشه ادامه خواهد داد.
متن این نامه به شرح زیر است:
در آستان جانان در آستانه سومین سال روزه داری اش!
سلام عزیزترین همسرجان دنیا!
دو سالگی روزه داری ات در آستانه ۵۵ سالگی زندگی ات مبارک!
چه پاییزی شده این پاییز ۹۱! پاییز رنگارنگی که با همه هنرش هنوز نتوانسته رنگ سبز را در مصاف رنگ های سبز و سرخ و قهوه ای و نارنجی از پای درآورد. هنوز سروها سبز ایستاده اند! هنوز سروهای سبز امیدبخشند و مهربانانه نوید روزهای سپید را می دهند.
و تو در این سروستان هرچه سر به زیرتر می شوی آوازه ایستادگی ات بلندتر می شود و هرچه فضا را برایت تنگ تر می کنند و دیوارها را عایق می کنند برای حبس صدایت، پیام هایت رساتر و شفاف تر از قبل به مخاطبانش می رسد.
عزیز نازنین!
یادت هست وقتی در آن رمضان ۸۹ که برای اجرای حکم ظالمانه مقدّر شده توسط از ما بهتران راهی زندان بروی به تو گفتم که من هم چنان صدایت می مانم و هر روز برای ستاندن دادت عریضه خواهم نوشت با نارضایتی گفتی: فخری جان! مرا بزرگ نکن اگر می نویسی برای همه بنویس؟! آن روز سکوت کردم و به گفته ات اندیشه کردم و هرچه گذشت دیدم تو بزرگ هستی و نیازی به بزرگ کردنت نیست اما برای نشان دادن حقد و حسد کینه توزان آمر و حقارت مزدوران عامل، چاره ای جز نوشتن و گفتن نیست و این رسالتی است که قلم دارد و صاحب قلم. من از تو و برای تو نوشتم اما از دیگران هم غافل نماندم و همین نوشتن حقیقت و فریاد کردن آن شد بهانه حبسی که برای من سراسر نعمت بود و برکت! ابتدایش استشمام عطر تو در فضای اوین و هر روز و شبش رضایت از حسن هم جواری و انتهایش دیدار روی مهربانت.
مرا با وعده بهبود اوضاع تو برخلاف میلم به بیرون فرستادند. نیک می دانی که اوین خوشبخت در آن ایام عید هجران برای من میعادگاهی فرخنده بود هرچند که دخترک تنهایمان بعد از بندی شدن پدر، دوری از مادر را به سختی تاب می آورد! و آن دیگری دور از وطن مانده حیران وظیفه خواهری و فرزندی بود که نمی توانست ایفا کند!
ماه شب های تار من!
بیش از یک سال و نیم از روز رهایی من می گذرد اما کدام رهایی؟! رهایی از چه؟! بند دوری و هجران را که سفاکانه بر دست و پای ما پیچیده اند تنها به فرموده می گسلد. و رهایی از نفس را هم که خود باید اراده کنیم و خدایمان مدد رساند. باری بیش از یک سال و نیم از آن روز گذشت اما وعده های دروغین محقق نشد و اقدامات غیرقانونی زیادتر شد که کم نشد. تو اما بر عزم خود استوار ماندی و «استعینوا بالصبر و الصلاه» را نصب العین قرار دادی و روزها روزه دار و شب ها شب زنده دار، حجتی شدی برای همه نشسته گان نظاره گر! دست مریزاد اراده پولادینت را مرد زندگی پرافتخار من!
دست مریزاد!
عزیزِ جان!
هربار که در گوشم زمزمه کردی: روزهای سخت تری در پیش است باید آماده باشیم باید آماده شوید، با خود فکر می کردم سخت تر از این؟! به راستی سخت تر از این هم می شود؟! حالا هر روز که می گذرد می فهمم کید شیطان عظیم است و آنان که مزد می گیرند تا مکر کنند و کید بورزند، دمی غافل نخواهند نشست. به سراغ تو می آیند، آرامش و ایمانت به دیوارشان می کوبد و به زمینشان می زند. به سراغ ما می آیند، خدایمان مرحمت می کند و بی اعتنایی هایمان به آن چه آنان مکافات می خوانند، پوزه شان را به خاک می مالد. به سراغ نزدیکانمان می روند و شادمانه از نیرنگی که می بافند قهقهه سر می دهند و خداوند به ناگاه کیدشان را باطل می کند. ما خود را یک سره به خدا سپرده ایم و او خود نیکو نگهبانی می کند. نظاره گران، زندگی ما را سخت می بینند و به تردید می افتند که در راه حق قدم گذاشتن پرهزینه است و از هرکسی برنمی آید اما نزدیک تر که می شوند، رضایت را در چهره های ما می بینند و سکینه ای که به لطف حق بر دلمان چتر گسترده است، و تردیدشان به یقین می رسد که آری می شود هرچند به خون جگر!
از خون جگر گفتم عزیزمهربانم. از خون جگر بسیار باید گفت این روزها. این روزها که به سامان نیست. این روزهایی که آدم ها برای قتل نفس مزد می گیرند و پاداش می گیرند و ترفیع می گیرند و مدال می گیرند و برای خوشامد قدرت مداران مجیز می گویند و راست را دروغ و حق را ناحق می کنند. این روزهایی که فساد و مفسده و پریشانی و نابهنجاری دیگر در زیرپوست شهر نیست بلکه با زشتی تمام آشکار شده است. این روزها که آدم دلش می خواهد خانه نشینی اختیار کند و مانند عابدان زاهد بی خبر و غافل مانده از خیابان و معبر و بازار همه چیز را خوب و خوش و به فرجام ببیند. آدم دلش می خواهد اگر عزلت نشینی را شکست و پای به بیرون از حریم و حرم امن خویش گذاشت، نابینا باشد و ناشنوا باشد و همه آن چه شده و می شود را قصه و فسانه اعتبار کند. آدم دلش می خواهد… افسوس که نمی شود همسرجانم نمی شود به آگاهی رسید و تمنای غفلت کرد. یعنی ما نمی توانیم چنین کنیم وگرنه هستند خود به خواب زدگانی که بیداری را معادل مرگ خویش می دانند و خواب زمستانی را با تمام وجود پذیرا شده و می شوند. ما نمی توانیم نبینیم و نشنویم و شعور خود را به رسانه میلی بسپاریم تا له شود زیردست و پای خردجّال زمانه و عصر ارتباطات!
برگزیدهی من!
قربان نام زیبایت، در ملاقات کابینی اخیرمان برایت از پیام مادر مصطفی کشتهی به خون فتاده عاشورا گفتم که سلامتت را ارمغانی برای همه خانواده شهدا می دانست و پایان روزه داری ات را طلب کرده بود و پیام دیگر عزیزان آسیب دیده و درد کشیده و بی تاب هجران و ستم و سفاکی جابران شده را نیز رساندم فردای عید غدیر، اما تو خندیدی و گفتی به همه مهربانان همراه اطمینان بده که من در حدّ توان به حفظ سلامتم می کوشم. این بیرون ولی، همه به من می گویند: نکند این همسرجان شما با آقایان دست به یکی کرده تا خود را تمام کند به نفع آنان که عاجزند از آسیب رساندنش به لطف الهی و مدد هم او؟ می گویند مگر کشته های داخل و خارج زندان از یادمان می رود مگر جان های گرانبهای عاشق که به مسلخ برده شد فراموشمان می شود. مگر می گذارند فراموش کنیم خون پاک به ناحق ریختهی ندا و سهراب و اشکان و مصطفی و فاطمه و سید علی و شبنم و محسن و محمد و صانع و هاله و هدی و یکان یکان شهدایمان را وقتی هنوز بوی خون تازه مشام ها را می آکند؟! وای از ستم. وای از ستم. وای از ستم. مصطفی جان آن روز که گفتم سهراب را می شناسی و اضافه کردم که من هم نمی شناختم او را ولی شناختمش پس از شهادتش و پس از رساندن پیام او توسط شاهد رشیدی که مادرش باشد، باور نمی کردم که پس از بیش از سه سال به تو بگویم: عزیزم ستار را می شناختی آن کارگر جوان ساکن رباط کریم که جرمش نوشتن نظرات انتقادی اش بود در وبلاگی که معلوم نیست چند خواننده داشت. اما معلوم است که جلّادان، خوانندهی همیشگی وبلاگش بوده اند همان ها که تهدیدش کرده بودند و خدا خواست تا تهدیدهایشان ثبت شود و خدا خواست که با یک شب اقامت در بند ۳۵۰ شکایت این جوان ایرانی از بازجو یا بازجوهایش ثبت شود. همان مزدورانی که اگر قرار باشد کلاه ببرند برای خوشامد ارباب سرخواهند برد! وای از خشک سری و تعصب و فرومایگی و وادادگی و سرسپردگی. من هم نمی شناختمش ولی خدا خواست که این جوانک گمنام نام آور شود برای افشای ستم ها و تجاوز و تعدی که به همه جوانان گمنام نیک اندیش و پاک نفس این سرزمین می شود. آری شناختمش و حالا او بهشتی هست اما ستّار گناه های کبیره متجاوزین به حقوق خودش و مردمش نیست!
یار دربند روزه دارم!
دو ساله شد روزه داری ات در اعتراض به تضییع حقوق انسانی ات. بلکه در اعتراض به تضییع حقوق بشری و هتک حرمت انسان! در اعتراض به اقدامات غیرقانونی کسانی که به خود جرئت می دهند جای خدا بنشینند و قانون لازم الاجرا برای همه بشریت وضع کنند و حلال خدا را حرام و حرامش را حلال کنند. خدایشان نبخشاید که دل فرزندان تو را به درد آورده اند و دل پدر و مادر پیر و بیمارت را و دل همه ما را هرچند که تو آرام و مطمئن بر سر سجاده اخلاص و خضوع نشسته ای و گردن بیمارت را تنها در برابر معبود خم می کنی و اشک دیده بیمارت را تنها در برابر جبروت و عظمت او می فشانی و دعای خیرت بدرقه راه همه ما حتی دشمنان قسم خورده ات بوده و هست!
باورم نمی شود چون توئی دشمن قسم خورده داشته باشد نازنین اما روشنگری هایت از جریان خوارجی – تکفیری مرا به دلهره می اندازد که این گروه هم رأی سلفی ها در جهان اسلام و همسایه طالبان چگونه سیراب خواهند شد از ریختن خون کسانی که تشخیص می دهند مانع راه انحرافی شان تا رسیدن به هدف هستند؟! اما این دلهره در برابر روح آرام و قلب مطمئن تو رنگ می بازد و در برابر بازتاب پیام های تو که صاحبان قلب های سلیم را به همراهی هرچه بیشتر می خواند و صاحبان فطرت های پاک را به اندیشه ژرف تر و گسترده تر می کشاند. بگذار برای نمونه برایت از «مهدی محمودیان» افشاگر کهریزک بگویم که در ادامه راهی که تو آغاز کرده ای از ماه رجب تاکنون روزه دار است و می گوید که به روزه داری اش تا پایان اقدامات غیرقانونی نورسیدگان بی ریشه ادامه خواهد داد! واز مردان و زنانی برایت بگویم که در هم بستگی با تو روزه داری می کنند و هنگام افطار پس از ذکر نام خدایشان از آزادگان دربند و رهبران محصورمان یاد می کنند و رهائی شان را از خدای فتاح مرتاح می طلبند. بگذار از عزیزان همراهی بگویم که هر بار که سفره افطار در خانه ات گسترده می شود، طعامی می سازند و بر سر این سفره می گذارند به نیت گشایش و رفع مشکلات. و چه دل های مهربانی دارند این یاران همیشه همراه که تهدیدها و ارعاب ها و عربده کشی ها و دشنام ها و توهین ها را به هیچ می گیرند و خانه تو را خانه خود می پندارند و سفره ما را سفره برکتی که نشستن بر سر آن هم دلی بیشتر را به ارمغان می آورد، اعتبار می کنند. وقتی که ما، تنها مشتی از بی شمارها با هم هستیم چه باک از تهدید راهزنان سرگردنه! سر تو و رهبران در حصر ویاران دربندمان به سلامت باد. بگذار آنان در میدان خالی از حریف مسابقه دهند. پیروزی ننگ آوری که در پیش دارند، نوش جانشان! و باتلاقی که هر روز بیشتر در آن فرو می روند ارزانی وجودشان!
همیشه دعاگویت
فخری
۲۰ آبان ماه ۱۳۹۱
|