جمعی از کمونیست های فرانکفورت"/>
  
  یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

از "گرا" دادن مجاهدین در عراق تا اشارت های فردی مصداقی در بی بی سی - جمعی از کمونیست های فرانکفورت



اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ٣۰ آبان ۱٣۹۱ -  ۲۰ نوامبر ۲۰۱۲


پهلوانِ مجاهدِ پروژه‍ی عظیمِ "نه زیستن نه مرگ"، با دسته بندی خاص "مارکسیست ها و مجاهدین"، اکنون چندین سالی ست، که براستی برای خود به ثقلی در گزارش¬دهی از زندان¬های جمهوری اسلامی تبدیل شده است.
دریغا که در این میان تا کنون ناشران و حمایت کنندگان وی درست خود چپ¬هایی بوده¬اند، که در مجموعه 4 جلدی، توسط روایتگر مجاهد و مجاهدین، به اشکال متفاوت مورد قضاوت¬های ناروای بسیاری قرار گرفته¬اند.
روایتگری که تمامی جزئیات را در مورد هر کس که به او اشارتی داشته، به دقیقترین وجهی آورده است، اما در مورد خود و یا مجاهدین و بویژه توابانشان در بزنگاه¬ها و برهه¬های حساسی چیزی به خاطر نمی¬آورد و یا مخدوش می¬کند. و این در عین حال روایتگری¬ست که خود 4 بار در مقابل هیئت مرگ قرار گرفته و اما هر باره به گونه¬ای حیرت¬انگیز(البته نا روشن) نجات یافته است. حال آنکه حتا عبور از ترانزیت هیئت مرگ خود مرگ آور بوده است. اما این پهلوان مجاهد(ین)، سرانجام (و البته هم خوشبختانه) توانسته زنده بماند، تا سپس راوی قصه¬هایی شود، که خود حکایت ویژه¬ئی را با در بر داشتن این همه اسناد، در بر می¬گیرد.
ایرج مصداقی مجاهد نیست(می¬گوید!) و تنها آنقدر مجاهد است، که نه تنها در پروژه‍ی "نه زیستن نه مرگ" هر جا که کار بر سر قیاس است، "مارکسیست¬ها" را در مقابل کلیت مجاهدین یک کیسه کند و آنچه در توان دارد، بکار گیرد، که آنها را به بخش بریده و تواب تاریخ در مقابل "مجاهد" و "مجاهدین استوار" بنمایش بگذارد، که اکنون نیز در مصاحبه با بی بی سی در نقش موکل (البته باز هم بیطرفانه!) تا آنجا پیش می¬رود، که شنونده و بسیاری از زندانیان را به یاد همان "توبه¬های تاکتیکی" مجاهدین در زندان¬های جمهوری اسلامی می¬اندازد، که مرز خود را با هر آنچه بوی اخلاق می¬دهد، روشن می¬نماید.
زندان در زندانی که مجاهدین جا بجا با بایکوت¬ها و سیاست¬هایشان در زندان¬های جمهوری اسلامی بر دیگران اعمال می¬کرده¬اند کافی نبوده است، که ورود به حریم خصوصی افراد بخاطر کمک¬هایی که در برهه¬ای به آنها صورت گرفته، اکنون از جانب ایشان جواز اخلاقی ویژه و مجاهدینی برای اعلام عمومی و آنهم جهت افشاگری می¬گیرد. معاونت بند شش آموزشگاه کافی نبوده است، برگذاری مراسم سوگواری برای خمینی در زندان کافی نبوده است¬(بنا به گفته شاهدان زنده) و حجمی ضخیم و نا موجه از سکوت توسط "چپ"ها، که خود نیز هر بار هم زیر بال ایشان را گرفته¬اند و اکنون بیکباره "مجاهد پرکینه" در سر از پا نشناختن خویش، که سازمانی مخوف و جهنمی- اسلامی از لیست صرفا حقوقی سازمان¬های تروریستی در آمده، انگشت اشاره را مجددا به خدمت ترور دیگران میگمارد و نشانی می دهد.
آقای مصداقی این دو را که شما نشانی می¬دهید، البته خوشبختانه دیگر بسیار پیرند و دیر شده و در کشور دیگری بسر می¬برند، اما شما بی گمان تجربه اینگونه "پر حرفی¬"ها (جلد اول- ص 66 و 67) را دارید و کس چه می¬داند، که دوباره "اکبر خوش کوش"های اروپایی این بار در اروپا شما را همراه با برادران سوار همان ماشین¬های معروف (4WD) کنند، تا به سروقت کتابفروشی الدوز ببرند. اما بیاد داشته باشید، که اینگونه شیوه¬های تاکتیکی، هم شما و هم سازمان مخوف مجاهدین را در هر حال در لیست تاریخی اذهان در جامعه ایران بیشتر حک کرده و می¬کند، و اگر اکنون نیز سیاست جهان سرمایه¬داری و مقابله¬هایش با دولت سرمایه¬داری جمهوری اسلامی نبود و نباشد، این سازمان علیرغم تمامی لابیگری¬های مجاهدین در آمریکا و هزینه کردن¬های کلان میلیونی، با گردش دوباره نوک قلمی همچنان به لیست برگرداننده می¬شود. مضافا اینکه این هرگز از نقش بازیچه بودن این سازمان مخوف در دست سیاست بین المللی سرمایه¬داری جهان و آمریکا کم نمی¬کند. و حالیا مگر خود ملاحظه نمی فرمائید، که هنوز خون مردم کردستان عراق در همدستی این سازمان با دولت صدام حسین خشک نشده، در خوش خدمتی به سیاست¬های جهانی آمریکا، خود را برای همکاری با ارتش آزادیبخش(آمریکایی) در سوریه معرفی کرده و پا پیش می¬نهد؟! و آنوقت شادی شما خروج از لیست است؟!
این همان سازمانی است، که بیش از 33 سال پیش با تاکتیک همکاری با رئیس جمهور بنی صدر(رژیم جمهوری اسلامی) آغاز نمود و با شکست سیاست نفوذ بدرون رژیم آدمکشان جمهوری اسلامی، دیرگاهی است که دیگر خود مستقیما دست به قتل عام زده و می¬زند و آیا شما می¬توانید این را از لیست حافظه تاریخی جامعه خارج کنید؟ زندان "ابوغریب"، "رمادیه" و.... و همپیاله¬گی با دولت عراق و ... تهدیدها و ترورهای اعضای خودی توسط این سازمان، با حذف نام از لیست حقوقی سازمان¬های امنیتی جهانی، اما حافظه تاریخی را مخدوش نمی کند. اگر حتا آمریکا چنین امتیازی به شما و این سازمان هم سنخ جمهوری اسلامی نیز بدهد.
آیا آنوقت می¬خواهید در قبال چنین واقعیتی نیز با چنان عملکرد پلیسی، و تاکتیکِ "مجاهد" پروری با اعلام دو نام و نشانی در بی بی سی رد خود را کور کنید؟
آخر آنکه! با چنین موقعیت افشا شده¬ای، قابل توجه است، که اکنون نیز در مراکز و مراجع حقوقی جهان سرمایه¬داری در دادگاه لاهه در "ایران تریبونال" افراد و جریاناتی چگونه گذشته را چراغ راه آینده خود قرار نداده¬اند، و بوی کباب دل و هوش آنان را برده، "میک!" را به¬هم پاس می¬دهند، و بر چنین پلیس بازی¬هایی نیز اجالتا بنا به موقعیت ضروری سیاست( ! ) روزشان چشم فرو می¬بندند.

نوامبر 2012 - فرانکفورت
جمعی از کمونیست¬های فرانکفورت



..................
لینک متونی مرتبط با این موضوع
تصمیم سازمان مجاهدین خلق: کارزار چند میلیون دلاری به حذف از لیست تروریستی انجامید
www.hafteh.de
...................................
سیمور هرش، خبرنگار سرشناس آمریکایی، می گوید گروهی از اعضای 'سازمان مجاهدین خلق' در زمان ریاست جمهوری جورج بوش در خاک آمریکا آموزش نظامی دیده اند.
www.bbc.co.uk
.................................
وحشت دیکتاتوری آخوندی از همبستگی مجاهدین خلق ایران و ارتش آزادی سوریه
www.iran.mojahedin.org

.................................
هرگونه اقدام پلیسی و پرونده سازانه علیه انسانهای مبارز ...
www.dialogt.net

..................................
سه شنبه 15 اردیبهشت 1383
انتشارات خاوران منتشر کرده است: بر ما چه گذشت! نوشته محمد رضا اسکندری
news.gooya.com
یادداشت ناشر
کتاب «بر ما چه گذشت» به وسیله دوستی برای انتشار در اختیار من گذاشته شد. به آن دوست گفتم کتاب را خواهم خواند و آمادگی و یا عدم آمادگی خود را برای انتشار آن اطلاع خواهم داد. زمانی بود که سخت گرفتار بودم. کتاب را به دوستی که هم در رژیم شاه و هم در رژیم شیخ چندین سال زندانی بوده دادم و خواهش کردم بخواند و نظرش را بگوید.
آن دوست پس از خواندن کتاب گفت کتاب خوبی است، ولی انتشار آن را به تو توصیه نمی کنم. مجاهدین آد مهای خطرناکی هستند و ممکن است برایت دردسر درست کنند. این حرف، مرا سخت شگفت زده کرد و به فکر فرو برد. با خود فکرمی کردم یک نیروی سیاسی باید چگونه رفتاری داشته باشد که کسی که بیش از سی سال علیه دیکتاتوری مبارزه کرده و بیش از هشت سال در زندان به سر برده است، چنین قضاوت تلخی درباره این نیروی سیاسی داشته باشد. و برایم این سئوال مطرح بود که چقدر این قضاوت ریشه در واقعیتِ عمل و اندیشه این نیروی سیاسی دارد، و چقدر ریشه در محافظه کاری این دوست؟ به او گفتم فکر نمی کنی کمی مبالغه می کنی. گفت تو مجاهدین را نمی شناسی.
کتاب را به دوست دیگری دادم که او هم تجربه ی زندان شاهنشاهی و چندین سال زندگی مخفی در دوران مبارزه مسلحانه در سازمان فدایی را داشت و پس از انقلاب هم تا خروج از ایران، در صف فداییان مبارزه کرده بود. پس از خواندن کتاب گفت به نظر من کتاب مهمی است و باید منتشر شود. و ادامه داد که من در همان سال های 1990 خبرهای نگران کننده ای در باره ی زندان های مجاهدین و رفتاری که با جداشده گان از سازمان می کنند شنیده بودم. درست این است که آزادی خواهان ایران، این واقعیت تلخ را از زبان کسانی که آن را از سر گذرانده اند بشنوند. اضافه بر آن، بخش مربوط به عملیات «فروغ جاویدان» و روابط درونی مجاهدین و رفتار رهبری با اعضا نیز مهم است. مردم و آزادی خواهان ایران باید واقعیت آن چه را که در این سال ها در درون مجاهدین اتفاق افتاده است بدانند. روشن است که این واقعیت را از زبان رجوی و دستیارانش نمی توان شنید. و توصیه کرد برای مطمئن شدن، از حماد شیبانی که در آن زمان برای مدتی از نزدیک شاهد و به نوعی درگیر مسئله جداشده گان مجاهدین بوده است واقعیت را بپرسم.
فرصتی پیش آمد و مسئله را با حماد شیبانی، و پرویز نویدی که حضور داشت، در میان گذاشتم. حماد شرایط مصیبت باری را که محمد رضا اسکندری در این کتاب در باره ی کسانی که از مجاهدین جدا می شدند بیان می کند، تایید کرد. پرویز نویدی هم افزود که من در همان زمان، پس از سفری به کردستان از نزدیک شاهد رفتار نادرست مجاهدین با کسانی که از آن ها جدا می شدند بودم.
امروز، جنبش آزادی خواهی یِ مردم ایران و نیروهای سیاسییِ آن، پس از تجربه یِ 25 سال حکومت ایدئولوژیک اسلامی و تجربه یِ شکست همه ی نیروها و شیوه های مبارزه یِ جدا از مردم و متّکی به بیگانه و بر محور فردپرستی و دیکتاتوری یِ سازمانی، وارد مرحله نوینی از مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی شده اند. مبارزه ای که بیش از هرچیز بر آزادی و دموکراسی پای می فشرد. به همین دلیل هم آزادی خواهان ایران برای سازماندهی این جنبش بر ایجاد روابط دموکراتیک در درون آن تکیه می کنند.
انتشار کتاب «بر ما چه گذشت» با این هدف صورت می گیرد که از آن چه بر ما گذشت، برای مبارزه یِ امروز علیه جمهوری اسلامی و ساختن ایران آزاد فردا، بیاموزیم.
کتاب «بر ما چه گذشت» در ماه دسامبر برای انتشار آماده بود. ولی در آن روزها، مجاهدین در شرایط دشواری بودند و رژیم جمهوری اسلامی با بده و بستان با آمریکا، از نیروهای اشغالگر در عراق می خواست مجاهدین را به او تحویل دهند. درست ندانستم که در آن شرایط این کتاب منتشر شود. با نویسنده آن تماس گرفتم و نظرم را گفتم. موافق بود و قرار شد کتاب چند ماه دیگر و در شرایط آرام تری برای مجاهدین، منتشر شود.
اکنون کتابِ «بر ما چه گذشت» در اختیار شما، مردم ایران و به ویژه تاریخ، که عادل ترین و بیرحم ترین قاضی است، قرار دارد.
بهمن امینی
پاریس، 22/04/2004
--------------------------

پیش سخن
...
اینک چند سالی است با کوله باری از ناکامی و تجربیات دردناک غریبانه، دور از وطن به بررسی بنیان های فکریم نشسته ام، در شرایطی که دو دهه است دیگر عطر و بوی گل های بهاران وطنم به مشامم نمی رسد و در زیر گام هایم، خش خش برگ های پائیزییِ درختان سرزمین ام را نمی شنوم.
برای آمدن بهار چه سختی ها که متحمل نشدم، چه زندان ها و تبعیدگاه ها که نرفتم. چه سال های سختی که غم غربت را به جان نخریدم تا شاید بهار بیاید. اما حال می بینم که کشتی آرزوهای من، مردم میهنم و همه پاک بازانی که برای آزادی و رهائی مردم ایران تلاش کردند، با ناخدائی یِ کشتیبانان گمراه، به گِل نشسته است.
سال ها به خود می گفتم باید خاطراتم را بنویسم. با خود می اندیشیدم که تنها با گفتن حقیقت و ثبت سرنوشت خود و هم رزمان مان، می توانیم به مردم ایران و نسل های فردا بگوییم، کسانی که ردای آزادی و آزادی خواهی به تن کرده بودند، دزدانی بیش نبودند. ما نسل جانباز دیروز با تمامی عشق، ایمان و احساسات و عواطف خویش، هرچه داشتیم در طبق اخلاص گذاشتیم. اما به جز خیانت، دروغ ، جنایت، رذالت، پست فطرتی و همکاری با جنایتکاران خارجی و داخلی چیزی بیش ندیدیم. آن هائی که سال ها زندان ، شکنجه و دربدری را متحمل شدند به محض اینکه از دستورات و اوامر ولی فقیه خمینی و رهبر عقیدتی رجوی سر پیچی کردند اگر به جوخه های اعدام سپرده نشدند، محکوم به سرنوشتی شوم شدند. بعد از جدائی از فرقه رجوی تصمیم گرفتم تا با ثبت حقایق و واقعیات بیش از دو دهه زندگی در دو نظام عقیدتی خمینی و رجوی، خدمتی و لو ناچیز به مردم میهنم کرده باشم.
... امید است که خوانندگان عزیز با خواندن این حقایق، اشتباهاتی را که ما مرتکب شدیم تکرار ننمایند.
--------------------

30 خرداد سال 60 و زندان های جمهوری اسلامی
.... شکنجه آزادی خواهان بطرز وحشیانه ای ادامه داشت. هر روز گروهی در خانه های تیمی توسط گروه شیت کرمانشاه دستگیر و به بهداری زندان و کارگاه قالی بافی منتقل می شدند. گروه شیت مخفف شورای یاوران تهیدستان بود که توسط افراد هوادار انجمن حجتیه کرمانشاه علیه نیروهای مردمی و انقلابی تشکیل گردیده بود. ما در طبقه دوم بند انقلاب بودیم. وقتی که بچه ها در بهداری و کارگاه به هواخوری می آمدند. با نشان دادن پشت خود آثار شکنجه را به ما نشان می دادند.
در شرایطی که ده ها نفر به خاطر دفاع از مواضع سازمان به جوخه های اعدام سپرده می شدند، تحلیل جدید سازمان به ما منتقل شد. تحلیل جدید سازمان صد در صد مغایر با تحلیل اولیه سازمان بود. تحلیل جدید این بود که ما وارد یک اقیانوس شده ایم. اگر بدون در نظر گرفتن شرایط به جلو برویم. غرق خواهیم شد و اثری از ما باقی نخواهد ماند. ما باید دو قدم به جلو و یک قدم به عقب برداریم. از همه بچه ها خواسته شد که اعلام نمایند که فقط نشریه خوان ساده بوده اند و اطلاعات سیاسی چندانی ندارند. این تحلیل زمانی به ما رسید که ما اولین بازجویی ها را انجام داده بودیم. در بازجویی های اولیه طبق تحلیل و سفارشات سازمانی، ما رژیم و سران آن را ارتجاعی نامیده بودیم وخود را به عنوان هواداران سازمان مجاهدین و مدافع جنگ مسلحانه معرفی کرده بودیم. حال پس از عوض شدن تحلیل سازمان مجاهدین ما می بایست خود را نشریه خوان ساده معرفی می کردیم. ولی اگر رژیم از ما تقاضا می کرد که دریک مصاحبه تلویزیونی بر ضد سازمان مجاهدین افشاگری کنیم و یا به مسجد برویم و از سازمان مجاهدین اعلام جدایی کنیم، از انجام آن خوداری کرده و حتی حکم اعدام را هم بپذیریم. این تحلیل شامل حال بچه هایی که در خانه های تیمی دستگیر شده بودند نمی شد، آن ها نمی توانستند خود را به عنوان نشریه خوان ساده معرفی کنند. این را نیز باید یادآوری کنم که رژیم در اولین ماه بعد از اعلام جنگ مسلحانه سازمان مجاهدین، دارای یک سیستم اطلاعاتی قوی نبود. سیستم اطلاعاتی رژیم در سال های 61 و 62 شکل گرفت. پس از انتقال تحلیل جدید سازمان دیگر خبری از نماز جماعت نبود، ولی تشکیلات داخل زندان همچنان فعال بود. ...
...اگر از زندان دیزل آباد و مقاومت دیگر زندانیان بخواهم چیزی بیان کنم، جا دارد که از هم زندانی مقاومم کمال دباغ عضو کمیته مرکزی حزب دمکرات کردستان یادی نمایم. او همانند کوه در مقابل تمام شکنجه های رژیم مقاومت نمود و در نهایت به جوخه اعدام سپرده شد. کمال نمونه ای از ایثار، شهامت و مقاومتِ مردمِ در زنجیرِ ایران بود. رژیم او را برای مدتی طولانی در سلول های انفرادی و محل های نمور محبوس نگه داشته بود تا به همکاری با رژیم تن بدهد. او تمام شکنجه ها را به جان خرید. به خاطر شرایط وحشتناک زندان، به بیماری سل استخوان مبتلا شد و در نهایت در زندان دیزل آباد اعدام گردید. یادش گرامی باد. ...
... پس از آزادی از زندان به کمک دیگر افراد زندانی آزاد شده در ایلام هسته خروج نیرو را بنیان گذاشتیم. برای این کار یک افسر ارتش را در منطقه میمک ایلام عضو گیری نمودیم. این افسر در مرحله اول توانست دو نفر از زندانیان آزاد شده را از مرز صالح آباد خارج کند. پس از خروج گروه اول نیروهای اطلاعاتی رژیم خیلی فعال شدند تا سر نخ قضیه راپیدا کنند.
در همین هنگام پیامی از طرف رجوی خطاب به تمامی هواداران و نیروهای سازمان مجاهدین در داخل کشور صادر شد. مضمون پیام رجوی این بود که دیگر ماندن در ایران خیانت محسوب می شود و تمامی نیروها به هر طریقی که شده بایستی از ایران خارج و به سازمان مجاهدین بپیوندند. پس از شنیدن این پیام ما نیز تصمیم به خروج از ایران را گرفتیم و در فروردین 1366 از کشور خارج شدیم. همسر و دخترم از مرز بازرگان با پاسپورت خارج شدند. خودم همراه با نفر نفوذی ارتش و یکی دیگر از هواداران سازمان مجاهدین با لباس نظامی راهی صالح آباد شدیم. ...

عملیات مهران یا چلچراغ
بعد از چندین هفته آموزش نظامی بایستی به عنوان سرکلاش زنِ گروه، در عملیات مهران شرکت می کردم. وقتی مسعود رجوی طرح عملیاتی سازمان مجاهدین را توضیح می داد، من فهمیدم که منطقه عملیاتی، مهران است. رجوی از تمام رزمندگان خواست تا در مورد منطقه عملیاتی سکوت پیشه نمایند. چون من اهل مهران بودم سریع متوجه شدم که منطقه عملیاتی مهران و شهر خراب شده مهران است که به دست نیروهای عراقی با خاک صاف شده بود. رجوی برای عملیات چلچراغ تمام نیروی خود را بسیج نموده بود. یک روز قبل از عملیات تمام نیروهای خود را در شهر زورباطیه مستقر کرده بود. تمام افرادی که در این زمان در قرارگاه بودند همه افراد تشکیلاتی سازمان بودند که از زندان آزاد شده بودند و یا از انجمن های دانشجوئی خارج از کشور آمده بودند. ....

عملیات فروغ جاویدان
حدود سه هفته از عملیات تصرف مهران گذشته بود. روز 27 تیرماه 1367 از طریق رادیوهای فارسی زبان مطلع شدیم که رژیم جمهوری اسلامی قطعنامه 598 شورای امنیت را رسماً پذیرفته است. جّو تیپ با شنیدن این خبر متلاطم شد. هیچ کس باور نداشت که روزی خمینی آتش بس را بپذیرد. رهبری سازمان به ما القاء کرده بود که رژیم آتش بس و صلح را نخواهد پذیرفت. سازمان مجاهدین پذیرش صلح از طرف رژیم جمهوری اسلامی را به مثابه طناب دار رژیم تحلیل کرده بود. سازمان مجاهدین در تئوری های خویش مصرانه خواهان پایان یافتن جنگ بود و معتقد بود که مرگ رژیم با پذیرش صلح حتمی خواهد بود. ما که همیشه و در همه حال دم از صلح می زدیم و خواهان پایان یافتن جنگ بودیم و جنگ را نابود کننده حرث و نسل کشور می دانستیم. پس از شنیدن خبر آتش بس، تلخی جام زهری را که خمینی سرکشیده بود در کام خود احساس کردیم و مانند یک شطرنج باز مات شدن خود را به چشم دیدیم. به جای این که به شادی بنشینیم، عزا گرفته بودیم. در این نقطه بود که فهمیدیم تحلیل های رجوی چقدر غیرواقعی و ذهنی است. هواداران و افراد حاضر در قرارگاه سوال می کردند حال تکلیف ما چه خواهد شد؟ ...
.... رجوی برای توجیه شرایط جدید به مسئولین دستور داد تا یک نشست توجیهی برگزار نمایند. رجوی پس از ملاقات با صدام به عنوان فرمانده کل ارتش آزادی بخش اعلام آماده باش صد در صد نمود و قرار شد ظرف چند روز همه خود را برای نبرد سرنوشت ساز و آخرین عملیات ارتش آزادیبخش در خاک عراق آماده نمایند. اعلام آماده باش برای عملیات فروغ در حالی داده شد که هنوز خستگی و جراحات ناشی از عملیات چلچراغ بر روح و روان بچه ها التیام نیافته بود. هنوز جمع بندی کاملی از عملیات چلچراغ انجام نشده بود و نقاط ضعف و قوت این عملیات بررسی نشده بود. ...
... روز شنبه تیپ جلودار (منصور) نیروهای خود را به سمت مرز حرکت داد. بقیه ارتش رجوی صبح دوشنبه سوم مرداد از ساعت 8 صبح به سمت خانقین حرکت کردند ...
... در آن هنگام که نفرات تیپ ما در دام نیروهای رژیم افتاده بودند. محسن اسکندری (ذبیح) با کلاشینکف شلیک می کرد و به دیگر افراد دستور عقب نشینی می داد. ذبیح در همان جا کشته شد. او معاون تیپ بود. ساعت 10 صبح چهارشنبه به زیر پل وسط چهارزبر رسیدیم. در این ساعت غیر از یال سمت راست به سمت کرمانشاه 3 یال دیگر در تصرف ما بود. وقتی که به آن جا رسیدیم حدود 40 تا 50 نفر از افرادی که مجروح بودند خود را به زیر پل رسانده بودند. بغیر از چند نفری که به امدادگری مشغول بودند، بقیه مجروح بودند. بعضی از افراد قدیمی سازمان از جمله رحیم حاج سیدجوادی نیز جزو این مجروحین بود. افراد دیگری هم بودند که اسم شان به خاطرم نمانده است. رژیم از سمت راست که فاصله چندانی با دهانه پل نداشت ما را مورد تهاجم قرار می داد. به علت ازدحام جمعیت در زیر پل مجدداً عده بیشتری از بچه ها بر اثر ترکش خمپاره زخمی شدند. افرادی که سالم بودند دست و سینه ام را باند پیچی کردند. ...
... دکتر جراح عراقی همه ما را معاینه کرد و بنا بر تشخیص اولیه خود کسانی که حال شان خراب تر بود زودتر به اتاق عمل می برد. به خاطر شدت جراحات اولین نفری بودم که به اتاق عمل فرستاده شدم. پس از بی هوشی حدود 2 ساعت در اتاق عمل بودم. من از ناحیه دست و سینه مورد اصابت ترکش قرار گرفته بودم. وقتی به هوش آمدم به خاطر کمبود جا و امکانات و ورود مجروحان دیگری که از مرز وارد عراق شده بودند همراه با سایر نفراتی که مورد عمل جراحی قرار گرفته بودند به آسایشگاه های قرارگاه اشرف انتقال داده شدیم. آسایشگاه یادآور خاطرات تمام افرادی بود که سال ها با هم برای سازمان مجاهدین کار کرده بودند و حال جایشان خالی بود. یک هفته از عقب نشینی گذشته بود و همه به این امر که شکست سختی را متحمل شده ایم واقف شده بودیم. ولی هنوز هم امیدوار بودیم که افراد دیگری از دوستانمان به ما بپیوندند. اما بعد از گذشت چند روز همه این امیدها به یأس مبدل شد. از تیپ فائزه (زهرا رجبی) غیر از زهرا رجبی فرمانده تیپ و چند نفر دیگر که سالم برگشته بود تعدادی کمتر از انگشتان دست مجروح در گوشه آسایشگاه بستری بودند. باقی نفرات شهید ویا مفقود شده بودند. تیپ ما و چندین تیپ دیگر به خاطر این که تعداد نفراتشان کم شده بود منحل اعلام گردیدند و ما را به تیپ جواد منتقل نمودند. ...
... مسعود رجوی برای جمع و جور کردن سازمان و جلوگیری از فروپاشی، نشستِ جمع بندی فروغ را برگزار نمود. رجوی نشست را با نام تمام کشته شدگان آغاز نمود و ادعا کرد که سازمان مجاهدین در این جنگ پیروز شده است. همچنین اظهار داشت که عامل اصلی نرسیدن به تهران کسانی هستند که زنده به قرارگاه برگشته اند. مریم نیز حرف های او را تائید کرد و گفت حامیان واقعی رجوی همان هایی بودند که کشته شدند. شما ناخالص می باشید به خاطر همین هم سالم برگشته اید. زیرا اگر شما هم با چنگ و دندان مقاومت می کردید حتماً به تهران می رسیدید. ...

سرکوب کردهای عراقی توسط سازمان مجاهدین خلق
... دوشنبه 27 اسفند 69، لشکر سعیده شارخی محور عذراء علوی طالقانی (سوسن) در عملیات خانقین پس از خروج از منطقه به هر جنبنده ای شلیک می کند. مسئولیت اصلی لشکر این بود که شهر کلار و کوه های اطراف آن را آزاد نماید. پس از 15 کیلومتر پیش روی این یگان به سمت کلار با مقاومت نیروهای پیشمرگه مواجه می شود. در این درگیری که در یک منطقه تپه ماهوری اتفاق افتاد یک تانک تی 55 به فرماندهی منصور کرمانشاهی و یک فروند "BMP1 " به رانندگی حسن مورد تهاجم قرار گرفت و از کار افتاد. در این منطقه 3 نفر از افراد کرد توسط نیروهای سازمان مجاهدین کشته شدند. این یگان سه روز در منطقه ماموریت داشت تا کردها را سرکوب نماید و پس از آن به یک کیلومتری خانقین برگشت و در آن جا مستقر شد. ...

انقلاب ایدئولوژی و طلاق های اجباری
پس ازانتخاب مریم عضدانلو به عنوان مسئول اول سازمان جو لشکرها عوض شد و روابط تشکیلاتی دستخوش تغییراتی شد. در سازمان مجاهدین همیشه تغییرات از بالا به پایین انتقال داده می شد. فرهاد الفت فرمانده لشکر، از ساعت 9 شب تا ساعت 12 شب تمام افراد تشکیلاتی از فرمانده گروه به بالا را به نشست دعوت می کرد. طی این نشست سعی او بر این بود که مسئله طلاق را امری منطقی و ضروری برای مبارزه جلوه بدهد. پس از چند جلسه شرکت در این جلسات من نیز به نزد سهیلا شعبانی فرمانده لشکرمان رفتم و حلقه ازدواجم را تحویل او دادم. در آن شرایط فکر می کردم رجوی درست می گوید و این هم ضرورت مبارزه است.
چند روز پس از تحویل حلقه ازدواجم به عنوان معاون آموزش لشکر 93 انتخاب و یک شبه ارتقاء تشکیلاتی پیدا کردم. ...

جواب دو دهه خدمت به سازمان مجاهدین
جواب دو دهه خدمت به سازمان مجاهدین رجوی، جز زندان و تبعید هیچ چیز دیگری نبود. رژیم عراق پس از ضربه کمرشکنی که از نیروهای غربی در جنگ خلیج متحمل شد، مجبور به پذیرش خواسته های متحدین شد. نیروهای گارد ریاست جمهوری و ارتش عراق پس از یک سازماندهی جدید، برای تحویل گرفتن مناطق کردنشین که در طی دوران جنگ توسط سازمان مجاهدین حفاظت و حراست شده بود، به سمت این مناطق به حرکت درآمدند. سازمان مجاهدین پس از تحویل تمام مناطق کردنشین به عراقیها، راهی قرارگاه اشرف واقع در خالص، در نزدیکی بغداد شدند. تعدادی از نیروهای سازمان مجاهدین در قرارگاهی واقع در جلولا مستقر شدند. در حقیقت در جریان تحویل دادن پُست ها به نیروهای عراقی و بازگشت به قرارگاه، مشخص و عیان شد که نیروهای مجاهدین در طی دوران جنگ عراق با کویت همانند گارد ریاست جمهوری عراق از سقوط حکومت صدام ممانعت نموده و کمک شایانی در جهت حفظ ثبات رژیم عراق نیز نمودهاند. این مسئله باعث شد حتی آن هایی هم که هیچ گونه مشکل و مسئله ای با سازمان نداشتند دچار تناقض و مسئله شوند.
مثل همیشه، رجوی در این هیاهو به میدان شتافت و اعلام یک نشست عمومی نمود. رجوی توجیه گر حرف های و ماهری بود و خوب می دانست که در شرایط بحرانی و وخیم چگونه دوباره بر خر مراد سوار شود. رجوی در این نشست همکاری با صدام، کشتار افراد بی گناه کرد و بستن جاده کرکوک به بغداد را توجیه کرد و گفت زندگی و مرگ ما با رژیم صدام گره خورده بود و تمام حرکت های ما در راستای مبارزه با رژیم بود.
قبل از نشست با همسرم تماس گرفتم و به وی گفتم که دیگر دوست ندارم توجیهات مکرر رجوی را بشنوم و مطمئنم که وی به جز توجیه کشتار مردم کرد عراق، چیز تازه ای برای گفتن ندارد. او مرا قانع کرد که در نشست شرکت کنیم و اطمینان بیشتری از دجالیت و وابستگی بی حد و حصر رجوی کسب کنیم. البته هنوز هم بارقه ای از امید در درون مان بود که رجوی خود بی خبر است و فرماندهان زیردست وی مرتکب اعمال خلاف انسانی می شوند. بنابراین در نشست شرکت کردیم.
همان طور که انتظار می رفت این بار نیز رجوی همانند گزافه گوئی های قبلی اش کشتار کردهای مظلوم را پیروزی بزرگ ارتش آزادیبخش خود نامید. رجوی هیچ اشاره ای نیز به نشست های اعدام در طی دوران سنگرنشینی ننمود. من دیگر طاقت تحمل این فضای مسموم و آلوده را نداشتم. برای آخرین بار می خواستم با چشمان خودم حقیقت و واقعیت را لمس کنم گرچه خیلی هم تلخ بود. لذا برای رجوی نامه ای نوشتم بدین مضمون "برادر مسعود آیا واقف هستید که احد بوغداچی فرمانده لشکر 93 و سوسن (عذرا علوی طالقانی) فرمانده محور، نیمه های شب به سنگرها یورش می برند و افراد معترض به عملکردهای سازمان را زیر مشت و لگد می گیرند؟ آیا می دانید که فرمانده هانت با سیلی گوش پاره می کنند؟ شکنجه می کنند؟ من این یادداشت را برایت نوشتم تا بدانی در محور سوسن چه می گذرد. اگر این یادداشت به دست شما رسید، ترا به خون شهیدان راه آزادی سوگند فقط بگو که رسید".
اما جوابی نشنیدم. با خود گفتم خانه از پای بست ویران است، خواجه در فکر نقش ایوان است. سالن نشست را ترک کردم. در بیرون سالن افراد مختلفی دور هم جمع بودند. بوی تنفر و نارضایتی همه جا به چشم می خورد. مهدی تقوایی، علی رضوانی و خیلی های دیگر همگی صحبت از انحراف و دگرگونی استراتژیک سازمان می کردند. این افراد که تعداد آنان کم هم نبود و از نیروهای قدیمی مجاهدین بودند هیچ توجهی به حرف رجوی نمی کردند و در فکر این بودند که چگونه دیگران را از وضعیت بحرانی سازمان آگاه نمایند. روز بعد از نشست نامه ای برای احد بوغداچی نوشتم بدین شرح که من به علت عدم پذیرش استراتژی سازمان مجاهدین دیگر قادر به همکاری با سازمان مجاهدین و اقامت در قرارگاه سازمان مجاهدین نیستم و تصمیم به خروج از سازمان گرفته ام. در این نامه نیز قید کرده بودم که چاره سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی ارتش آزادی بخش مستقر در عراق نیست. در آن شرایط که نامه را نوشتم هنوز به شورای ملی مقاومت وفادار بودم. البته نمی دانستم سگ زرد برادر شغال است. ...
... ساعت 9 صبح زنگ خانه به صدا در آمد. مصطفی "فرمانده گردان تانک احد" به سراغ من آمده بود تا مرا با خود به لشکر ببرد. همراه مصطفی به لشکر 93 که فرماندهی آن را احد بوغداچی به عهده داشت احضار شدم. وقتی که وارد اتاق احد شدم با تبسمی موذیانه گفت تو فرد خوبی برای سازمان بودی ولی حالا که می خواهی بروی، برو. ولی حق نداری تا مسئله خروجت حل نشده با همسرت تماس داشته باشی. من به او گفتم مهم نیست که پیش همسرم باشم و یا نباشم. من تصمیم گرفته ام از سازمان خارج شوم و همسرم نیز همین طور. ما برای خروج از سازمان نیز به تنهائی تصمیم گرفته ایم. برای پیوستن به سازمان هم هر کدام از ما مستقل تصمیم گرفته بود. احد دستور داد که من همراه مصطفی به آسایشگاه بروم و وسایل شخصی ام را که لباس زیر و یک دست لباس شخصی غیرنظامی بود بردارم. ...

زندانِ دانشکده و یا به قول رجوی مهمانسرای دانشکده فروغ جاویدان
... وقتی من وارد این زندان شدم بیش از دویست نفر زندانی در آن جا بودند. افراد زندانی از طیف های مختلف تشکیلاتی بودند. از اعضای قدیمی سازمان منجمله مثل هادی شمس حائری، تا نیروهایی که از اروپا، آمریکا و هند به عراق آمده بودند. در میان زندانیان، افراد قدیمی سازمان که در تمامی مراحل، در منطقه کردستان تا قرارگاه اشرف رابط سازمان با نیروهای اپوزیسیون در منطقه بودند نیز مشاهده می شد. ...

زندان دبس یا (مهمانسرای شهید عسکری زاده)
ما را به صورت گروهی و توسط چندین اتوبوس و هینو(کامیون ارتشی) به سمت کردستان عراق حرکت دادند. دبس یک منطقه ای در نزدیک شهر کرکوک می باشد. پس از چندین ساعت اتوبوس حامل ما در جلو یک ایست بازرسی نیروهای عراق توقف نمود. پس از آن وارد یک قلعه شدیم. در گذشته، ارتش عراق از این قلعه برای نگه داری اسرای ایرانی استفاده می کرد. سازمان مجاهدین هم افرادی را که در عملیات مرزی علیه نیروهای رژیم جمهوری اسلامی به اسارت گرفته بود در این قلعه نگه داری می کرد. سازمان مجاهدین آن زمان نام این اردوگاه را قرارگاه عسگری زاده گذاشته بودند. حال با آوردن ما، اسم این اردوگاه به قول رجوی مهمانسرای عسگری زاده و به گفته زندانیان، زندان دبس نامیده شد. این زندان توسط دیوارهای بلندی که در روی آن ها سیم های خاردار حلقه ای جاسازی شده بود محفاظت می شد. در چهارگوشه این زندان نیروهای مجاهدین نیز نگهبانی می دادند. علاوه بر آن یک گشت سواره مجاهدین دور تا دور قلعه تمام شبانه روز به گشت زنی مشغول بود. در فاصله چند صدمتری قلعه سیم های خارداری که ارتفاع آن ها بیش از دو متر می شد مانع از ورود و خروج هر جنبنده ای می شد. گشت و پست ورودی نیز توسط ارتش عراق محافظت می شد. ...

زندان اسکان واقع در قرارگاه اشرف
همان طور که قبلا نیز شرح دادم زندان اسکان در قرارگاه اشرف، در حومه شهر خالص در 30 کیلومتری بغداد، قرار داشت. فاصله این قرارگاه تا مرز ایران صدها کیلومتر می باشد ولی سازمان مجاهدین از این قرارگاه به عنوان قرارگاه مرزی نام می برد. بهتر است بگوییم این قرارگاه در نزدیکی مرز بغداد واقع شده بود. زندانیان باقی مانده را به دو گروه تقسیم کردند. مجردین مرد را به زندان مهمانسرا که در مقابل لشکر 40 (لشکر عاصفه) قرار داشت و خانواده ها و زنان مجرد را به زندان اسکان مجموعه D انتقال دادند. وقتی که وارد زندان مجموعه D شدیم، دیدم که از قبل همه چیز را به شکل یک زندان در آورده اند. قبلاً این واحدهای مسکونی جای استراحت پایان هفته خانواده های رزمنده بود و از حصار، دیوار و خاکریز بلند خبری نبود. ...

زندان میرزائی واقع در بغداد
ما را با اتوبوس شبانه از قرارگاه اشرف و زندان اسکان خارج نمودند. ما نمی دانستیم مقصد کجاست. بعد از طی چند کیلومتر متوجه شدیم اتوبوس به سمت بغداد در حرکت است. هنگام ورود به بغداد ما را در خیابان ابونضال کمی پایین تر از وزارت کشاورزی عراق پیاده نمودند. محل جدیدی که به آن جا منتقل شدیم، قبل از عملیات فروغ یکی از پایگاه های سازمان مجاهدین بود که خانواده های هوادار از آن برای تعطیلات پایان هفته استفاده می کردند. این پایگاه اینک مکانی برای نیروهائی شده بود که تصمیم به جدائی از سازمان مجاهدین گرفته بودند و آخرین مراحل زندان خود را نزد سازمان مجاهدین سپری می کردند. در این زندان افراد زندانی خود را آماده رفتن به تبعیدگاه رمادی می کردند. این زندان دارای یک ساختمان چند طبقه بود. در دو طبقه اول آن افراد مجرد و در طبقه های بالاتر خانواده هائی که از سازمان مجاهدین جدا شده بودند، زندانی بودند. در این زندان بود که من مهدی تقوائی و همسرش را دیدم. رجوی آنان را آورده بود که راهی رمادی نماید. روزی رجوی دختران مهدی تقوائی را که در تشکیلات مجاهدین باقی مانده بودند به نزد پدر و مادرشان فرستاده بود تا آنان را قانع نمایند از سازمان جدا نشوند. مهدی آن روز پس از ملاقات با دخترانش گفت سابقه من به اندازه تمام عمر سازمان است. حال رجوی بچه های من را فرستاده تا برای من در رابطه با مبارزه حرف بزنند. او خوب می دانست که رجوی برای پیشبرد اهدافش حتی از فرزندان او هم استفاده خواهد کرد. ...

تبعیدگاه رمادی
استان الاانبار یکی از استان های عراق است. شهر رمادیه مرکز استان الاانبار می باشد. این استان یکی از استان های محروم کشور عراق است و از لحاظ سیاسی و اجتماعی شهری عقب مانده می باشد. به خاطر وضعیت خراب این استان مبارزان سیاسی کرد و عرب مخالف دولت صدام حسین به این استان تبعید می شوند. در شهر رمادی تعداد کثیری مردم کرد زندگی می کنند. آن ها در زمان های مختلف توسط رژیم بعث عراق به این شهر تبعید شده اند. اکثریت قریب به اتفاق این کردها اهل شهر کرکوک و روستاهای اطراف آن می باشند. فقر و بی سوادی در این شهر کولاک می کند در این شهر هیچ گونه رفاه و بهداشتی وجود ندارد و وضع اقتصاد مردم شهر خراب است. تعداد زیادی از نیروهای لباس شخصی اطلاعات (استخبارات) صدام در شهر به صورت عیان به چشم می خورند. در زمان جنگ خلیج و شورش در تمام استان های کشور عراق، استان الانبار تنها جایی بود که هیچ حرکت اعتراضی در آن صورت نگرفت. بافت اداری و سیاسی شهر عشیره ای است و شیوخ استان در خدمت صدام حسین می باشند. هوای گرم رمادیه گاه تا مرز 40 درجه می رسد. ...
اردوگاه التاش یا مرکز مرگ تدریجی
این اردوگاه در یک بیابان لم یزرع به فاصله دهها کیلومتر از شهر رمادی ساخته شده است. دولت عراق با سیم خاردار حصاری در یک بیابان کشیده است . در سال های اول جنگ بین ایران و عراق، کردهای اسیر ایرانی همراه با خانواده هایشان در آن نگه داری می شدند ...
... در این اردوگاه بزرگ خبری از جاده شنی و آسفالت نبود. در هیچ جای آن خانه ای وجود نداشت که از مصالح ساختمانی از قبیل آجر و سیمان ساخته شده باشد. هر خانواده سعی کرده بود از گل دیوارهائی درست کند و با گذاشتن چند چوب و کشیدن نایلون و کاه اندود کردن آن مأوائی بسازد تا در آن زندگی کند. در فصل تابستان بر اثر گرما و نبودن کانال کشی، آب فاضلاب جمع می شد و در بیرون آلونک ها بوی گند، سراسر منطقه اردوگاه را فرا می گرفت. در فصل زمستان، اردوگاه در واقع باتلاقی بیش نبود.
در کمپ خبری از آموزش و تحصیل نبود. اکثر قریب به اتفاق کودکان و نوجوانان کرد در شهر رمادی مشغول واکس زنی بودند. دختران مورد خرید و فروش قرار می گرفتند و در مقابل پول آنان را به عقد مردان سالخورده پول دار در می آوردند. تجاوز عراقی های وابسته به استخبارات، به کودکان و زنان و دختران یک امر عادی بود. ...
... هر روز تعداد زیادی با هزار بدبختی و به صورت غیر قانونی راهی هتل صنوبر می شدند تا سازمان چریک ها آن ها را کمک نماید از تبعیدگاه رمادی خارج شوند. پس از اینکه چریک ها دومین گروه از جدا شدگان را از طریق اردن خارج نمودند سازمان مجاهدین تلاش زیاد کردند که این راه خروج را مسدود نمایند. آن ها با لو دادن هسته چریک ها به دولت عراق و اردن کار را به جائی رساندند که چریک های فدائی مستقر در عراق و اردن با هزار بدبختی از طریق کردستان عراق باقی مانده نیروهای خود را خارج نمودند. سازمان مجاهدین با همکاری با دولت اردن و لو دادن طرح و برنامه های حماد شیبانی این امکان را نیز از ما گرفتند. ...
... امیدها به یاس تبدیل شده بود و در هفت آسمان هیچ ستارهای برای ما نمی درخشید. بسته شدن تمام راه های خارج شدن از عراق باعث شد دو نفر از جدا شدگان که چند سال در جهنم رمادی تبعید بودند دست به خودکشی بزنند. شریفی و جبار سال ها در خدمت سازمان مجاهدین و رجوی انجام وظیفه نموده بودند. جبار در این راه یک دست و همسر خویش را از دست داده بود. او وقتی دید که رهبر خاص الخاص هیچ فرقی با امام راحل ندارد، از سازمان مجاهدین جدا شد. رهبری سازمان مجاهدین او را به تبعیدگاه رمادی فرستاد. پس از حدود یک سال رنج و بدبختی در رمادی، با نداشتن یک دست، در کنار خیابان برای سیر کردن شکم خود دست فروشی می کرد. او درنهایت به خاطر تحقیرهای فراوان و برخورد غیرانسانی بعضی از مردم رمادی به خاطر نداشتن دست، تصمیم می گیرد که در اتاق محل زندگی اش خودش را حلق آویز نماید... 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست