یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

"تاوان شادکامی کیست این غُراب؟"


مسعود نقره کار


• همه ی کار را روشن و ناظری تمام کردند. بسیار حرفه ای و مسلط عمل نمودند. ناظری سریعا طناب مربوطه را از کابینت داخل اتاق در آورد مقادیری پارچه سفید برداشت، چشم و دست او را از پشت سر بست و...." ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۲ آذر ۱٣۹۱ -  ۲ دسامبر ۲۰۱۲


این "مهرداد عالیخانی" ، سر باز ِ به نام ِامام خمینی و امام زمان ،و یکی از قاتلان وزارت اطلاعات حکومت اسلامی ست که شهادت می دهد:
" ....همه کار را روشن و ناظری تمام کردند. بسیار حرفه ای و مسلط عمل نمودند. ناظری سریعا طناب مربوطه را از کابینت داخل اتاق در آورد مقادیری پارچه سفید برداشت، چشم و دست او را از پشت سر بست. طناب را به گردن او انداخت اورا به روی شکم خواباند و حدود ۴ یا ۵ دقیقه طناب را تنگ کرد و آنرا کشید در این حالت ناظری دهان سوژه را با یک پارچه سفید گرفته بود تا بدینوسیله از ریختین خون به زمین و ایجاد سر و صدای احتمالی جلوگیری کند.
این دو از روی ناخن ها تشخیص دادند که کار تمام شده سپس ماشین پژو را به شکلی قرار دادند تا صندوق عقب آن مقابل درب این محل قرار گیرد. من و خسرو و روشن جنازه را وسط پتو قرار دادیم و در صندوق عقب گذاشتیم. خسرو پشت فرمان نشست. در جاده افسریه یک مسیر فرعی به کارخانه سیمان تهران منتهی می شد. اطراف آن مسیر خلوت بود. ساعت حدود ۲۰ ماشین را نگه داشته، جنازه را بیرون گذاشتیم........" (مهرداد عالیخانی در بازجویی مورخ ۴/۲/۱٣۷۹)
و سوژه ای که دهان اش را با یک پارچه سفید گرفته بودند تا بدینوسیله از ریختن خون اش به زمین و ایجاد سر و صدای احتمالی اش جلوگیری کنند، محمد مختاری ِ شاعر بود ، دهان آزادی و صدای خونین ِعشق به آزادی وانسان :
"عشق آمد وقناری موزون گلوی سرشارش را
نثارکرد
و عاشقان سرشته ی باران بودند
در رویای سرو و ماه
و عاشقان سرشته ی مرجان شدند
در رازهای آب و ستاره
وعاشفان سرشته ی نانند
در تاب های خون و آزادی "

و سوژه ای که سربازان امام خمینی و امام زمان از روی ناخن های اش تشخیص دادند کارش تمام شده ، از قلم بدستانی بود که در راه آزادی وعدالت قلم می زد، منتقد و پژوهشگر ی که بی تردیداز گرانقدرترین روشنفکران فرهنگی و سیاسی میهنمان است، اندیشمند جسوری که "جرم" اش آزاداندیشی، آزادی خواهی و عدالت جوئی بود:
" خویش من است آب و گل سرخ
خویش من است سرو و آزادی
خویش من است گرده ی چسبنده ای که می افشاند
نوزائی پریشانش را
از بساکی
تا بساکی دیگر
هذیان تابناک من است این ستاره
که باز نمی ماند از رفتار.
..........................."

******************************
"در یک غروب خزانی وقتی که شاعر پا به خیابان می گذارد به چه می اندیشد؟ یادش آمد که یک لامپ هم باید بخرد. این روزها خانه کمی تاریک تر شده بود. چیزهای زیادی به یادش آمد، همین طور که می رفت یادش آمد که :
" از این تونل که بگذرم
انگار باز می خواهد اتفاق بیفتد
خانه چه دور مانده است
و گورستان ها چقدر تکرار می شوند...."
شاعر را ۱۲ آذر ماه سال ۱٣۷۷خفه کردند ، وچهارشنبه ۱٨ آذر ماه سیاوش مختاری جسد پدرش را در میان اجساد پزشک قانونی شناخت ، پیکر شاعری که " در صف آذوقه نا پدید شد و جسدش با دو کوپن نا گرفته در جیبش در بیابان های امین آباد، گمنام پیدا شد "
" مهرداد عالیخانی" ی قاتل در بازجویی مورخ ۴/۲/۱٣۷۹ شرح جنایت می دهد :
" .......در تاریخ ۹/۹/۱٣۷۷ آقای موسوی نزد دُری می رود و در مورد قتل داریوش فروهر و همسرش گزارش می دهد. موسوی پس از این دیدار به من گفتند: فعلا کار کانون(کانون) را انجام بدهید (یعنی این موضوع در اولویت قتل ها قرار گیرد) موسوی تاکید کرد هر چه سریعتر شروع کنید. موسوی در همان تاریخ منزل آقای حقانی (مدیر کل پشتیبانی معاونت اطلاعات مردمی) می رود.- توضیح: اینکه پیگیری کار اطلاعاتی روی عناصر فرهنگی از جمله کانون(کانون) در حوزه فعالیت های معاونت اطلاعات مردمی قرار داشت-آقای موسوی برنامه حذف را با حقانی در میان می گذارد و می گوید: من بگویم کافی است یا دری هم باید بگوید؟ حقانی می گوید: شما بگویید کافی است و قرار می شود همکاری حقانی با ما آغاز شود. حقانی گفته بود می تواند از منزل امن، خودرو و نیرو در اختیار ما قرار دهد عملا نیز چنین کرد. ۷ جلد پرونده از مهمترین سوژه های فعال کانون(نویسندگان) گلشیری - منصور کوشان ،علی اشرف درویشیان، سپانلو، مختاری، پوینده چهل تن را به واسطه اصغر سیاحی(سیاح) به آقای موسوی تحویل دادم. موسوی پرونده ها را زیر میز تلفن خود قرار می دهد . اما بعدا آنها را عودت می دهد و می گوید: نیاز به ارسال پرونده نیست. هر کسی عضو جمع مشورتی باشد مشمول طرح حذف می گردد. از هر کدام می خواهید شروع کنید.
قرار شد از مهمترین ها شروع شود. شماره تلفن مختاری از طریق یکی از منابع اداره چپ نو با نام مستعار داریوش به دست آمده بود. قرار شد تا روز پنجشنبه ۱۲/ ۹/۷۷ روی آدرس سوژه استقرار پیدا کند(کنیم). خبر به آقای موسوی دادم و با عزیزپور قرار گذاشتم. اعتراض کرد گفت: این کار را سعی کن با زیر مجموعه آقای حقانی و در ارتباط با روشن انجام دهی. قراری برای ٨ صبح مورخه ۱۲/۹/ ۷۷ در خیابان آفریقا – مقابل پمپ بنزین (بین خیابان اسفندیار و خیابان شهید سعید ناصری یا علوی) جهت عزیزپور و نیروهای عمل کننده او همچنین رضا روشن، آموزگار و خسرو گذاشته شده بود. خسرو داخل یکی از کوچه ها شد (احتمالاً خیابان اسفندیار) و پلاک های جعلی را روی تاکسی نصب کرد و سپس به طرف منزل مختاری حرکت کردیم. در سر کوچه (شهید سعید ناصری یا علوی) و مستقر شدیم. عزیزپور دو ماشین نیرو با خودش آورده بود.حدود ساعت ۱۷ مختاری با لباس اسپرت از کوچه بیرون آمد و از شمال به جنوب خیابان آفریقا حرکت کرد. در این ساعت ناظری و روشن جهت اقامه نماز محل را ترک کرده بودند لذا سریعا به ناظری زنگ زدم و خبر دادم سوژه بیرون زد. خودش و روشن را سریع به محل برسانند. مختاری برای خرید در حوالی محل سکونت خود بیرون آمده بود. حدود ۲۰ دقیقه خریدش طول کشید.در حال برگشتن به منزل بود که علی و رضا رسیدند. از خسرو خواستم که تاکسی را در گوشه ای پارک کند،کرد . رضا و علی پیاده به دنبال مختاری راه افتادند. خسرو پشت فرمان پژو نشست و به سمت شمال آفریقا حرکت کرد. من در صندلی جلو قرار گرفتم. یک کوچه مانده به منزلش (در سمت راست خیابان) علی و رضا جلوی او را گرفتند و تحت پوشش پرسنل دادستانی وی را سواراتومبیل کردند. علی در سمت چپ، مختاری وسط و رضا روشن در سمت راست او روی صندلی عقب نشست
ناظری در همان ساعت حوالی ۱٣ مورخه ۱۲/۹/ ۷۷ با هماهنگی قبلی قرار شد از یکی از محیط های اداری بهشت زهرا که در اختیار حراست قرار دارد ( چون ناظری مسئولیت(مسئول) حراست بهشت زهرا بود) استفاده شود.روشن, ناظری و سایر دست اندرکاران طرح الغدیر (اعدام منافقین) قبل از شروع عملیات پائیز ۷۷، از این محل مستمرا استفاده می کردند.قرار شد از این محل برای به قتل رساندن مختاری استفاده شود. از طریق اتوبان شهید همت کمربندی جاده مخصوص بهشت زهرا به مقصد برسیم. به جهت طولانی بودن مسیر من با مختاری بحث پیرامون کانون را شروع کردم بعد از اینکه به محل رسیدیم روشن خواست چشمش را ببندد و پیاده شود. ( از زمان سوار شدن خواسته بودیم سرش پائین باشد تا متوجه نشود کجا می رویم.
داخل ساختمان شدیم. در همان اتاق اول از وی خواستند روی زمین بنشیند. ......." (مهرداد عالیخانی" در بازجویی مورخ ۴/۲/۱٣۷۹)
وشاعر نشست تا زمزمه کند :
"......
کسی توازن انسان و خاک را می خواهد برهم زند
صدای زنجره می گیرد
و کرم لای خط و گندم و شناسنامه وول می خورد.
شمایل کدر مرگ
و هاله ای که گرداگردش بسته اند.
نگاه نبم بسته بر دوایر فرا رونده
گلوی آفتاب و شیشه ای شکسته
که برق می زند.
......................."
*********************
مهرداد عالیخانی می گوید : " ....پس از پائین گذاشتن جسد موسوی زنگ زد نتیجه کار را می خواست. گفتم: دقایقی است خلاص شده و راهی منزل هستیم. موسوی گفت: بیا امشب همدیگر را ببینیم. من در شهرک آپادانا هستم. قرار شد ساعت ۲۲:۱۵ دقیقه او را در محل مذکور دیده و مشروح گزارش بدهم.
افرادی که در این عملیات نقش داشتند :
صادق - پرسنل معاونت امنیت – اداره کل چپ – اداره چپ نو – رابط آقای موسوی و تیم عملیات
علی ناظری – پرسنل معاونت اطلاعات مردمی – اداره کل پشتیبانی عملیاتی – مسئول اداره عملیات
رضا روشن – کارشناس اداره کل التقاط در معاونت امنیت – مباشر قتل محمد مختاری
خسرو براتی – همکار غیر وزارتی (منبع) راننده اتومبیل مورد استفاده......." (مهرداد عالیخانی" در بازجویی مورخ ۴/۲/۱٣۷۹)

" .....
کی اند و از کجا بر می آیند؟
که نیمی انگار از من بوده اند
و مادرانم در حلقه ی عزاشان گریسته اند.
از آرواره‍ی افق بیرون می آید
صفی از اندام هایی
برهنه
بی سر
بی تاب.
صفی دگر
که ابریشم
به زیر کرباس پوشیده اند.
و پوستشان آمُخته ی پرستو و باران نیست.
وز چنبر عزایم و دندان مار نفس می کشد- "
*********************
نوامبر سال ۱۹۹۵ محمد مختاری سفری فرهنگی به امریکا وکانادا داشت. در این سفر چند روزی میهمان کانون فرهنگی شهرمان ومن بود ، گفت و شنود های مفصلی در زمینه های فرهنگی و سیاسی با هم داشتیم ، بیش از ۱٨ ساعت گفت و گو ی ضبط شده ، چند فیلم ویدیوئی ، تعدادزیادی عکس و مجموعه ای یادداشت های پراکنده حاصل دیدار ۱۰ روزه ی او در اورلندو است . من همان روزها هم تردید نداشتم که گنجینه ای گرانبها جمع آوری می کنم اما هرگز تصور نمی کردم حدودسه سال بعد درچنین فصلی گورزادها جان شریف این ذخیره ی کمیاب فرهنگ و هنر و سیاست میهنمان بربایند. آن روزها نگاه ها و در فکرفرو رفتن ها و نجابت روشنفکرانه اش دوست داشتنی و یگانه می نمود. به ظاهرش خیلی توجه نکرده بودم ، اما وقتی خبر خفه کردن اش آمد این عکس ها و آن گردن کشیده و بلند با سیب آدم برجسته اش ، و اینکه چگونه موجودی توانست بر گلوی این " قناری موزون" طناب بیاندازد و صدای نجیبانه ی روشنفکری ِ میهنم را خفه کند، دست از سرم برنمی دارند. نمی دانم " ذهن از کدام نقطه بیاغازد، تا با عذاب نیامیزد ؟ " :
" چه کرده اند !
چه کرده اند با این سرزمین !
تاوان شادکامی کیست این غراب؟
کز بالهایش گستره ی دود جا به جا می شود.
و مردمکهایش می گردد
می گردد
می گردد
در خانه ی عذاب... "  


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست