بعد سوم یک واقعیت، سیاست علیه سیاست
عطا جمالی
•
یکی از تقسیم بندیهای ممکن مردم سرزمین ایران از جهت سیاسی میتواند بدین گونه باشد: 1. نظام حاکم تمامیت خواه و دیکتاتور؛ 2. مخالفین انحلال طلب تمامیت خواه و دیکتاتور مآب دمکراسی شعار؛ 3. مخالفین انحلال طلب دمکراسی خواه فدرالیست حقوق محور؛ 4. مخالفین اصلاح طلب تمامیت خواه دمکراسی شعار
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱٣ آذر ۱٣۹۱ -
٣ دسامبر ۲۰۱۲
آنچه را که امروزه در جدالهای سیاسی ایران میبینیم، میشنویم و میخوانیم در واقع مسائلی بس پیچیدهتر از تحلیلهایی است که هر از چند گاهی از جانب اشخاصی در کسوت سیاستمدار و آکادمیسین و یا رسانهها ارائه میشوند، زیرا هرکدام از این جوانب از این جهت که خود را با یک متن منطقی یعنی جامعهای در امتداد پیشینهای اجتماعی شناخته و تعریف شده روبرو میبنند، مبانی تحلیلی خود را بر پایه مفاهیم و واژگانی بنا میکنند که به طور خودکار در اذهان متبادر میشوند و بدون برخورد با کمترین دست انداز استفهامی بیان و القا میشوند.
مفاهیمی چون ایران، ملت، هویت، استقلال، تجزیه، تمامیت ارضی، دقیقا به هما دلیل که برساختهی اذهانی سیاسی میباشند، مورد برداشتهای سیاسی متفاوت واقع میشوند که جدالهای جاری در واقع نه بر سر مفاهیم بلکه بر سر تفاوتها هستند. تفاوت در زیرمجموعهها و برسازندههای کلیت مفهوم سیاست یعنی منافع، منافعی در مقیاسهای مختلف فردی و جمعی که خود انگیزهی ادامهی تلاش سیاسی میباشند، منافعی که در بن هر توصیفی از واژگانی چون خدمت، خیانت، انقلاب و فتنهگری نهفته است، شاید بهتر آن باشد که در کسوت یک تحلیلگر یا روشنفکر بهجای آویختن به یکی از جنبههای معنایی واژهگان تلاشی فراشناختی در این باب داشته باشیم.
اگر فرض را بر این بگیریم که حرکت علیه سکون، مبارزه علیه ستم، آزادیخواهی علیه دیکتاتوری، تجزیهطلبی علیه یکپارچهگرایی، استقلال طلبی علیه استعمارگرایی صورت میپذیرند، عکس تمامی این معادلات نیز صادق است و حتا بسیار وقتها حامل توجیهات منطقی نیز میباشند بدین وجه که منطق در رفتار اجتماعی چیزی بیش از اجماع بر سر چگونگی یک رفتار خاص نباشد که خود این اجماع میتواند مولد یک پروژهی سیاسی در بازههای زمانی مختلف باشند، اما با جای دادن این مفاهیم در حیطهی زبان سیاسی و تشخیص جایگاه فاعل و مفعولی نهفته در هر کدام از طرفین معادلهها میبینیم که طرف مفعول اگرچه مستعد استفعال میباشد اما میتواند پدید آورندهی احساسات انسانی عمیقتری برای حق طلبی باشند در حالیکه طرف فاعل بهجای پشتوانهی احساسی با حملات انتقادی روبرو میشود و درک به این مطلب باعث شده است که یک دیکتاتور ستمکار یکپارچهگرا بجای اعمال آشکار سرکوب با استفادهی هدفمند و ابزاری از امکانات سعی به انگیختن احساسات عمومی و ایجاد پشتوانهی منطقی بالانس تقابل را متعادل نگهدارد...
در این باره میتوان به استفاده از مفهوم ترور اشاره کرد که با برجسته کردن تعریف پیش نوشتهی آن که ایجاد رعب و ترس در بین تودههای مردم برای رسیدن به اهداف ضد انسانی میباشد، نظام یا حکومت ستمکار با تلقی کردن خود به عنوان بخشی مشروع از تودهها و حافظ منافع انسانی آنها، رسانهها و امکانات تبلیغی خود را در راستای اهداف اقتدارگرایانهی خود بهکار برده و با تحت تاثیر قراردادن تودهها از دو طریق ایجاد سد در مقابل انتشار اطلاعات خنثا کنندهی سیاستهای خود و همچنین انتشار اطلاعات طبقه بندی شده و هدفمند از جانب خود، نیروهای مبارز حق طلب جامعهی مفعول عمل ستم را تروریست و خواستهای آنها را ضد منافع تودههای دستکاری شدهی خود قلمداد کند و در مقابل با دست یازی به ترور و حذف فیزیکی مخالفین خود تحت عنوان مقابله با دشمنان "ملت" مشروعیت تودهای را به خود نسبت دهد.
یکی از مشکلات اصلی که از این مسئله ناشی میشود تقابل مابین حق و قانون است که حق موضوع بحث بین افراد و تودههای ستمدیده و یا رمه شده توسط نظام شبان پیشه و قانون ابزار مشخص کنندهی حدود برخورد با چنین مسائل حاد و خاصی هست که مستقیما در اختیار نظام سیاسی میباشد، نظامی در این جایگاه که بسته به موقعیتها حقهای متفاوت تعیین میکند. با این توصیف رنگها بسته به شرایط دیده و نشان داده میشوند.
اگرچه حتا تحت تمامی این شرایط نیز مبارزه ادامه پیدا میکند اما آنچه در این میان بیشتر حائز توجه است تودهها و زمینهی اجتماعی مردمی است که آوردگاه این رویدادها میشود، مردمی که از هر دو طرف "ملت" تعریف میشوند اما با دو مضمون متفاوت و حتا متناقض از نظر میزان منفعت رسانی، مردمی که از هر دو طرف نمایندگی و حمایت میشوند، اما به دو شیوه و هدف متفاوت و حتا متناقض. ایجاد دوگانگی و چندگانگی های رفتاری و اشاعهی فرهنگ فرصت طلبی تودههای مردم را از کلیتهای پیوسته به افراد و اجزاء پراکندهی سرگردان اما مطیع در برابر کوچکترین القای محرک تبدیل میکند و در واقع سیاست و تشخیص ضرورتهای زیستی اینگونه جوامع به راحتی به شدت و شیوهی مقابلات مابین نخبگان حاکم و مخالف بستگی پیدا میکند.
"عادت" که یک خاصیت فرهنگ ساز است و نقش به سزایی در مدلهای رفتار اجتماعی دارد نقش پر رنگی در چگونگیهای یک جامعه در موقعیتهای مختلف ایفا میکند. مثلن میزان دموکراسی پذیری یک جامعه خود یک پرسش جوهری از عادتهای رفتاری آن جامعه است نه تبیینی ساختاری صرف از قشرهای سازندهی آن جامعه، به همان منوال است که یک نظام سیاسی میتواند باورها و ارزشهای خود را در بین تودههای مردم اشاعه دهد تا جایی که آن باورها را همچون بخشی جدایی ناپذیر و ازلی در وجود آنها تثبیت کند، شاید قدرت موبیلیزه کردن مردم و بعضن پرورش گروههای جهادی و فدایی از همین توان نفوذ ناشی میشود. در نتیجهی همین عادت و خوو گرفتنها تنها تودهها و عامهی مردم یک کشور را شامل نمیشود بلکه علم و مخصوصا علوم انسانی که سلسلهای علم مرتبط و تاثیرگذار بر یکدیگر میباشند و حیطهی کار و تولید علما میباشد خود یکی از عادت دهندههای رفتاری است که اهل علم و اندیشه را بدون تلاش برای بازاندیشی مفاهیم وادار به تکرار و بازگویی میکند و بازخورد این بازگوییهاست که موجب اتفاق افتادن جدلهای معنایی میشوند، جدلهایی مابین مطلق گرایان و نسبی گرایان.
جدا از عامهی مردم و علمای علوم انسانی این خاصیت خوگیری به تعاریف پیش پرداخته رسوخ بسیار آشکارتری در نیروهای مخالف نظام حاکم بر ایران دارد که شعارهای دموکراسی خواهی و ضد دیکتاتوری را در پیش گرفتهاند و یکی از مصداقهای این نگرش که مبارزات یک جامعهی استبداد زده ضرورتا به دموکراسی نمی انجامد را در خود جای داده است، زیرا یکی از مکانیزمهای نظام استبدادی رمه آفرینی است، رمهای که سبز را سبزه و تیز را تیغ میبیند و حتا در ساختارهای دمکراتیک نیز نمیتواند به آسانی منشهای استبدادی را فراموش کند، چه بسا دوالیتهی فرهنگی شکافهای بس عمیقتری میان حقیقتهای باور شده و واقعیتهای جاری ایجاد میکند.
یکی از تقسیم بندیهای ممکن مردم سرزمین ایران از جهت سیاسی میتواند بدین گونه باشد:
1. نظام حاکم تمامیت خواه و دیکتاتور
2. مخالفین انحلال طلب تمامیت خواه و دیکتاتور مآب دمکراسی شعار
3. مخالفین انحلال طلب دمکراسی خواه فدرالیست حقوق محور
4. مخالفین اصلاح طلب تمامیت خواه دمکراسی شعار
چنان که گفته شد این یکی از تقسیم بندیهای ممکن در میدان سیاسی کنونی ایران است که توصیف عملکرد گروه اول تا حدی در بالا آمد، اما گروه دوم که خود را مخالف نظام حاکم میدانند و نشان اپوزیسیون به سینه زدهاند اگرچه بهترین راهکار برون رفت از وضعیت موجود در ایران را انحلال جمهوری اسلامی و ایجاد دمکراسی در آن سرزمین میدانند اما با در پیش گرفتن رفتارهای تمامیت خواهانه که ناقض دمکراسی میباشند صورتی دیکتاتور مآبانه به گفتمان دمکراسی خواهی خود بخشیدهاند و یکی از دلایل اصلی آن نیز از نظر ما همان مطلق انگاری در مورد عادتهای سیاسی میباشد که در آن مفاهیمی چون هویت، ملت و ایران غیرقابل انعطاف جلوه میدهند.
گروه سوم که خود را نیروهای ناسیونالیست و نمایندهی ملیتهای تحت ستم ملی در ایران معرفی میکنند، با مفعول عمل ستم نشان دادن خود و اشاعهی گفتمان دمکراسی خواهی حقوق محور توانستهاند از یک طرف نظام حاکم را به چالش بکشند و از طرفی دیگر دمکراسی خواهی گروه دوم و چهارم را و نه اپوزیسیون بودنشان را زیر سوال ببرند و این نیز به دلیل اینکه از حمایت همان متن منطقی یعنی جامعهی همگرا برخوردار هستند اتفاق می افتد.
گروه چهارم نیز اصلاح طلبانی از داخل خود نظام سیاسی هستند که گرایشهای تمامیت خواهانهی نزدیک به نظامشان شعارهای دمکراسی خواهانهی آنها را عقیم میگرداند و از یک طرف با نظام اصلاح ناپذیر و از طرفی دیگر با گروههای دوم و سوم اپوزیسیون در تقابل میباشد.
لزومیت همگرایی و همراهی این گروهها شرطی ضروری برای واقعی بودن یا نبودن مبارزهی آنها نیست اما چیزی که لازم به درک است تفاوتهای مطالباتی هرکدام از این گروههاست که بعضا با هم در تقابلند، به عنوان مثال تمامیت خواهی گروههای اول و دوم و چهارم با گروه سوم، که اگرچه این گروه تنها یکی از چهار گروه مخالف است اما میزان حقانیت سیاسی وی است که با وسیله قرار دادن ستمدیدگیهای ملی ضمن ستمدیدگیهای شهروندی این گروه را قدرت ابراز بیشتری میبخشد.
این مقال خود را موظف به شرعیت بخشی و اعتراف به حقانیت یا عدم حقانیت و شرعیت مبارزاتی هیچکدام از گروههای سیاسی مخالف جمهوری اسلامی نمیداند بلکه هدف خود را برجسته کردن میزان تاثیر خصلت "عادت" و خو گیری در طرفداریها و ابراز مواضعی سیاسی میباشد اما اشاره به تفاوت در عادتهای رفتاری و علت بروز این تفاوتها را یکی از اهداف خود دانسته است. تفاوت در تبیین واژگان و مفاهیمی دارای مسمای سیاسی چون دموکراسی، ایران، ملت، تجزیه طلبی، استقلال طلبی و هویت که بخشهایی اصلی از شعارهای سیاسی آنها را تشکیل میدهند اما آبشخورتحلیل هرکدام از این گروهها از این مفاهیم به نگاهی برمیگردد که معطوف به منافع خاص خودشان است و در پروسههایی حقیقت ساز پردازش و تعریف شده و در عادتهای رفتاری دوانده شدهاند.
نتیجه:
1. "عادت" یا خوو گرفتن به عنوان یک مفهوم سایکولوژیک تاثیر به سزایی در ایجاد یا فراموشی باورهای تاریخی انسان داشته و با ظهور علوم انسانی و درک و شناخت پیچیدگیهای ذهن فردی و جمعی انسان این رویهی رفتاری در بطن تئوریهای جامعه شناختی و سیاسی جای گرفت و یک وسیلهی کارا اما نامرئی جهت اعمال قدرتهای ایدئولوژیک و ایجاد جوامع رمهای از یک طرف و از طرفی دیگر دستاویزی برای تسریع مدرنیزاسیون جوامع قرار گرفت.
2. با درک خاصیت عادت پذیری انسان، چه فرد و چه جوامع میتوان میزان استحکام حقایق باور شده از هر نوعی را به چالش کشید و اثبات کرد که حقایق مسلم و حتا مقدس چیزی بیش از تکرار ممتد یاوههای بافته شدهی عادت دهندههای باهوش نبودهاند، تا جایی که میتوان خود مفهوم غریزه را در انسان زیر سوال برد و پرسید، آیا غریزههای رفتاری که تحت عنوان خاصیتهای غیر اکتسابی و خدادادی تعریف میشوند میتواند چیزی بیش از عادتهای رفتاری منتقل شده در بازهی تاریخ باشند؟
3. یکی از شعارهای اصلی فاشیزم، به کمال رساندن انسانی بود که از نظر وی نیم بند بود و با اختیار کردن معیارهایی مشخص در زمینههای رفتاری و زیستی، علوم انسانی را جهت یکسان سازی جامعهی انسانی به خدمت گرفت و در این راه فاشیزم را در باورها دواند و آغاز و انجام تاریخ را نقطهگذاری کرد تا جایی که فاشیزم را به وسیلهی باور سازی از تنها یک تئوری سیاسی به واقعیتی تاریخی تبدیل کرد، واقعیتی که اینک یکی از حقایق جاری در اذهان فاشیست است.
|