یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

لنینیسم و آنارشیسم (مشارکتی)
مایکل مک گه هی - مترجم: س. شایان


• منتقد خود بودن و آمادگی رشد و تغییرات را داشتن، کار مشکلی است. این چیزی است که همه ما به آن نیاز داریم و باید با کار سخت به تمرین و ممارست بپردازیم. درست مثل همین مشکل لنینیست ها، آنارشیست ها هم باید به این سوال قبل از اینکه از آنها پرسیده شود جواب دهند: آیا آنارشیستها اراده/ توان و آمادگی برای اصلاح خود و انتقاد از خود را دارند؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱٣ آذر ۱٣۹۱ -  ٣ دسامبر ۲۰۱۲


«خیالباف!»
«بدبین!»
لنینیست ها دلیل خوبی دارند تا به اعتبار (اندیشه و آموزه های) خود، بدبین [۱] باشند. لنین شخصا ً آدمی اهل عمل (پراگماتیست) با عشق صادقانه به انقلاب سوسیالیستی بود و به کارآیی اهمیت می داد- او آنچه را که گمان می کرد بهترین گزینه برای کار با امکانات موجود است، به خدمت می گرفت و انجام می داد. این مسئله قابل قبول است. می توانم بفهمم چرا و چگونه لنین مارکسیسم و سانترالیسم دمکراتیک را مفید و کارآمد تشخیص داد، اما در عین حال می بینم که چگونه منتقدین وی، آن دو را، خصوصا ً آن آخری را، غیرسازنده می دانند. رزا لوکزامبورگ، که خود یک مارکسیست بود، اینگونه از سانترالیسم دمکراتیک انتقاد می کند:
« …دو اصلی که سانترالیسم لنین بر روی آنها استوار شده بطور خلاصه عبارتند از:
۱- اطاعت بی قید و شرط همه ارگان های حزبی، در همه مسائل، از مرکزیت حزب که به تنهایی و به نیابت از همه، قکر می کنند، تصمیم می گیرند و هدایت می کنند. ۲- جدایی شدید هسته های سازمانیافته انقلابی ازمحیط انقلابی جامعه.»
اگر حق با مارکس و انگلس بود که ”امر رهایی طبقه کارگر، کار خود طبقه کارگر است” – که من هم همین نظر را دارم – پس آوانگاردهای انقلابی یا طبقه هماهنگ کننده (coordinator) نمی توانند هدایتگر ما به سوی سوسیالیسم باشند.
استفان شالوم [۱] گفته بود یکی از اشتباهات لنینیست ها ”این تصور بود که گمان می کردند عاری از غرور، خودخواهی و نادانی هستند و صلاح دیگران را بهتر از خودشان می فهمند و با این اطمینان کاذب، به خود حق می دادند هر کسی را که موافق ایده هایشان نبود، تحت پیگرد قرار دهند.” برای مثال بخاطر موقعیتی که لنین و یارانش در طبقه هماهنگ کننده داشتند و ناآگاهی شان نسبت به پیآمدهای احتمالی تصمیمات یک جانبه اقتصادی و سیاسی آن دوران، هنوز هم جای بحث دارد. هرچند امید چندانی به توافق آنارشیست ها و لنینیست ها بر سر مسائل تاریخی که با گذشت زمان اختلاف ِ نظرشان از سوی متعصبین و سخت سران ِهر دو طرف بسیار عمیق شده، نمی رود، اما انصافاً گفته های شالوم معتبر هستند.
همچنین مسئله اطمینان کاذب و خود مطلق انگاری، نتیجه گیری های ِ سوسیو بیولوژی (sociobiology) روبرت تریورز [۲] را منعکس می کند که در آن به ”هنر خودفریبی در خدمت خدعه” اشاره می کند و این فنومن را در بسیاری از گونه ها طبیعی می داند. به گفته وی، ما خود را فریب می دهیم تا بتوانیم دیگران را بهتر فریب بدهیم. آنچه به مثابه مکانیسم بقا عمل می کند در تنظیمات اجتماعی نفوذ و عمل می کند. شکی نیست که لنین عموما ً آگاهانه به این کار دست نمی زد اما در هر حال او هم انسانی مثل ما بود. اما آیا لنینیست ها می توانند این جریان ها را تشخیص دهند و آنها را حل کنند یا در پی توجیه آنها برخواهند آمد (مثل مواضع اتخاذی در ۱۹۱۷ و عدم تلاش و حمایت از انقلاب در بقیه اروپا و…) و تجاهل (برای مثال: هیچ طبقه هماهنگ کننده ای [در اتحاد شوروی] وجود ندارد؛ هیچ دلیلی برای متهم کردن لنین و بلشویک ها وجود ندارد زیرا آنها قهرمانان انقلابی واقعی بودند) نمی خواهم در اینجا به این حقیقت اشاره کنم که اگر بقیه اروپا انقلاب سوسیالیستی نکردند بعضا ً تقصیر لنینیست ها بود و یا تنها جنگ داخلی در اتحاد شوروی عامل دگردیسی و انحراف انقلاب نبوده بلکه می خواهم بگویم واقعیت این است که انتقادهای وارده به لنین و بلشویک ها از مدتها قبل از انقلاب وجود داشت. این امر توجیهات لنینیست ها را زیر سوال می برد و در عین حال سوال دیگری را پیش می کشد: آیا لنینیست ها توانایی/ اراده لازم جهت قبول این مسائل و تصحیح آنها را دارند؟
و آنارشیست ها اتوپیایی (utopian) هستند.از اینرو که اغلب با چیزهایی مثل ” باید بشود” سرو کار دارند. بزرگترین نقطه ضعف آنها نداشتن استراتژی و چشم انداز مشخص و با جزئیات معین برای عملی کردن اتوپیای شان است. واقعیت این است که ”جنبش آنارشیستی” وجود ندارد چون در واقع چیزی غیر از شعارهای توخالی و لفاظی های مبهم وجود ندارد که بتوان حول محور آنها گرد هم آمد. ضد اقتدار، ضد سرمایه دار و ضد هرچیز دیگر بودن انگیزه برای مبارزه و فداکاری در راه انقلاب در مردم عادی ایجاد نمی کند.
همانگونه که پل استریت از قول نوام چامسکی در مقاله بازآفرینی تصویر جامعه [۳] می نویسد:
چامسکی با جزئیات و دقت کافی روشن کرد ”… اینکه ادعا کنیم در جوامع صنعتی پیشرفته، توده های مردم چیزی جز زنجیرهایشان برای از دست دادن ندارند کاملا ً دور از حقیقت است. نیازی به وارونه گویی نیست. بر عکس مردم دارای منافع زیادی در حفظ نظم اجتماعی موجود هستند.”
در ضمن ”هیچ جنبش اجتماعی رادیکال و جدی … نمی تواند خود را با مناجات های مربوط به شیوه ها و اشکال ستم و بی عدالتی مشغول نگهدارد. جنبش رادیکال باید به روشنی نشان دهد چگونه می توان بر این ستم ها و زشتکاری ها از طریق انقلاب و یا اصلاحات همه جانبه فایق آمد… تهدید استبداد و مصیبت و حتا نمودِ پیشاپیش آنها نمی تواند مبنا و انگیزه ی ِ کافی برای ایجاد جنبش رادیکال و توده ای وسیع ایجاد کند. در واقع، چه بسا همین نمودها موجب اغوای توده ها برای اتخاذ واکنش دفاعی محافظه کارانه هم بشوند. برای کسی که خود را وقف جنبش برای تغییرات اجتماعی رادیکال – با همه عدم اطمینان و خطراتی که دارد- می کند باید اعتماد، ایمان و دلیل محکمی داشته باشد که احتمال پیروزی و ایجاد نظم اجتماعی جدید را بدهد.” موضوع اصلی این است.
به نظر من دلیل سرسخت و متعصب بودن لنینیست ها (و سایر سکت های مارکسیستی) این است که ایدئولوژی آنها حاوی تمام جزئیات مربوط به مبارزه است. چیزهای زیادی هستند که می توان و باید نسبت به آنها متعصب و سرسخت بود. البته منتقد خود بودن و آمادگی رشد و تغییرات را داشتن، کار مشکلی است. این چیزی است که همه ما به آن نیاز داریم و باید با کار سخت به تمرین و ممارست بپردازیم. درست مثل همین مشکل لنینیست ها، آنارشیست ها هم باید به این سوال قبل از اینکه از آنها پرسیده شود جواب دهند: آیا آنارشیستها اراده/ توان و آمادگی برای اصلاح خود و انتقاد از خود را دارند؟
در این امر شکی نیست که مارکسیستها از هر نوع و دسته ضد سرمایه داری و علاقمند به انقلاب سوسیالیستی هستند اما در توانمندی آنها برای فکر کردن خارج از چهارچوب روشنفکری خود شک دارم. و واضحتر اینکه من صرفا ً تا حدودی ایدئولوزی آنها را به خاطر آن درون گرایی که البته جزء اصلی آن هم نیست، مقصر می دانم بخش دیگر تقصیر در این است که بالاخره (هر طور می خواهید تعبیر و تفسیر کنید و از این جمله من برداشت نمایید) آنها هم بشر هستند و مثل همه انسانها در معرض اشتباه هستند. ما چه بسا از موضع شک خودمان، بهره مند هم شده ایم.
یکی از نکات مثبتی که به نظر من آنارشیستهای مشارکتی از آن بهره مند هستند یکی شدن آنها با تحلیل های خودانتقادی – هسته اصلی هولیسم کامل [۴]- است که بر جنبه های مثبت و منفی رشته گسترده ای از ایدئولوژی ها حاکم بوده و نشان می دهد چگونه از مجموعه آنها برای دستیابی به دیدی همه جانبه نسبت به مسائل کلی و جزئی در جهان استفاده کنیم و دیدگاهی را توسعه دهیم که می خواهد بر همه موانع فایق آید و به حد کافی در برابر شیوه های هدایت ما به سوی هدف منعطف باشد. به جای انگاشت های قبلی، آنارشیست های مشارکتی بر امپریسیسم تاکید می کنند. با اعتقاد به این اصل، آنها فکر می کنند باید بی وقفه اعتقادات خود را بازبینی کنند.
مارکس نوشت ” سنت همه نسل های نابود شده گذشته، همچون بختکی بر جسم و اندیشه موجود زنده سنگینی می کند. و درست زمانی که به نظر می رسد خود و چیزها ( محیط) را متحول ( انقلابی) می کنند، در خلق چیزی کاملا ً نو ( ناتوان می مانند)، صریحتر بگویم در دوره بحران های انقلابی آنها ملتمسانه و مضطرب ارواح گذشتگان را به خدمت می خوانند و از نامها ، شعارهای نبرد و البسه شان به خاطر عرضه صحنه نوینی از تاریخ جهان اینبار با جامه مبدل احترام آمیز( به دلیل قدمت و زبان عاریتی) بهره می گیرند … انقلاب اجتماعی قرن نوزدهم نمی توانست نظم اش را از گذشته بلکه باید از آینده می گرفت.”
این چیزی است که آنارشیست ها و خصوصا ً بخش مشارکتی آن، کاملا ً درک می کنند و چیزی است که مارکسیستها خصوصا ً لنینیست ها ، استالینیست ها، مائوئیست ها و تروتسکیست هاو … نیز باید نشان دهند که درک می کنند. آیا آنها در پی احضار ارواح نسل های گذشته هستند؟ دلایل متقنی برای باور اینکه آنها در این اندیشه اند، وجود دارد. ایدئولوژی هیچ کسی مقدس و مصون از خطا نیست و کسی نباید تصور کند که عقل کل است. مارکسیست ها در معرض این تهدید هستند که کاملا ً اکونومیست باشند و متوجه نشوند که طبقه هماهنگ کننده چیزی بیش از تهدید است. این طبقه ضد اهداف سوسیالیستی آنها است. این را نه به عنوان مخالف بلکه به عنوان یک دوست می گویم.
روشن است چرا اقتصاد مشارکتی این موضوعات را پیش می کشد: مالکیت اجتماعی، برنامه ریزی مشارکتی، مشاغل پیچیده متعادل شده و مزد منصفانه. اگر کسی مالک بنگاه اقتصادی نباشد، اگر بازار و یا گروه طراحان مرکزی اقتصاد وجود نداشته باشند ، اگر امتیازات انحصاری نباشند، و اگر به گروههای سوداگر و معامله کننده پاداش داده نشود، بلکه برعکس: همه مالک ابزار تولید باشند، همه در طراحی تولید تا جایی که به آنها مربوط باشد، شرکت کنند، همه وظایف بطور منصفانه بر اساس (الف) خواست فرد و (ب) توانایی انجام آن و ( ج) امکانات موجود برای انجام آن،تقسیم شود، بطریقی که همه در رابطه با بهره گیری از ابزار تولید برابر باشند و اگر مردم به خاطر انجام کارهای داوطلبانه و سخت پیش قدم شوند ( مثل تلاش هایی که نیاز به از خود گذشتگی داشته باشد ) پاداش مناسب دریافت کنند بدون اینکه منجر به شکاف طبقاتی شود. در نتیجه می توان مطمئن بود که تضاد طبقاتی بوجود نخواهد آمد.
من واقعا ً متوجه نمی شوم چه چیزی در اقتصاد مشارکتی است که طرفداران آن را ازمخالفین سوسیالیست اش جدا می کند؟
من فکر نمی کنم اعتقاد به مالکیت اجتماعی مشکل ساز باشد. من هیچ سوسیالیستی را نمی شناسم که موافق بنگاههای اقتصادی خصوصی باشد. ما سوسیالیست هستیم نه طرفدار فردگرایی، نه هواخواه بخش خصوصی.
من شنیده ام در خصوص برنامه ریزی مشارکتی از مسئله ” زمان” شکایت شده است. می گویند ممکن است زمان زیادی در شوراهای کارگری و مصرف کننده ها صرف مباحثات و مجادلات شود. اما این شکوه را عمده کردن منطقی به نظر نمی رسد. نخست اینکه حالا هم زمان زیادی در مباحثات برنامه ریزی و تصمیم گیری صرف می شود بدون اینکه کارگران در جریان آنها قرار بگیرند. این یکی از نگرانی های ماست. اگر ما می خواهیم کارگران و مصرف کنندگان، اقتصاد را کنترل کنند، کنترل زمان هم یکی از این برنامه ریزی ها و کنترل ها خواهد بود. حساب کنید اگر در ایالات متحده ما ۳۶۰در صد نسبت به ” عصر طلایی سرمایه داری ” کارآ تر باشیم چه اتفاقی خواهد افتاد. معنی این گفته این است که می توانیم زمان کار را فوق العاده پایین بیاوریم و هنوز هم مولد باشیم. در اقتصاد مشارکتی که تولید اضافه از طریق پروسه طراحی و برنامه ریزی کنترل شود، زمان زیادی صرفه جویی خواهد شد که می تواند صرف برنامه ریزی و بهره گیری از اوقات فراغت شود. درست همانگونه که تکنولوژی می تواند در سبک شدن گرانباری و سنگینی کار کمک کند در عین حال می تواند برای گردهمآیی ها و برنامه ریزی ها هم مفید باشد.
من همچنین فکر نمی کنم موضوع مشاغل پیچیده متعادل شده، مشکل ساز باشد. اگر ما در پی جامعه غیر طبقاتی هستیم بنابراین ضروری است کارها را طوری سازماندهی کنیم که کارگران در رابطه شان با منابع تولیدی ِجامعه، شقه شقه نشوند. اگر عده ای صاحب اختیار ِ انحصاری اطلاعات باشند همین امر تقسیم طبقاتی را ایجاد می کند. تنها با توزیع منصفانه وظایف که به طرق متعددی قابل حصول است گام بلندی را به سوی جامعه بی طبقه بر می داریم.
من متوجه شده ام عده ای مخالف استاندارد پاداش به مثابه جایزه در قبال تلاش بیشتر و فداکاری هستند. آلن ماس در مباحثه با میشل آلبرت می گوید:
باید بگویم پاداش در قبال تلاش بیشتر و فداکاری امتیاز دادن به ایدئولوژی بازار آزاد است. در جامعه ای با وفور و فراوانی واقعی که در آن منابع و ابزار تولید بطور دمکراتیک کنترل می شوند، مطمئن نیستم که واژه ” فداکاری” معنی داشته باشد. مطمئنا ً دلیلی نخواهد داشت یک نفر مجبور به انجام کاری که دوست ندارد بشود . جامعه کامل سوسیالیستی ابزار های تکنولوزیک لازم را جهت نابود کردن کارهای غیرضروری که کسی میل انجام آنها را ندارد، ایجاد خواهد کرد. (سیستم جمع آوری زباله ها یک مثال کلاسیک است).
همبستگی اصل هدایت کننده جامعه سوسیالیستی خواهد بود، بنابراین می توانم تصور کنم که هر عضو جامعه وظیفه خود خواهد دانست تا سهم خود را از کار انجام دهد. بی آنکه نیازی به دادن پاداش به خاطر فداکاری باشد. پاداش بر اساس نیاز خواهد بود نه کیفیت و کمیت کار.
اگر من بیشتر و سخت تر از شما کار کنم چه دلیلی دارد دستمزد شما و من یکسان باشد. و چرا ما باید مستحق دریافت آنچه نیاز داریم باشیم؟ من نیازی به گیتار ندارم اما از نواختن آن خوشم می آید. آیا من مجاز نیستم یک گیتار دریافت کنم؟ انسانها برای به دست آوردن خوشبختی و خرسندی به چیز های بیشتری از نیازهایشان احتیاج دارند: علایق ِ شان. البته فی النفسه چیز بدی در این امر وجود ندارد. اما اگر قرار است این خوشبختی از طریق استثمار دیگران بدست آید، آری، من هم معتقدم که نادرست است. اما اگر من علایق ام را با کار بیشتر و فداکارانه تر در جامعه ای که به تلاش بیشتر ارزش می دهد،بدست آورم کسی را استثمار نکرده ام. ما تنها به همان میزانی که از ما خواسته شده تولید می کنیم و بهای تولیدات مان را بر اساس اکولوژی و … تعیین می کنیم و گمان می کنیم که قوانین سیاسی برای حفاظت از محیط زیست وضع شده اند، بنابر این اگر من قادر باشم بیش از نیازهایم از زندگی لذت ببرم باید مجاز به این امر باشم. کریس اسپانوس یکی از هوادان اقتصاد مشارکتی، در سخنرانی خود در خصوص بهره کشی گفت : تنها عاملی که ما شخصا ً بر آن کنترل داریم و به همین علت تنها انگیزه ای که به عنوان پاداش فرد را وادار به انجام حداکثر سعی خود می کند، تلاش است.
من شخصا ً امیدوارم که همه ما آماده شنیدن، پذیرفتن و عمل به انتقادهای سازنده باشیم و به ” نسل های مرده ای [که] چون بختکی بر کل زندگی ما سایه افکنده اند” آویزان نباشیم.
آنارشیستها می توانند در خصوص اهمیت برپایی نهاد های عینی شوق انگیز و کار آ از لنینیست ها بسیار بیاموزند و تنها در اندیشه ” نابودی دولت ” نباشند. حق با هال درپر است وقتی می گوید آنارشیسم ” روی دیگر سکه استبداد بوروکراتیک است- که با همه ویژگی هایش پشت و رو شده است- نه اینکه راه حل و آلترناتیوی برای آن باشد.”[۵] از اینرو چامسکی خطاب به آنارشیست ها و کارگران برزیل توصیه می کند فضای قفس را بزرگتر کنند.[۶]
و لنینیست ها ( و نیز سایر مارکسیست ها و …) می توانند چیزهای زیادی از آنارشیست ها بیاموزند، از جمله نگاه بی وقفه به آینده و چالش دائم با مشروعیت قدرت. آنگونه که درپر در یادداشتهایی در خصوص ” برنامه ریزی گرایی ” می نویسد:” در حقیقت اهمیت تام دارد بگوییم، جدا کردن برنامه ریزی از کنترل دمکراتیک از پایین، به سخره گرفتن اصل برنامه ریزی است.”[۷]
مارتین بوبر، فیلسوف یهودی، زمانی نوشت :” کسی نمی تواند با توجه به ماهیت اشیاء در طبیعت از یک درخت کوچک انتظار داشته باشد یک شبه برگ و بار فراوان ببار آورد” درس اخلاقی این گفته این است که هدف وسیله را توجیه نمی کند. وسیله باید متناسب با هدف باشد. ما بدون دگرگونی انقلابی جامعه که از کل افراد سرچشمه بگیرد نمی توانیم به هدف خود که ایجاد جامعه سوسیالیستی است برسیم. چامسکی در سال ۱۹۷۰در جمع بندی سخنرانی خود تحت عنوان ” دولت در آینده ” می گوید:
” ما امروزه تکنولوژی و مواد لازم برای برآورده کردن نیازهای حیوانی انسانها را در اختیار داریم اما منابع اخلاقی و فرهنگی و یا اشکال ذمکراتیک سازمان اجتماعی که بتواند کاربرد انسانی و عاقلانه منابع مالی و قدرت مان را امکان پذیر کند، توسعه نداده ایم.”
ایده آلهای لیبرالی کلاسیک آنگونه که در شکل سوسیالیسم لیبرتاریایی آنها آمده قابل دسترسی است. اگر اینچنین است این امر تنها با یک جنبش انقلابی مردمی که ریشه در طیف های گسترده مردم داشته و متعهد به نابودی نهادهای سرکوبگر و اقتدارگرا چه دولتی و چه فردی باشند، امکان پذیر است. برای ایجاد چنین جنبشی، چالشی که با آن روبرو هستیم باید به سر انجام برسد و این امکان پذیر نیست مگر اینکه از بربریت معاصر خلاصی یابیم.
به لحاظ ایدئولوژیک، دسته بندی های غیر ضروری در بین چپ های سوسیالیست وجود دارد. ما همه علاقمند جامعه سوسیالیستی هستیم و همه ما توافق داریم که سوسیالیسم چهار پایه اصلی دارد( الف) جامعه غیر طبقاتی (ب) مالکیت و برنامه ریزی اجتماعی اقتصاد ( شامل کارگران و مصرف کنندگان) (ج) کنترل مراکز کار از سوی کارگران و ( د) تقسیم عادلانه و منصفانه ثروت. همه ما باید قبول کنیم که تنها با تلاش برای عملی کردن این فاکتورها می توانیم به جامعه ای که سوسیالیستی اش می نامیم برسیم. معنی این گفته این است که می توان و باید حول مبارزات جاری متحد شد ( برای مثال مراقبت های بهداشتی، آموزش، مسکن، شغل، دستمزد زندگی، نژادی، جنسیت و برابری جنسیتی، حمایت و تحکیم امنیت اجتماعی، ایجاد اتحادیه های پاسخگو، عدالت مالیاتی، حفظ حمایتهای قانونی، تغییرات آب و هوایی، خاتمه جنگهای تجاوزگرانه، وفاداری به قوانین بین المللی و …) و انجام اصلاحات ( هم در داخل گروهها و سازمانهای خودمان و هم در خارج و در کل جامعه) که نفوذ و تاثیر کارگران و مصرف کنندگان بر سیستم اقتصادی و سیاسی را تقویت کند.
ما با دو حقیقت ساده نیاز و امکان دستیابی به این اهداف داریم: ( الف) ما خصوصا ً در رابطه با اهداف مان، نقاط مشترک خیلی زیادتری از نقاط افتراق مان داریم و (ب) تقسیم های طبقاتی غیرقابل گذشت هستند. بدون تلاش برای جلورفتن – هرچند مشکل- از طریق داشته های ایدئولوژیک مان و اتخاذ استراتژی و چشم انداز مشترک که اهداف آن مشخص باشد انقلاب و آزادی اجتماعی غیرقابل دسترس خواهد بود.

یادداشت ها:

* آنارشیستهای مشارکتی آنارشیستهای خاصی هستند که حامی و شرکت کننده در ساختن جامعه مشارکتی هستند- تئوری و عملی که همه مردم باید از طریق نهادهای اجتماعی جهت داشتن نقشی در مدیریت مسائل شان در اتحاد با دیگران بر اساس میزان تاثیرشان، قدرتمند شوند.


[۱] کریس اسپانوس کلمه بدبین(cynic) را که در فارسی – بدبین وعیبجو پیرو مکتب کلبیون- معنی شده است، اینگونه توضیح می دهد:
“A blackguard whose faulty vision sees things as they are, not as they ought to be.”
کسی که چیزها را آنگونه که هست می بیند نه آنگونه که باید باشند . در اینصورت به جای بدبین باید بگوییم : واقع بین.
[۲] www.warsocialism.com
[3] Reimagining Society
[4] تئوری که بیان می کند موجودیت ها یک واحد کامل هستند و بایستی با یکدیگر رابطه داشته باشند و نباید به اجزاء تقسیم شوند:
files.visionsofspring.org
[5] www.marxists.org
[6]چامسکی: فضای قفس را بزرگ کنید
www.chomsky.info
[7] www.marxists.org


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست