جنبش جوانان و فوج پنجره های در پرواز
اکبر کرمی
•
مساله ی دمکراسی و زنان وقتی در ایران خوب تمام می شود که حق حاکمیت بر قلمرو تن به رسمیت شناخته شود. مساله ی زنان وقتی خوب تمام می شود که حق خطا کردن و رویاهای رنگارنگ جوانان به رسمیت شناخته شود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱۴ آذر ۱٣۹۱ -
۴ دسامبر ۲۰۱۲
خلاصه
به باور من، جنبش جوانان پهناورترین، اصلاحی ترین و هم هنگام رادیکال ترین جنبش مطالبه محور ایران امروز است؛ در این پویش، جوانان و نوجوانان اخلاق های جنسی و هنجارهای ارتباطی و زیستی اسلام گراها و سنت گراها، یعنی محوری ترین باورهای هژمونیک اسلام سیاسی و جریان های سنتی را هم هنگام به چالش گرفته اند و در یک مقاومت مدنی پی گیر، موثر و همه جانبه، حقوق اجتماعی خود را می خواهند. این جنبش هرچند گاهی با جنبش های دیگر، از جمله جنبش های سیاسی، زنان، کارگران، دانشجویان و حتا جنبش های دینی و قومی هم پوشانی و هم سویی آشکار دارد، اما با هیچ یک یگانه و هم داستان نیست. جنبشی که با پارتی های شبانه، فیلم ها و موسیقی های زیر زمینی، اختلاط های غیر فقهی، بدحجابی، بی حجابی و کم حجابی، ماهواره، اینترنت، فیس بوک و حتا نوحه تکنوهای مذهبی چنان عرصه را بر حاکمیتِ نطامیان تنگ کرده است که حجم گسترده ای از سرکوب، سانسور و سکوت را به خود اختصاص داده است. جنبشی که هر چند متحدِ راهبردی جریان ها و جنبش های رهایی بخش و برابری طلب است، اما به جهت بدپنداری های فراونی که در مورد "آزادی های جنسی" و "حق مالکیت بر بدن" وجود دارد، هیچگاه مورد توجه و حمایت جدی آن ها نبوده و نیست. جنبشی که به ویژه در سرهم بندی های بسیار سیاسی و فمینیستی نهی و گاهی نفی می شود و مطالبات اساسی آن نادیده انگاشته می شود. این نوشته تلاشی است برای درک بیشتر این پویش ها و جوشش ها و اهمیت استراتژیک آن ها (به عنوان یکی از مهمترین موتورهای محرکه ی جبهه ی دمکراسی خواهی)؛ چه، به باور نگارنده، چنانچه جنبش جوانان به درستی درک نشود و از حمایت معنوی و نظری لازمِ جریان های پیشرو بهره مند نگردد، امکان آن هست که به وسیله ی نسل تازه ای از اسلام گرایان و نظامیان دزدیده و با دادن برخی آزادی های اجتماعی خاموش شود و دمکراسی خواهی در ایران از یکی از پرشورترین نیروهای مدرن خود محروم گردد.
سرنویس
آگاتا کریستی در یکی از نوشته های خود می گوید: «هیچ چیز تمام نمی شود، مگر آن که خوب تمام شود.» چنین ره یافتی، به ویژه در مورد پرونده هایی که ما ایرانی ها روی دست هایمان داریم، بسیار اهمیت دارد؛ ما ایرانی ها که تشنه ی توسعه و ترقی هستیم اما از "آمیزش اجتماعی ناتمام"(1) رنج می بریم و نمی خواهیم، یا نمی توانیم یک بار برای همیشه این بغرنج را تمام کنیم و از اجتماع و فرهنگ (با اکثریت مسلمان) به جامعه (که باید ناگزیر فرادینی و سکولار باشد) بکوچیم. ما ایرانی ها که به عنوان یکی از تاریخی ترین کشورهای جهان، هنوز بی تاریخیم و عادت کرده ایم، همیشه پابرهنه وارد تاریخ شویم و به هر چیزی و هر جایی تنها سرک بکشیم و به هر پرونده ای تنها نوک بزنیم. ما ایرانی ها که حافظه تاریخی نداریم و از خرد نقاد هم کم بهره ایم، اما هم هنگام با ادعاهای بزرگ و پرگویی های تهوع آور مشغولیم(2)؛ مایی که نمی خواهیم یا نمی توایم هیچ مناقشه ای را خوب تمام کنیم؛ و با وجود هزینه های سنگینی که سرهم بندی کردن بر سرمان آورده است، هنوز استاد مسلم سرهم بندی کردنیم؛ و شاید به همین خاطر است که یک صدسال پس از حسین کاظم زاده ایرانشهر یا احمد کسروی هنوز امکان آن هست که از اهالی فرهنگ و دانش کسی پیدا شود که جرات کند همان حرف های عوامانه و گستاخانه را در مورد زنان در یک رسانه ی پرمخاطب و آزاد تکرار کند(3).
سرهم بندی های فمینیستی
پرونده ی زنان و مسایل آن در ایران، از آن دسته پرونده های ناتمامی است که هر بار که فکر می کنیم تمام شده است، یک جوری و از یک جایی دوباره سر باز می کند. دلیل و شوند آن هم شاید این باشد که هیچ گاه نخواسته ایم، یا نتوانسته ایم آن را خوب تمام کنیم و سهم همه ی عوامل و بنارها را به انصاف بگذاریم. این نقد، کم و بیش، هم به فمینیست های ایرانی وارد است و هم به مخالفانشان در پهنه ی سخت و سنگی سنت؛ چه، هر دو جریان تلاش درخوری برای درک هم دلانه ی یکدیگر نمی کنند و در نتیجه، راهی به رهایی نمی گشایند. کشف اجباری حجاب هنوز در خیال بانیان آن، زنان را برای همیشه آزاد می کرد و بر سده ها قیمومیت و رقیت پایان می داد، که طوفان مخوف اسلام گرایی از راه رسید و حجاب اجباری را هم چون پرچم خویش در مغز جهان اسلام فرو کرد. این دست پاندول های دلهره آور بی هیچ توضیحی، آشکارا بر ناتمامی جان ها و جهان های ما شهادت می دهند؛ مایی که نمی خواهیم یا هنوز نمی توایم هیچ مساله ای را خوب تمام کنیم.
نمونه ی تازه این دست سرهم بندی ها را می توان در پرونده ی تفکیک های جنسیتی در دانشگاه ها و سهمیه بندی های جنسیتی در رشته های دانشگاهی دید، که هم موافقان و هم مخالفان، به گونه ای مضحک در آن درگیرند؛ پاره ای از اسلام گراها در خیال های خام خود با این تفکیک ها و تجزیه ها بر سر آنند که دانشگاه ها را «اسلامی تر کنند و فضا را برای دانشجویی و علم آموزی مناسب تر»؛ در حالی که اگر صداقت، صرافت و کمی ظرافت در کار بود، می شد با ارزیابی راه طی شده، دست کم در این سه دهه، بر بطلان این آموزه ها و تجویزها داوری کرد و راهی دیگر جست؟ آشکار است که با این اقدامات پدرسالانه راهی به پارسایی جنسی (حتا اگر صادقانه در جست وجوی آن باشیم) گشوده نمی شود و سکس با وحشی ترین هیبت خود به جان ها و جهان های ما می افتد و دمار از روزگار تاریک مان می ستاند.(4) بگذارید بی پرده بگویم: اسلامی کردن دانشگاه ها در ادبیات اسلام گراها و جریان های سنتی به معنای دور داشتن دختران و پسران از یکدیگر، به منظور مقابله با مطالبات جدید و گسترده ای است که هنجارهای جنسی و اخلاقی اسلام گراها و اقشار سنتی اجتماع را به چالش گرفته است. اسلامی کردن دانشگاه ها ترجمان نوعی هایمنیزم (ستایش پرده ی بکارت) اسلامی است؛ اسلامی کردن فضاهای گوناگون زیستی در این دست پروژه ها، تظاهرات رومانتیسم اخلاقی وسوسه کننده و مخوفی است که متاسفانه در بسیاری از ما هم ریشه دارد؛ مایی که به جهت مخالفت با هژمونی اسلام گراها، گرچه با تفکیک ها و سهمیه بندی های جنسیتی مخالفت می کنیم، اما در دفاع مناسب از خواهش های مدرنی که از جنس "ارج شناسی جدید"(5) اند و به "جهان پس از اخلاق"(6) مربوط اند، نیز هنوز این پا - و - آن پا می کنیم؛ مایی که در دفاع از حقوق زنان (که خوشبختانه مد روز شده است) گریبان می دریم، اما در دفاع از حقوق دگرباشان و اقلیت های جنسی، تا بتوانیم طفره می رویم؛ و فراموش می کنیم که آزادی و برابری در جهان جدید، امری خودپیش رونده است و از جنس همه یا هیچ! مایی که هنوز نمی توانیم درک کنیم که حقوق برابر (باید ها) مقدمه ی جامعه مدرن و مقدم بر تفاوت های بسیاری است (است ها) که ما (حتا مردان) را در خود تنیده است؛ مایی که دانشگاه ها را باز و آزاد می خواهیم، اما از جوانان انتظار داریم، مثل پدربزرگ ها و مادر بزرگ های شان بیندیشند و رفتار کنند! مایی که به گونه ای کمیک تمایل داریم آزادی را به عنوان "آزادی پندار نیک، گفتار نیک و رفتار نیک" درک کنیم و نیکی را هم متاسفانه ملک طلق خودمان، پدران و مادران مان می دانیم! مایی که با حق خطا کردن و خودسالاری و فردیت بیگانه ایم و آزادی را بی یال و دم و اشکم و کوپال می خواهیم! مایی که هنوز ما نشده ایم و انگار هیچ منازعه ای را نمی توانیم و قرار نیست خوب تمام کنیم!
از همین روست شاید که برخی از کنش گران جنبش زنان ترجیح می دهند این تفکیک ها و سهمیه بندی ها را غالبن به منزله ی اقداماتی زن سیزانه و تبعیض آمیز ارزیابی کنند، در حالی که سنت گراها چنین باوری ندارند و دست کم چنین انگیزه ای را کتمان می کنند. پی آمد این دست رفتارهای خشونت آمیز و پدرسالارانه (به جهت آن که اراده ای درخور برای خوب تمام کردن مسایل در آن ها دیده نمی شود) هرچند زن سیتیزانه و واپس گرایانه است، اما انگیزه های آن ها می تواند در جایی دیگری باشد و توضیح و توجیه دیگری بطلبد. بدون درک مناسب از شوندها (دلیل ها) و بنارها (علت ها) یی که سنت گراها و اسلام گراها را به مقابله با جوانان و رویاهای اخلاقی، سکسی و اجتماعی آنان می کشاند، مقابله ی موثر با آن ها غیر ممکن، یا دست کم پرهزینه خواهد بود؛ و نباید فراموش کرد که وقتی چیزی خوب تمام نمی شود یعنی اصلن تمام نشده است.
رویارویی اسلام گراها با خواسته ها ی جنسی، اخلاقی، اجتماعی و زیستی جدید از دو چشمه آب بر می دارد.
اول: گسترش و گوناگونی زیست های جنسی و اخلاقی جدید به بحران مشروعیت در پهنه ی سیاسی ایران دامن می زند. پهنه ای که اگر ادعا نکنیم مشروعیت خود را از اخلاق های جنسی حاکم گرفته می گیرد، دست کم، تا حد بسیاری به آن ها مدیون و وابسته است؛ و مشروعیتی که گرچه به اجبار، روی دوش "اکثریت مسلمان" ایرانی خوابیده است، اما به آسانی می تواند با رفتارهایی ساده، هم چون بی حجابی، کم حجابی، آنتن های ماهواره ای، حتا کارناوال های عاشورا و تکنوحه (تکنو نوحه)های مذهبی نقش برآب شود. این موضوع را در نوشته های دیگر خود، از جمله در عنوان "اسلام سیاسی در چمبره ی حجاب" کاویده ام.(7)
دوم: هنجارشکنی ها در پهنه ی سکس و اخلاق به تحریک اضطراب های جنسی جریان های سنتی و دینی هم دامن می زند و هراس از آزادی را در اجتماعات ایرانی شعله ور می کند. من پیشتر رابطه ی "سندرم استبداد ایرانی و سرطان اضطراب جنسی"(8) در ایران را نشان داده ام و آورده ام که چرا وقتی فشارهای سیاسی و اجتماعی بر حاکمیت زیاد می شود، حاکمان ترجیح می دهند توپ و بازی را به میدان دلخواه خود (یعنی پهنه ی سکس) بکشانند! و توضیح داده ام که چگونه در این بازی ها "سکس هراسی" می تواند به آسانی به "هراس از آزادی" تبدیل شود. نظامیان حاکم با بازی در این زمین هر چند به آسانی می توانند بخش هایی از لایه های سنتی اجتماع را در کنار خود، یا دست کم در برابر آزادی خواهان و جریان های مدرن قرار دهند، اما آشکار است که این بازی ها در دراز مدت به حفظ نظام (که از اوجب واجبات است(9)) و خوب تمام شدن مسایل کمک نمی کند. این بغرنج وقتی جدی تر می شود که کنش گران جنبش زنان هم در دام اسلام گراها می افتند و در مقابله با تاکتیک های رقیب، ترجیح می دهند یا خیال می کنند که می توانند با تفکیک آزادی به آزادی خوب و بد، از شر هر دو مساله (هم اقدامات رقیب و هم توجیهات او) رها شوند. این گونه است که بسیاری از کنش گران با آن که خود را مدرن و آزادی خواه می دانند و در دفاع از حقوق زنان گریبان می درند، در دفاع از حقوق دگرباشان و مطالبات سکسوالیستی جوانان ساکت یا دست کم، کم تحرکند. شاید به همین شوند (دلیل) است که آن ها ترجیح می دهند نظامیان حاکم و سیاست گذاران تفکیک ها و سهمیه بندی های جنسیتی را زن ستیز خطاب کنند و خیال خود را راحت کنند. مثله کردن بسته ی همه یا هیچِ آزادی، ممکن است در کوتاه مدت جریان های مدرن را تا حدی از ضرب زور جریان های رقیب و سنتی دور بدارد، اما تنها مساله را جا به جا و پیچیده تر می کند؛ و فاجعه زمانی و جایی دیگر بر سرمان آوار خواهد شد.
آسیب شناسی انگاره های اخلاقی "زیست جنسی همگن" با توجه به آنچه پشت سرمان گذاشته ایم (از وااسلامایی که برخی از مذهبی ها زمانی بر سر عنوان "دوشیزگان" بر سر در یک مدرسه ی دخترانه به راه انداختند تا مخالفت واپس گرایانه ی آیت الله خمینی با حق رای زنان، از مخالفت با فضاهای آموزشی مختلط برای کودکان تا تاسیس دانشگاهای تک جنسیتی مثل دانشگاه الزهرا و دانشگاه علوم پزشکی معصومیه ی قم، از تفکیک جنسیتی مینی بوس ها در قم تا تفکیک اتوبوس ها و مهمانی ها در تهران و بسیاری از شهرهای دیگر و...) نشان می دهد که متاسفانه بسیاری از این اقدامات به علت همراهی یا سکوت بخش هایی از اجتماع موفق بوده اند و شوربختانه جاافتاده اند. اسلام گراها در عمل با سکسی کردن همه چیز و همه جا، ضرورت اسلامی کردن همه چیز و همه جا را هم مطالبه می کنند؛ چه، در باور و داوری برخی از اسلام گراها، اسلام چیزی نیست مگر نوعی هایمنیزم (به زرورقی از معنویت و اخلاق که این کالا در آن پیچیده شده است فریفته نشوید). این که برخی از اسلام گراها همه ی وجود زن را "عورت" می دانند، از همین نکته حکایت دارد؛ این که اسلام سیاسی خود را در برابر غرب تعریف می کند و غرب را هم به جهت آزادی های جنسی در آن فاسد و مفسد می داند، ریشه در همین نگاه دارد؛ و نیز این که بسیاری از آیت الله های بزرگ شیعه در قم در برابر هر فاجعه ای سکوت می کنند، مگر بی حجابی و کم حجابی، از همین نکته حکایت دارد؛ هسته ی سخت اسلام سیاسی، دست کم در زمانه ی ما در اضطراب ها و عقده های جنسی است؛ گره هایی که بیش از هر جایی در نهاد های آموزشی دینی تنیده شده است. از همین روست که اسلام گراها خود را به هیچ روی زن ستیز نمی دانند و رفتارهایی از این دست را نیز تبعیض آمیز نمی خوانند و تلاش بسیاری به خرج داده اند و می دهند که به این اقدامات پوششی غیر تبعیض آمیز بدهند.
هر چند دم خروس تبعیض و نابرابری در ایران بلندتر و رنگین تر از آن است که با قسم حضرت عباس کسانی که خود برآمد تبعیض و محصول نابرابری اند، نادیده انگاشته شود. با این همه، همه ی این کارنامه را هم نمی توان و نباید کاملن ناکام ارزیابی کرد. خیل مسلمانان اسلام پناهی که هنوز شعارهای آن ها را تکرار می کنند و سنت های تبعیض آمیز و کشنده ای که هنوز در شریان های اجتماع جاری است، نشان می دهد که کار زیادی روی زمین مانده است؛ و ما نمی توانیم و نباید با خلاصه کردن هر اقدامی در گرایش های زن ستیزانه ی حاکمیت، خیال خود را راحت کنیم. کنش گران جنبش زنان بدون وارد شدن به پهنه ی آزادی های جنسی و نظریه های اخلاقی جدید، در دفاع از مطالبات سکسوالیستی رو به گسترش جامعه، حتا اگر بتوانند اجتماع و حکومت را به تغییر رفتارها و سیاست های خود وادارند، کارشان تمام نمی شود؛ چه، مساله ی زنان وقتی خوب تمام می شود که مسایل سکسی حل و فصل شود. هسته ی سخت مساله ی زنان در ایران (و حتا در جهان اسلام) در انگاره های اخلاقی و جنسی اسلام گراها لانه کرده است؛ انگاره هایی که بسیاری از آن ها، حتا اسلامی بودنشان (اگر گرفتار همه گیری شوم ذات گرایی نشده باشم) محل مناقشه است! جریان های مدرن در "منازعه ی آزادی" یک بار برای همیشه باید سنگ های خود را با اسلام گرایان وابکنند. آزادی (در مقام حق داشتن) در یک جامعه ی مدرن (که همیشه متکثر است)، مساله ای نیست که تنها در دستور کار برخی از اسلام گراها یا فقها قرار داشته باشد. اسلام گراها و فقها دست بالا تنها می توانند برای هواداران خود (در مقام حق بودن ادعاهای خود) نسخه بپیچند؛ اما حتا مسلمانان هم در همراهی و همسویی با این نسخه ها آزادند. داوری در جامعه، همیشه امری شناور و فرااجتماعی و فرافرهنگی است و نمی توان، حتا به بهانه ی اکثریت مسلمان، آزادی دیگران را تعطیل کرد. به بهانه ی پرهیز از خطا و از چشم انداز "برادر بزرگ تر" نمی توان و نباید به آزادی قید زد؛ چه، آزادی چیزی نیست مگر حق خطا کردن.
سرهم بندی های سیاسی
جمهوری اسلامی به نظر می رسد هنوز در تحمیل بسیاری از بازی خود به رقیبان کم و بیش موفق است؛ نمونه ی متاسفانه درخشان این ترفند، بازی با یکی از کلیدی ترین جملات قصار آیت الله خمینی (حفظ نظام از اوجب واجبات است) و بیرون کشیدن آن از انبان رقیبان سنتی چپ خود است. این جمله که می توانست هر اقدام اصلاحی رادیکال و حتا سکولاری را توجیه و توضیح دهد و به عنوان کلید طلایی سیاست مدرن در پهنه ی اندیشه ی سیاسی به کار رود، به آسانی در بازی های کلامی به ضد خودش دگردیسید و در نتیجه "حفظ نظام" به آسانی به "حفظ نظامیان" حاکم تعبیر شد.(10) جالب آن جاست که بسیاری از منتقدان و مخالفان جمهوری اسلامی نیز گرفتار این بازی اند و نقد جمهوری اسلامی را گاهی به نقد این جمله فرومی کاهند. این چنین است که شاه ماهی لغزنده ی "انگاره ی حفظ نظام" که می توانست و باید هسته ی سخت هر نظام مدرن و سکولاری باشد، به آسانی در جبهه گیری ها و در سر هم بندی های سیاسی از دستمان می گریزد و در عوض روی دستمان یک دیکتاتور می ماند و یک عالمه بدپنداری در مورد اهمیت حفظ نظام!
هم چنان که در بالا آمد، مساله ی زنان و تحلیل و توضیح آن هم بازی دیگری است که بسیاری از کنش گران را گرفتار خود کرده است. اسلام گراها هرچند در برابر اتهام تبعیض علیه زنان مقاومت نشان می دهند، اما در برابر گرایش های سکسی و اخلاقی خود با کسی شوخی ندارند و سخت از آن باورها و داوری ها دفاع می کنند؛ به همین رو، حمله به سنگرهای پوشالی اسلام گرایی را باید از همین نقطه آغازید. اسلام گراها فمینیست ها را متهم به "آزادی خواهی جنسی" می کنند و دفاع از حقوق زنان را پوششی بر این خواسته می دانند. اسلام گراها بین "حق داشتن" و "حق بودن" تفکیکی نمی گذارند و در نتیجه به خود حق می دهند در هیات برادر بزرگ تر از "حق ندانستن برخی از رفتارهای جنسی در برخی از خوانش های فقهی/ دینی" به حق نداشتن آدمی در گزینش زیست جنسی دلخواه خود برسند. این رویکرد اسلام گراها به جهت هم سویی آن با برخی از گرایش های سنتی و هژمونیک، کم تر مورد تشکیک و اشکال بوده است و در نتیجه بسیاری از فمینیست ها متاسفانه ترجیح داده اند در برابر این نقدها یا ساکت بمانند یا آزادی را به آزادی پندار، گفتار و کردار نیک فروبکاهند و در نتیجه از رویارویی جدی با هسته ی سخت باورها و داوری های سکسی اسلام گراها یپرهیزند. حتا در سر و صداهایی که گاهی بر سر موضوع "صیغه" بلند می شود، بسیاری از فمینیست با ادعاهایی عجیب و غریب به مخالفت با این سنت بر می خیزند و ترجیح می دهند که قید آزادی جنسی را از ریشه بزنند. (به عبارت دیگر، به جای آن که بپرسند: چرا آزادی جنسی فراگیر و برای همه نیست؟ می گویند: بهتر است برای هیچ کس نباشد.)
اما بازی های جمهوری اسلامی و خطاهای منتقدان در برابرش، تنها محدود به پهنه ی مسایل زنان و آزادی های زیستی و اجتماعی نمی شود. برای مثال جمهوری اسلامی هم چنان که با فشار سهمگین خود برخی از مخالفان و منتقدان را به جلای وطن و کوچ اجباری می کشاند، تلاش دارد با ایجاد شکاف در بین منتقدان و مخالفان داخل و خارج و دامن زدن به آن، جبهه ای تازه در برابر مخالفان و منتقدان خود بگشاید. افسوس و درد که برخی از مخالفان هم به این شعله می دمند و پر و بال می دهند. حتا می توان به شکاف بین اصلاح طلبان (تغییر در رژیم) و انحلال طلبان (تغییرِ رژیم) نیز اشاره کرد؛ شکافی که به نظر می رسد خیلی واقعی و استراتژیک نیست و می تواند تنها به تاکتیک های موضعی و موضوعی مربوط گردد.
اما به باور من مهمترین سرهم بندی سیاسی ای که در مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی دیده می شود و رگ و پی آن به آسانی تا اردوگاه سپاه سیاه استبداد کشیده شده است، جبهه ای است که بر سر اسلام در میان مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی گشوده شده است. اسلام ستیزی در یک طرف و اسلام ستایی در طرف دیگر؛ اسلام ستیزان همه بلایا و مسایل ایران را به اسلام و تاریخ آن مربوط می کنند در حالی که اسلام ستایان با تقدیس اسلام به تقدیس تاریخ اسلام نیز کشیده می شوند و حاضر نیستند هیج مسئولیتی را در این تاریخ خونبار به گردن بگیرند. هر دو جریان ذات گرا و مطلق اندیش اند و حاضر نیستند روی پاهای خود بایستند و مسئولیت تاریخشان را به گردن بگیرند. دسته ی نخست اسلام را متهم و مجرم می داند )و معلوم نیست با خیل مسلمانان چه می خواهد بکند؟) و دسته دوم تنها مسلمانان را محکوم می کند و معتقد است اشتباه مرا به پای مکتبم مگذار! دسته ی نخست نابالغانه مسئولیت های خود را در تن دادن به تاریخ و فجایع آن فراموش کرده است و دسته دوم کودکانه با برداشتن بار مسئولیت از دوش "پدر" تلاش دارد، اعتمادش به "دیگری بزرگ" را توجیه کند. هم اسلام ستیزان و هم اسلام ستایان در بازی های خود، مسلمانان ایران را با رویاهای خام خود تاخت زده اند. گیرم اگر درگیر یک گفت و گوی داراز دامن (اگر نه بی پایان) در مورد اسلام شویم، اسلام ستیزان بتواننند مدارک بسیاری علیه اسلام و مسلمانان رو کنند، حاصل کار چه خواهد شد؟ آیا رویای تغییر هویت اسلامی خیل مسلمانان ایران، رویایی کودکانه و دور از دست نیست؟ گیریم اسلام گرایان حق دارند و اسلام به ذات خود ندارد عیبی (هر چند تعریف ذاتی برای اسلام خود تعبیه عیبی بزرگ برای اسلام و تحمیل شقه شقه شدن به مجموعه ی بزرگ مسلمانان هم هست) خب، آن ها با این تاریخ ستم و سترون و این کارنامه ی ناکام چه می کنند؟ سوق دادن پهنه ی سیاست به گفت و گوهای اسلام ستیزانه و حتا نقد اسلام، روی دیگر اسلام سیاسی است و می تواند برای سکولارها همان قدر خطرناک باشد که اسلام سیاسی هست.(11)
جوانان در ایران اما خوشبختانه راه دیگری را گشوده اند؛ آنان به تیزی غریزی خود نه به اسلام ستیزان روی خوش نشان می دهند و به قهر کامل با مرده ریگ نیاکان خود کشیده می شوند و نه با اسلام ستایان عهد اخوت بسته اند که تا جهنم با آنان همراه شوند. جوانان فارغ از واسواس های نیک و بد و هیستری های مزمن درست و نادرست (که مهمترین آلودگی سنت ماست) تلاش دارند بین گذشته و آینده، بین هویت ها و سرزمین پدری خود و رویاهای خود در جهان های جدید پل بزنند و فانتزی های مناسب عصر خود را ببافند و بیافرینند. از همین روست که در میان جوانان هم از پارتی های شبانه و خوش باشی های عاشقانه استقبال می شود و هم از کارناول های عاشورایی و "تکنوحه"های حسینی. هم تراژدی کربلا خواند می شود و هم تراژدی مرگ طاهره قره العین و هاله سحابی؛ هم کشتی نوح خواننده دارد و کشتی تایتانیک. کژتابی هایی برای نفی و نهی این جریان تنومند و پیش رونده وجود دارد که بازتاب آن را می توان در فضاهای مجازی به آسانی دید.(12) اما به باور من، دیگر حنایی با عنوان "التقاط" رنگی و جایی ندارد؛ و جهان جدید، بی هیچ شرمی جهان التقاط ها و گونه گونی هاست. جهان جدید، جهان پشت کردن به اصالت ها، حقیقت ها و کلان روایت هاست؛ جهان جدید هم جهان آزادی عقیده است و هم جهان آزادی بیان؛ جهان جدید، جهان هم زیستی و آمیزش اجتماعی است؛ جهان گفت و گو و مصالحه.
گفت و گوهای تاریخی اهمیت دارد و باید به آن ها اهتمام نشان داد (ضرورت آزادی بیان)، اما هیچ دین، مذهب، آیین وهویتی متوقف نمی شود تا گفت و گوهای تاریخی به نتیجه برسد (اگر در اساس امکان رسیدن به نتیجه ای قابل تصور باشد) و بعد راه خود را پیدا کند (ضرورت آزادی عقیده). ایرانیان مسلمان هم هیچگاه منتظر تاریخ و مورخین نخواهند ماند. هویت جدید ایرانی اسلامی مسلمانان ایران، در جهان جدید و در چهاراه اطلاعات و ارتباطات جدید آفریده می شود. هویت جدید ایرانی- اسلامی مسلمانان ایران همان هویتی است که جوانان در آن می زیند.
جنبش جوانان
در توضیح و تحلیل جنبش های اجتماعی و سیاسی در ایران امروز حرف و حدیث های فراوانی وجود دارد؛ از جنبش هایی مثل جنبش زنان، جنبش دانشجویان، جنبش کارگران، جنبش دمکراسی خواهی و حقوق بشر ستایی، و جنبش های اقلیت های قومی و دینی در ایران بسیار یاد می شود. با این همه، جای جنبش جوانان، با همه ی سترگی و ستبریش هنوز بسیار خالی است؛ جنبشی پهناور و موثر که با موزیک ها و فیلم های زیرزمینی، پارتی های شبانه، نافرمانی های مدنی گسترده ی خیابانی (در برابر هنجارهای پوششی، زیستی و جنسی جاری)، ویدیوهای دیروز و دیش های امروز و حتا کارناول های مذهبی شناخته می شود و بیشترین حجم مقاومت مدنی در برابر برادران بزرگ تر در ایران را به خود اختصاص داده است. این همه را که جویای نامند، اگر بگذاریم در کنار لشگر بیکاران که غالبن جوان و جویای نانند، تصویر جنبش جوانان در ایران کامل تر خواهد شد. جنبش جوانان فراتر از کادری که لایه هایی از کنش گران محافظه کار جنبش زنان یا سیاست ورزان کهنه کار نشان ما می دهند، به چیزی متفاوت از خواست های سنتی سیاسی و خواسته های کلاسیک فمینیستی اشاره دارد. چیزی که اگر پوست گیری شود، شاید حتا لایه هایی از سیاست مداران و فمینیست های سنتی را در کنار سنت گراها قرار دهد و کانون گفت و گوها و محل منازعه را کاملن تغییر دهد. خواست آزادی جنسی و آزادی در انتخاب زیست جنسی و اجتماعی و اخلاقی مطلوب (سکسوآلیزم(13)) مطالبه ی، اصلی این جنبش است. رسمیت طلبی و ارج شناسی جدید آماج این فوج پنجره های در پرواز است.
در این که سنت، فقه و جمهوری اسلامی زن ستیزاند، شکی نیست، اما همه ی رفتارهای آنان هم ریشه در زن ستیزی آن ها ندارد و زن ستیزی و تبعیض هم در ایران محدود به مسلمانان و اسلام گراها نمی شود. آن چه سنت گراها و اسلام گراها را در ایران به وحشت انداخته و آنان را به واکنش هایی نابخردانه می کشاند، فشار روز افزونی است که هنجار شکنی جوانان و مقاومت مدنی آنان (به لطف گسترش و همه گیری دانشگاه ها، نهادهای آموزشی جدید و امکانات ارتباطی و اطلاعاتی تازه) به حاکمیت و سنت می آورد و حیات و هژمونی آنان را مورد تهدید قرار می دهد. این هنجار شکنی ها هم مشروعیت اسلام گراها را به چالش گرفته است و هم اضطراب های جنسی سنتی ها را؛ در نتیجه، همه چیز در ایران در گرو چیزی هم چون جنبش جوانان در اروپای دهه ی شصت وامانده است. همه ی لوازم این جنبش، مگر نظریه پردازان مناسب و قدرت مند آن حاضرند!
جنبش جوانان هر چند متحد راهبردی جریان ها و جنبش های رهایی بخش و برابری طلب دیگر است، اما به جهت بدپنداری های فراونی که در مورد "آزادی های جنسی" و "حق مالکیت بر بدن" وجود دارد، هیچگاه مورد توجه و حمایت جدی آن ها نبوده و نیست. جنبشی که به ویژه در سرهم بندی های سیاسی و فمینیستی نهی و گاهی نفی می شود و مطالبات اساسی آن نادیده انگاشته می شود. بدون درک مناسب این پویش ها و جوشش ها و اهمیت استراتژیک آن ها، به عنوان یکی از مهمترین موتورهای محرکه ی جبهه ی مکراسی خواهی در ایران، همیشه امکان آن هست که این جنبش به وسیله ی نسل تازه ای از اسلام گرایان و نظامیان دزدیده و با دادن برخی آزادی های اجتماعی ملاخور شود و دمکراسی خواهی را در ایران از یکی از پرشورترین نیروهای مدرن خود محروم کند. اگر به این صداهای بلند و جوان در میان جنبش های اجتماعی و سیاسی رنگارنگی که ایران معاصر را به محاصره ی خود گرفته اند، گوش فراداده نشود، اگر این صداهای بلند و جوان را در همهمه ی اسلام ستیزان و اسلام گرایان از دست بدهیم، حتا (بر فرض محال) اگر فمینیست ها به همه ی خواست های خود هم برسند، مساله ی زنان خوب تمام نشده است؛ و چون به باور من، استقرار دمکراسی در ایران منوط به حل و فصل مسایل زنان در ایران است، در این صورت دمکراسی خواهی هم به اماج خود نرسیده است. مساله ی دمکراسی و زنان وقتی در ایران خوب تمام می شود که حق حاکمیت بر قلمرو تن به رسمیت شناخته شود. مساله ی زنان وقتی خوب تمام می شود که حق خطا کردن و رویاهای رنگارنگ جوانان به رسمیت شناخته شود.
پانویس ها
1. لایههایی از اسلامگراهای بنیاد گرا – آن چنان که جی ام کودهی (۱۹۸۷) در مورد یهودیان ادعا و تحقیق کرده است – قدم در راه بی بازگشتی گذاشتهاند که نمیگذارد بین فرهنگ و جامعه تفکیک و تمایز قایل شوند. این آمیزش اجتماعی ناتمام، باعث میشود منادیان اسلام سیاسی، به آسانی و به آرامی از یک فرهنک کم و بیش اسلامی، در یک جامعهی با اکثریت مسلمان، به یک جامعه و حکومت اسلامی گام بگذارند. به نظر میرسد اسلام سیاسی در آزمون دشوار مدنی شدن، ناکام مانده است و به گونهای فلج کننده در دام درهم تنیدگی فرهنگ و جامعه افتاده است. مشروعیت بخشیدن به عبور از جماعت به جامعه، از طریق مشارکت همهی شهروندان در پهنهی قدرت و حقانیت بخشیدن به تفکیک فرهنگ از جامعه، همهی آن چیزی است که بنیان جهان جدید را رقم زده است.
Cudahy, j. m.(1987), The ordeal of civility, Freud, Marx, Levi-Strauss and the Jewish struggle, 2ed E, Boston-Beacon press
2. mag.gooya.com
news.gooya.com
3. دکتر مازیار اشرفی بناب (بیولوژیست) در برنامه ای "پرگار" از "بی بی سی فارسی" با اظهاراتی قابل مناقشه و قابل نقد تلاش می کند وضعیت زنان را با تفاوت های ژنتیکی آن ها مربوط و توجیه کند.
www.bbc.co.uk
من این نگاه یک سویه و بیمار را در مقاله ای با عنوان "پرده بکارت، سکسوالیته و موقعیت جنبش زنان" کاویده ام.
www.iran-tribune.com
4. mag.gooya.com
5. www.akhbar-rooz.com
6. zamaaneh.com
7. www.akhbar-rooz.com
8. news.gooya.com
9. www.akhbar-rooz.com
10. همان
11. این نقد به جمهوری اسلامی هم وارد است؛ اسلام سیاسی با ادعای حمایت از اسلام و مسلمانان، بسیاری از اقلیت های دینی را سرکوب و سانسور می کند، در حالی که در عمل نه تنها اسلام تقویت نشده است که خروج از اسلام (دست کم به انگیزه خروج از زندان بزرگ ایران) به شدت گسترش پیدا کرده است. نیم نگاهی به آمار پناهنده گان مربوط به تغییر دین در ایران می تواند نشان دهد که اسلام سیاسی چه بر سر مسلمانان و غیر مسلمانان آورده است.
12. نیم نگاهی به عکس ها و تصاویری که این روزها از کارناول های عاشورا و محرم در فضای مجازی می چرخد که سوژه ی اصلی آن ها دختران و پسرانی هستند که از این کارناول های پرشور سود برده اند تا بتواند آمیزش اجتماعی را تسهیل کنند، به زندگی امروز نزدیک تر شوند و حظی از آن ببرند، می تواند نشان دهد که وسواس های درست و نادرست فقهی تا چه پایه در جان و جهان ما (حتا اگر اسلام گرا نباشیم) ریشه دوانده است؛ آلودگی که به ما فرصت نمی دهد جوانانی را خوب ببینیم که در حال پل زدن بین هویت دیروز و امروز هستند؛ هویتی که هم ریشه در گذشته و مرده ریگ نیاکان مان دارد و هم چشم به آینده و امیدها و رویاهای خودمان. نقد برج عاج نشینانه و استعلایی این مطالبات و رفتارها بر اساس برخی از استانداردهای فقهی و مذهبی و تلاش برای انحرافی و التقاطی قلمدادن آن ها (چه در راستای پالایش اسلام باشد و چه در جهت تخریب مسلمانان و ستیز با اسلام) جنبش جوانان و زنان را ابتر و سترون خواهد کرد.
13. سکسوالیزم را پاره ای از اسلام گراها در جهت خوارداشت غرب و آن چه در پهنه ی سکس در آن کشورهاجریان دارد، جعل کرده اند. به باور آنان، آزادی جنسی و مظاهر آن در کشورهای توسعه یافته، نه یک امر طبیعی و انسانی، که انتخابی غیرانسانی و بوالهوسانه است و در راستای منافع سرمایه داری غرب سامان یافته است. این واژه در ادبیات اسلام گراها هم چون واژه ی "لیبرال" برای خوارداشت دیگری و دگر اندیشی به کار می رود و اهمیت بسیاری دارد؛ چه، سکسولوژی اسلام گراها، مهمترین ادعایی است که اسلام سیاسی در برابر غرب و "دیگری خود" پیش نهاده است. اسلام سیاسی (که خوانشی مردسالارانه از دین است) نخست آزادی جنسی را سکسوالیزم می خواند، تا آن را خوار کند و سپس تلاش می کند لیبرالیسم را به سکسوالیزم فروبکاهد تا انتقام خود را از لیبرالیسم که چیزی نیست مگر بنیادی برای خودفرمانی و فردانگی (که هر دو از پادینه های مردسالاری اند) بگیرد. در پیوند با اتهام های جنسی گونه گونه ای که ماشین سرکوب جنسی این جماعت برای از میان برداشتن مخالفان و منتقدان خود بکار می برد، واژه ی سکسوالیزم در زبان سخن گویان این جریان، نقش هموار کردن راه را برای آنان بازی می کند. من با آگاهی به این تاریخچه است که تلاش دارم سکسوالیزم را هم چون "خواست زیست جنسی مطلوب" از زرادخانه این جنبش های ضد آزادی و برابری برهانم.
|