یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

چهار شعر از خانم Ruth van Rossum
شاعر معاصر هلندی


روت فان روسوم - مترجم: اکبر ایل بیگی


• روزهایی بر تختخواب نامرتب او دراز کشیده بودم
او روی من خم می شد
با ابزاری تیز در دست مرا به تماشا می ایستاد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲٣ آذر ۱٣۹۱ -  ۱٣ دسامبر ۲۰۱۲



 او متولد سال ۱۹۶۰ در شهر کوبه) Kobe ) ژاپن است و سال های کودکی را در آنجا زندگی کرده است. شعرهای او عصاره ی دیده ها و تجربه هایی ست که در شعر هلند تازگی دارد.
نگاه شاعر تازه و صمیمی است و او در شعر معاصر هلند صدایی مخصوص به خود دارد. نشان شعر او صمیمیت، احساس پاک و جسارت او در نوآفرینی است.

اولین کتاب شعرش با عنوان " حاشیه های جزیره" " Eilandranden" در سال ۲۰۰۶ و دومین " ساکاسگاوا" "Sakasegawa" در سال ۲۰۱۲ به چاپ و نشر رسیده است.


• پوست


روزهایی بر تختخواب نامرتب او دراز کشیده بودم
او روی من خم می شد
با ابزاری تیز در دست مرا به تماشا می ایستاد
سپس با حوصله هر تکه از تنم را اندازه می گرفت
تنی چون زمینی بی کشت و از دست رفته
وحشی چون صحرایی که رها شده باشد.

او مرا جذاب تر نیافرید، بل واقعی تر
من نیز خود را آنگونه دیدم که هرگز پیش از این ندیده بودم
و در رنج بودم با آن همه رنگ از نازکی پوستم
از آن همه رنگ که از زیر آن بی تاب بیرون می جهید.
من آفریده ی دست های او، نماد برهنگی شدم.

و آن زمان که نقاشی به پایان رسید، نمی دانستم
به کدام سو باید می رفتم. معتاد مرد
و خانه شده بودم، معتاد دیده شدن.


• کدام تپه

با دو جوانمرد بالای تپه بودم.
یکی خواند: اگر اینجا روی چمن ها دراز بکشی
می فهمی طعم زمین چگونه است. می شنوی
درخت هایی که ما را پناه داده اند چگونه خسته ناپذیر
با باد کژ و مژ می شوند. و آسمان ها همیشه خالی
و دور اما هرگز یکرنگ نمی باشند.

آن دیگر آواز داد: نگاه کن، اینجا همه چیز
از آن ماست، به هر سو می توانیم رهسپار شویم
می توان شب های ولرم را بر پوست احساس کرد
نیمه شب ها را برای گوش سپردن به رشد طبیعت وحشی.
با هر دو خوابیدم. یکی ترکم کرد، آن دیگر ماندگار شد.


• تن را دراز کن


پاهایت را نزدیک سرم بگذار و مرا با قبرقه هایت نقاشی کن
یال طلایی ات را بی تاب کن، مغرور فریاد برآور بر زمین
تن را بر تنم دراز کن.
مرا در دیده ببین: این خاک توست که ما در آن دراز کشیده ایم
من یک غریبه ام، زیر آسمان بلند و بی رنگ تو
سری سنگین دارم از آنچه پشت تن رها ساخته ام.

اکنون برای خوابیدن آهسته کنارم دراز بکش
پنهان میان علف ها. من خود را تسلیم آن جایی می کنم
که بیشتر از تو نیست، که برگشتی به آنچه بود ندارد.


• تو را نفس می کشم


نزدیک تو در خیال
به تو نزدیکتر می شوم
گرم می کنم دلم را با تو
دل از آرامش تو نفس می کشد.

گاه برعکس انجام می دهیم
کف دست تو مرا با خود می برد
به سرزمینی که انسان را توان خواب است.

تو این را نمی دانی
من بی خواب هستم
تو اما در خواب .



عکس (برای شعر پوست) از آتیله لوسین فروید () (Lucian Freud ۱۹۲۲ - ۲۰۱۱) نقاش بریتانیایی، متولد آلمان و یکی از نقاشان برجسته اروپا که نقاشی های او از پیکرهای برهنه‌ شهرت زیادی دارد.








 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست