•
از خود میپرسد:
«چه فایده نشستن و تماشایِ این پیاده رو
از پُشتِ پنجره ی کافه ای خلوت؟
جُرعه جُرعه نوشیدنِ فنجانی قهوه ی سردشده...»
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲۴ آذر ۱٣۹۱ -
۱۴ دسامبر ۲۰۱۲
۱
در کافه
از خود میپرسد:
«چه فایده نشستن و تماشایِ این پیاده رو
از پُشتِ پنجره ی کافه ای خلوت؟
جُرعه جُرعه نوشیدنِ فنجانی قهوه ی سردشده...»
بی اعتنا به زنگِ تلفنِ دستی
روزنامه ی تاخورده، گوشه ی میز
پچ پچِ زوجِ جوان، از پُشتِ سر
و صدایِ گوینده ی رادیو، از انتهایِ کافه:
«یک جبهه هوایِ سرد
همراه بادهایِ پراکنده...
ریزشِ باران و
شاید بارشِ برف...»
ـ «این مگس اینجا چه میکند
در این فصل؟
سرگردان میانِ میزها و صندلیها...»
گربه ی پیر
عَبوس و سنگین
لَمیده بر نیمکت
در حالِ چُرت...
پیاده رو خلوت میشود
و ناگهان،
صدایِ آژیر
میپیچد در فضا...
ـ «پلیس است یا آمولانس؟»
گُذرِ پی در پیِ ماشینهایِ آتش نشانی
از خیابان...
ـ «باز جایی آتش گرفته آیا؟...»
غُروبِ زودرَسِ دی ماه
تاریکی
کسالت
دلشوره...
بی آن که منتظرِ کسی باشد
در انتظار نشسته اینجا
و میپُرسد از خود:
«چه فایده؟...»
۲
قناعت
مبهوتِ آفتابِ درخشان
تابیده بر سپیدیِ یکدستِ برف...
یکشنبهای بی مانند...
همین که کفشهایت سوراخ نیست
و شال و دستکش و کلاهی هست،
در این کوره راهِ دورافتاده،
چه صَفایی دارد
با برف و آفتاب بودن
خوش بودن...
|