قصیده ی سنگسار
اسماعیل وفا یغمایی
•
او کیست؟ غرقه در خون مسکین زنی که سخت
پیچیده در میان یکی کهنه چادرست
اشکش ز خون روانه به رخسار بی فروغ
آهش روان ز دل به سوئ چرخ اغبرست
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۵ آذر ۱٣۹۱ -
۱۵ دسامبر ۲۰۱۲
فتوای رجم حاضر و مفتی به منبر است
میدان زازدحام خلائق چو محشر است
هر گزمه ای گرفته به کف سنگپاره ای
گوش فلک ز نعره ی رجالگان کر است
از رجم روز پیش، به میدان هنوز خاک
از لخته های خون گنهکاره ای تر است
کز سوی شیخ می رسد آواز ناگهان:
اینک زمان رجم گنهکار دیگر است
رجم همانکه شارع بارع ز لوث او
لبریز قهر و شرع از او نیز مضطر است
هنگام رجم آنکه دل از شیخ و شاب شهر
برده ست زآنکه نادره کاری فسونگر است
هنگام رجم آنکه ورا بار معصیت
از روزه و نماز فقیهان فزونترست
هان! امتی که در کف خود سنگپاره ها
بگرفته اید اجر شمایان مکررست
گر سنگپاره تان بخورد بر دو چشم او
یا بر دهان او که به محشر پر آذرست
زیرا که چشم ها و لبانش شنیده ایم
سر منشاء فساد و خداوند هر شرست
مفتی هنوز غرقه به توصیف سنگسار
و بر زبانش، وعده ی فردوس و کوثرست
کز چار سوی قتلگه آواز می رسد
آمد همانکه تیغ و حریقش مقررست
آمد همانکه رجم وی از صد طواف حج
واجب تر آمده ست و از آن نیز برترست
و ناگهان شکافد امواج جمعیت
اینک گناهکار، دگر در برابرست
او کیست؟ غرقه در خون مسکین زنی که سخت
پیچیده در میان یکی کهنه چادرست
اشکش ز خون روانه به رخسار بی فروغ
آهش روان ز دل به سوئ چرخ اغبرست
در این میان به رهگذر او که زندگیش
در دستهای فاجعه و جهل پر پرست
فریاد وا شریعت و وادین گزمگان
بر آسمان وزنده چو توفان و صرصرست
این سان نگون و غرقه به خون تا مکان مرگ
وانجا که شیخ شهر نشسته به منبرست
آید به جرم فاحشگی گر چه مر مرا
این زن چو اشک دیده ی پاکان مطهرست
القصه شیخ گویدش از توبه قصه ها
هر چند حکم قتل وی از پیش صادر است
گوید به توبه روی نما چونکه هاویه
دیریست بهر آمدنت چشم بر درست
وآنجاست جای شعله و شلاق و سرب داغ
آنجا مکان دیو چهل چشم ده سرست
آنجا شوی نگون به یکی چاه قیر گون
کان جایگاه کژدم جرار واژدرست
گوید در این میانه زن: ای شیخ صبر کن
بر گو کدام گوشه چنین چاه مضمرست
تا سوی او روم به سر و جان و نغمه خوان
زیرا که از سرای من آنجا نکوترست
زیرا مرا حیات زمانی ست بس دراز
با دوزخی زمینی هر لحظه همسرست
مفتی که غرق امر به معروف گشته است
گوید به نعره ای ببریدش که منکرست
ریزند گزمگان و برندش کشان کشان
تا حفره ای که از کمراو فراترست
آنگاه شیخ گوید: سنگ نخست را
آنکس زند که بار گناهش فزونترست
زیرا که پاک میشود از هر کبیره ای
این نیز صادر آمده از شرع انورست
سنگ نخست چونکه زند شخم روی زن
سنگ دوم به سنگ صد و بیست اندرست
اما در این میان و در این لحظه ناگهان
آندم که روسپی به نفسهای آخرست
اید از او ندای صعیفی که حکم رجم
/مستور در کدام کتاب و چه دفترست
ای گزمگان که جسم من و همچو من هزار
هر شب زجور چرخ شما را مسخرست
من روسپی نیم که ز بهر دو لقمه نان
دونان شهر را زمن آمال در سرست
من روسپی نیم که مرا طفلکان خرد
چشمان اشکبار در این لحظه بر درست
من روسپی نیم که شما را هزار بار
با من گناههای مکرر مکررست
من روسپی نیم بود ای شیخ روسپی
آنکس که خون خلق ز فرقش فراترست
آنکو که در نهان چو یزیدست و بر زبانش
همواره نام دین وخدا و پیمبرست
من بهر نان به بستر ننگ ار فرو شدم
او با بزرگ دشمن خلقان به بسترست
من جسم خویش را به پشیزی فروختم
او در فروش هستی و ناموس کشورست
من در عیان اگر به گنه روی کرده ام
او را گناهخانه پس پشت معجرست
باری مرا به سنگ ستم جان زکف برفت
دردا که روسپی حقیقی به منبرست
|