صلح خاورمیانه: پاشنه آشیل بنیادگرایی مذهبی
علی سالاری
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲٣ مرداد ۱٣٨۵ -
۱۴ اوت ۲۰۰۶
جنگ یک ماههً بین اسرائیل و حزب الله می رود تا با صدور قطعنامهً شورای امنیت، و با استقرار ارتش لبنان و نیروهای حاقظ صلح سازمان ملل در نوار مرزی بین دوکشور، پایان یابد. براستی، حاصل این همه خونریزی و کشتار چه می تواند باشد و کدام نتیجهً استراتژیک را می توان بر این جنگ متصور دانست؟ درست است که حزب الله با گروگان گرفتن دو سرباز اسرائیلی بهانهً جنگ را فراهم ساخت، ولی این اسرائیل بوده است که بعد از عقب نشینی در سال ٢۰۰۰ بدلیل ادامهً اشغال مزارع جنوب لبنان، بهانهً ادامهً موجودیت شبه نظامیان حزب الله را فراهم کرده بود. این جنگ طولانی، ویرانگر و پرتلفات گواهی داد که افراطیون یهودی در دولت اسرائیل که مانع صلح همه جانبه با اعراب بوده اند، اکنون افراطیون مسلمانی را در مقابل خود دارند که از بمب اتم هم بمراتب خطرناکترند. اینها، جنگ و جهاد را عبادت و مرگ در راه اهدافشان را عین سعادت می شمرند و وقتی که آموزش ببینند و سلاح بدستشان برسد، شکست ناپذیر می شوند. منظور از بیان این واقعیت حمایت از حزب الله نیست، بلکه تأکید بر این حقیقت مسلم است که هرکجا حقی ضایع شود، واکنشی افراطی را لاجرم بدنبال خواهد آورد؛ کما اینکه تا زمانی که افراطیون مسیحی، یهودی و مسلمان بتوانند ابتکار عمل سیاسی منطقه را بدست خود داشته باشند، نه تنها از صلح و دموکراسی خبری نخواهد بود، بلکه ثبات و امنیت نیز بطور جدی تهدید شده و اینگونه درگیریها، جنگ ها و ویرانی ها بی وقفه ادامه خواهد یافت.
براستی علاج این معضل را در کجا باید جست؟
مقدمتاً، بنظر می رسد که فوری ترین نتیجهً ممکن برای این جنگ، حمایت از وحدت ملی و تمامیت ارضی لبنان، یعنی کمک به دولت مرکزی و ارتش ملی لبنان می باشد. برای تحقق چنین هدف مشروعی، خروج اسرائیل از مزارع اشغالی جنوب لبنان ضروریست، چرا که بدون خروج اسرائیل، امکان خلع سلاح حزب الله بعید می نماید. درصورت ادامهً اشغال مزارع جنوب لبنان توسط اسرائیل، بعید است لبنانی ها خودشان حاضر به خلع سلاح حزب الله باشند. در چنان شقی، امکان تکرار جنگ و درگیریهای مشابه در آینده به حال خود باقی است. بعد از این جنگ، همانطورکه در مورد پیروزی حماس در انتخابات فلسطینی ها اتفاق افتاد، ملتها و دولتهای مسلمان خاورمیانه سه بار فکر کرده و از خود خواهند پرسید: حال که اسرائیل از افراطیون یهودی برای جلوگیری از صلح استفاده می کند، چرا آنها از این امکان، برای مقابله و خنثی کردن آن، استفاده نکنند؟ بخصوص که افراطیون مسلمان هم تجربهً بیرون راندن شوروی از افغانستان، و هم جنگ و ترور های دههً اخیر را پیش روی خود دارند.
چه فاکتورهایی مسائل خاورمیانه را از سایر نقاط جهان متمایز می سازد؟
سه فاکتور عمده، مسائل سیاسی خاورمیانه را از سایر مناطق در حال توسعهً جهان، متمایز و پیچیده تر می کند. این سه فاکتور عبارتند از مسئلهً اعراب واسرائیل (که فعلاً ابتکار عمل آن بدست تندروهای مسیحی، یهودی و اسلامی است)، موضوع نفت (که کشورهای صنعتی بدان سخت محتاجند)، و نیز مذهب اسلام (که بنیادگرایان اسلامی فعلاً سخنگویان اصلی آنند). چگونگی تنظیم رابطه با این سه پارامتر، تعیین کنندهً سمت و سوی تحولات سیاسی منطقه، حد اقل در دوران بعد از جنگ سرد، بوده است. بعبارتی، بازیگران اصلی در صفحهً شطرنج خاورمیانه با استفاده از این شاه مهره ها، توانسته اند بر سیر تحولات منطقه تأثیر گذشته و سمت و سوی آیندهً آنرا تعیین کنند.
رابطهً بین نفت و بنیادگرایی اسلامی (پترو اسلام) چیست؟
طی قرن گذشته، نخست انگلیسی ها در پی تقسیم ایران، بر اساس منابع زیر زمینی، مانند تشکیل سایر شیخ نشینها (نمونهً علم کردن شیخ خزعل در خوزستان ایران) برآمدند. روسها هم، بعد از انقلاب روسیه، روی مسئلهً قومیت های ایرانی، در بخشهای شمالی ایران، سرمایه گذاری کردند، تا جنبش های ازادی خواهانهً و میهن پرستانهً ایرانیان درخراسان و گیلان و مازندران و آذربایجان و کردستان را به انحراف کشانده، به جنبش هایی محلی، قومی و وابسته فروکاهند. طی پنجاه سال گذشته هم، همانطور که وزیر خارجهَ امریکا، خانم کاندولیزا رایس مدتی قبل اذعان داشت، امریکا، با اولویت دادن به حفظ امنیت (اسرائیل) و ثبات (جریان نفت) در خاورمیانه، بر خلاف جهت خواستها و امیال دموکراتیک مردم منطقه، از دیکتاتورهای نظامی، و در قدم بعدی از بنیادگرایی اسلامی، حمایت کرده است (نقل به مضمون). دلایل زیادی چنین رویکردی را برای غرب و آمریکا موجه می ساخت. تندروهای اسلامی، بی اعتنا به مصالح مردم و منافع ملی خود؛ تنها در سودای تشکیل امپراطوری، شرع و امت اسلامی بودند؛ آنها با متمرکز شدن بر روی مسئلهً فلسطین، در واقع بهترین ابزار برای خنثی کردن جنبش های سوسیالیستی و یا ناسیونالیستی ( نوع مصدق در ایران، ناصر در مصر، قزافی در لیبی، حافظ اسد در سوریه، و صدام حسین درعراق)، بعد از کودتای ٢٨ مرداد سال ١٣٣۲ در ایران بوده اند. بعلاوه، آنها اهرم موّثرتری در جلو گیری از رشد کمونیسم و متوقف ساختن نفوذ شوری سابق به کشورهای مسلمان و نفت خیز منطقه بشمار می رفتند. از آنجا که اقتصاد را هم بقول خمینی "مال خر" می دانستند، لابد با وجود آنها، نگرانیی از بابت نفت و وابستگی اقتصادی و صنعتی متصور نبود. در یک کلام، استعمار کهنه و نو بخوبی توانستند با تقویت رهبران سنتی مسلمان، به برافروختن جنگ زرگری بین نیروهای سنتی و مدرن در داخل جوامع مسلمان، جنبش آزادی خواهی و دموکراسی طلبی این جوامع را عقیم کرده، و نفت و بازار و امنیت این جوامع را تحت سیطرهً خود نگهدارند. آنچه در محاسبات آنها از قلم افتاده بود، سربرآوردن اختاپوس تروریسم اسلامی از بطن مذهب سنتی بود.
پیگیری سیاست پترو-اسلام به کجا انجامیده است؟
گفته شد که غرب و بویژه آمریکا، بدلایل گوناگون، بعد از بحران انرژی در خاورمیانه، حمایت از بنیادگرایان اسلامی را در راستای منافع خود می دیدنده و آنرا تقویت کردند. تحولات مربوط به دو کشور مهم نفت خیز منطقه، یعنی عربستان و ایران، بعنوان اصلی ترین دولتهای نفتی (سنی، شیعی) شاهد گویای این بازی شیطانیند. این دو کشور، به برکت پول نفت توانسته اند، بذر بنیادگرایی اسلامی را در سراسر منطقه و جهان افشانده و پدیدهً فاشیسم و تروریسم اسلامی را جهانگیر سازند. افراطیون سنی وهابی حاصل سرمایه گذاریهای سعودی ها، و شبه نظامیان شیعی وابسته به حاکمان تهران، با پول نفت پرورده، پروار و همه جا پراکنده شده اند.
چرا اغلب دولت های استبدادی خاورمیانه، بویژه بنیادگرایان ولایی حاکم بر ایران، با صلح خاورمیانه مخالفند؟
وانگهی، همین دولتهای اسلام پناه و مستبد مذهبی، خود بیشترین استفاده ها را از داغ نگهداشتن تنور بحران فلسطین و اسرائیل برده و می برند. چرا که دمیدن بر آتش درگیری بین اسرائیل و فلسطین، باعث فریب و جلب حمایت توده های متعصب مسلمان از نظام استبدادی آنها می شود. بعنوان مثال، تصور کنید که چنانچه روزی بهانهً دشمنی با اسرائیل از احمدی نژاد سلب شود، یعنی اگر اصلی ترین شعار پوپولیستی او که منجر به انگیختن احساسات متعصبین مسلمان در ایران، می شود، از او گرفته شود، آنروز چه اتفاقی خواهد افتاد؟ روشن است که در چنان شقی دیگر نه تنها شعار نابودی اسرائیل، و دشمنی با آمریکا و انگلیس موضوعیتی نخواهند داشت، بلکه خود احمدی نژاد نیز امکان مانور سیاسی بر روی این موضوع را از دست می دهد. مگر نه اینکه فاشیستهای اسلامی مثل احمدی نژاد اساساً دست آورد شعارهای اصلی نظام، یعنی شعار فتح قدس از طریق کربلا و شعار مرگ آمریکا و انگلیس، و شعار مرگ بر منافق می باشند. آنها جز به مرگ نیاندیشیده و هرگز از ریختن خون بی گناهان مخالف و منتقد شان، در داخل و خارج کشور، سیر نمی شوند. روشن است که نظامهای استبدادی، بویژه رژیم اسلامی ایران، هرگز بطور داوطلبانه از چنین شعار و دشمن خارجی نان و آب داری(مثل شعار دشمنی با اسرائیل و اشک تمساح ریختن برای کودکان فلسطین)، دست برنخواهند داشت. آنها از دمیدن بر تنور بحران اسرائیل و فلسطین، بهانهً حفظ وحدت درونی، یعنی آتوی سرکوب و حفظ نظام استبدادی خود را می بینند.
در سایر کشورهای مسلمان نیز، اوضاع کما بیش، به همین منوال بوده است. یعنی در صورت صلح، حاکمان مستبد، بهانه و مستمسک محدود کردن آزادیها و عدم استقبال از دموکراسی را، به بهانهً ترس از تسلط بنیادگرایان اسلامی، از دست می دهند. چرا که تا وقتی مسئلهً اسرائیل و اعراب لاینحل باقی بماند، آلترناتیو بنیادگرایان اسلامی، برندهً اصلی هرگونه سیاست رفرم و دموکراتیزاسیون در اغلب کشورهای منطقه، باقی می باشد. بهمین دلیل در ایران، کما اینکه در سایر کشورهای مستبد منطقه، تنها تظاهراتی که آزاد است و نیاز به صدور مجوز باصطلاح قانونی ندارد، همان تظاهرات علیه اسرائیل، آمریکا و انگلیس می باشد. رژیم ولایی حاکم بر ایران به بهانهً روز قدس و مرگ بر اسرائیل و آمریکا وحدت درونی خود را حفظ می کند و مردم را به خیابانها می کشاند، کشورهای مستبد عرب هم به طرف های خارجی می گویند ببینید اینهایی که به خیابانها می ریزند و آلترناتیو ما هستند، بنیادگرایان اسلامیند، اگر ما را تحت فشار مجبور به رفرم سیاسی کنید، آنها پیروز شده و خودتان و منطقه را دچار بحران خواهید کرد! روشن است که در صورت تحقق صلح بین اعراب و اسرائیل، این گونه دشمن تراشی خارجی، برای توجیه مخالفت با دموکراسی و حقوق بشر در داخل کشورهای مسلمان، از سکه می افتد. اینگونه است که می بینیم بند ناف فاشیسم اسلامی در خاورمیانه (کما اینکه بنیادگرایان مسیحی و یهودی) با پیکر خونین کودکان و آوارگان فلسطین، لبنان و اسرائیل گره خورده، بر تنور جنگ می دمد، از خونریزی و ویرانی در آن منطقه بدش نمیاید، چرا که بهانهً مشروعیت و استمرار نظامهای استبدادی را در آن جنگ "مقدس" می بینند.
چرا عموم بنیادگرایان مذهبی در برافروختن شعلهً جنگ تمدن ها، یعنی در مخالفتشان با صلح و دموکراسی در خاورمیانه، همدست و همداستانند؟
معضل بنیادگرایان مذهبی محدود به مسلمانان باقی نمانده و سایر افراطیون مذهبی ، بویژه بنیادگرایان مسیحی و یهودی را نیز در بر می گیرد. آنها نیز مخالف صلح پایدار در خاورمیانه اند. گویی در دوران انقلاب اطلاعات و ارتباطات، همانطور که دموکراسی و موازین حقوق بشر جهانشمولند، نیروهای ارتجاعی و ضد دموکراسی نیز، باهر مذهبی، دست اندرکار شیوع ویروس بنیادگرایی در سراسر جهانند. چه بسیار بنیادگرایان مسیحی و یهودی که سعی بر اعمال نفوذ بر مراکز تصمیم گیری غرب، آمریکا و اسرائیل داشته و دارند، و تمام هم و غم خود را صرف میدان دادن به بنیادگرایان اسلامی می کنند. چرا که از این راه به اهداف و آرزوهای خود مبنی بر تحکیم موقعیت کلیسا و کنیسه، به دست گرفتن قدرت در کشورهای خود، و نیز برافروختن جنگ تمدن ها را نزدیکتر می گردند. آنها بیشترین استفاده ها را از موضعگیری مدعیان جنگ تمدن ها، یعنی راستگرایان و نومحافظه کاران آمریکایی، که بمنظور تأمین امنیت اسرائیل، ثبات جریان نفت، و وابستگی اقتصادی، فرهنگی و امنیتی منطقه، از بنیادگرایان اسلامی حمایت کردند، برده اند. فصل مشترک عموم بنیادگرایان مذهبی مسیحی و یهودی با جناح های محافظه کار و دست راستی در غرب و آمریکا، همان بکارگیری استاندارد دوگانه، یعنی سپردن سرنوشت خاورمیانه بدست اسلامیون، بوده است، نه با این گمان باطل که خودشان سکاندار تمدن و پرچمدار دموکراسی باقی بمانند، بلکه عدم کارآیی دموکراسی را به مردم خود ثابت کنند و دوران قرون وسطا و نژاد پرستی را از سرگیرند. آنها بخوبی لابد واقفند که در دوران جهانی شدن، تسلط فاشیسم اسلامی در خاورمیانه، لاجرم به شیوع اپیدمی فاشیسم مذهبی در اسرائیل، غرب و آمریکا نیز منجر می شود. بنابراین، غرب و آمریکا یا باید از معیارهای استاندارد دوگانه در مورد مسلمانان دست برداشته و از استقرار صلح و سپس دموکراسی در خاورمیانه بطور جدی حمایت کنند، و یا شاهد از دست دادن بیش از پیش مواهب حقوق شهروندی و دموکراسی در درون جوامع خود، بدست بنیادگرایان مذهبی بومی خود باشند. بعبارتی، آنها که در غرب و آمریکا و اسرائیل، دانسته و یا ندانسته، بنیادگرایان اسلامی در خاورمیانه را تقویت کرده و مانع صلح پایدار در منطقه می شوند، به رشد بنیادگرایان مذهبی، و در نتیجه به قربانی کردن دستاوردهای دموکراسی در جوامع خود، مدد می رسانند. یعنی که استمرار فاشیسم مذهبی در خاورمیانه، بطور دیالکتیک به رشد آنتی تز خود یعنی فاشیسم مذهبی در غرب و آمریکا نیز می انجامد و دست آوردهای دموکراسی آنان را بیش از پیش در معرض تحدید و تهدید قرار می دهد. متقابلاً دموکراتهای جهان نیز، در هرکجا و باهرعقیده ای، اعم از غیر مذهبی، مسیحی، مسلمان و یا یهودی، منافع مشترکی در خارج ساختن ابتکار عمل ازدست بنیادگرایان مذهبی خاورمیانه و جامهً عمل پوشاندن به آرمان صلح در منطقه دارند.
چرا صلح بر دموکراسی در خاورمیانه اولویت دارد؟
قبلاً در این نوشته ها تأکید شده بود که تحقق دموکراسی در خاورمیانه از ایران می گذرد. ایران بدلیل تجربهً ناکامی استبداد مذهبی؛ بدلیل فراگیر شدن گفتمان دموکراسی، بدلیل وجود نیروی جوان، روشنفکر و جامعهً مدنی فعال تر؛ و بسا دلایل دیگر، از سایر کشورهای مسلمان، برای استقبال از دموکراسی آماده تر است. بعلاوه، آمده بود که اگر فردا در تمام کشورهای مسلمان انتخابات آزاد برگذار گردد، برخلاف سایرین، که به احتمال قریب به یقین به دامن بنیادگرایی اسلامی می غلتند، تنها در ایران طرفداران دموکراسی و حقوق بشر برندهً چنان انتخابات آزاد مفروضی خواهند بود. از آغاز انقلاب ضد سلطنتی و روی کار آمدن آخوندها، عمده ترین پولیتیک حاکمان، تولید و صدور بحران، دشمن تراشی داخلی و خارجی (داستان گروگان گیری سفارت آمریکا، هشت سال جنگ با عراق، فرمان قتل سلمان رشدی، و شعار مرگ بر اسرائیل) بوده و می باشد. در صدر بهانه های ادامهً برنامهً اتمی و نیز دخالت رژیم در سایر کشورهای نیز همین شعار دشمنی با اسرائیل و آمریکا می باشد. شرایط جنگی بین اسرائیل و اعراب به رژیم بنیادگرای حاکم بر ایران امکان می دهد تا با اتکا به پول نفت، و شبکه های تروریستی اش در منطقه و سراسر جهان، در هر سرفصلی، مسیر گذار به دموکراسی در داخل، وامکان صلح در منطقه را با مشکل مواجه ساخته و ناکام گذارد. متقابلاً، تحقق صلح در خاورمیانه، بویژه بعد از جنگ اخیر بین حزب الله با اسرائیل، بهانهً بحران آفرینی های بیشتر خارجی و سرکوب آزادی های مدنی در ایران را از حاکمان می گیرد.
تا زمانیکه مسئلهً اسرائیل و اعراب در منطقه لاینحل باقی بماند، معضل بنیادگرایی در منطقه و جهان رو به گسترش خواهد بود. ادامهً بحران بین اعراب و اسرائیل این بهانه را به افراطیون مسلمان می دهد تا به آلترناتیو اصلی دولتهای مسلمان منطقه، بجز ایران ( که بر آن حاکم هستند)، تبدیل گردند. در چنان شقیّ، بنیادگرایان اسلامی برندهً اصلی هر رفرم سیاسی در کشورهای خاورمیانه خواهند بود. بهمین دلیل می توان گفت، استمرار شرایط جنگی بین اعراب و اسرائیل، یعنی سپردن ابتکار عمل به بنیادگرایان مذهبی از هر قماش؛ یعنی تحقق رویای افراطیون مذهبی مسیحی، یهودی و اسلامی؛ یعنی رشد فاشیسم و تروریسم مذهبی و قومی، یعنی افول دموکراسی در جهان، یعنی جنگ تمدنها. با این احتساب روشن است که جرا بنیادگرایان مذهبی بطور عام و تروریستهای اسلامی بطور خاص از وضعیت جنگی بین اسرائیل و اعراب استقبال و تغذیه می کنند. دلایل فوق، شمه ای از جدایی ناپذیربودن صلح و دموکراسی در خاورمیانه را توضیح می دهند.
چرا پایان دادن به وضعیت جنگی بین اعراب و اسرائیل یک وظیفهً جهانی است؟
همانطور که گفته شد، بنیادگرایی مذهبی واکنشی افراطی به نارساییها و معضلات گوناگونی درونی و بین جوامع می باشد، که لاجرم مهار آن نیز به همت، هماهنگی و مسئولیت پذیری بیشتر در درون جوامع و بین ملل نیازمند است. قربانیان وضعیت جنگی در خاورمیانه تنها کودکان و غیر نظامیان نبوده اند، بلکه نیروهای دموکرات، روشنفکران و نهادهای مدنی در کشورهای منطقه، قربانیان ثابت و مستمر، وبعبارتی نوک حملهً بنیادگرایی اسلامی بوده اند. استمرار تخاصم بین اسرائیل و کشورهای همسایه اش، نه تنها مانع گذار به دموکراسی در منطقه است، بلکه دموکراسی های موجود غرب و آمریکا را نیز با بحران اخلاقی، ارزشی و نهایتاً امنیتی مواجه ساخته است. دیگر مشکل تنها منحصر به امنیت و ثبات منطقه و اسرائیل نیست، بلکه همانطور که در اخبار مربوط به توطئهً تروریستی خنثی شده در فرودگاه لندن شاهد بودیم، روز بروز افراد بیشتری از مردم بومی غرب و امریکا نیز جذب تندروهای مذهبی شده و بدام هسته های تروریستی گرفتار می شوند. این وضعیت جدید امنیت دموکراسی های پیش رفته را نیز با خطری جدی مواجه ساخته است. یعنی که فقدان صلح در خاورمیانه، صلح و ثبات جهانی را با چالشی جدی مواجه می کند. چرا که فاشیستها و تروریستهای مذهبی امروزی بمراتب از همنوعان خود در گذشته خطر ناکترند. اینها مشمول مرز جغرافیایی و یا عقیدتی خاصی نیستند و در قصاوتشان، ارتباطاتشان و امکاناتشان نیز هیچ حد ومرزی را برسمیت نمی شناسند. با این اوصافً، صلح خاورمیانه می تواند نه تنها به دموکراسی در منطقه بلکه به روابط دموکراتیک و انسانی بین ملتها نیز کمکی غیر قابل اغماض نماید.
راه مهار بنیادگرایان حاکم در ایران کدام است؟
همانطور که خلع سلاح حزب الله لبنان صرفا با حملهً ً نظامی میسر نشد؛ همانطور که طالبان و القاعده با حملهً نظامی ریشه کن نشدند، همانطور که مبارزهً صرفاً مسلحانه منجربه سرنگونی رژیم افراطی حاکم بر ایران نشد، به همان دلایل، حملهً نظامی خارجی برای تغییر رژیم ولایت فقیه در تهران، و یا نابودی برنامهً اتمی آن، چاره ساز نخواهد بود. این راهکارها، همانطور که در عمل شاهد بوده ایم، منجر به طولانی تر شدن عمر افراطیون و رشد بیش از پیش تروریسم اسلامی شده است. حد اقل بسیاری از ایرانیان، آنهم بعد از نثار بیش از صد هزار قربانی در مبارزه با ملاهای تهران، دریافته اند که این بیماری عقب ماندگی تاریخی، علاج صرفاً نظامی ندارد. چنین دریافتی باعث شده است که جامعه و جوانان ایران، بطور روز افزونی، به مقاومت مدنی روی آورده و انقلابیون سنتی را ناگزیر از تجدید نظر در راه و روشهای قهرآمیز، پر هزینه و کم حاصل پیشین، نمایند. در دوران گذار به دموکراسی، بدلیل آگاهی روزافزون اکثریت مردم ایران، آن دسته از انقلابیونی که تحقق ارمانهای خود را تنها از جکاندن ماشهً تفنگ و آتش سلاح بجویند، خود به ورطهً ارتجاع و واپسگرایی در خواهند غلتید. مهمترین معضل کند کنندهً گذار به دموکراسی در ایران، پلاریزه شدن فضای سیاسی ایران، بین تمامیت خواهان مذهبی حاکم و تمامیت خواهان ایدئولوژیک در اپوزیسیون ملاها، که در پی دموکراسی، بلکه بدنبال رهبران اسطوره ای و جامعهً اتوپیایی امام زمان و یا بی طبقه بوده اند. ضرورت مبارزه باعث می گردد که نیروهای انقلابی و سرنگونی طلب جمهوری خواه (غیر تمامیت خواه) و اصلاح طلبان، مشروطه خواهان و رفرمیست های (خارج از نظام) بستر همبستگی و ائتلافات بیشتر را هرچه هموارتر سازند.
درصحنهً خارجی، اجماع جهانی و منطقه ای، با همیاری اتحاد و مقاومت مدنی مردم ایران در داخل کشور، می تواند رژیم را ناگزیر از پذیرش تن دادن به حاکمیت مردم و همگامی با جامعهً جهانی نماید. رژیم ملاها، بعد از مصرف کردن اهرم کلیدیش در خاورمیانه، یعنی حزب الله لبنان، تنها سوریه و شبه نظامیان وابسته اش در عراق را در کنار خود دارد. رژیم سوریه نیز، نه از سر مشترکات ایدئولوژیک، بلکه بخاطر منافع اقتصادی و همچنین اشغال بلندی های جولان توسط اسرائیل، در کنار دولت تندروی احمدی نژاد قرار گرفته است. چنین می نماید که پیشنهاد یک بستهً شیرینی تشویقی به سوریها می تواند بسیار موثر تر از بکارگیری آن در مورد رژیم ایران عمل کرده و سوریها را، مانند دولت لیبی، از ادامهً حمایتش از رژیم تهران، و نیز حمایت از شبه نظامیان عراقی و لبنانی برحذر دارد. افشای دست اندازی های رژیم ایران در درگیری های خونین عراق و کمک به روند تحکیم جامعهً مدنی، ارتش و دولت ملی در عراق، لاجرم به خلع ید از ایران منجر خواهد انجامید، امری که لازمهً ایجاد امنیت و ثبات و حاکمیت قانون در عراق می باشد. در مجموع، با تنگ تر شدن حلقهً انزوا و ای بسا تحریم بین المللی و منطقه ای، و بطور همزمان، مقاومت مدنی مردم ایران در داخل کشور، آخوند ها مجبور به سرکشیدن جام زهر دیگری گشته، ناچار خواهتد شد تا به حق حاکمیت مردم ایران و به تبع آن، تنش زدایی در روابط بین المللی تن دهند.
دموکراسی با "قرائت امام" دیگر چه صیغه ایست؟
در نوشتهً قبل اشاره شد که چطور رژیم ولایی توانست، همهً نیروهای غیر خودی (مخالف ولایت فقیه) اعم از لیبرالها، انقلابیون چپ و ملیون را، در انقلاب ضد سلطنتی، آنهم بعد از استفادهً یکبار مصرف و تصاحب سنگر به سنگر قدرت سیاسی، یعنی پس از دزدیدن تجارب (لیبرالهای تکنوکرات) ایده ها (روشنفکران) و شعارهایشان (چپی ها)، همهً آنها را، یکی بعد از دیگری از دور خارج و سرکوب کنند؛ ایده ها را دزدیده و سر ها را ببرند. بکارگیری تعابیری مانند "مردم سالاری اسلامی" خامنه ای و یا دموکراسی " با قرائت امام"!!! توسط محمد خاتمی، گواه همان سبک و آموزش امام خونریز و دزدی است که جز لوث کردن مفاهیم، خیانت به کلمه، و نهایتا سرکوب صاحبان ایده و اندیشه، یادگاری از خود بجای نگذاشته است. تا آنجا که به خمینی برمی گردد، از او جز کتاب حکومت اسلامی و تئوریزه کردن ولایت فقیه، که در آن نیز از ایده های دکتر شریعتی دزدیده و سوء استفاده کرده،حدثی اخراج نشده است! به تجربه باید دریافت که منظور این خط امامیهای ورشکسته از "قرائت امام" همان سنت خمینی و اعوان و انصارش، مبنی بر دزدی ایده ها و تجارب دیگران و بعد هم سرکوب و سر به نیست کردن روشنفکران آزادی خواه، و در این مورد، دموکراسی خواهان ایران بوده و می باشد. بکار گیری این واژه ها و گندزدایی کردن از امام جلادان، گواه مردم فریبی پیروان اوست که با خام خیالی فکر می کنند اینبار نیز می توانند با تمسک به"حقوق بشر اسلامی" (که سمبل و نمایندهً آن سعید مرتضوی است)، و "مردم سالاری اسلامی" (که رئیس جمهور آن احمدی نژاد باشد) و "قرائت امام" (که کشتار زندانیان سال ۶۷ سند گویای آنست) می توانند سرخلق الله را برای یک دورهً دیگر شیره مالید، فعالان سیاسی را گمراه و جنبش آزادی خواهی و دموکراسی طلبانهً مردم ایران را باردیگرعقیم گذاشته و بی راهه بکشانند. تجربهً شکست و ناکامی اصلاح طلبان حکومتی در دورهً خاتمی بخوبی گواهی داد که اتفاقاً تنها منطقهً ای که رژیم ولایی قابلیت ورود به آنرا اساساً ندارد، همان عرصهً آزادی، دموکراسی و حقوق بشر می باشد. چرا که بمحض اذعان به رفع تبعیض در حقوق شهروندی، ناگزیرند آزادی مذهب را نیز پذیرفته و از ولایت فقیه غیر پاسخگو و دولت دینی او بایستی سلب مسئولیت و اعتبار نمایند. بعبارتی، این مدعیان حقوق بشر اسلامی و مردم سالاری اسلامی، آنهم با "باقرائت امام" (که مردم ایران در قتل عام های سال ۶۰ و ۶۷ ، ترورهای خارج از کشور، قتل های زنجیره ای، حمله به کوی دانشگاه و کارنامهً سراسر سرکوب و شکست رژیم، طی بیش از ربع قرن گذشته، آثار عملی آنرا بعینه دیده اند) نباید فرصت یابند که بار دیگر ارزشهای جهانشمول حقوق بشر را خدشه دار و موازین دموکراسی را به تمسخر بگیرند. بی شک نسل جوان امروز، فعالان روشنفکری، حقوق بشری، سیاسی، فرهنگی و جامعهً مدنی، که هم "قراتت امام" را تجربه کرده اند، و هم به حقوق مسلم خود بر اساس موازین حقوق بشر و دموکراسی بخوبی آشنا شده اند، دست عوام فریبانی که تنها دغدغهً خاطرشان حفظ نظام ولایت فقیه می باشد را پیشاپیش خوانده و اجازهً لوث کردن کلمات و ارزشهای حقوق بشر و دموکراسی را به آنها نخواهند داد. جالب اینکه اظهارات خاتمی در شرایطی برزبان رانده شده که طرف مقابل یعنی دارودستهً رقیب، و دولت احمدی نژاد، مدعی تکمیل انقلاب اول (تصاحب همهًً ساختار قدرت سیاسی و یکدست کردن حاکمیت) و مترصد انقلاب دوم (تصاحب عرصه های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی) یعنی تصفیهً باقیماندهً اصلاح طلبان حکومتی از سایر عرصه ها بوده و می باشد. وضعیتی که لاجرم به گسترش نارضایتی های نهادهای مستقل اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی منجر شده است. این وضعیت جدید ایجاب می کند که فعالین سیاسی در اپوزیسیون رژیم، این اعتراضهای صنفی و اجتماعی را در همان سطح درخواست ها و انتظاراتشان، برسمیت شناخته و حمایت کنند. نقد و پیشنهادهای سازنده به این فعالان مدنی و فرهنگی در داخل جامعه می تواند در ارتقاء سطح توقعاتشان و کارآیی شان بسیار ارزنده و مفید باشد. حال آنکه متقابلاً، برخوردهای افراطی با فعالان سیاسی، فرهنگی، مدنی و حقوق بشری داخل کشور، توسط برخی از جریانات و یا افراد تندرو منتسب به اپوزیسیون در خارج از کشور، جز خوش خدمتی بی مزد و منت به همان اهداف سرکوبگرانهً دولت احمدی نژاد نمی باشد.
یکشنبه، ۲۲ مرداد ١٣٨٥ برابر با ۲۰۰۶/۰٨/۱٣
آدرس وبلاگ: http://gozarbedemocracy.blogspot.com
|