مبارزه با بیسوادی زمان از دست رفته و دورنماها
آ. بزرگمهر
•
برپایه میزانهای تعریف شده از سوی سازمان ملل متحد، شاخص سواد یکی از معیارهای مهم برای سنجش درجه رشد و توسعه یک کشور بشمار میآید. تصادفی نیست که بیشترین تعداد بیسوادان جهان در کشورهای در حال رشد زندگی می کنند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۹ دی ۱٣۹۱ -
۲۹ دسامبر ۲۰۱۲
1. وضعیت سوادآموزی در ایران از نگاه آماری
برپایه میزانهای تعریف شده از سوی سازمان ملل متحد، شاخص سواد یکی از معیارهای مهم برای سنجش درجه رشد و توسعه یک کشور بشمار میآید. تصادفی نیست که بیشترین تعداد بیسوادان جهان در کشورهای در حال رشد زندگی می کنند. نگاهی به وضعیت سوادآموزی در ایران ضمن اثبات درستی این حکم، عقب ماندگی کشور ما را بروشنی عیان میسازد. بر اساس آمارهای رسمی جمهوری اسلامی که زیاد هم قابل اتکا نیستند، در حال حاضر حدود 80 تا 85% جمعیت ایران باسوادند. اگر فرض کنیم که این آمار درست است، کشور ما در سال 2009 در مقایسه با کشورهایی که آمار باسوادان شان در اختیار یونسکو قرار داشته، رتبه نود و یکم (91) را دارد. اگر در نظر بگیریم که جای بسیاری از کشورهای اسکاندیناوی و اروپایی مانند آلمان، فرانسه و انگلیس در این فهرست خالی است، رتبه ایران به درجات بمراتب پایین تری سقوط می کند. این جایگاه به هیچوجه شایسته کشوری با تمدنی باستانی و فرهنگی باشکوه مانند ایران که در طول تاریخ نقش بزرگی در غنای گنجینه فرهنگی و دانشی بشر داشته، نیست. جدول شماره 1 [1] دربرگیرنده برخی از کشورهایی است که بیشترشان با امکانات مادی و انسانی کمتری در مقایسه با ایران، بیش از کشور ما افراد باسواد دارند.
بر اساس سرشمارِی نفوس و مسکن که در سال 85 صورت گرفته است 9 میلیون و 800 هزار نفر در سراسر کشور یعنی معادل 15.4 دهم درصد جمعیت کشور در گروه سنی بالای 6 سال اعلام کردهاند که حداقل سواد را ندارند. این حداقل سواد شامل خواندن و نوشتن میشود. میزان بیسوادی در گروه سنی 10 تا 49 سال که جمعیت مولد کشور است، به 4 میلیون و 150 هزار نفر میرسد که با توجه به جایگاه و تأثیرگذاری این گروه سنی میزان قابل توجهی است. 4 میلیون و 800 هزار نفر از بیسوادان بالای 6 سال بر اساس این سرشماری در مناطق شهری و حدود 5 میلیون نفر نیز در روستاها ساکن بودهاند. همچنین 6 میلیون و 200 هزار نفر از بیسوادان زن بودهاند که اکثریت بیسوادان کشور را تشکیل می دهند. به گفته رئیس سازمان نهضت سوادآموزی: «امروز دنیا سن بالای 15 سال را برای بررسی بیسوادی ملاک قرار میدهد که در این سطح بیش از 20 درصد جمعیت کشورمان بیسواد هستند».[2]
به این ترتیب طی 33 سال حکومت جمهوری اسلامی تعداد بیسوادان در ایران از 35% (در آستانه انقلاب) به 20% یعنی تنها 10% کاهش یافته، که این رقم نیز با توجه به وضعیت نابسامان آمارگیری در کشور ما چندان قابل اتکاء نیست. و تازه اگر هم فرض را بر درستی و دقت این آمارها بگذاریم، با توجه به امکانات عظیم انسانی و مالی در کشور و با توجه به مهلت نه چندان کوتاه 33 ساله، نتیجه بدست آمده بیرنگ شده و بلکه پیش از هر چیز بصورت ناکامی جلوه میکند.
2. دلیل های ناکامی مبارزه با بیسوادی در ایران
شاید بتوان دلیلهای ناکامی مبارزه با بیسوادی در 33 سال گذشته را بصورت زیر دستهبندی کرد:
دلیلهای سیاسی و عقیدتی
نیّت سران ج. ا برای استفاده ابزاری از امر سوادآموزی را می توان بعنوان یکی از مهمترین دلیلهای شکست این پروژه برشمرد.
در حالیکه پس از انقلاب بهمن عطش آموزش و یادگیری در کشور بالا گرفته بود، حاکمان جدید در درجه اول در فکر آن بودند که چگونه از کلاسهای سوادآموزی برای تبلیغ و ترویج باورهای خود استفاده کرده و مرکزهای سوادآموزی را به مرکزهای سربازگیری تبدیل کنند. سخنان وزیر سابق آموزش و پرورش در سال 1362 افشاگر چنین نیتی است. وی گفته بود: «کوبا بعد از انقلاب درصد بیسوادی را از 80 به 13% رسانید و نیکاراگوئه هم درصد بیسوادی را از 80 به 20% رسانده. البته اینها با یک حرکت ضربتی ریشهکنی بیسوادی را در نظر داشته و به اعتقادات توجهی نداشتهاند. اما ما این شیوهها را نمیخواهیم عمل کنیم و مسئله اعتقادات برای ما از اهمیت فوقالعادهای برخوردار است».[3]
همین طرز فکر است که بجای بسیج همه امکانات ملی برای رفع این مشکل بزرگ اجتماعی، سدّ «عقیدتی» بر سر راه آموزشیاران دلسوز سوادآموزی ایجاد کرد. بدین ترتیب صدها جوانی که بیهیچ چشمداشتی داوطلب کمک به هموطنان بیسواد خود بودند، از انجام خدمت محروم شدند.
سیاستهای 33 سال اخیر نشان میدهد که بخش مهمی از حاکمان اسلامی علاقهای به باسواد شدن مردم ندارند. چرا که گسترش سواد در جامعه می تواند به رشد علم و روشنفکری کمک کند. تجربه افزایش تعداد دانشجویان، رشد جنبش دانشجویی و رویارویی آن با نظام اسلامی علت این بیعلاقگی و هراس حاکمان را روشن میسازد. حاکمانی که می کوشند مسایل اجتماعی را با دلیلهای قضا و قدری و مشیّت الهی توجیه کنند، حاکمانی که مشکلاتی چون خشکسالی را با دعای باران میخواهند حل کنند، حاکمانی که سانحههای طبیعی مانند سیل و زلزله را با آزمون الهی و بدحجابی توضیح میدهند، بدیهی است که نفعی در باسواد شدن مردم نداشته باشند. حاکمانی که سالیان طولانی دانشگاهها را بستند، استادان را اخراج و دربدر کردند و بیتوجه به وضعیت و امکانات آموزشی کشور، هزاران معلم دگراندیش را خانه نشین کردهاند، استعداد و قصد مبارزه با بیسوادی را ندارند.
فقدان استراتژی و سومدیریت
بیسوادی حاصل مجموعهای از عاملهای بهم پیوسته اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است. تودههای وسیع مردم در کشورهای جهان سوم بدلیل محرومیتشان بیسوادند نه بخاطر تنبلیشان. ازینرو پیش زمینه مبارزه با بیسوادی وجود یک طرح راهبردی همه جانبه برای کاهش محرومیتهای اجتماعی و فراهم ساختن چنان فرصتهایی است که بزرگسالان بیسواد امکان سوادآموزی داشته باشند و کودکان ناگزیر به ایفای نقش بزرگسالان و نانآور خانواده – و در نتیجه محرومیت از آموزش- نباشند.
بازبینی سیاستهای حاکمان ج.ا در 33 سال گذشته نشانگر آنست که حکومت اسلامی فاقد چنین بینش و طرح همه سویه راهبردی است. حساب آندسته که مخالف محو بیسوادیاند روشن است. این گروه بجای آنکه همه توان مالی و انسانی کشور را در جهت گسترش شبکه آموزشی و زیر پوشش قرار دادن کودکان واجب آموزش قرار دهند- که تنها از این راه میتوان جلوی افزایش تعداد بیسوادان را گرفت-، تنها دغدغه «اسلامی کردن» محیطهای آموزشی را داشتهاند. برای این گروه که از جمله نمایندگانشان در مجلس پنجم طرح «محرم سازی مدارس» را تصویب کردند، افزایش ارتفاع دیوار و سقف کشی بر روی حیاط مدرسههای دخترانه اهمیتی بیش از اختصاص بودجه برای ساختن مدرسههای جدید و استخدام معلمان داشته است.[4] اما آندسته از حاکمان اسلامی نیز که علاقمند به باسواد شدن مردم بودهاند، بدلیل تنگ نظریها و سومدیریتها، در زمینه مبارزه با بیسوادی دچار روزمرگی و واکنشهای موضعی شدهاند. نتیجه آن شده که امروز دستگاههای مسئول توان زیر پوشش قرار دادن کودکان واجب آموزش را ندارند. براساس آمارهای منتشر شده از سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال 1385 از مجموع 13 میلیون و 253 هزار کودک رده سنی 10 تا 18 سال، سه میلیون و 600 هزار کودک از تحصیل محروم بوده اند. حال اگر بخواهیم کودکان رده سنی 6 تا10 سال را نیز به این آمار اضافه کنیم، میزان جمعیت کودکان واجب التعلیم که از چرخه تحصیل دور مانده اند، بیشتر نیز می شود. [5]
البته در این میان ضربه مهلک جنگ ایران و عراق را – که از سوی آقای خمینی بمثابه «موهبت الهی» تعبیر میشد- به وضعیت نظام آموزشی کشور نباید از نظر دور داشت. وقفه در درسها بخاطر حضور معلمان و دانشآموزان در جبههها، 50 میلیارد ریال خسارت به فضای آموزشی در کشور[6]، کاهش بودجه آموزشی، 3 تا 4 شیفته شدن مدرسهها بخاطر مهاجران جنگی، همه از جمله مصیبتهای جنگ خانمانسوز در امر آموزش و پرورش کشور ما بوده است.
به این عامل ها بی توجهی حکومت به گسترش زیرساختارهای کشور را نیز باید افزود. در حال حاضر حدود 22% از 75 میلیون نفر جمعیت رسمی کشور را کودکان و نوجوانان بین 5 تا 18 سال تشکیل میدهند که نیاز مبرم به آموزش دارند. این در حالیست که زیرساختارهای آموزشی کشور مانند فضاهای آموزشی، پرسنل آموزشی وسیله های آموزشی سمعی و بصری و وسایل رفت و آمد عمومی برای زیر پوشش قرار دادن کودکان واجب التعلیم گسترش نیافته است. این عاملها تاثیر مستقیم بر امر آموزش و پرورش کودکان دارند. در سیستان و بلوچستان کودکان در مدرسه های «کپری» و چند شیفته درس می خوانند که فاقد هرگونه ضوابط ایمنی است. فاجعه آتش سوزی در مدرسه شین آباد را هنوز فراموش نکرده ایم. کم نیستند مکان های آموزشی که بیشتر به دخمه شباهت دارند تا کلاس درس.
کمبود 180 هزار معلم و آموزشیار[7]، بی توجهی به خواسته های معلمان، تأخیر چند ماهه در پرداخت حقوق آنان و بیدورنما بودن تحصیل و سوادآموزی در سیستم بیمار اقتصادی ایران نیز جزو عاملهای مهم بازدارنده سوادآموزی بشمار میآیند.
سرآخر شاید بتوان فقر را بزرگترین عامل بیسوادی در ایران برشمرد. هنگامیکه بقول رییس مرکز آمار ایران بیش از 10 میلیون نفر از جمعیت ما زیر خط فقر مطلق و بیش از 30 میلیون نفر آنها زیر خط فقر نسبی به سر میبرند [8]، بدیهی است که پدران و مادران ناگزیرند کودکانشان را بجای درس خواندن به سر کار بفرستند. طبق آمارهای رسمی هر سال بین 800 هزار نفر تا یک میلیون نفر درایران از تحصیل باز میمانند.
در چنین شرایطی حاکمان ج.ا که با ورشکستگی سیاستهای خود در زمینه مبارزه با بیسوادی روبرو هستند، مشکل را به گردن خود مردم انداخته و میاندازند. برای مثال آقای رفسنجانی گفته بود:« مشکل این نیست که [بیسوادها را] درسشون داد... مشکل اینه که مردمی که بد بار آورده رژیم گذشته، اینها را ما بیاوریم توی کلاسها برای درس خواندن».[9] به همین دلیل حاکمان ج.ا طی 33 سال گذشته همواره به زور و تهدید، که تنها شیوه ای است که می شناسند، متوسل شدهاند. سیاهه اینگونه تهدیدها که نمونههایی از آن در زیر میآیند، بلند بالاست:
· نماینده آموزش و پرورش در نهضت سوادآموزی در 10 دی ماه 1360: «پیشنهاد میکنم: 1- به کارگران کارخانجات فرصت داده شود که اگر ظرف یکسال سواد یاد نگرفتند از کارخانه اخراج خواهند شد 2- به دهقانان دهات فرصت داده شود که اگر ظرف یکسال سواد یاد نگرفتند، وام و کود و کمکهای دیگر به آنها داده نخواهد شد.»
· شهردار تهران در سال 1363 مساله ابلاغ حکم کار کارگر 60 سالهای را منوط به تحصیل وی کرد.[10]
· بر اساس مصوبه هیأت وزیران شاغلین بیسواد از ادارههای دولتی پاکسازی میشوند.[11]
· آقای رفسنجانی: «امیدواریم در اجرای طرح سوادآموزی متوسل به اجبار نشویم، اما اگر مردم از آن استقبال مناسبی بعمل نیاورند، دولت از اهرمهایی که در اختیار دارد استفاده میکند».[12]
· قائم مقام نهضت سوادآموزی: «برای بیسوادان جواز کسب و گواهینامه رانندگی صادر نمیشود و بیسوادان به هیچوجه در ارگانهای دولتی استخدام نخواهند شد... مشمولان بیسواد هم اگر در دوره سربازی باسواد نشوند 45 روز به خدمت آنان افزوده میشود».[13]
عاملهای فرهنگی
یکی دیگر از عاملهای بازدارنده سوادآموزی در ایران طرز فکر سنتی و متحجر برخی از قشرهای اجتماعی است. عدهای بخاطر تعصب کور، مدرسه را محل «ترویج فساد و گمراهی» بشمار آورده و بهمین دلیل فرزندان دختر خود را از سوادآموزی محروم میکنند.
علاوه بر این حاکمان قشری ج.ا که اساس اندیشهشان بر تبعیض مذهبی- نژادی استوار است، تحصیل بچههای حاصل ازدواج زنان ایرانی با تبعههای خارجی را ممنوع کردهاند.[14]
یکی دیگر از مشکلهای فرهنگی، عقب ماندگی فکری برخی از صاحبان سرمایه، کارخانه داران و کارفرمایان ایرانی است. این قشر اجتماعی بجای اینکه امکانات مالی و سازمانی خود را برای باسواد کردن نیروهای تحت اشتغال خویش بکار گیرد، تا کنون سدهای فراوانی بر سر راه سوادآموزی کارگران و شاغلین ایجاد کرده است، که از آنجملهاند: راه ندادن آموزشیاران به محیط کارخانه، انتقال کارگران به شیفتهای کاری همزمان با ساعت برگزاری کلاس سوادآموزی، تهدید کارکنان مشتاق به سوادآموزی به اخراج از کار و ...
علت چنین طرز برخوردی را از یکسو در خصلت عقبمانده نحوه تولید و کار در برخی واحدهای تولیدی باید جستجو کرد. واضح است که در کارگاههای قالیبافی، آجرپزی، کارگاههای کوچک صنعتی، واحدهای کوچک تجاری و مغازهها که کار کودکان رواج گسترده دارد، برخی کارفرمایان از دید منافع کوتاه مدت اقتصادی خود، علاقهای به منع کار کودکان نداشته باشند. از سوی دیگر طرز برخورد مورد بحث ریشههای فرهنگی دارد. از آنجا که صنعت و تجارت در کشور ما رشد سالم و به هنجاری نداشته، فرهنگ بخشی از صاحبان صنایع نیز در حد مراحل ابتدایی جامعه صنعتی آمیخته با عنصرهای نیرومند جامعه فئودالی باقی مانده است. بعضی از مدیران و صاحبان صنایع از باسواد شدن کارکنان خود بیم و هراس داشته و بیسوادی آنان را ضامن گوشبفرمانی آنان میدانند.
مبارزه با بیسوادی: دورنماها
بر اساس ارزیابی مختصر 33 سال گذشته میتوان گفت که مبارزه با بیسوادی در کشور ما زیر «مدیریت» حاکمان اسلامی در سالهای آینده نیز بیدورنما خواهد بود. این بیدورنمایی در سخنان اخیر سرپرست پیشین موسسه آموزش از راه دور کشور نیز چنین انعکاس یافته: «به استناد گزارش سازمان بازرسی، اگر روند فعلی ادامه پیدا کند، بی سوادی ٥٥ سال دیگر از ایران ریشه کن می شود که البته این آمار خوش بینانه است، زیرا اگر واقعیت را در نظر بگیریم، با روند فعلی، بی سوادی ٧٥ سال دیگر از کشور ریشه کن می شود».[15]
واقعیت آن است که با درنظر گرفتن شتاب فعلی در مبارزه با بیسوادی نه تنها بیسوادی در آینده نزدیک ریشه کن نخواهد شد، بلکه خطر افزایش بیسوادی جامعه ما را تهدید می کند. اگر در نظر داشته باشیم که سواد از دید حاکمان اسلامی تنها به توانایی خواندن و نوشتن و حفظ قرآن محدود میشود، باید بخشی از افرادی را نیز که از دید حکومت باسواد بشمار میآیند، در ردیف کمسوادان و یا حتی بیسوادان جا داد.
واقعیت آنست که برداشت حکومت از امر سوادآموزی از برداشت امروزین و رایج در سطح بینالمللی دههها عقب است. در اساسنامه نهضت سوادآموزی وظیفه این نهضت چنین برشمرده شده است:
الف - آموزش بزرگسالان در حد خواندن و نوشتن و آموختن حساب
ب- تربیت و بالابردن سطح فرهنگ و نشر فرهنگ اسلامی مناسب با سوادآموزان در محدوده ضوابط نهضت سوادآموزی[16]
چنین دیدگاهی در مورد سواد، معادل تعریفی است که در سال 1948 مورد تایید جامعه بینالمللی بوده است. در این سال کمیته جمعیت سازمان ملل متحد سواد را بعنوان «توانایی خواندن و نوشتن یک پیام ساده، در یک زبان بیان میکند». اما همانگونه که جامعه بشری در همان شرایط سال 1948 درجا نزده، تعریف و برداشت از سواد نیز دستخوش دگرگونیهای کیفی شده است. در سال 1951 مجمع کارشناسان ارزیابی آمارهای آموزش و پرورش یونسکو با طرح عنصر درک مفهومها، تعریف جدیدی از سواد ارائه داد که بر اساس آن «شخصی باسواد است که بتواند در زندگی روزانهاش یک متن کوتاه را بخواند، بنویسد و درک کند». در سال 1962 مفهوم سواد کارکردی (functional literacy) جای مفهوم عام سواد را گرفت. بر این اساس «شخصی باسواد است که معلومات و مهارتهای اساسی را بدست آورده باشد که او را قادر به ایفای نقش موثر در فعالیتهای جامعه و یا جمعی که او به آن وابسته است، سازد و آموختن و نوشتن و حساب، شرکت فعالانه او را در توسعه جامعه و کشورش میسر سازد».[17] به این ترتیب در 1962 مفهوم سواد با عنصرهای اجتماعی غنی شد.
در حال حاضر از نظر جامعه بینالمللی امر آموزش و سوادآموزی نخست یک حق پایهای بشر است، دوم اینکه آزادی فردی را گسترش میدهد و سوم اینکه فایده های مهمی برای توسعه به همراه دارد.
در دنیای پیچیده کنونی که در آن علم و دانش نقش تعیینکننده ایفا میکنند، با دیدگاهی که از حد سال 1948 فراتر نیامده، نمیتوان به جنگ بیسوادی رفت. در یک کلام آن نیروی اجتماعی که بزور پاسدار و شلاق برجا مانده و به خشنترین شیوهها ابتداییترین حقوق بشر را پایمال میکند، نمیتواند قهرمان تأمین امکانات آموزشی برای مردم کشور، بمثابه یکی از حقوق پایهای بشر باشد.
محو نکبت بیسوادی در جامعه ایران تنها در صورت اجرای پروژهای ملی از راه بسیج همه امکانات انسانی و مالی کشور ممکن است، که در گام اول میبایست جلوی پیوستن افراد جدید کم سن و سال به لشگر بیسوادان گرفته شود، در گام دوم سطح آموزش و سواد در حد استانداردهای بینالمللی ارتقاء داده شود و در گام سوم افراد بیسواد کهنسال زیر پوشش سوادآموزی قرار گیرند.
برای رسیدن به این هدفها ضروری است:
1. از طریق جداسازی حوزه دین از حوزه حکومت به استفاده ابزاری از سوادآموزی خاتمه داده شده و راه برای بسیج همه امکانات ملی بدور از فیلترهای عقیدتی هموار گردد.
2. در گستره اجتماعی و اقتصادی، یک ارگان سیاستگذاری متشکل از نمایندگان سه قوه و رسانههای گروهی، سیاست راهبردی میان و بلندمدت در جهت کاهش فاصلههای اجتماعی و محرومیتها تدوین کند تا جلوی پیوستن کودکان و افراد کم سن وسال و جوان به جمع بیسوادان گرفته شود. همین ارگان موظف به بسیج همه امکانات مالی کشور اعم از دولتی و غیر دولتی برای تأمین بودجه مبارزه با بیسوادی است.
3. کار کودکان منع شده و قوه مجریه مسئول نظارت بر اجرای این قانون باشد. در همین رابطه ضروری است که دولت یک زندگی حداقل برای خانوادههای فقیر از محل بودجه دولتی و کمکهای غیردولتی تأمین کند تا در اثر ممنوعیت کار کودکان، موجودیت این خانوادهها بخطر نیفتد.
4. با سپردن کار بدست کارشناسان آموزشی و پرورشی، آموزشیاران بر اساس اصول علمی تربیت شوند، طرحهای سوادآموزی بر اساس ویژگیهای منطقهای، محلی و بومی تدوین گردند و کیفیت نظام آموزشی ارتقاء یابد.
5. رسانههای گروهی به یاری هنرمندان و روشنفکران و با تکیه بر عنصرهای زنده فرهنگ ایرانی و مذهبی، با دیدگاههای متحجر و سوادستیز به مقابله برخیزند.
6. با اصلاح نظام اقتصادی دورنمای روشنی پیش روی نوجوانان و جوانان کشور برای ادامه تحصیل و دانشاندوزی قرار گیرد.
بدیهی است که این فهرست اقدامهای ضروری به همینجا ختم نمیشود. و بهمان اندازه نیز بدیهی است که هر اندازه در انجام چنین اقداماتی تأخیر صورت گیرد، مشکلات در پیش رو نیز عظیمتر و زمان لازم برای چیرگی بر آنها طولانیتر و فاصله کشور ما با کشورهای توسعهیافته ژرفتر خواهد شد.
منبع ها:
[1] hdrstats.undp.org
برگرفته از موسسه آماری سازمان یونسکو، سال 2011
[2] نقل قول و آمارهای ارائه شده گرفته شده از خبرگزاری فارس، علی باقرزاده معاون وزیر آموزش و پرورش و رئیس سازمان نهضت سوادآموزی
www.ebtekarnews.com
[3] روزنامه کیهان، 9 مرداد 1362
[4] آفتاب یزد، 11 آذر 1382
[5] گفت وگوی شیرزاد عبداللهی کارشناس آموزش و پرورش با خبر آنلاین:
www.khabaronline.ir
[6] علیرضا راشکی، مصاحبه با سایت ندای زاهدان،
nedayezahedan.com
[7] روزنامه آفتاب یزد، 14 اسفند 1382
[8] www.tabnak.ir
[9] سخنرانی رفسنجانی در نماز جمعه، صدای ج.ا، 21/10/1382
[10] صدای ج.ا، 16/8/1363
[11] روزنامه اطلاعات، 4/10/1367
[12] روزنامه اطلاعات، 16/2/1369
[13] روزنامه اطلاعات، 7/7/1367
[14] روزنامه آفتاب یزد، 19/8/1382
[15] روزنامه آفتاب یزد، 3/10/1382
[16] اساسنامه نهضت سوادآموزس، ماده 4
[17] Planing functional Literacy in Asia, AH & book of suggestions, New Dehli, 1968, P. 2
|