یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

سازمان یابی کارگری
۱۰. بلشویک ها و تریدیونیونیسم


محمد قراگوزلو


• مواضع لنین در زمینه ی سازمان یابی کارگری مانند هر انسان مبارز دیگری به تناسب تغییر و تحولات اجتماعی بسط یافت و تکمیل شد. در نتیجه می توان در پروسه مندی این نظرات تناقضاتی را یافت و از آن ها علیه لنینیسم سود برد. این روش کسانی است که به جای کاربست متدولوژی نقد دیالکتیکی از جز به کل می روند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۰ دی ۱٣۹۱ -  ٣۰ دسامبر ۲۰۱۲


سوسیالیسم یا بربریت و راه سوم!
در مسیر عبور از سیم خاردارهای مرز هشتم و نهم این سلسله مقالات، به ضرورت از دو مقوله ی بسیار مهم "لحظه ی حال دولت" و "بن بست دوراهی" سخن گفتیم تا ضمن تشریح صف بندی های کنونی طبقاتی، نقبی هم به چیستی تاکتیک های جنبش سوسیالیستی کارگری در اوضاع کنونی زده باشیم. در ادامه ی راه همراه با بر و بچه های مجله ی مهرگان لاجرم در ایستگاه تبیین بحران اقتصاد سیاسی یونان و ایران ایستادیم. با ریتم ترانه های ریتسوس از صف سرهنگان گذشتیم. به میزبانی صدای شورانگیز ماریا فارانتوری نشستیم. و یاد و خاطره ی معشوق گمشده ی دوران تلخ جوانی را – به قول حمید جان مصدق – به یک پیاله محبت گریستیم. با سمفونی تئودوراکیس در وسعتی به اندازه ی مهربانی و دانش زیستیم. سالِ گدایی غرور را با "چشمان نگران پرلاشز تهران" نگریستیم و به خاطر یارانِ دربند و دم فرو بسته از نان و کلام در خود شکستیم!
باری مقاله ی "بر ایران و یونان اشک مریز" با این عبارت جمع و جور شد که "کمی گذار از دو راهی سوسیالیسم یا بربریت، سمت گیری حوادث یونان و اسپانیا و پرتغال و ... البته ایران را روشن خواهد کرد! راه سومی در کار نیست." دوستان پر شماری ضمن ابراز لطف به نگارنده به دو نکته ی مشخص اشارتی استفهامی داشتند.
الف. آیا ناگزیریِ یکی از دو راه پیش گفته، لغزش به پوزیتیویسم در متن یک تحلیل مارکسیستی نیست؟
فی الجمله بگویم که مارکسیسم لنینیسم هیچ نسبتی با انواع نحله های فلسفی و تاریخی پوزیتیویستی و دترمینیستی و فاتالیستی ندارد. تاکید مکرر مارکس بر مبارزه ی طبقاتی و "ضرورت" انقلاب کارگری به منظور تغییر شیوه ی تولید اجتماعی بورژوایی به ساده گی موید این مولفه ی بدیهی است که هیچ درجه یی از بحران اقتصادی به طور خود به خودی و جبری به فروپاشی سرمایه داری نخواهد انجامید. تکیه ی لنین به ضرورت دخالت مستقیم حزب کارگری با هدف کسب قدرت سیاسی کم ترین نتیجه اش نفی پوزیتیویسمی است که از طریق نحله های راست سوسیال دموکراسی – نمونه را برنامه ی ارفورت – به انترناسیونال دوم تحمیل شد. (در این خصوص بنگرید به کتابِ لنین: ماتریالیسم و امپریوکریتی سیسم، موسسه ی مطبوعاتی آسیا...) در همین زمینه لوکاچ طی مبحثی فشرده تحت عنوان "حزب و خود انگیخته گی" به این نکته اشاره می کند که <<مارکس و انگلس در این مورد به نحوی موجز حرف زده اند. با این همه باید پذیرفت که در نقاط تعیین کننده، ترکیب های به کار رفته یی همچون عبارت مشهور "جهش از قلمرو ضرورت به قلمرو آزادی" (فقر فلسفه) برای آنان چیزی بیش از تصاویر و صنایع زبانی صرف بوده است ... لنین کاملاً بر حق است وقتی به مصاف آن برداشت هایی می رود که بحران امپریالیستی سرمایه داری را – که او خود مطلقاً آن را واپسین بحران می داند – به شیوه یی مکانیکی و تقدیرگرایانه وضعیتی چاره ناپذیر توصیف می کنند. به نظر لنین هیچ وضعیتی نیست که فی نفسه و به نحوی انتزاعی چاره ناپذیر باشد. پرولتاریا. عمل پرولتاریا راهِ برون رفت از این بحران را برای سرمایه داری سد می کند. مسلماً این واقعیت که پرولتاریا از این حیث تواناست، این که راه حل بحرانِ وابسته به پرولتاریاست، خود پی آمد ضروریات اقتصادی، پی آمد "قوانین طبیعی" است. اما "قوانین طبیعی" صرفاً تعیین کننده ی خود بحران اند و بحران را باز می دارند از این که به راه حلی بر حسب خود سرمایه داری دست یابد، اما ترمیم و بر ساختن بی وقفه و بدون مانع بحران به دست خود نیز فقط به راه حل دیگری اجازه ی بروز می دهد: "افول متقابل طبقات پیکارگر" سقوط به وضعیت بربریت>> (لوکاچ، خودانگیخته گی توده ها، فعالیت حزب؛ صص:140 – 139)
ب. آیا محتوم بودن یکی از دو راه "سوسیالیسم یا بربریت" به مفهوم عدم امکان بندی و تحقق سایر گزینه های سیاسی اقتصادی است؟ به عبارت دیگر در پاسخ به بحران نئولیبرالیسم، راه سومی در کار نیست؟ واضح است که پافشاری ما بر این موضع که "راه سومی در کار نیست" به مثابه ی نادیده انگاشتن گزینه ها و روی کردهای ترمیمی سرمایه داری نیست. به قول ایگلتون (چرا مارکس حق داشت؟ ص 128) <<سوسیالیسم یا بربریت نمی گوید که به طور حتم زنده گی ما به یکی از این دو حالت ختم خواهد شد. این حکم می تواند به طریقی بر عواقب فاجعه آمیز دست نیافتن به سوسیالیسم تاکید کند... سرمایه داری ممکن است در مرحله ی نابودی قرار گرفته باشد، اما این احتمال که سوسیالیسم جای گزین آن نشود محتمل است. ممکن است فاشیسم یا بربریت باشد. ممکن است طبقه ی کارگر توسط فشار خردکننده ی سیستم، ضعیف تر و بی روحیه تر از آن شده باشد که بتواند به طور موثر عمل کند. و یا امکانی که مارکس نمی توانست کاملاً پیش بینی کند این که نظام سرمایه داری ممکن است طغیان های سیاسی را به وسیله ی رفرم از سوی جناح "چپ" خود دفع کند و با تکیه به سوسیال دموکراسی و شیفت نقطه به نقطه ی بحران از این ایده ئولوژی به ایده ئولوژی دیگر مانند سدی میان بحران سرمایه و فاجعه عمل کند.>> با این حال ما در متن چند مقاله ی مبسوط و مستند ضمن تبیین و نقد نظریه پردازی های کینز تا گیدنز نشان دادیم که بازگشت به دولت رفاه اگر غیرممکن نباشد، دست کم بدون پیروزی چشم گیر طبقه ی کارگر، بسیار دور است. در روزگاری که دولت های سوسیال دموکرات و لیبرالیست های لیبر– از انگلستان و فرانسه تا یونان و اسپانیا - با علم و کتلِ سوسیال دموکراسی خشن ترین بسته های نئولیبرالیِ ریاضت اقتصادی را به زنده گی کارگران تحمیل می کنند، در روزگاری که دایه های مهربان تر از مادرِ سوسیال دموکراسی در اسکاندیناوی – از دولت سوئد تا هلند – بی سابقه ترین برنامه های خصوصی سازی را در دستور کار قرار داده اند و ... لاجرم باید گفت - و پذیرفت – که سوسیال دموکراسیِ در حالِ عقب نشینی نمی تواند آلترناتیو ممکن بحران نئولیبرالیسم باشد. ما فقط به عنوان مشتی از خروار و برای آن که سوسیال دموکرات های وطنی را – که با ندامت از گذشته ی "چپ" خود جمهوری خواه و دموکرات شده اند – چهارزانو به زمین سفت واقعیت بنشانیم، همه ی این توابان سابقاً "سوسیالیست" و اینک سوسیال دموکرات شده را به تامل در این مقالات فرا می خوانیم:
کینزینیسم آلترناتیو نئولیبرالیسم؛ دو ماهنامه ی اطلاعات سیاسی اقتصادی، ش 258-257، 1387
عروج و افول سوسیال دموکراسی، بخش سوم از سلسله مقالات امکان یابی مکانِ دفن نئولیبرالیسم! کینزینیسم و فوردیسم، بخش چهارم از سلسله مقالات مبارزه ی طبقاتی برای افزایش دستمزد!
از کنترل بازار آزاد تا مهار جنبش کارگری؛ بخش پنجم از سلسله مقالات پیشین!
پایان ماه عسل کینز، بخش ششم از سلسله مقالات پیشین!
راه سوم آنتونی گیدنز، بخش هفتم از سلسله مقالات پیشین!
در نتیجه و به استناد ده ها استدلال نظری و آمارهای مستند، این گمانه زنی ایگلتون که از سوسیال دموکراسی به عنوان یک آلترناتیو احتمالی بحران نئولیبرالی یاد می کند، کم و بیش منتفی است. سخن گفتن از بازگشت دولت رفاه در شرایط کنونی خوش بینیِ محض است. گیرم که سرمایه داری می تواند به پشتوانه ی جنگ جهانی دیگری زمینه ی خروج از بحران را مین روبی کند؛ اما از آن جا که سرزمین فتح نشده یی وجود ندارد و به این لحاظ که هرگونه جنگِ جهان گیر احتمالی می تواند اتمی باشد بازگشت به عصر بربریت یک گزینه ی محتمل است! تخریب مدنیتِ لیبی و سوریه و عراق و مصر و افغانستان و.... نمی تواند مانند جنگ دوم جهانی راه حل مناسبی برای خروج از بحران باشد!
ما همچنین در یک کتاب و چند مقاله ی اثباتی نشان دادیم که "سوسیالیسم تنها آلترناتیو واقعی بحران نئولیبرالیسم" تواند بود.

رو به جنبش کارگری!
نگفته پیداست که تحقق سوسیالیسم کارگری فقط از درون یک جنبش اجتماعی فراگیر سوسیالیستی تحت هژمونی طبقه ی کارگر ممکن است. و نگفته تر پیداست که برای هژمونیک شدن طبقه ی کارگر بر یک جنبش مترقی لاجرم باید به سوی تشکل سازی و سازمان یابی و تحزب کارگری رفت. دانش چنین ساز و کاری بی تردید و از نظر ما در متون کلاسیک مارکسیسم ارتدوکس نهفته است. تن و جانِ مبارزه ی طبقاتی کارگران بدون بهره مندی از آثارِ تئوریک بزرگان سوسیالیسم علمی – از مارکس و انگلس تا لنین و لوکزامبورگ و گرامشی و لوکاچ – در نهایت طعمه ی پیک نیک لاشخورهای بورژوازی خواهد شد. بخش پیشروی طبقه ی کارگر برای تحلیل شرایط و لحظه ی حال بورژوازی و اتخاذ مسیر و تاکتیک مبارزاتی صحیح ناگزیر است که به تئوری انقلابی سوسیالیستی مجهز شود. ما اتوپیک نیستیم، اما آرمان گرا بودن را همچنان امری رادیکال و انقلابی می دانیم. رخنه ی مائوئیسم در چپِ چریکی ایران و تحلیل های نامربوطِ نیمه فئودال نیمه مستعمره (به ویژه در منطقه ی کردستان) فقط ناشی از درک نادرستِ اپیستمولوژیک نبود! روزی روزگاری آن استاد فرزانه آرزو کرده بود زیرِ متکا یا روی میز هر کارگری یک مجلد کاپیتال یا آنتی دیورینگ باشد. با این حال ما واقع بین تر از آنیم که هر کسی را به خواندن آثار مارکس تشویق کنیم. اما گمان نمی زنم که برای تبیین جنبه های مختلف انباشت سرمایه و تبیین ارزش استناد به مارکس جرم باشد. حتا خطاب به کارگری که "روزی 14 ساعت" کار می کند. حتا از سوی ما که "بی کاریم و صبح تا شب پشت کامپیوتر نشسته ایم"!! و نگفته نگذرم که "بی کار بودن ما" ناشی از تنبلی و پولِ توجیبی داشتن نیست. نه دوست عزیز! ما البته بی کاریم! برای این که مدت هاست، بی کارمان کرده اند. مانند چند میلیون کارگرِ دیگری که به لطف ایجاد دو ونیم میلیون شغل از سوی دولت کریمه بی کار شده اند!! ما نیز البته بی کاریم! با یک تفاوتِ کوچک نسبت به جنابِ شما! بدون دفترچه ی بیمه ی درمانی و بدون یک درهم حقوق بازنشسته گی و مستمری و از کار افتاده گی! ما البته بی کاریم اما آن قدر عقل مان می رسد که از هر تریبون به جای یورش به منافع سرمایه و کوشش برای ایجاد اتحاد و انسجام طبقاتی در میان کارگران؛ به دوستان دی روز و پریروز خود بند نکنیم. آن هم سرِ دو زار و ده شاهی حساب و کتابِ شخصی!
جنبش کارگری باید به جای لانسه کردن کسانی که با حاشیه سازی، نیروی فعالان کارگری را به هرز می برند، ملاحظه و محافظه کاری را کنار بگذارد. آن دسته از فعالان پیشرو، چپ و سوسیالیست جنبش کارگری که به جای تقویت دانش مبارزه ی طبقاتی خود، جدل های نامربوط، شخصی و خاله زنکی را در دستور کار خود قرار داده اند و ظرف دو، سه سال گذشته علیه همدیگر به صدور بیانیه و سخن رانی و تکذیبیه نویسی روی کرده اند و انواع و اقسام پاپوش و تهمت زنی را برای یک دیگر دوخته و بافته اند- و حالا هم یکی از همان جماعت از یک توصیه ی رفیقانه و صمیمانه در خصوص مطالعه ی آثار مارکس بر آشفته است- و همین خرده کاری های نامربوط آنان را به حاشیه ی مبارزه ی طبقاتی رانده است؛ باید بدانند که در سال 1890 مارکسیست های روسیه،کلاس های شبانه ی آموزشی برای کارگران برگزار می کردند. و لنین همیشه تاکید می کرد که "بدون تئوری انقلابی، حزب انقلابی وجود ندارد!" لنین خود برای ترسیم لحظه ی حال دولت در اوج روزهای انقلاب اکتبر اقدام به نوشتن کتاب "دولت و انقلاب" کرد. با این حال جسارت ما را به سبب تبیین موضوع "کارفرما" از دریچه ی نظریه ی "ارزش اضافی" مارکس به بزرگواری خود ببخشید! کوتاه آمدید؟

بلشویسم و تریدیونیونیسم!
ما پیش ازاین و به خصوص در بخش هشتم همین سلسله مقالات به تفصیل از تریدیونیونیسم و خود سازمان دهی سخن گفتیم و به مواضع بزرگان سوسیالیسم در این زمینه اشاره کردیم. آن چه که در پی می آید تکمله یی ست بر مباحث پیش گفته که لاجرم به سبب عبور از مرز اقتصاد کلام ناگفته مانده بود. در نتیجه ایجاز این بخش از متن را باید در همین عرصه تکمیل کرد...
... "تزهای آوریل" لنین - که در تبیین تکالیف سوسیال دموکراسی روسیه و تحلیل انقلاب فوریه تدوین شده - یکی از اسناد درخشان نفی جانشین گرایی و اهمیت بی قید و شرط حضور طبقه ی کارگر در میدان به عنوان پیش شرط اصلی تحقق سوسیالیسم است. تزهای آوریل ابتدا با مخالفت بلشویک های قدیمی روبه رو گردید، اما در عین حال از پشتیبانی بلشویک های کارگر (کادرهای پرولتر، کارگرانِ پیشگامِ غیرحزبی) برخوردار شد. چنین امری به لنین برای مسلط شدن بر کادرهای حزبی کومک کرد. آن چه در این دوره به چالش اصلی سوسیال دموکراسی روسیه تبدیل شده بود خطرات یک حزب پیش آهنگ در شرایط فقدان خود سازمان دهیِ طبقه ی کارگر بود. لنین معتقد بود: «پرولتاریا در جریان مبارزه ی طبقاتی خود پرورش یافته و آگاه می شود، از موهومات جامعه ی بورژوایی آزاد می گردد، بیش از پیش به هم پیوسته می شود و می آموزد که چه گونه درجه ی موفقیت های خود را مورد سنجش قرار دهد. نیروهای خود را آبدیده می سازد و به طورمقاومت ناپذیری رشد و نمو می کند.» (مجموعه آثار لنین "سه منبع و سه جز مارکسیسم" ص:28 برگردان محمد پورهرمزان. تک جلدی) حزب سوسیال دموکرات با وجود دوپارچه گی اش توانست از سال 1903 تا 1907 کامل ترین اطلاعات مربوط به وضعیت درون حزبی را در اختیار مردم قرار دهد... حزب سوسیال دموکرات با وجود انشعاب زودتر از هر حزب دیگری توانست از فرجه ی موقت آزادی استفاده کند و تشکیلاتی دموکراتیک به وجود آورد که در کنگره ها از سیستم انتخابی و نماینده گی بر طبق اعضای متشکل بهره می برد. (پیش گفتار بر مجموعه "دوازده سال" مجموعه آثار لنین ج13). به روایت مندل، رقبای منشویک لنین مشکلات غیرقانونی بودن؛ فعالیت طبقاتی ناپیوسته، تلاش های ضروری به منظور گردآوری تجارب مبارزاتی پراکنده و بیش از همه مبارزه برای استقلال سیاسی و بعداً سرکرده گی طبقه ی کارگر را در ائتلاف دست کم گرفتند. انشعاب در کنگره ی دوم حزب سوسیال دموکراسی روسیه به طور ضمنی نطفه ی اختلاف سیاسی اصلی بعدی میان بلشویک ها و منشویک ها را پدید آورد. و آن نزاع تعیین کننده بر سر مساله ی نقش بورژوازی روسیه در انقلاب آینده بود. (دور زدن سرمایه داری برای تحقق سوسیالیسم: اصل نارودنیکی. از این موضع منشویکی نه لوکزامبورگ و نه تروتسکی، هیچ کدام دفاع نکردند.) تروتسکی با نظرات خود پیرامون استقلال سیاسی طبقه ی کارگر در انقلاب روسیه موضعی چپ تر از بلشویک ها گرفت. (انقلاب مداوم) مباحث لنین در تزهای آوریل، بی آن که معطوف به تئوری ها پردازی های تروتسکی باشد، در واقع شکل بسط یافته ی همان "انقلاب مداوم" است که از سوی مارکس تئوریزه شده. تروتسکی در سال 1906 با تدوین جزوه ی "نتایج و چشم اندازها" بر مباحثی تاکید کرد که بعدها از سوی لنین در کتاب "دولت و انقلاب" (1917) به شکلی کلاسیک طراحی شد. در این کتاب، لنین با اشاره به قسمتی از نامه ی 5 مارس 1852 مارکس به ویدمیر، ضمن تاکید بر اصل بدیهی مبارزه ی طبقاتی - به عنوان نکته ی عمده ی آموزش مارکس- به این مساله ی اساسی می رسد که «مارکسیست فقط آن کسی است که قبول نظریه ی مبارزه ی طبقاتی را تا قبول نظریه ی دیکتاتوری پرولتاریا بسط می دهد» (مجموعه آثار لنین، فارسی، برگردان م. پورهرمزان ص529).
در مبحث "مناظره ی کائوتسکی با پانه کوک" این مولفه ی درست مورد توجه لنین قرار می گیرد که:
«در دوران سرمایه داری، در دوران سیادت بورژوازی... پرولتاریا در قید ستم است. توده های زحمت کش در اسارات سرمایه داری به سر می برند. در دوران سرمایه داری به علت وجود برده گی مزدوری و نیازمندی و فقر توده ها دموکراتیسم محدود؛ فشرده و مثله و مسخ است. از این رو و فقط از این روست که در سازمان های سیاسی و اتحادیه یی ما صاحبان مشاغل تحت تاثیر محیط سرمایه داری فاسد می شوند (و یا به عبارت دقیق تر تمایل به فساد دارند) و برای بدل شدن به بوروکرات ها یعنی افراد ممتازی که از توده ها جدا بوده و مافوق آنان هستند ابراز تمایل می نمایند» (پیشین، ص: 588).
در ادامه، لنین به نقد سیر تکوینی تریدیونیون ها می پردازد و تکامل آن ها را نه در آزادی کامل، بل که در اسارت کامل سرمایه داری می بیند. اشاره و هشدار لنین به خطر بوروکراتیسم تشکیلاتی سیاسی - آن هم در آستانه ی پیروزی انقلاب - سخت معنادار است. پروسه ی خطرناک جانشین گرایی و قرار گرفتن حزب به جای طبقه در راس قدرت، از همان سال 1920 آغاز شد و به سرعت نخبه های ممتاز را به جای کارگران و شوراهای کارگری وارد مصادر تصمیم سازی و امور اجرایی کشور کرد و با تحکیم یک اشتراک گرایی بوروکراتیک، از اواخر همین دهه بنیاد رویزیونیسم و سپس عروج کمونیسم بورژوایی را پی ریخت. اعضای دفتر سیاسی متشکل از زینوویف، کامنوف، بوخارین، ریکوف و تومسکی، که گرد استالین حلقه زده بودند عملاً حزب را به جای طبقه نشاندند و سازمان دهی جدیدی را متشکل از نخبه گان حزبی بنا نهادند. در پی سقوط صنایع - ناشی از جنگ خارجی و داخلی - و به تبع آن کاهش نیروهای مولد، پرولتاریا حتا کمیت حزبی را از دست داد. عناصر آزموده و پیشگام پرولتاریا به استخدام ارتش سرخ درآمدند. فقر، گرسنه گی، قحطی، تحرکات ضد انقلاب سفید، انزوای انقلاب کارگری در جهان سرمایه داری، شکست انقلاب آلمان؛ و... به تدریج حزب پرولتری را از طبقه جدا کرد و با زیر پا گذاشتن اصول اولیه ی سانترالیسم دموکراتیک، به مسلخ بوروکراسی کشید. هر چند برخی سیاست های مقطعی و ناگزیر لنین - از جمله طرح "نپ" - تا حدودی به صنعتی سازی و تقویت بنیه ی کارگری شوراها یاری رسانده بود، اما پس از به قدرت رسیدن جریان راست به سردمداریِ استالین صنعتی سازی به یک هدف استراتژیک مبدل شد و مالکیت اجتماعی بر وسایل تولید، سازمان ناظر بر پیش گیری از اضافه تولید و غیره به بهانه ی رقابت با جهان سرمایه داری فراموش گردید...

به یاد داشته باشیم که:
الف. مواضع لنین در زمینه ی سازمان یابی کارگری مانند هر انسان مبارز دیگری به تناسب تغییر و تحولات اجتماعی بسط یافت و تکمیل شد. در نتیجه می توان در پروسه مندی این نظرات تناقضاتی را یافت و از آن ها علیه لنینیسم سود برد. این روش کسانی است که به جای کاربست متدولوژی نقد دیالکتیکی از جز به کل می روند. در بخش بعدی این سلسله مقالات به تحریف "چه باید کرد" خواهیم پرداخت اما فی الجمله باید به این نکته اشاره کنیم که لنین در اثر پیش گفته حداکثرِ آگاهی کارگران – بدون دخالت روشنفکران انقلابیِ مارکسیست- را در حدِ آگاهی های تریدیونیونی می دانست (1902). اما در سال 1905 فی المثل چنین گفت: طبقه ی کارگر ماهیتا سوسیال دموکرات است... پای گاه خود را گسترش دهید. تمام کارگران سوسیال دموکرات را گرد خود صف آرایی کنید... (پیشین ص 332)
ب.کسانی به سهو یا عمد خود را پیرو لوکزامبورگ جا می زنند و در قفای حرکت "خود به خودی" ضرورت حزب کارگری و نقش معین آن را نفی می کنند. این یک تحریف حرفه یی است. به نظر لوکزامبورگ "در روسیه حزب سوسیال دموکرات هنوز باید یک دوره ی تاریخی کامل به واسطه ی کوشش هایش بسازد... باید بتواند پرولترهای روسیه را از وضعیت اتمیزه ی فعلی که امتداد رژیم استبدادی است؛ به سمت سازمان دهی طبقه سوق دهد. این سازمان به پرولتاریا کومک می کند تا نسبت به اهداف تاریخی اش آگاه شود." (رزا لوکزامبورگ؛ مارکسیسم یا لنینیسم، آن آربر، ص:82)
پ. اما.... به تعبیر والتر بنیامین (یادداشت های مقدماتی برای تزهای فلسفه ی تاریخ) خطای مهلک در نگرش تاریخی سوسیال دموکراسی آلمان این بود: طبقه ی کارگر باید برای نسل های آینده در هیات منجی ظاهر می شد. در حالی که؛ بر عکس؛ طبقه ی کارگر باید قاطعانه نیروی رستگاری بخشِ خویش را برای نسل های سپری شده ی پیش از خود نگه دارد.
و... هنوز این بحث ادامه دارد!

محمد قراگوزلو - تهران 10 دی 1391 
Qhq.mm22@gmail.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست