سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

شکافتـن رُمـان
ادبیـات و فیزیک کوانتیک


یان شر اشتاد * - مترجم: محمد ربوبی


• به احتمال قوی، ممکن است ادبیات داستانی به طورغیر مستقیم و یا از بیراهه هایی مرموز دانشمند علوم طبیعی را تحت تاثیر قراردهد و از این طریق بر پژوهش های علمی تاثیر بگذارد. من به عنوان نویسنده، این احتمال را منتفی نمی¬دانم. به آسانی می توان نشان داد که نویسندگانی، چون لویس کارولLewis Caroll و ویلیام گیبسنWilliam Gibson الهام بخش دانشمندانی شده اند که به کارهای علمی پرداخته اند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۴ دی ۱٣۹۱ -  ٣ ژانويه ۲۰۱٣


    به احتمال قوی، ممکن است ادبیات داستانی به طورغیر مستقیم و یا از بیراهه¬هایی مرموز دانشمند علوم طبیعی را تحت تاثیر قراردهد و از این طریق بر پژوهش¬های علمی تاثیر بگذارد. من به عنوان نویسنده، این احتمال را منتفی نمی¬دانم. به آسانی می¬توان نشان داد که نویسندگانی، چون لویس کارولLewis Caroll و ویلیام گیبسنWilliam Gibson الهام¬بخش دانشمندانی شده¬اند که به کارهای علمی پرداخته¬اند. اما آن¬¬چه در زیرخواهد آمد، سخن بر سر عکس آن است. یعنی، تا چه حد نویسندگان ادبیات داستانی از علوم طبیعی متاثر توانند شد. دقیق¬تر گفته شود: تا چه حد این نویسندگان از فیزیک قرن بیستم و باز هم مشخص¬تر از فیریکِ کوانتیک، که نیلس بور Niels Bohr و همکارانش به آن پرداخته اند، متاثر توانند شد.
   ابتدا، اجازه دهید از یک روزنامه نگار موضوعات علمی به نام نور نورتراندرسNor Norretranders   نقل قول کنم. او در مجله¬یVinduet ( شماره ۱۹۸۷ـ ۳ ) در مورد رابطه¬ی علوم طبیعی با ادبیـات نوشته است: « شاعران فرهیخته¬ی راحت طلب، اغلب به علوم طبیعی بی¬اعتنا هستند. زیرا تنبل هستند و حوصله¬ی از سر گذراندن بحران¬های ناشی از درگیری با مصالح علمی را ندارند. برای این شاعران، بحران¬های روان شناختی¬شان کافی است.»
       از این روی، مایلم در این¬جا به نکته¬ مشروط و مهمی اشاره کنم: علت آن راحت¬طلبی و آسان¬گیری نیست، بلکه دشواراست در مورد مطرح کردن موضوع¬ علوم طبیعی ـ ادبیات مطلب منطقی بیان کرد. ( بسیاری از اهل فیریک کوانتیک نیز معتقدند که غیر ممکن است در مورد فیزیک کوانتیک سخن منطقی گفت).
    در ده سال اخیر، تئوری¬های علمی، مانند تئوری هولوگرام، تئوری Chaos، تئوریKomplexität ، تئوری Big Bang و تئوری Superstring ، به منظور همه کس فهم شدن آن¬ها، به ابتذال گراییده و یا بدتر از آن، در هاله ای از راز و رمزها، به نوعی تائوئیسم مسخ شده و یا سایر حکمت¬های شرقی تنزل یافته است. ازاین رو،       آن چه در این نوشتار خواهد آمد شاید به سهولت ادعایی اپورتونیستی به نظرآید و یا حدسیات آدم مبتدی، یا دست بالاـ بنا برسنت نیک فیزیک ـ تمرین¬های فکری کم و بیش ثمر¬بخش تلقی شود.
   اما هرگاه به دقت به موضوع بنگریم، آشکار می¬شود که ادبیات داستانی چیزی از علوم طبیعی می¬رباید .            نو نراندرس درهمان مقاله، نویسندگانی را بی مهابا به سخره گرفته است که « عجیب و غریب¬ترین و گل و گشادترین مفاهیم را از علوم طبیعی دست¬چین می¬کنند و در یک پلک برهم¬زدن، با چرخش قلم آن¬ها را ادبیات تخیلی ـ علمی    می¬نامند.» اما رمان¬های معمولی نیز در قرن ما، به همان شیوه¬ی ادبیـاتی که در کلیه¬ی اعصار معمول و متداول بوده، از علوم طبیعی بهره برده¬اند. فقط انگلستان را درنظر بگیریم که چنین نمونه¬هایی به طور واضح دیده می¬شوند: از آثار ولس H.G.Wells گرفته تا آثار هوکسلی   A.Huxleyو بالارد J.G.Ballard . هم¬چنین واضح است که نویسندگان، عناصری از علوم طبیعی را به عنوان عناصر داستان¬های تخیلی ( Fiktion ) به کار می¬گیرند. مانند    پتر هوگ Peter Hoeg   در رمان « درباره عشق و شرایط آن در شب نوزدهم مارس ۱۹۲۹». دراین رمان،       یک ریاضی¬دان Karl Gödel وارد داستان می¬شود. و در داستان دیگری با عنوان « تجربه¬ی پایداری عشق» به گفت و گویی بین شخصیت اصلی رمان، شارلوته گبل Charotte Gabel و دانشمند فیزیک، نیلس بور Niels Bohr، برخورد می¬کنیم که چنین است: « در مورد این موضوع که هر یک از اجزای ماده یاد آور کل همان نوع انرژی ماده است ـ اگرچه کمتر» ، بور، سرش را تکان می¬دهد و می¬گوید :« اثبات این موضوع دشوار است». شارلوته پاسخ می¬دهد: «این موضوع به اثبات رسیده، حال بایستی آن را سنجید، حال باید زمان گذشته را در آزمایشگاه بازسازی کنیم». عبارات مشابهی نیز در بسیاری رمان¬های عصر کنونی وجود دارند.( نگاه کنید مثلا به رمان آلن لایتمن Alain Lightmann با عنوان « و بازهم پیوسته زمان » و نیز رمانی با عنوان « رویای اینشتاین، Einstein s Dreams » .
   در رمان هانسنE.F.Hansen   با عنوان « سرود در پایان یک سفر» که بخش¬هایی از آن با بصیرت و هوشمندانه در مورد انقلاب¬های علمی در آستانه¬ی قرن اخیر نوشته شده است، بیشتر در باره¬ی سرگذشت تولد عصر نو است تا سرگذشت عصر گذشته . اما شگفتی آور است که این شناخت تاثیر چندانی بر شیوه¬ی نگارش کتاب نگذاشته است . نگرش، در بهترین حالت موضوع گفت و شنود¬ها و یا موضوعاتی در مورد تفکرات نوین است. یعنی در سطح باقی مانده، اما شکل آن، همان شکل کهن رمان است که دست نخورده باقی مانده است.
ازاین رو، نکته جالب در ارتباط با این موضوع این است که ادبیات می¬تواند از دانش نوین الهام اساسی و رادیکالی بگیرد ـ به گونه¬ای که توماسو مارینتی Tommaso Marinetti، تحت تاثیر روند تحولات اساسی و فراگیر علوم در آغاز قرن بیستم ، نیاز به هنر نوینی را در« مانیفست تکنیکی» بیان کرده است. تصور من چیزی است از نوع آن چه که دون دو لیلو Don de Lillo در اثرش Ranter’s Star   نگاشته است. کتابی که نه تنها بخش¬هایی از آن در باره¬ی ریاضیات است ، بلکه شکل و ساختار کتاب نیز کوششی است که کتاب به شکل کتاب¬های ریاضی باشد. و یا از نوع آثار لاورنس دارل Lawrence durrell که مدعی است در « کوارتت الکساندریا » کوشیده است تئوری نسبیتِ اینشتاین را به شکل رمان بنویسد . این رمان سه جلدش در باره¬ی فضا و مکان است و یک جلدش در باره¬ی زمان.
   برای پاسخ دادن به پرسش¬های فوق، لازم است دوباره به تاریخ ادبیات نگاه کرد و کلیه موضوع های مطرح شده را در فضای حتی¬الامکان وسیع¬تری بررسی نمود . به گمانم حق با داروین است که در مورد علوم طبیعی، در اثرش با عنوان « پیدایش انواع»، مدعی شده است:« مهمترین مسئله¬ی شناخت این است که افکارمان را به زمان گسترده¬تری متمرکز کنیم». ساده¬تر بگوییم: از قرن شانزدهم رمان مدرن وجود دارد. پیش ازآن، حماسه، ژانری است که اغلب ما را به یاد رمان می¬اندازد. هم حماسه وهم رمان از نظر شکل، تجلی شناختِ اساسی واقعیت و دو درک متفاوت از واقعیت¬اند. زیرا، هر دو، بر مبنای جهان¬بینی عصر خود که حاصل علوم همان عصر است استوارند . بنا براین، می¬توان گفت شعر حماسی عهد عتیق با اثر دانته « کمدی خدایان » به پایان می¬رسد، که نوعی اودیسه¬ی تخیلی و در عین حال ترکیبی است از جهان بینی بطلمیوسی، فلسفه ارسطویی و شرعیات کلیسای کاتولیک .
   هنگامی که در علوم دگرگونی یا پارادیگم علمی ( باز هم اصطلاحی که بیش از حد درباره¬اش چیزها گفته شده ) پدید می¬آید، آن¬گاه در ادبیات نیز تحولی رخ می¬دهد. زیرا، مبانی طرز تفکر دگرگون می¬شوند. ازاین رو، رمان مدرن در جریان رنسانس و انقلاب کپرنیکی متولد شد. انسان به عنوان فرد و شخصیت در مرکز جهان قرار گرفت.          دون کیشوت سروانتس دیده بر جهان گشود ـ اثری که عده¬ی زیادی آن را سرآغاز اصلی و واقعی رمان تلقی می-کنند. رمان، آن جور که ما امروز آن را می¬شناسیم، تقریبا هم زمان با نیوتون به شکوفایی نایل شد.
   بزرگترین تحول اساسی دیگر درعلوم، یا پارادیگم علمی، به نظرم پیش از آغاز قرن بیستم رخ نداد، بلکه با کارهای ماکس پلانک و البرت اینشتاین و نیز گروه نیلس بور آغاز شد . شاید چنین تصور ¬شود آن سیرادبی که تحت عنوان« مدرن » جریان دارد ظاهرأ پاسخ به این چرخش و دگرسویی درعلوم است . اما من مایلم مدعی شوم که چنین نیست. فرهنگ در رابطه با علم و در قبال آن همواره نوعی کندی و کاهلی ازخود نشان داده است. مدرن، پیش از همه، نقطه¬ی اوج عصر رمان است که با سروانتس آغاز شد: رمان مدرن، علیرغم پراگندگی و آگاهی بر بحرانش   هم¬چنان با جهان بینی عصر رنسانس و دوران روشنگری به سرمی¬برد. مدرن، پیامد ادبی دستاوردهای تکنولوژی، پیدایش شهرهای بزرگ در قرن نوزدهم و آن جهان بینی است که انسان در مرکز جهان قرار می¬گیرد. آری، انسان تقریبأ به مقام خدایی ارتقا می¬یابد، تا با تلاش های سترک خود هرج و مرج را((Chaos سر و سامان دهد.
   هم¬چنین من ادعا می¬کنم و یا فرضیه¬ای ارائه می¬دهم ـ جزاین هم چیز دیگری نتواند بود ـ که ما اینک دست اندر کاریم از رمان فاصله بگیریم و در راهی پیش می رویم که تحت تاثیر و فشار جهان بینی نوین حاصل از انقلاب علمی قرن بیستم، ژانر نوین ادبی پدید آید. ـ گفته¬ی داروین را به خاطرآوریم ـ . در برخی آثار که در دهه¬های اخیر نوشته شده اند این امر مشاهده می¬شودـ اگر چه هنوز چنین نثری تکامل نیافته ولی در شُرفِ تکامل است. نثری که سرگذشت و شعور و آگاهی عصر کاملا نوینی را که درآن به سرمی بریم متجلی می¬سازد.
   من « شکافتن » را به چند دلیل به عنوان واژه¬ی کلیدی انتخاب کرده ام، بیش از همه به خاطر امکان توضیح این نکته که رمان در حال تجزیه یا شکافتن است و دارد اشکال و ژانرهای نوینی به خود می¬گیرد.
   شکافتن، معمولا پدیده¬ای مربوط به قرن بیستم و نوعی نامگذاری عام است. شاید بشود از تجربه¬ی شکافتن مدرن سخن گفت. این امر، در پژوهش¬هایی که بر روی مغز انجام می¬گیرند مشاهده می¬شود: در باره¬ی مغز، که دو نیمه¬ی راست و چپ¬اش نا برا برند، اما باهم پیوستگی و ارتباط درونی دارند ، نظراتی ابراز شده است. و نیز نظریه¬ی شکافتن شخصیت انسان به وسیله فروید که «من»، «او» و« ابَرمن» نامیده شده است. هم چنین در ژنتیک کوشش می¬شود مولکول¬های حاوی وراثت ( DNA ( به صدها هزار ژن شکافته شوند (The Human Genome Project ( و نیز کوشش¬ به منظور تکامل سیستم¬های کامپیوتری و یا تلاش به منظور شکافتن پروسه¬های کار به کوچک¬ترین اجزایش.
   موقعی که من از شکافتن سخن می¬گویم، درعین حال منظورم اتم است. منظورم شناخت نوینی است که ما از درون اتم، از این جهان میکروسکپی و از این جهان نهان به دست آورده ایم. تا کنون، هیج علمی چنین نتایح بزرگی نداشته است. قرن بیستم قرن اتم است و خواهد بود.
   اتم، در ابتدا گوچک¬ترین جزء طبیعیت بود که همه چیز از آن ساخته شده بود. واژه¬ی یونانی atomos به معنای « تجزیه ناپذیر» بود. اما دیدیم که تجزیه ناپذیر می¬تواند تجزیه شود.
   و اینک وضعیت رمان چگونه است؟ رمان نیز شکافته می¬شود. آری، همانطور که گفته شد، در حال شکافته شدن به ژانرهای نوین است. اینک پرسش چنین است: آیا چیز تجزیه پذیری در رمان وجود دارد؟ آیا رمان جزء درونی که تجزیه شود دارد ؟
   نویستدگان، به این پرسش پاسخ¬های گوناگون خواهند داد. برای من کاملا واضح است. این جزء درونی، عنصر داستان، یا عنصر روایت (story) است. به ویژه در رمان پس از جنگ، این گرایش مشاهده می¬شود که رمان دارد به واحد¬های کوچک¬تر، به تک روایت¬ها شکافته می¬شود. در عین حال این پرسش که روایت چیست، بیش از پیش در کانون توجه قرار گرفته است. این امر، نوعی رمان به وجود آورده که اهمیت¬اش خلق حماسه¬های سترک نیست، بلکه اهمیت¬اش یک سری روایت است . بسیاری از جذابیت¬ها نتیحه¬ی مناسبات و روابط بین آن¬هاست.
    مشکل اساسی این است: کدام « اتوریته» باید به اثر جلوه¬ای یک دست و ساختاری یک پارچه و کامل دهد . چگونه تک روایت¬ها بایستی به هم ارتباط داده شوند. در حماسه¬ی هومر، اودیسه، خدایان سخن می¬گویند. اما در رمان، انسان و شعور انسان روایت¬ها را به¬هم می¬پیوندد. اولیس، اثر جویس، از آن جا آغاز می¬شود که بک مایلیگن ، کلام الهی و دعای کلیسا یی را به سخره می¬گیرد.
   و وضعیت نثر جدید چگونه است؟ امروز، انسان در مرکز جهان قرارندارد. برعکس: نقش انسان در کیهان    نا امن شده است. من نمی¬خواهم تا آن جا پیش¬روم که ریشارد داوکین، در اثرش « ساعت ساز نابینا» این تفکر را الغا کرده که وظیفه¬ی انسان در آینده¬ی نزدیک این خواهد بود فقط حامل DNA باشد . با این وجود، بایستی واضح باشد که نقش انسان در کره¬ی زمین به مراتب کمتر از گذشته تعیین کننده شده است. این شناخت، در دهه¬های اخیر    بر شعور و آگاهی انسان در مورد محیط زیست موثر بوده است. شاید امروز ما در برابر آمیزه¬ای از تفکرات دوران باستان و عصر روشنگری ـ نوعی سنتز عظیم هِگــلی ـ قرار گرفته¬ایم که هم انسان و هم ـ اگر نگوییم نیروی برترـ دست کم نیروهای دیکری را نیز در بر می¬گیرد .
   شاید به¬جای اصطلاح شکافتن، می بایست اصطلاح آمیزش یا ادغام ( Fusion ) را به کاربرد، تا امکانات نثر نوین را نشان داد. آمیزش حماسه و رمان، به این معنی است که دو هسته¬ی سبک اتم درهم می¬آمیزند و هسته¬ی سنگین تری تشکیل می¬دهند که همزمان، مقدار معتنابهی انرژی رها می¬شود.
   من فیریک کونتیک را انتخاب کردم، زیرا معتقدم در آینده نیز نتایج سترک¬تری از تئوری نسبیت خواهد داشت. موقعی که فیزیک کوانتیک به جهان معرفی شد، حتی در محافل علمی نیز بیش از تئوری نسبیت سردرگمی پدید آورد. تئوری نسبیت، علیرغم دیدگاه¬ها و ارزیابی دیگری از زمان و مکان، بازهم نسبتا قابل تجسم بود. اما از فیزیک کوانتیک معدود افرادی چیزی فهمیدند و می¬فهمند. شاید به این دلیل است که با کوچک¬ترین اجزاء، با جهان اتم          سر و کار دارد و نیز به این دلیل که زبان گمراه کننده¬ای به¬ کار می¬گیرد و آن چه می¬توان از آن فهمید با منطق سنتی جور در نمی¬آید. با این که نتایح عملی فیریک کوانتیک در عرصه¬ی تکنولوژی و مادی آشکاراست، از بمب اتمی تا اشعه لیزر، بازهم فیریک کوانتیک برای بسیاری نا شناخته است و نیز عواقب فلسفی آن. به عبارت دیگر، فیزیک کوانتیک افکارما را ـ هنوز ـ دگرگون نکرده است.
   من فقط به طور سطحی به عرصه¬ای پرداخته ام که مدت¬هاست مکاتب متعددی در این عرصه به وجود آمده اند و هر یک در باره¬ی توضیح درست آنها فرضیه¬ها و تئوری¬های گذرا و بسیار گنگ ارائه داده و می¬دهند. اخطارهای جدی نیز شنیده می¬شود، زیرا جهان اتم سرآغاز فیریک کوانتیک است. هفت تشابه یا بهتر گفته شود هفت تداعی که من بین درون دنیای اتم با داستان قایل شده ام، پیش¬نهادها یا تآملاتی است که بتوان برمبنای آن، افق جدیدی بر ادبیات امروز و آینده گشود. بنا براین، هدف، همان کاری است که نیلس بور کرده است: شیوه¬ی تفکر و راه و رسمی را که به آن خو گرفته ایم و عموم هم آن را می پذیرد کنار بگذاریم. این است فاکتور اساسی و قاطع در پیدایش هر ایده¬ی نو، هم در فیزیک و هم در ادبیات.

تشابه یک : ابهام

    از ماکس پلانگ شروع کنیم که کارهایش مقدمات کار نیلس بور بود ( ۱۹۰۰ ) . او در ارتباط با طیف اشعه¬ی اجسام سیاه، اصطلاح کـوانتـوم را وارد علم فیزیک کرد. آنچه به کار ما ارتباط دارد و جالب است این است که پلانک، بنا بر گفته¬ی خودش، چیز ثابتی، حرفی از حروف الفبا را که حال آنرا h می نامیم برگزید. حرفی که اگر نگوییم سرآغاز ابداع الفبای جدیدی بود، اما می¬شود گفت سرآغاز عصر کوانتیک است. او این کار را به عنوان یک « حدس درست خوش افبال »، یعنی نوعی ابداع برای حل معمایی که در برابرش قرار داشت در پیش گرفت. او روندی که فرضیه اش را بر آن بنا نهاده بود « اقدامی از سر درماندگی » نامید. به دیگر سخن، پلانک، فرض را براین نهاد که کوانتوم¬هایی وجود دارند تا از این طریق بتواند چیزی را که مبهم بود توضیح دهد. ما می¬توانیم بگوییم حرفی که پلانک برای کمترین نتیحه¬ای که ممکن است گرفت برگزید، یعنی «h»، حرفی بود برای چیزی « مبهم ». از این رو، من اصطلاح ابهام را به عنوان نخستین واژه¬ی کلیدی حدس و گمان زیبا شناختی کوانتوم « ادبی »               به کار برده ام . «h»ی پلانک، که برای چیزی مبهم مورد استفاده قرار می¬گیرد ، کمکی¬است به ما به منظور ضرورت جست وجوی محتاطانه¬ی ما . همانطور که اینشتاین در باره¬ی بور نوشته است : « او نظراتش را مثل کسی بیان می کند که دایما در حال پیشروی و جست و جوی محتاطانه است، نه هم¬چون کسی که گمان می¬کند به حقیقتی محرز و مسلم نایل شده است ». کار نوشتن داستان ( روایت ) نیز در اساس حرکت به سوی چیزی مبهم است و جستجویی است محتاطانه. سخن بر سر امر رادیکالی است. پیش¬نهادی است که سودمند تواند بود . انسان می¬خواهد جهانی را توضیح دهد.
    در این جا می توانم به نویسنده¬ی آمریکایی، توماس پینچن، Thomas Pynchon اشاره کنم. نویسنده¬ای پیشرو در عرصه¬ی ادبیات. چنین به نظر می¬رسد که او، در رمان اش با عنوان V. همان کاری را می¬کند که پلانک در فیزیک کرده است. او حرفی را انتخاب می¬کند تا چیزی را که نمی فهمد توضیح دهد. او مفروضی را برای آن چه که وجود ندارد انتخاب می¬کند تا برمبنای آن، و به عنوان ستون اصلی، بتواند کتابش را بنویسد. این مفروض، در رمانش حرف « V » است که سرانجام در تعقیب فردی ( محتملا ) یک زن که او نیز « V » نامیده می شود به ثمر می¬رسد. پینچون، ظاهرا به طور تصادفی، کلمات و نام¬هایی را به کار گرفته که همه با V شروع می¬شوند و با این حرف، یک تصویر تخیلی پدید آورده که مانند رشته ای سرخ در سرتاسر کتاب ادامه می یابد و محور آن را تشکیل می¬دهد. آری، حتی یک سنایوری موفق که بر یک ظن قوی و تصادف استوار است و به تدریج عناصری وارد آن می¬شوند. « در پس V و در خود V، بس چیزهایی نهفته اند که ما نمی توانیم حدس بزنیم» . و در جای دیگر، شخصیت اصلی رمان چنین کشف می کند: جستجوی V بالاخره چیزی جز یک ماجرای علمی و یک ریسک فکری نبوده است. ما با دنبال کردن V، به Valletta در جزیره¬ی مالتا می¬رسیم که سرزمین ناشناخته¬ای ¬است به نام   Vheissu، سپس به کلوپ جاز V.Note می¬رسیم و در درون واقعه قرار می¬گیریم ، همراه با دو آهنگ ساز: Edgar Varese و Via Tosingh و سرانجام به Venus و ملکه Victoria .
      «h»ی پلانک، نشانه¬ی « کوچک¬ترین تاثیر» است. همین امر سبب می¬شود به تشابه¬ی ادبی دیگری بپردازم . آثار برخی نویسندگان معاصر، به نحوی چشم¬گیر، بر جزئی¬ترین اجزای زندگی متمرکز شده اند. اینان، به جزئیـات   می پردازند تا آن چه را که « نا مفهوم» است محدود و مشخص کنند. این نویسندگان، به اصطلاح به درون می-نگرند و در جستجوی کوچکترین اجزاء هستند . گویی در جست و جوی اجزای بس کوچک¬تر نوین هستند و یا می-خواهند تصادمی بین اجزا به وجود آورند ـ همانطور که اهل فیزیک نیز در پی تصادم اجزاء با یگدیگرند . جالب تواند بود اگر در این مورد از ادبیات نوین « اتمی » سخن بگوییم.
    به گمانم، نیکلسون بکر Nicholson Baker، نمونه¬ی نویسندگانی است که به « اتم¬های» زندگی علاقمندند . رمان او « پله¬ی برقی، یا منشاء چیزها » به نحوی بنیادین و دوران ساز، حاوی جزئیات زندگی روزمره است . همه چیز در یک سطح قرارگرفته اند و مشغله و در گیری¬های زندگی روزمره می¬تواند در این سئوال بازتاب یابد که چرا یکی از دو بند کفش در طول زمان زود تر مستعمل و پاره می¬شود . شخصیت اصلی رمان، در چند صفحه، به توصیف این موضوع می پردازد که: « شگفتی آوراست چه طور آدم می¬تواند جدار قوطی مقوایی شیر را با فشار دست پهن کند.» ( هنری که معدود افرادی از عهده¬اش بر می¬آیند) و یا این¬که، لوله¬های مکیدن نوشابه که درگذشته از کاغذ ساخته شده بودند بهتر و کاراتر از انواع پلاستیکی است. دراین میان، خواننده پیوسته احساس می¬کند شخصیت اصلی که شاید یکی از بستکان آدم مخترعی است، درمانده شده و در جست وجوی راهی است که بتواند این معما را بگشاید ـ معمایی که مبهم و « نا مفهوم» به نظر می¬رسد. از رمان¬های پیش پا افتاده تا دید وسیع فاصله¬ی زیادی نیست.

تشابه¬ دو : جهـش
   جالب¬ترین نکته در مدل اتـم نیلس بور، در سال ۱۹۱۳، که او بر مبنای کشف اکترون¬ها که تومسون Thomson دریافته بود، این بود که چرا فهم اتم و مسئله¬ی ناپایداری الکترون¬ها از طریق فیزیک کلاسیک بی سرانجام است. او انجام دادن آزمایش¬ها برمبنای اصول مکانیک را کنار نهاد و به ایده¬ی پلانک در عرصه¬ی استروکتور اتـم روی آورد. او با این روش، به این نتیجه رسید که الکترون¬ها، در ارتباط¬شان با هسته¬ی اتـم ، فقط با جهش¬های معینی می-توانند حرکت کنند. الکترون¬ها، از یک حالت انرژی به حالت دیگری جهش می¬کنند و همزمان با ایئ جهش، مقدار کمی انرژی تولید می¬کنند. این ایده¬ی نیلس بور یک انقلاب بود. چون تا آن موقع مسلم شده بود و« به رسمیت شناخته شده بود» که طبیعت جهش نمی¬کند: Natura non facit saltum . تا آن موقع چنین تصور می¬شد درطبیعت کلیه¬ی دگرگونی¬ها و تحولات به طور پیوسته و مستمر و متداوم به وقوع می¬پیوندند. نیلس بور، این تصور استمرار و پیوستگی را برهم ریخت . طبیعت واقعا جهش کرد.
   با این¬که مدل اتم نیلس بور به گذشته تعلق دارد ( به زودی معلوم شد این مدل کامل نیست و فرضیه¬ای است که   باید از آن صرف¬نظر کرد) ولی « جهش » به عنوان بیان استعاره¬ای می¬تواند مورد استفاده قرارگیرد. و نیز، جهش به مثابه¬ی واژ¬ه¬ی کلیدی یا سرنخی برای نثر نو. « جهش کوانتیک » بسیار کوتاه است، چون در کوچک¬ترین عرصه¬ای که ما تا کنون می¬شناسیم به وقوع می¬پیوندد، اما در شعور بسیاری، جهشی است رادیکال، و « بزرگ ».
   در عرصه¬¬ی ادبیات، تفکر جهش¬، بیش ازهمه به معنای گسست از روایت افقی و پیوسته¬ی وقایع است که از مشخصات واضح رمان سنتی است. در رمان سنتی ، تقویم زمانی وقایع از « الف » تا « ی » رعایت می¬شود.
   این امر در توصیف داستان به شیوه¬های متنوع دیده می شود. واضح ترین آن را می توان در جهش های ناگهانی در بین فصل ها، یا در بین توصیف وقایع ـ که در گذشته تابع پیوستگی و تداوم بودند ـ مشاهده کرد. این جهش¬ها ، خواننده را به اصطلاح از یک وضعیت انرژی به وضعیت دیگری منتقل می¬کند. شاید بتوان از نوعی هدایت یا انتقال، به وسیله یا به واسطه¬ی چیز دیگری جز تقویم زمانی، سخن گفت. یعنی، مولف جرات می¬کند بیش از پیش به نیروی تداعی خواننده اعتماد کند.
   یکی از مولفین که این تکنیک را به شیوه¬ی موثری به کاربرده Michael Ondaatje است به خصوص در         « بیمارانگلیسی» . هم¬چنین نویسنده¬ی سوئدی Seven Lindqvist نیز نمونه¬ی نویسندگانی است که منظور من است. او در دو کتاب جدیدش: Bänkpress و« از دل تاریکی» به شکل توصیف ویژه¬ی خودش نایل شده است. کتاب¬های او شامل فصل¬های کوتاهی است که نصف صفحه تا دو صفحه بیشتر نیستند . در آثارش نه تنها محتوا به طور ناگهانی در جهش است، بلکه ازنظر ژانر، سفرنامه، بیوگرافی، مقالات ادبی و تاریخی¬اند ). شاید دریافت چرا Enquist نویسنده¬ی کهنه کار سوئدی که در آثارش پیوسته به اسناد و مدارک می¬پردازد، به مرور زمان به این شکل رمان روی آورده است.)

تشابه ۳ : تصـادف

   نیلس بور، از طریق مدل اتم سال ۱۹۱۳ به تدریج دریافت که غیرممکن است پیش بینی کرد، چه موقع اکترون¬ها جهش می¬کنند. به طورکلی، مسایلی در مورد عدم امکان پیش¬بینی یا عدم اطمینان و ایقان مطرح شد. به این سئوال که الکترون در کجا قراردارد هرگز پاسخی نتوان داد . به مرور زمان در مکانیک، خصوصا با دیدگاه¬های ماکس بورن Max Born و اروین اشرودینگر، Erwin Schrödinger روشن شد که برای یافتن فنومن¬ها در نقاط مفروض، می¬توان فقط از احتمـــالات سخن گفت. واقعیت توصیف نمی شود، بلکه آن چه توصیف می¬شود ظاهر یا شکل محتمل واقعیت است .( سخن گفتن از احتمالات، جانشین اصل علیت شد). در این راستا، نقش عدم امکان پیش-بینی و پیش¬گویی و وجود تصادف در فیزیک کوانتیک مورد بحث قرارگرفت. مسئله¬ای که بسیاری از دانشمندان، از جمله اینشتاین را نیز سخت به فکر واداشته بود و او این موضوع را چنین بیان کرده است: « پروردگار تاس¬بازی نمی¬کند».
   تصــادف، اصطلاحی است که بازتاب و تاثیرش را بر ادبیات داستانی سال¬های اخیر می¬توان دید. این نویسندگان به تصادف علاقه¬مند اند . البته تصادفی که به کلی معنای دیگری با آن تصادفی دارد که در قرن نوزدهم داشت. یعنی آن نوع تصاد¬ف¬هایی که اغلب نوعی لنگر نجات نویسنده¬ها بود و به منظور جمع و جور کردن پیرنگ رمان به کار      می¬گرفتند. در آثار پول آستر Paul Aster تصادف واژه¬ای است که آن را به کار می¬بریم، چون نمی فهمیم چگونه امورـ مانند واقعیت¬ها ـ باهم ارتباط می¬یابند . در دومین بخش نخستین رمان¬اش با عنوان « کتاب خاطرات» وقایعی    رخ می¬دهند که به نحو شگفت انگیزی باهم تقاطع می¬یابند ـ همان طور که او در مصاحبه¬ای چنین گفته است: Reality is a great deal more mysterious that we ever dive it credit for . دقایق تصادفی جزء ثابت رمان¬های اوست. او به خصوص در رمان « ماه بر فراز مانهتن» و در رمان « موسیقی تصادفی » تصادفات را به عنوان جزیی از واقعیت تلفی می¬کند.
   در نخستین رمانی که نام برده شد، ماه، در شگفت انگیزترین رابطه ظاهر می¬شود، که اشاره ای است بر امکان مشاهده¬ی ارتباط تازه¬ ای . وقایع، به طور تصادفی در ارتباط با هم رخ می¬دهند. او که بنا بر گفته¬ی خودش می¬خواهد داستان شگفتی آوری، مانند جهانی که در آن به سرمی¬بریم، بنویسد، به طورغیرمستقیم در تقابل با آن شیوه¬ی خوانشی نوشته است که به طور متعارف ناظر بر به اصطلاح تخیل واقعی است؛ تخیلی که هر آن چه در جهان قابل پیش گویی است بایستی نا گزیر علت و معلولی داشته باشد . کتاب¬های آستر از امور غیر قایل پیش بینی نوشته شده اند. حتی می¬شود گفت امور غیر محتمل مشخصات کتاب¬های اوست. در « شهر شیشه ای » که یخشی از کتاب         « تریلوژی نیویورک » است، ماجرای داستان با گفت و گوی شخصی که به طور تصادفی شماره¬ی تلفن شخص دیگری را عوضی گرفته است به پیش می رود .

تشابه ۴ ، تکمیل ( مکمل یکدیگر بودن)   ) Complementary )

   حال به مهم¬ترین اصطلاح « فلسفی » فیزیک کوانتیک می پردازیم. در دهه¬ی اول و دوم این قرن، مسئله¬ این بود که آیا نور در آن واحد هم شکل ذره و هم شکل موج به خود می¬گیرد؟ هایزنبرگ کوشید به این واقعیت دست یابد که ما هرگز نمی توانیم در یک آزمایش به طور همزمان به دو حالت نور متمرکز شویم. اما، نیلس بور می خواست وجود تقارن و همزمانی طرح کلی ذره ای بودن و موج بودن نور را بپذیرد. او نظریه¬ی « تکمیل » را در سال ۱۹۲۷ در کنگره¬ی کوکو( ایتالیا) توصیح داد، بی آن که عده¬ای منظورش را بفهمند. اوگفت : نور و آن¬چه به آن مربوط می-شود مثل هر ماده می تواند هم شکل ذره و هم شکل موج به خود گیرد. هیج یک از این دو تعریف به تنهایی کافی نیست . ما به هر دو نیازمندیم. هر دو مکمل یکدیکرند . اهل فیزیک کلاسیک خواهند گفت: اگر دو تعریف یکدیگر را نفی کنند در این صورت یکی از این دو درست نیست . نیلس بور گفت:« هر دو برای فهم کامل ضرورت دارند » . نظریه¬ی بور در مورد مکمل این است که چیزها را به دو شیوه¬ی کاملا متفاوت با یکدیگر همزمان مشاهده می شوند . رابطه¬ی نیلس بور با حقیقت آن طور که یکی از همکارانش گفته با تصویر زیر همخوانی دارد:« هرگاه می خواستیم مطلبی را روی کاغد بنویسیم ، او چنان نگران تکمیل مطلب می شد که حس می کرد بخش اول جمله باید با بخش دوم جمله که در تقابل با بخش اول است تصحیح و تکمیل شود...»
   چند شاهکار ادبی غیرقابل تردید که پس از جنگ نوشته شده اند نوعی نشانه¬ی خاص از¬ تکمیل دارند: تعبیرات متفاوتی از « حقیقت » ـ که هم این و هم آن است ـ در کنارهم قرارگرفته اند. « یاد داشت های طلایی » اثر دوریس لسینگ Doris Lessing   ، رمانی است در چهار بخش به موازات یگدیگر. چهار کتاب با رنگ¬های متفاوت که به یک موضوع پرداخته است. رمان گارسیا مارکز، با عنوان « پاییز پدرسالار» که به نظرم بهترین رمان اوست، نیز از این مقوله است. در این رمان، خواننده با دیدگاه¬های متفاوتی رو به رو می¬شود که همه¬ی این طرز دیدگاه ها به مرگ منجر می¬شوند ، یعنی مرگ پدرسالار. حتی چند دیدگاه با جمله¬ی مشابهی بیان می¬شوند. چون هدف مارکز سنتز همه¬ی دیکتاتورهای آمربکای لاتین است.   پس شگفتی آور نیست که این شخصیت منش و رفتار متضادی دارد.
   در این¬جا مایلم از رمانی که چندان مشهور نیست، اما در تاریخ ادبیات غرب رهگشا ست نام بیرم: رمان « عنوان کلام ـ عشق» اثر نویسنده¬ی اسراییلی، داوید گروسمانDavid Grossmann . موضوع این رمان، قتل عام یهودیان در جنگ دوم جهانی است که برای فهم شخصیت¬های اصلی و آن¬چه در اردوگاه های مرگ نازی¬ها رخ داده، به چهار بخش کاملا متفاوت تقسیم شده است .( بخش آخر رمان به شکل واژه¬نامه است ) . پس در نگارش کتاب، مجاز یا ممکن است، داستان اصلی را چنان به کار برد که هر بخش منفک از دیگر بخش¬ها، متناسب با شخصیت اصلی رمان باشد، اما برای درک فنومنی که نویسنده توصیف می¬کند همه¬ی آ نها ضروری است .

تشابه ۵ ، اصل علیت ( رابطه¬ی علت ـ معلولی)

   نیلس بور، علیت را با این ادعا که در طبیعت جهش¬هایی پیش می¬آیند مورد بحث قرارداد. اما تداوم به علیت وابسته است . اموری که به طور متداوم رخ می¬دهند به معنای این نیز هست که این امور در مکان رخ می¬دهند، به معنای این نیز هست که به مکان وقوع شان بستگی دارند، به معنای این نیز هست که در جهان ارتباط دورا دور در لحظه¬ی وقوع شان وجود ندارد. نظریه بور در مورد تئوری کوانت به معنای امکان بی مکانی بود و پس از چند مرحله آزمون های فکری به وسیله دانشمندانی مانند دیوید بوم David Bohm و جان بل John Bell سرانجام آلن اسپکت Alain Aspect در سال ۱۹۸۲ آزمایشی انجام داد که نشان داد در این جا واقعا یک هماهنگی فارغ از مکان بین فوتون¬ها وجود دارد، نوعی تاثیر از فاصله¬ی دور بین آنها. اموری هم زمان به وقوع می¬پیوندند ، بدون تماس فیزیکی، بی آن که که به شود علت آن را توضیح داد.
دیوید بوم در ده¬های پنجاه تئوری جدید    Quantenpotential   را بررسی کرد: عرصه ای که بعد مکانی نداشت و بنا بر این شامل این تئوری می شد که مناطق دور دست کیهان می توانند در آن واحد بر یکدیگر تاثیر گذارند. مشابه همین فکر در سال ۱۹۲۰ تبیین و نخستین گام های تئوری کوانتن فلد Quantenfeltheorie   برداشته شد.
   با این که ما اکنون در فیزیک هنوز هم در سطوح پایین اتم به سر می¬بریم ، باز بی مورد نیست بگوییم تاثیرات تمام این دستاوردها بر درک ما از علیت بی ثمر نخواهد ماند. اکنون مسلم نیست علت معینی به معلول معینی می انجامد
   شگفتی آور است که در ادبیات داستانی گسست اساسی ازاصل علیت نمی یابیم. Finnegans Wake   اثر جویس محتملا یک اثر بغرنج استثنایی در این مورد است. بی سبب نیست که در فیریک کوانتیک واژه Quark از همان نام تخیلی اثر او اقتباس شده است.
   یکی از نادر نویسندگانی که کوشیده است اصل علیت دیگری را بنویسد، نویسنده آرژانتیتی Julio Cortazar است. او نویسنده ای است که در موارد دیگری نیز می توانستم از او نام ببرم. او در کلیه آثارش به نقایص جهان ما، یعنی جهانی که پیش خود سرهم بندی کرده ایم، اشاره می کند. از کتابهای او اغلب رمان Rayuela مطرح می شود که برخی از فصل¬های آن ترتیب علت معلومی ندارند. اما من به یکی از نوول های بلند او به عنوان El perseguidor   ( تعقیب کننده ) اشاره می کنم.
   این نوول در باره یک هنرمند موسیقی ساکسفون است به نام Johnny Carter و رابطه اش با زمان. و نیز این امکان که می توان به آنچه « آن سوی در است » دست یافت. از جمله ، آنجا که او صحنه ضبط یک صفحه موسیقی را توصیف می کند و او خشمگین داد می زند: « این قطعه را امروز صبح نواختم، مسخره است . این قطعه را امروز صبح نواختم » . اصولا موسیقی جاز عرصه مناسبی است برای کسی که می خواهد در مورد درک زمان بنویسد و علت ـ معلول را که انسان به آن عادت کرده است به کنار نهد. هم چنان که Johnny به بیوگراف خوش Bruno گفته است : « موسیقی سبب می شود فارغ از زمان به سر برم. و فورا مطلب را طور دیگری بیان می کند: به گمانم موسیقی مرا در زمان غرق کرده است » و بعد چنین می کوید: اما نه، من موقع نواختن موسیقی حواسم جمع است . من فقط مکان را عوض می کنم. مثل داخل آسانسور است . تو توی آسانسور با مردم صحبت می کنی و اصلا متوجه چیز ی نمی شوی . در این میان به تدریج از طبقه اول، از طبقه دهم و از طبقه بیست و یکم می گذری و شهر در آن پایین پشت سر تو باقی و تو تازه جمله ای را که موقع ورودت به آسانسور شروع کرده بودی به پایان می رسانی ناگهان متوجه می شوی بین اولین و آخرین کلام تو بیست و یک طبقه فاصله بوده. موقعی من مشغول نواختن موسیقی شدم، متوجه شدم که وارد یک آسانسور شده ام ولی این آسانسور، آسانسور زمان بود...»
   هم چنین او در حین سفر با مترو نیز ( نوعی آسانسور افقی ) تصور می کند آنچه که فکرکرده یک ربع ساعت به طول انجامیده در حالی که در واقع بیش از یک دقیقه نبوده است. « چه طور می شود در یک دقیقه به اندازه یک ربع ساعت فکرکرد؟ » مبنای این تامل که شخصیت اصلی اختلاف زمان بین چند ایستگاه مترو را درک می کند مرا به یاد آزمون های فکری که اینشتاین انجام داده می اندازد. در آزمون های فکری او قطار راه آهن نقش عمده داشتند.
   در داستان این نویسنده Johnny    پیوسته از توصیحاتی که Bruno می دهد طفره می رود. آری خود Bruno نیز می پذیرد که در نوشتن بیوگرافی ممکن است استباهاتی کرده باشد. او کاملا واقف است که در پروژه Johnny   «حقره هایی » یعنی ابهاماتی ئجود دارد که دیگران به آن پی نخواهند برد و شاید به مراتب رادیکال تر از این است که بشود آن ها را فهمد. شاید Johnny در نظر دارد « جهشی غیرقابل پیش بینی کند» ، جهشی که هر گز کسی آ٫ را نخواهد فهمید. با این وجود موضوع بسیار ساده و در عین حال اساسی است و یا به گفته   Johnny « در واقع دشواری درجای دیگر است . در آنجاست که همه آدم ها تصور می کنند هر لجظه می توانند انجامش دهند، مثلا نگریستن دقیق به یک سگ یا به یک گربه ....»

تشابه ۶ : واقعیت ذهنی

   بور، در سال ۱۹۳۰ در پاسخ به اینشتاین اصطلاح « فنومن فیزیکی » را تعریف کرد. او در این تعریف، شیوه¬¬¬ی بررسی موضوع مورد آزمایش را جزیی از خود موضوع مورد آزمایش در نظر گرفت. بنا براین، بحث در مورد مشاهده و عینیت است. ما بدون چگونگی سنجش الکترون نمی¬توانیم در باره¬ی الکترون سخن بگوییم. اشرودینگر و هایزنبرگ همین فکر را دنبال کردند. شرایط آزمایش جزیی از خود موضوع آزمایش است . از اینرو شناخت ما از واقعیت محدود و ذهنی است. غیرممکن است در باره واقعیتی سخن گفت که مستقل از درک انسان وجود دارد. ما    نمی¬توانیم به شناخت واقعیتی که مستقل از ماست نایل شویم. ما هم بازیگریم و هم تماشاگر. ( تماشاگر بر آنچه تماشا می کند تاثیر می¬گذارد.)
   این امر پدیده¬ای است که ما در ادبیات می¬شناسیم: مواردی که در روند داستان آشکار می¬شود. راوی که خود جزیی از ماجرا است از موضع کاملا ذهنی داستان را تعریف کرده است. به دیگر سخن، این همان چیزی است که « راوی غیر قابل اعتماد» نامیده می¬شود. مثل رمان ایریس موردوخ ، با عنوان « شاهزاده¬ی سیاه » رمانی که به ما می آموزد داستان چیزی نتواند بود جز یک تماس سطحی با جهانی که هر گز نتوان ٔآن را کاملا درک کرد.
   من براین باورم که در آینده شاهد تلاش های بس اساسی¬تری در مورد شخص راوی ـ که بیش از پیش مایوس شده خودش جزیی از داستان باش٫ـ خواهیم بود. شاید بتوان به جای راوی که دانای کل ، در رمان سنتی است و راوی پنهانی در رمان نو ، نوعی راوی « دوگانه» پیش خود تصور کرد. من به شیوه تکامل یافته تری از آنچه که کنراد در رمان « لرد جیم » نوشته است فکر می¬کنم. او نه تنها به زبان مولو سخن می¬گوید بلکه به زبان راوی نیز که مورلو در داستانش گزارش می¬دهد نیز سخن می¬گوید.
   یکی از تاثیرات دیگر که شاید مهمترین تاثیر ذهنیت به عنوان شرط مقدمانی در ادبیات است گرایشی است که یک داستان در یک کتاب چندین بار تعریف شود. در این جا شکلی ازPermutation   به کار گرفته می شود. انگار هیچ یک از داستان های نقل شده در کتاب تمی¬تواند مفهوم و معنا را به درستی برساند. « شهرهای نامریی » اثر ایتالیو کالوینو یکی از توان فرساترین تلاش ها در این مورد است. کتاب شامل پنجاه و پنج داستان است و همه داستان ها در شهرهایی که با حرف بزرگ S توصیف می¬شوند و یا به مفهوم استعاره¬ای ، داستان زندکی است ، داستان جهان است .

تشابه ۷ : انطباق

   بور در سال ۱۹۱۳ در رابطه با مدل اتمی اش گفت، نه می توان به این سئوال که چگونه الکترن انرژی باز پس می دهد پاسخ داد و نه می¬توان به این سئوال که چگونه می¬توان جهش را مجسم کرد پاسخ داد. جهش غیرقابل تجسم بود. به طور کلی بسیار دشوار بود مشخصاتی را که فیزیک کوانتیک در اتم یافته بود نمایش داده شود. به عبارت دیگر، سخن بر سر امکان انطباق است. یعنی انطباق ایده ها و نتایج بدست آمده. برای نیلس بور پیروی از روش هایزنبرگ به تدریج دشوار می¬شد: یعنی صرفنظر کردن کامل از روش کلاسیک کلیشه سازی یا قالب برداری مکانیک به منظور تجسم و نمایش اتم ‌ـ خواه به منظور درک شهودی فرضیه و خواه به منظور تفهیم زبانی آن.
   از اینرو نیلس بور در سال ۱۹۲۳« اصل انطباق » را پیشنهاد کرد که به طور خلاصه چنین است : فیریک کلاسیک علیرغم تمام محدودیت¬هایش برای فهم فیزیک کوانتیک ضروری است. او بین تئوری فیریک کلاسیک و تئوری فیزیک کوانتیک رابطه ای برقرار کرد و از پیشنهادهای دایر براین که برای فیریک کوانتیک زبان جدید و یا اصطلاحات جدید ی اباداع کرد و از ربان رایج فراتر رفت دوری جست: مثلا پیشنهاد رفع تناقض بین « موج »         (wave) و ذره ( particle ) با به کار بردن اصطلاح wavicles . نیلس بور براین باور بود که سرهم بندی کردن اشکال زبانی پذیرفتنی نیست. زبان فیزیک نیز باید در نهایت امر زبان معمول شود و خواهد شد.
   نشریه های بور در مورد انطباق به مفهوم مجازی آن برای آینده ادبیات نیز معتبر تواند بود. یعنی نویسندگان       می توانند بازهم به اصطلاح « مدل¬های قدیمی زبان » ، مثلا ساختارنحوی سنتی را به کار گیرند و در عین حال نثری متناسب با تشابهاتی که مطرح کردم بنویسند. این امر یه معنای انطباق رمان ـ از جمله رمان مدرن ـ با نثر جدید است . بدین تریتب نثر نوین، دست کم در ظاهر، آن خشونت و حشتناک مدرنیستی را نخواهد داشت .
   دراینجا استثنایی ثایل می شوم و نمونه ای از شعر می آورم . شعری که از رمان¬های تجربی چندان به دور نیست. هانسون، تریلوژی بسیار جالب توجهی نوشته است: Olunn ( توعی ماهی ) Lunnebok ( نوعی طوطی ) و             Idegransoarna( نام یک جزیره . و اگر چهارمین اثرش به نام   AB Nerandertal را نیز بر آنها بیافزاییم یک کوارتت است که می شود گفت چهار عتصر ( آب، هوا ، زمین و آتش ) مبنا و منشاء تاملات اوست. دراین چهار اثر امکان نوعی پیوستگی و انطباق که متصور نبود بیان شده است ، یعتی رویداد نگاری به روش دیگر و با ایده دیگری در مورد سیر تکامل جهان ؛ بی آنکه علیرغم تنوع اشکال بیان ( فاکت ها ، تخیل، شعر و نثر ) زبان نامفهومی   به¬کار برده باشد. او در واقع در بیانش اصل انطباق را به عنوان راهنما بکار برده و به شیوه ای « ساده » موضوع بغرنج و دشوار غیر قابل تصوری را بیان کرده است.
مورد دیگری که نشان می¬دهد چه¬گونه می¬شود این کار را کرد، در« آیه¬های شیطانی » اثر سلمان رشدی می¬یابیم. این اثر، به ظاهر یک رمان کهنه است . اما چند تشابه ازآن چه که برشمردم در آن به کار گرفته شده است: جست و جوی موضوعی مبهم، جهش و بیش از همه تکمیل . دراین اثر قهرمان اصلی رمان شخصیتی دو گانه است : صلاح الدین \ جبرئیل . نیمی شیطان و نیمی فرشته، هر یک سایه¬ی دیگری است . شاید عجیب نیست که نویسنده¬ی چنین اثری به ارتداد متهم شود.« آیه¬های شیطانی » رمانی است که با ارتقاء تناسخ، کلیه¬ی حقایق کهن مورد شک و تردید قرار می¬گیرد. این اثر چیزی جز سرآغاز جهان بینی نو در بطن جهان بینی کهنه شده نیست.
   امیدوارم تکرار قید و شرط هایم ضرور نباشد. این نظرات را باید به حساب من گذاشت، نه به حساب نیلس بور. با وجود این، من معتقدم که جلوگیری از تنگ و محدود شدن مجدد افق¬ها اهمیت دارد . فی المثل، عوضی گرفتن کارهای او با افکار فلسفی مشرق زمین، که در سال¬های اخیر رخ داده است. این بدان معنی است که   نباید به کارهای نیلس بورـ که البته مانند همه¬ی تئوری¬ها کامل نیستند ـ کم بها داد. کردار ما چنان است که گویی فرضیه¬های نوین همان مفروضات آشنا و کهنه اند . اما چنین نیست . نیلس بور و همکارانش دریچه ای گشودند که باید گشوده بماند . البته ما نمی¬دانیم که این دریچه به کجا گشوده خواهد شد، نه در فیزیک و نه در جهان بینی و نه در نثر نو .


برگرفته از : Schreibheft,56-2001; BRD   ترجمه¬ی محمد ربوبی
   

 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست