اسطوره و واقعیت علم و فلسفه یونانی
فرهاد قابوسی
•
گزافه بودن تاثیر سیاست یونانی بر فلسفه از آنجائی نیز آشکار است که متوجه "نفرت" افلاطون از سیاست آتن نشده است که مشوّق عملی افلاطون در ریاضی کردن سیاست محسوب می شود. چون بعد از اعدام سقراط به فرمان حکومت آتن، افلاطون بعنوان شاگرد و جانشین وی مجبور به ترک آتن (احتمالأ) از ترس جان شد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۷ دی ۱٣۹۱ -
۶ ژانويه ۲۰۱٣
اسطوره و واقعیت علم و فلسفه یونانی
فرهاد قابوسی
خلاصه و منظور: تسلّط دیدگاه هستی شناسانه ( اُونتولوژیک) بر فلسفه غربی، انحصار معیارهای متداول تحقیق به موازین اندیشه غربی نظیر تجزیه درونی موضوعات و تفکیک مصنوعی موضوعات مرتبط از هم و عدم اطلاع کافی از فرهنگ شرقی در غرب سبب شده اند که بسیاری از مورخین فلسفه! تصور کنند که "علم و فلسفه" نه اینکه در شرق بلکه در یونان ایجاد شده اند. چون هستی شناسی مبحث "هستی" است که هر هستی ای را برای خود مطالعه می کند و کاری به "شدن" و شرایط پدیدآمدن پدیده ها و تاثیر و تحولاتشان بر هم ندارد! در حالیکه بعکس آن مورخین علوم معمولأ بجهت دقت بیشتر در شرایط ایجاد علم و فلسفه ایجاد آنها را به شرق نسبت داده اند. در این روال است که اکثر تحقیقات تاریخ فلسفه در قرن معاصر نیز بجهت انحصار معیارهای اندیشه به نوع غربی، منحصر به گزافه هایی نظیر تاثیر اندیشه سیاسی یونان بر فلسفه یونانی و یا تاثیر فضای شهر های یونانی بر نجوم یونانی شده است تا از این در ایجاد فلسفه و علم را در یونان توجیه کند. بی خبر از اینکه نه تنها بنصّ مورخین علوم نظیر جرج سارتن (بر طبق منابع موزه ها) نجوم بیش از بیست قرن پیش از میلاد پیش از میلاد در عصر توحش یونان در بین النهرین و مصر ایجاد و بعد ها به یونان رفته است. بلکه دقت در سابقه فلسفی و علمی یونانیان ساکن شهرهای آسیای صغیر تا قرن ششم قبل از میلاد که هنوز خبری از علم و فلسفه در خود یونان نبود، کافی است که بی اساس بودن فرض اصالت یونانی علم و فلسفه را روشن کند. همچنانکه همین داستانها بودند که در نهایت منجر به اسطوره "معجزه یونانی" میان مورخین فلسفه شدند. در حالیکه تسمیه معجزه یونانی وسیله مورخین فلسفه به پدیداری علم و فلسفه در یونان خود نشان از غیر علمی بودن شعور مورخین مذکور را دارد. چون آنچه که جائی در علم و فلسفه نباید داشته باشد، "معجزه" است و استعمال چنین اصطلاحاتی و سیله مورخین مذکور نشان می دهد که آنها تا چه حد از اندیشه منطقی بدوراند. از آنجائیکه علم و فلسفه موافق نظر دقیق تر مورخین علوم! در شرق ایجاد شده و بعد به یونان آمده اند، لذا این حدس ها صرفا ناشی از همان انحصار معیارهای تحقیق به معیار های فلسفه غربی (نظیر تجزیه درونی موضوعات و تفکیک شان از هم) و محدودیت تحقیقش بر اساس هستی شناسی محسوب می شوند که توجهی چندان به زمینه های غیر یونانی علم و فلسفه و پدید آمدنش! در یونان تحت تاثیر فرهنگهای قدیمتر را نداشته است. چون با تجزیه موضوع اندیشه از پروسه پدید آمدن و نقل آن و باین ترتیب تفکیک تفکر شرقی از اندیشه یونانی دیواری بین آنها و روابط شان می کشد که با تعبیه روابط مصنوعی بعدی میان شان قابل ترمیم نیست و منجر به پریشانگوئی معمول مورخین در توضیح وقایع قدیم می شود. لکن مطالعه پدیدار شدن علم و فلسفه در یونان از دیدگاه پدیده شناسی تحت شرایط تاریخی یونان، موافق نظریات مورخین علوم آشکار کننده حقایقی در این زمینه است که سوای این افسانه ها و اساطیر فرهنگ غربی است که طوطی وار تکرار می شود. ضرورت این نوشته ها از آنجاست که میان ایرانیان تحصیلکرده نیز بجهت عدم اطلاع شان از تاریخ علوم همین اساطیر علم و فلسفه غربی رایج اند.
........................
هرچند که زمینه تمدن یونان از تمدن و فرهنگ غیر یونانی! مینوی جزیره "کرتا" ست که خود به احتمال تحت تاثیر فرهنگ سومری (بابلی ،کلدانی) و مصری رشد یافته و از طریق تمدن "موکنی" یونان بعد از تخریب تمدن مینوی بدست یونانیان وحشی در یونان ریشه دوانده است. اما از آنجائیکه ماَمن فلسفه موسوم به "یونانی" شهرهای آسیای صغیر نظیر "ملط (میلتوس)" بوده اند که در سایه داد و ستد بازرگانی مستقیم با سومر و بابل و تحت تاثیر فرهنگ مینوی با علم و فلسفه قدیمتر سومری ـ بابلی آشنا شده و مردانی چون "طالس"، "هراکلیت"، "آنکساگوراس"، "انکسیماندر"، "آنکسیمنس" و "لویکیپ" (موجد مکتب اتمیسم) پرورده اند! لذا اگر بخواهیم علت تاریخی پدیداری فلسفه در یونان را بسیار خلاصه کنیم، می بایستی آنرا ناشی از مهاجرت اهالی شهرهای آسیای صغیر به یونان در سایه تجاوزات امپراطوری هخامنشی به آسیای صغیر و ویرانی شهر های مذکور تلقی کنیم. کمااینکه همین شهر ملط پیش از ویرانیش بدست امپراطوری هخامنشی در قرن ششم پیش از میلاد بزرگترین شهر یونان نشین عالم محسوب می شده است. کسانی که فرض ایجاد علم و فلسفه نه در شرق بلکه در سرزمین یونان را طرح می کنند، باید به این سئوال پاسخ دهند که چرا علم و فلسفه منتسب به یونان نه در خود یونان بلکه در میان یونانیان ساکن آسیای صغیر رشد یافته است. در حالیکه مسئله برای اهل علم که به واقعیت بیشتر از سخن پردازی اهمیت می دهند روشن است. باین صورت که علم و فلسفه در شرق (مثلا در بین النهرین) ایجاد شده و به سبب داد و ستد فکری و بازرگانی به مناطق متمدن نزدیک نظیر آسیای صغیر رفته و از آنجا به یونان راه یافته است . و سپس در یونان به ضرورت فهم و لذا تحلیل واردات بیگانه، تنظیم و طبقه بندی شده است (کاری که ارسطو کرد). با این توضیح که این تنظیم یونانی از فرهنگ همچنانکه سبب سهولت رواجش میان پیشه وران و رشد صنعت در غرب شد اما بجهت تساهل در فهم و ساده کردن معلومات مذکور از کیفیت علمی (تجربی) و منطقی آنها کاست.
سرگذشت بعضی از فلاسفه بعدی مقیم یونان نظیر "کسنوفانس" یا "پارمنیدس" نشان می دهد که آنان یا خود برای نجات خویش از این تجاوزات دائمی از آسیای صغیر به یونان و ایتالیا مهاجرت کرده اند و یا از شاگردان چنان مهاجرانی بوده اند که علم و فلسفه شرقی از آسیای صغیر به یونان و ایتالیا برده و کسانی چون "زنون" ایلیائی را تربیت کرده اند. با انتقال فرهنگ بین النهرین به یونان وسیله اندیشمندان مهاجر یاد شده و امتزاج آن با فرهنگ غیر یونانی! مینوی انتقال یافته به یونان بود که علم و فلسفه توانست تحت کاتالیزاتور آزادیهای انتقال اندیشه در "شهر ـ دولت" ها در یونان رشد کند. نظر مورخینی چون "مارتین وست" و "جرج سارتن" که مکتب های فلسفی مختلف یونان را بر آمده از فلسفه های شرقی بین النهرین، مصری و فنیقی (یهودی) دیده اند، ناظر برهمین انتقالات اندیشه شرقی به یونان است (1).
کسانی که مثلأ در اوج "انصاف" آمرانه با انتساب جنبه "منطقی" به اندیشه یونانی آنرا بعنوان علم و فلسفه به مفهوم واقعی کلمه از "اندیشه های بدوی" شرقی که به یونان آورده شده اند، تفکیک و ترقی می دهند؛ فراموش می کنند که بجهت ماهیت تجریدی "علم و فلسفه یونانی" و تباعدش از مراجع مادی و واقعی محتوی آن، دقت علمی در کیفیت محتوی آن آشکار کننده ضعف اساسی جنبه منطقی (تجربی) آنست. و باین ترتیب همچنانکه در مثال هندسه اقلیدسی نشان خواهم داد "علم و فلسفه یونانی" (منعکس در آثار ارسطو) اتفاقأ از نظر منطقی بی ارزش و آکنده از حرف توخالی و کلام متناقض است. در حالیکه اندیشه های شرقی قدیم تر بجهت بر آمدنشان از تجارب مستمر و لذا محتوی منطق تجربی شان صد بار منطقی تر از علم و فلسفه کذائی یونانی اند. چون اگر چنین زمینه و سابقه علمی در شرق نمی بود علم و فلسفه قرون وسطی شرق نمی توانست با تصحیح! علم و فلسفه مجرد، کلامزده و فاسد یونانی و یاد دادن تجربه و منطق تجربی به آن مسبب رنسانس عالم فرهنگ و نجات دنیا از مرض کلام یونانی و مسیحی شود که اندیشه را هزارسال در قلمرو غرب تعطیل کرده بود. علما و مورخین علوم نظیر "یاکوبی" و "دانچیگ" یا "سامبورسکی" (2) و سارتن بر این ظرایف آگاهند اما مورخین فلسفه کورکورانه از "منطقی" بودن اندیشه یونانی گزافه سازی می کنند.
لذا تجاوزات مداوم امپراطوری هخامنشی به آسیای صغیر و ویرانی فرهنگ و تمدن آن سرزمین نه تنها توضیح علت انتقال و ایجاد علم و فلسفه در یونان محسوب می شود که به "معجزه یونانی" مشهور شده است. بلکه توضیح علت عدم رشد علم و فلسفه در ایران قدیم نیز هست. که سبب تضعیف اندیشه ایرانی قدیم در خلاء فکری ناشی از ویرانی شهر های آسیای صغیر و مهاجرت فرهنگمندان همسایه، بدور از دادو ستد فکری با آن همسایگان در سایه تسلط و انحصار فرهنگ دیوانی و نظامی امپراطوری های هخامنشی و تئوکراسی ساسانی شد. کمااینکه سرنوشت شهرهای بافرهنگ بین النهرین نیز در سایه توسعه طلبی ویرانگر امپراطوریهای ایرانی بهتر از سرنوشت آسیای صغیر نبود و فرهنگمندان این سرزمینها نیز مجبور به مهاجرت به نواحی دور از تعدّی امپراطوری ایران شدند. باین ترتیب داد و ستد فکری اندیشه ایرانی با افکار همسایگان و تنوع افکار لازم برای پرورش فکر در قلمرو امپراطوری ایران از بین رفت و امپراطوری ایران بدل به برهوت اندیشه شد.
با توجه به زمینه علمی ـ فلسفی یاد شده شرقی برای "معجزه یونانی" است که نظر بسیاری از مورخین و مورخین غربی فلسفه در "انحصار علم و فلسفه" به یونان و یا "پرداخت علم و فلسفه" در یونان نادرست است. همچنانکه مورخین علوم که تحقیقاتشان به تبع دقت علم و ضرورت استدلال تجربی آن دقیق تر از آن مورخین فلسفه است، بعکس مورخین فلسفه در اقتباس یونان از علم و فلسفه شرقی متفق القولند.
پیش از این آوردم که آلودگی اندیشه اکثر مورخین و مورخین فلسفه در غرب به اندیشه های نژاد پرستانه دوقرن اخیر اروپا نیز مزید برعلت شده و آنها منابع شرقی فرهنگ یونانی را به کنار نهاده و از یونان و اروپا استثنائی در دنیای فرهنگ ساخته اند (2). و نشان دادم که بعنوان مثال نظریات مورخ فرانسوی «لئون روبن» در مورد "علمی شدن هندسه در یونان" در برابر "تفننی بودن هندسه مصری" در طی عدم توجه به منابع سومری ـ بابلی "سه گانه های اعداد" در مثال "قضیه فیثاغورث" نه تنها غلط بلکه از نظر منطقی مسخره اند (2). چون نه تنها همین مباحث علمی در شرق ایجاد شده و بعد بعنوان علم! به یونان راه یافته اند. بلکه تاثیر شرق بر یونان و اروپا در ایجاد علم و لذا فلسفه اروپائی تاثیری طولانی، مدام و مداومی بوده که حتی برخلاف نظر "محققین منصف" غربی منحصر به اعصار پیش از ایجاد علم و فلسفه در یونان نبوده و پس از آن نیز ادامه داشته است (3).
نظر مورخین علوم اینست که در مغرب زمین تصورات ناروائی در باره علوم شرقی! رواج یافته اند. نظیر این فکر بسیار کودکانه که علم با یونان آغاز شده است. در حالیکه هزاران سال کار بین النهرین و مصر و احتمالا سرزمینهای دیگر شرقی بر آنچه که "معجزه" یونانی نامیده می شود، مقدم بوده است. و علم یونان بیشتر جنبه تجدید حیات! داشته و نه جنبه اختراع! کمااینکه اسناد و مدارک مربوط به علم در نزد مصریان و مردم بین النهرین غالبأ دقیق تر از اسناد یونانی است! (3). و این نشانه مهمی از زمینه، دامنه و استحکام و اعتبار علم در شرق و در مقابل ضعف زمینه، دامنه و استحکام و کمبود اعتبار علم در یونان است. نیز از یاد نباید برد که اختراع خط و عدد و شاخص نجومی همه کار سومریان بوده است و همه این مصالح علم و فلسفه بالواسطه به یونانیان به ارث رسیده است. و من با توجه به تناقضاتی که "نظریه اعداد" کنونی بعنوان بخشی از علم ریاضی از ریاضیات یونانی بارث برده است، شک دارم که تصور یونانی از عدد که از دیگران یاد گرفته بود، تصور درستی بوده است. چون استعمال روزمره و "تقریبی" مصالح علمی به نسبت دقت علمی آن ها و مفهوم علمی آنها دو امر متفاوتند. به همین ترتیب می دانیم که نه تنها مقوله "دایره البروج" بلکه وسیله "چرخ" را نیز سومریان اختراع کرده اند. لذا نه تنها تصور اولیه نجومی از "دایره" بلکه استعمال روزمره آن بعنوان چرخ نیز که متضمن معلومات کافی نسبت به نظام هندسی "دایره" است، ساخته و پرداخته سومریان است. لذا استعمال نجومی دایره پیش از یونانیان در شرق رایج و بعد به یونانیان یاد داده شده است. کمااینکه تمامی مثلثات (نجومی) و کیهانشناسی نیز که با مفهوم دایره مرتبط اند از ساخته های بعدی بین النهرین است و از شرق به یونان رسیده است. از این لحاظ سخن مورخین غربی در تاثیر تصور یونانی از دایره بر کیهانشناسی یونانی گزافه ای بیش نیست! و باین معنی است که مورخین علوم معتقدند، در مورد علم یونان می بایستی از تجدید حیات! علم ایجاد شده در شرق و منتقل شده به غرب در سرزمین یونان سخن گفت و نه از اختراع علم در یونان!
از جانب دیگر سئوال اساسی در اینجا مطرح است که تاکنون حتی "متخصصین" نیز به آن توجه نکرده اند. سئوال اینست که غرض ما از علم چیست و آنچه که یونانیان از دست آوردهای شرقی ساخته شده اند تاچه حد "علم" محسوب می شود؟
چون اگر علم را "مجموعه معلومات منطقی و قابل تجربه" تلقی کنیم، این نمونه علم یونانی که "قضیه فیثاغورث" باشد، باوجود تکرارش در مدارس و آکادمی ها، مطلقا علم محسوب نمی شود. و علت علمی نبودنش همانا "پیشفرض سطح مطلقأ مستقیم" به عنوان حامل این قضیه است. چون نه تنها تجربه ای از چنین سطحی میسر نیست؛ بلکه چون تعریف منطقی کمیت شعاع بینهایت ضروری این سطح (بعنوان نوعی از سطح کلی منحنی) ممکن نیست، لذا تعریف منطقی خود سطح مسقیم که مثلث مذکور بر روی آن ساخته و سپس خاصیت مورد بحثش اثبات بشود، نیز میسر نیست. لذا اگر که طبق قرارداد علم را "مجموعه معلومات منطقی و قابل تجربه" تلقی کنیم، بجهت فقدان هردو خاصیت نامبرده علم (منطقی و قابل تجربی بودن) در اثبات حکم این قضیه، غیر علمی بودن قضیه مذکور پیش از طرح آن! مسلم است. کمااینکه مورخین علوم معتقدند که غرض "فیثاغورثیان" از این "قضیه" که از مصر و سومر تحصیل کرده بودند امری جز آن بوده است که یونانیان بعدأ بغلط از آن تصور، تعمیم و تجرید کردند. و به اسم "قضیه فیثاغورث" وسیله مورخین نادان فلسفه ترویج دادند.
باید دانست که موضع انتقادی که من در این مورد و مورد هندسه اقلیدسی اتخاذ می کنم، ناشی از ضروریات علم است و هرچند نادر اما حداقل میان متخصصین متقدم استثنائی نیست. چون اگرچه اکثریت اهل علم بجهت مشکلات مربوط به مباحث اساسی علم (مخصوصا ریاضیات) که در اوایل قرن پیش منجر به "بحران اساس ریاضیات" شدند، سر به زیر انداخته و از مشارکت در این معضلات پرهیز می کنند. اما همچنانکه پیشتر اشاره کرده ام (2)، بعضی از ریاضیدانان نامی نظیر "برتراند راسل"، "برائور"، "هرمان وایل"، "کارل لودویگ زیگل" و نیز "رنه توم" در رابطه با همان معضل بینهایت و مقولات مربوطه "مجموعه های بینهایت" و "پیوستگی" (ریاضی) انتقاد را تا جائی پیش برده اند که نظیر راسل از "موهوم بودن مقولات ریاضی"، یا وایل از "عدم اعتبار آنالیز و ریاضیات" و زیگل از "فساد ریاضیات بعداز ریمان و کانتور" سخن گفته اند (4). برای اینکه حدّت و شدت انتقاد منطقی راسل از ریاضیات (که او با وایتهد مبانی منطقی آنرا تنظیم کرده است) روشن شود، نظر وی را در اینجا تکرار می کنم:
«ریاضیات مبحثی است که در آن نه می دانیم در مورد چه چیزی صحبت می کنیم، و نه اینکه آیا آنچه که در باره اش صحبت می کنیم، وجود (ریاضی) دارد یا نه».یاد آوری می کنم که ریشه همه این اشکالات و نادرستی های علمی مورد انتقاد ریاضیدانان نامبرده به اشکالات علمی ریاضیات یونانی برمی گردد!
نگرش من از منظر انتقاد ضروری به علم معاصر برای توضیح علل چنین اشکالاتی منجر به این شده است که بسیاری از دست آوردهای باصطلاح علمی یونان نظیر هندسه اقلیدسی را با وجود رواجش، بعنوان مبانی اشکالات مذکور نادرست ارزیابی کنم. و یعنی بنظر من بر طبق معیار علم که ضرورت اتکاء مقولات علمی بر تعاریف منطقی و پرهیز از تناقضات منطقی است، هندسه ای که مهمترین مبنای علم محسوب می شود، علم محسوب نمی شود. و گرنه محتوی و مسبب آنهمه اشکالات و تناقضات نمی شد! کمااینکه تعاریف اولیه مقولات هندسی در کتاب "عناصر اقلیدس" نظیر "نقطه" و "خط" (راست) که همه تعاریف دیگر کتاب مرجوع به آنها هستند، بیان نشده اند! و هر تعریفی از آنها که بعدأ سعی شده است، تعاریفی متناقض بوده اند. لذا همه مقولات این کتاب هندسه و بسیاری از آنچه که بعنوان علم یونانی معرفی می شوند، یا تعریف نشده و نا معلوم اند و یا مقولاتی اساسأ متناقض محسوب می شوند. لذا علم یونانی که نمادش همین هندسه اقلیدسی است، علم به مفهوم تعریف شده در بالا نیست و صرفا به عادت و مسامحه عوامانه چنین نامیده می شود. لذا حتی اگر هم کسی آن معلومات تجربی قدیمتر شرقی را که یونانی ها از میانشان مثلا "قضیه فیثاغورث" و هندسه متناقض اقلیدسی را ساختند، علم تلقی نکند، باز آن معلومات شرقی بجهت عدم تناقض منطقی در حوزه استعمالشان، از نظر منطقی بهتر از آن برآورده های یونانی محسوب می شوند. و آن مورخینی که یا از فرط یونانزدگی و "اروپا مرکز بینی" و یا از فرط بیسوادی علمی از علم یونانی سخن می گویند، دو راه بیش در پیش ندارند: یا باید تعریف دیگری از "علم" ارائه کنند که متضمن قبول تناقضات منطقی باشد که محتوی علم یونانی است و از همینرو نادرست است، و یا مستقیمأ به نادرستی نظریات خود اذعان کنند. کمااینکه انتقاد شدید علمای متقدم (4) نیز متوجه تناقضاتی است که صورتبندی متداول علم محتوی است. و باین ترتیب برخلاف کوته بینی مورخین فلسفه در غرب آنچه که "علم یونانی" مطلقأ نیست، علم به مفهوم منطقی! آنست. چون "علمی" که پس از دو هزارسال کار مداوم و تحقیق روی آن بنصّ علمای ریاضی و منطق دانانی چون راسل هنوز متناقض مانده باشد، نمی تواند در آغاز منطقی بوده باشد. هرچند که عوام تحصیلکرده نظر مورخین مذکور را می پذیرند. اما هرکسی که علم را بشناسد، به صرف دقت در تعریف علم متوجه سطحی بودن دعاوی مورخین مذکور در "منطقی بودن علم یونانی" خواهد شد.
باتوجه به این نادرستی های اساسی، تناقضات و معضلات لاینحل علوم معاصر و تشخیص ریشه های نادرستی های مذکور در "علم یونانی" است که ارزش "علم" موسوم به یونانی بسیار پائین است. لذا دیگر نمی توان از "علمی شدن" علم در یونان در مقابل "غیر علمی بودن" معلومات قدیم شرقی سخن گفت. چون بجهت نادرستی و اشکالات عمده علم معاصر منشعب از یونانی نظیر مورد "قضیه فیثاغورث" هر معلومات قدیم شرقی حتی بصورت نیمه علمی نیز علمی تر از "علم یونانی" محسوب می شود! اما حتی اگر که بروال عوامانه و عدم اطلاع از انتقاد علمای متقدم از علم ناشی از یونانی بر علمی بودن "علم یونانی" اصرار کنیم باز زمینه تجربی شرقی "علم یونانی" با توجه به کیفیت علمی "علم یونانی" در بالا، بطور مثبتی مطرح خواهد ماند. اما می بایستی متوجه بود که تاثیر شرق را نباید مقدمه و پیش آهنگ علم و فلسفه یونانی تلقی کرد. چون نه تنها بسیاری از کارهای فرهنگی مصری و بین النهرینی و فنیقی با کمال وضوح مقدم بر "هومر" بوده است. بلکه تاثیر فرهنگهای قدیم شرقی تا دوران فتوحات روم بر فرهنگ غربی دوام داشته و حتی پس از آن نیز به تاثیر خود ادامه داده اند. آثار افلاطون و ارسطو تا " استرابون" و "پلینی" (قدیم) شاهد دوام تاثیرات مستقیم و بالواسطه شرق بر یونان مثلا از طریق "فنیقیان" است (3).
اما دوام یونانزدگی در غرب چنان است که همه این داده های تاریخی کنار گذاشته می شوند و هر کسی از راه نرسیده دلیل جدیدی بر استثناء و معجزه علم یونانی می تراشد. از این جمله است گزافه گوئی ها در بر آمدن فلسفه یونانی از اندیشه سیاسی و تاثیر پذیری علم از فضای شهر های یونان، تا از این طریق دلیلی ظاهرا منطقی برای ایجاد علم و فلسفه در یونان (مستقل از علم شرقی) بتراشند. در حالیکه همچنانکه من نیز پیشتر اشاره کرده ام (2)، طبعأ ساختار شهر ـ دولتها در یونان سبب رشد! و دوام علم و فلسفه بر آمده از شرق در یونان شده اند و نه اینکه مسبب ایجاد علم و فلسفه در یونان بوده اند. چون دقت در سابقه (متاثر از شرق) علمی و فلسفی ساکنان یونانی شهر های بزرگ آسیای صغیر نظیر "ملط" و مهاجرت شان به یونان قدیم کافی است که نشان دهد که فرض "ایجاد! علم و فلسفه در شهرهای یونان" تا چه حد بی اساس است. و یعنی اگر یونانیان ساکن یونان! ظرفیت ساختن علم و فلسفه را چنانکه مورخین غربی ادعا می کنند، داشته اند؛ چرا نتوانسته اند در خود یونان چنان کنند و علم و فلسفه تنها میان یونانیان ساکن شهرهای آسیای صغیر نظیر ملط رشد یافته است؟
باز تکرار می کنم که علت اینست که علم و فلسفه به مفهوم تجربی آن در بین النهرین ایجاد شده است و از آنجا به آسیای صغیر آمده و میان ساکنان یونانی و غیر یونانی آنجا رواج یافته است. و یعنی ایجاد علم و فلسفه ربطی به نظام شهر ـ دولتهای یونان ندارد و پیشاپیش در بین النهرین و آسیای صغیر صورت گرفته بود. بلکه تنها دوام رشد آن ها در یونان متاثر از ساختار شهر ـ دولتها در یونان شده است. و نیز علت اینست که ساکنان یونان وحشی تر و جنگجو تر از آن بوده اند که قادر به ایجاد چنان فرهنگی باشند که مولد علم و فلسفه بشود. و لذا بعدها مجبور به اقتباس فرهنگ از بین النهرین و آسیای صغیر بوده اند! لذا ساختار اجتماعی و سیاسی شهر ـ دولتها همچنانکه آوردم تنها به ادامه رشد و تنظیم علم و فلسفه از شرق برآمده کمک کرده اند. گزافه هائی نظیر اینکه ستاره شناسی یونانی از فضای شهر های یونانی متاثر شده است حاکی از عدم اطلاع از تاریخ نجوم است. چون مورخین علوم که از نجوم بهتر بیشتر مطلعند می دانند که ساختار نجوم از بین النهرین به یونان رفته است و ربطی به فضای شهر یونانی نمی تواند داشته باشد!
از سوی دیگر کسی که کتابهای افلاطون نظیر "جمهوریت" (پولیتئیا) و "قوانین" (نوموی) را بشناسد می داند که برای افلاطون نظام ریاضی (هندسی) عالم (کوسموس) چنان اساسی بود که بنظر وی می بایستی بر تمامی اندیشه از فلسفه تا سیاست نیز مستقر شود (3). همچنانکه نظام عالم مقدم و مولد نظام جامعه انسانی محسوب می شود! کمااینکه دعوی وی بر ضرورت حکومت فلاسفه هندسه دان بر جامعه بخاطر ضرورت استیلای نظام هندسی بر جامعه بود! لذا برای افلاطون که اندیشه اش معیار فلسفه یونانی محسوب می شود، هندسه بعنوان علم نظام عالم مولد و معیار فلسفه و سیاست است.
و یعنی بنظر افلاطون هم فلسفه و هم سیاست باید تابع هندسه باشد! و نه بعکس آنچنانکه مورخین افلاطون نشناس تخیل میکنند علم ناشی از نظام فضای شهر شده باشد. گفتنی است که افلاطون تا آن حد بر ارجحیت علم (هندسه) نسبت به فلسفه و مباحث دیگر در "آکادمی" خویش اصرار داشت که گفته بود: "کسی را که ریاضیات (هندسه) نداند به آکادمی راه ندهید" (3). باین معنی برای افلاطون که مطلع تر و نزدیکتر از بسیاری به آغاز فلسفه یونان محسوب می شود، آنچنانکه مطالعه "تیمایوس" افلاطون نشان می دهد، فلسفه ناشی از اندیشه در مورد نظام هندسی عالم است. و به همین دلیل می بایستی تمامی فلسفه و حتی اندیشه سیاسی نیز تابع آن باشد و هرکس که هندسه نمی دانست نمی بایست در بحث فلسفه آکادمی شرکت کند! فراتر از آن همچنانکه اشاره شد، افلاطون سعی در ریاضی کردن فلسفه و نیز سیاست داشت و این مسئله را مفصلأ در "جمهوریت" بحث کرده و از ضرورت یادگیری ریاضیات وسیله سیاستمداران سخن گفته است. لذا اگر که افلاطون نظام علم (هندسه) را برآمده از نظام سیاسی یونان می دانست، از ضرورت تطابق هندسه با سیاست سخن می گفت و نه بعکس آنچنانکه کرده است، از الزام تطبیق نظام سیاسی با هندسه!
گزافه بودن تاثیر سیاست یونانی بر فلسفه از آنجائی نیز آشکار است که متوجه "نفرت" افلاطون از سیاست آتن نشده است که مشوّق عملی افلاطون در ریاضی کردن سیاست محسوب می شود. چون بعد از اعدام سقراط به فرمان حکومت آتن، افلاطون بعنوان شاگرد و جانشین وی مجبور به ترک آتن (احتمالأ) از ترس جان شد. و شاید همین قضیه بود که افلاطون را متوجه ساخت که سیاستمداران باید با یاد گرفتن ریاضیات، تفکر منطقی را یاد بگیرند. تا دیگر مسبب خطاهائی چون ممنوعیت بحث میان جوانان آتن و فجایعی نظیر قتل سقراط نشوند. لذا وقتی افلاطون که از آغاز فلسفه و علم در یونان بهتر از ما مطلع بود، در عین حرمت به هندسه، نظام سیاسی آتن را چنان پست شمرده و در تغییر اساسی آن به طریق ریاضی کردنش اصرار کرده است؛ سخن گفتن از تاثیر پذیری فلسفه! از نظام سیاسی یونانی مهمل است. کمااینکه مطالعه نوشته های افلاطون و ملاحظه نظر مورخین قدر اول علوم نظیر سارتن در مورد علوم بجای تکیه بر گزافه گوئی های مورخین درجه سه فلسفه که از علم و استدلال منطقی بی بهره اند، تنها راه پرهیز از خطاهای یونانزدگی است.
حواشی و توضیحات:
(1) بنگرید مثلا به:
M. L. West, “Early Greek Philosophy and the Orient”, Clarendon Press, Oxford 1971.
و جرج سارتن، «تاریخ علم»، امیر کبیر، تهران، 1346.
(2) بنگرید به مقالات من در همین سایت و مقالات سابق من که در بخش حواشی و توضیحات آنها آمده اند:
www.akhbar-rooz.com
www.akhbar-rooz.com
www.akhbar-rooz.com
www.akhbar-rooz.com
و مقاله من "در تحول و انتقال فرهنگ" در نامه کانون نویسندگان ایران در تبعید، دفتر چهارم، 1373. که در آن نخستین بار به تاثیر ساختار شهر ـ دولتهای یونان در رشد فرهنگ اشاره کرده ام .
در رابطه با مسئله تفننی بودن "سه گانه" های "فیثاغورثی" پیش از فیثاغورث در مصر باید دانست که در آن عصر اولیه نوشتار تنها ضروریات دیوانی مهم و رسوم دینی و حکومتی در "پاپیروس" ها و الواح گلی ثبت می شده اند و نه تفنن های آنچنانی که مورخ مذکور تصور می کند. لذا ثبت "سه گانه" های مذکور نیز بعنوان مدل مساحی زمینها و اندازه های هندسی ساختمانها ضروری بوده است. مورخ مذکور با انتساب تفنن به علم مصری مثلا خواسته است منطقی بودن و جدّی بودن علم یونانی را در برابر جدی نبودن و منطقی نبودن معلومات مصری تصریح کند.
(3) جرج سارتن، «تاریخ علم»، امیر کبیر، تهران، 1346.
(4) B. Russell in: A. Hooper, „Makers of mathematics“, (Random house, 1948);
H. Weyl in: T. Dantzig, “Number: The language of science”, (G. Allen & Unwin LTD, 1962);
C. L. Siegel in: „letter to A. Weil“ (1959), Archive of IAS-Princeton, USA.
اسطوره و واقعیت علم و فلسفه یونانی
فرهاد قابوسی
خلاصه و منظور: تسلّط دیدگاه هستی شناسانه ( اُونتولوژیک) بر فلسفه غربی، انحصار معیارهای متداول تحقیق به موازین اندیشه غربی نظیر تجزیه درونی موضوعات و تفکیک مصنوعی موضوعات مرتبط از هم و عدم اطلاع کافی از فرهنگ شرقی در غرب سبب شده اند که بسیاری از مورخین فلسفه! تصور کنند که "علم و فلسفه" نه اینکه در شرق بلکه در یونان ایجاد شده اند. چون هستی شناسی مبحث "هستی" است که هر هستی ای را برای خود مطالعه می کند و کاری به "شدن" و شرایط پدیدآمدن پدیده ها و تاثیر و تحولاتشان بر هم ندارد! در حالیکه بعکس آن مورخین علوم معمولأ بجهت دقت بیشتر در شرایط ایجاد علم و فلسفه ایجاد آنها را به شرق نسبت داده اند. در این روال است که اکثر تحقیقات تاریخ فلسفه در قرن معاصر نیز بجهت انحصار معیارهای اندیشه به نوع غربی، منحصر به گزافه هایی نظیر تاثیر اندیشه سیاسی یونان بر فلسفه یونانی و یا تاثیر فضای شهر های یونانی بر نجوم یونانی شده است تا از این در ایجاد فلسفه و علم را در یونان توجیه کند. بی خبر از اینکه نه تنها بنصّ مورخین علوم نظیر جرج سارتن (بر طبق منابع موزه ها) نجوم بیش از بیست قرن پیش از میلاد پیش از میلاد در عصر توحش یونان در بین النهرین و مصر ایجاد و بعد ها به یونان رفته است. بلکه دقت در سابقه فلسفی و علمی یونانیان ساکن شهرهای آسیای صغیر تا قرن ششم قبل از میلاد که هنوز خبری از علم و فلسفه در خود یونان نبود، کافی است که بی اساس بودن فرض اصالت یونانی علم و فلسفه را روشن کند. همچنانکه همین داستانها بودند که در نهایت منجر به اسطوره "معجزه یونانی" میان مورخین فلسفه شدند. در حالیکه تسمیه معجزه یونانی وسیله مورخین فلسفه به پدیداری علم و فلسفه در یونان خود نشان از غیر علمی بودن شعور مورخین مذکور را دارد. چون آنچه که جائی در علم و فلسفه نباید داشته باشد، "معجزه" است و استعمال چنین اصطلاحاتی و سیله مورخین مذکور نشان می دهد که آنها تا چه حد از اندیشه منطقی بدوراند. از آنجائیکه علم و فلسفه موافق نظر دقیق تر مورخین علوم! در شرق ایجاد شده و بعد به یونان آمده اند، لذا این حدس ها صرفا ناشی از همان انحصار معیارهای تحقیق به معیار های فلسفه غربی (نظیر تجزیه درونی موضوعات و تفکیک شان از هم) و محدودیت تحقیقش بر اساس هستی شناسی محسوب می شوند که توجهی چندان به زمینه های غیر یونانی علم و فلسفه و پدید آمدنش! در یونان تحت تاثیر فرهنگهای قدیمتر را نداشته است. چون با تجزیه موضوع اندیشه از پروسه پدید آمدن و نقل آن و باین ترتیب تفکیک تفکر شرقی از اندیشه یونانی دیواری بین آنها و روابط شان می کشد که با تعبیه روابط مصنوعی بعدی میان شان قابل ترمیم نیست و منجر به پریشانگوئی معمول مورخین در توضیح وقایع قدیم می شود. لکن مطالعه پدیدار شدن علم و فلسفه در یونان از دیدگاه پدیده شناسی تحت شرایط تاریخی یونان، موافق نظریات مورخین علوم آشکار کننده حقایقی در این زمینه است که سوای این افسانه ها و اساطیر فرهنگ غربی است که طوطی وار تکرار می شود. ضرورت این نوشته ها از آنجاست که میان ایرانیان تحصیلکرده نیز بجهت عدم اطلاع شان از تاریخ علوم همین اساطیر علم و فلسفه غربی رایج اند.
........................
هرچند که زمینه تمدن یونان از تمدن و فرهنگ غیر یونانی! مینوی جزیره "کرتا" ست که خود به احتمال تحت تاثیر فرهنگ سومری (بابلی ،کلدانی) و مصری رشد یافته و از طریق تمدن "موکنی" یونان بعد از تخریب تمدن مینوی بدست یونانیان وحشی در یونان ریشه دوانده است. اما از آنجائیکه ماَمن فلسفه موسوم به "یونانی" شهرهای آسیای صغیر نظیر "ملط (میلتوس)" بوده اند که در سایه داد و ستد بازرگانی مستقیم با سومر و بابل و تحت تاثیر فرهنگ مینوی با علم و فلسفه قدیمتر سومری ـ بابلی آشنا شده و مردانی چون "طالس"، "هراکلیت"، "آنکساگوراس"، "انکسیماندر"، "آنکسیمنس" و "لویکیپ" (موجد مکتب اتمیسم) پرورده اند! لذا اگر بخواهیم علت تاریخی پدیداری فلسفه در یونان را بسیار خلاصه کنیم، می بایستی آنرا ناشی از مهاجرت اهالی شهرهای آسیای صغیر به یونان در سایه تجاوزات امپراطوری هخامنشی به آسیای صغیر و ویرانی شهر های مذکور تلقی کنیم. کمااینکه همین شهر ملط پیش از ویرانیش بدست امپراطوری هخامنشی در قرن ششم پیش از میلاد بزرگترین شهر یونان نشین عالم محسوب می شده است. کسانی که فرض ایجاد علم و فلسفه نه در شرق بلکه در سرزمین یونان را طرح می کنند، باید به این سئوال پاسخ دهند که چرا علم و فلسفه منتسب به یونان نه در خود یونان بلکه در میان یونانیان ساکن آسیای صغیر رشد یافته است. در حالیکه مسئله برای اهل علم که به واقعیت بیشتر از سخن پردازی اهمیت می دهند روشن است. باین صورت که علم و فلسفه در شرق (مثلا در بین النهرین) ایجاد شده و به سبب داد و ستد فکری و بازرگانی به مناطق متمدن نزدیک نظیر آسیای صغیر رفته و از آنجا به یونان راه یافته است . و سپس در یونان به ضرورت فهم و لذا تحلیل واردات بیگانه، تنظیم و طبقه بندی شده است (کاری که ارسطو کرد). با این توضیح که این تنظیم یونانی از فرهنگ همچنانکه سبب سهولت رواجش میان پیشه وران و رشد صنعت در غرب شد اما بجهت تساهل در فهم و ساده کردن معلومات مذکور از کیفیت علمی (تجربی) و منطقی آنها کاست.
سرگذشت بعضی از فلاسفه بعدی مقیم یونان نظیر "کسنوفانس" یا "پارمنیدس" نشان می دهد که آنان یا خود برای نجات خویش از این تجاوزات دائمی از آسیای صغیر به یونان و ایتالیا مهاجرت کرده اند و یا از شاگردان چنان مهاجرانی بوده اند که علم و فلسفه شرقی از آسیای صغیر به یونان و ایتالیا برده و کسانی چون "زنون" ایلیائی را تربیت کرده اند. با انتقال فرهنگ بین النهرین به یونان وسیله اندیشمندان مهاجر یاد شده و امتزاج آن با فرهنگ غیر یونانی! مینوی انتقال یافته به یونان بود که علم و فلسفه توانست تحت کاتالیزاتور آزادیهای انتقال اندیشه در "شهر ـ دولت" ها در یونان رشد کند. نظر مورخینی چون "مارتین وست" و "جرج سارتن" که مکتب های فلسفی مختلف یونان را بر آمده از فلسفه های شرقی بین النهرین، مصری و فنیقی (یهودی) دیده اند، ناظر برهمین انتقالات اندیشه شرقی به یونان است (1).
کسانی که مثلأ در اوج "انصاف" آمرانه با انتساب جنبه "منطقی" به اندیشه یونانی آنرا بعنوان علم و فلسفه به مفهوم واقعی کلمه از "اندیشه های بدوی" شرقی که به یونان آورده شده اند، تفکیک و ترقی می دهند؛ فراموش می کنند که بجهت ماهیت تجریدی "علم و فلسفه یونانی" و تباعدش از مراجع مادی و واقعی محتوی آن، دقت علمی در کیفیت محتوی آن آشکار کننده ضعف اساسی جنبه منطقی (تجربی) آنست. و باین ترتیب همچنانکه در مثال هندسه اقلیدسی نشان خواهم داد "علم و فلسفه یونانی" (منعکس در آثار ارسطو) اتفاقأ از نظر منطقی بی ارزش و آکنده از حرف توخالی و کلام متناقض است. در حالیکه اندیشه های شرقی قدیم تر بجهت بر آمدنشان از تجارب مستمر و لذا محتوی منطق تجربی شان صد بار منطقی تر از علم و فلسفه کذائی یونانی اند. چون اگر چنین زمینه و سابقه علمی در شرق نمی بود علم و فلسفه قرون وسطی شرق نمی توانست با تصحیح! علم و فلسفه مجرد، کلامزده و فاسد یونانی و یاد دادن تجربه و منطق تجربی به آن مسبب رنسانس عالم فرهنگ و نجات دنیا از مرض کلام یونانی و مسیحی شود که اندیشه را هزارسال در قلمرو غرب تعطیل کرده بود. علما و مورخین علوم نظیر "یاکوبی" و "دانچیگ" یا "سامبورسکی" (2) و سارتن بر این ظرایف آگاهند اما مورخین فلسفه کورکورانه از "منطقی" بودن اندیشه یونانی گزافه سازی می کنند.
لذا تجاوزات مداوم امپراطوری هخامنشی به آسیای صغیر و ویرانی فرهنگ و تمدن آن سرزمین نه تنها توضیح علت انتقال و ایجاد علم و فلسفه در یونان محسوب می شود که به "معجزه یونانی" مشهور شده است. بلکه توضیح علت عدم رشد علم و فلسفه در ایران قدیم نیز هست. که سبب تضعیف اندیشه ایرانی قدیم در خلاء فکری ناشی از ویرانی شهر های آسیای صغیر و مهاجرت فرهنگمندان همسایه، بدور از دادو ستد فکری با آن همسایگان در سایه تسلط و انحصار فرهنگ دیوانی و نظامی امپراطوری های هخامنشی و تئوکراسی ساسانی شد. کمااینکه سرنوشت شهرهای بافرهنگ بین النهرین نیز در سایه توسعه طلبی ویرانگر امپراطوریهای ایرانی بهتر از سرنوشت آسیای صغیر نبود و فرهنگمندان این سرزمینها نیز مجبور به مهاجرت به نواحی دور از تعدّی امپراطوری ایران شدند. باین ترتیب داد و ستد فکری اندیشه ایرانی با افکار همسایگان و تنوع افکار لازم برای پرورش فکر در قلمرو امپراطوری ایران از بین رفت و امپراطوری ایران بدل به برهوت اندیشه شد.
با توجه به زمینه علمی ـ فلسفی یاد شده شرقی برای "معجزه یونانی" است که نظر بسیاری از مورخین و مورخین غربی فلسفه در "انحصار علم و فلسفه" به یونان و یا "پرداخت علم و فلسفه" در یونان نادرست است. همچنانکه مورخین علوم که تحقیقاتشان به تبع دقت علم و ضرورت استدلال تجربی آن دقیق تر از آن مورخین فلسفه است، بعکس مورخین فلسفه در اقتباس یونان از علم و فلسفه شرقی متفق القولند.
پیش از این آوردم که آلودگی اندیشه اکثر مورخین و مورخین فلسفه در غرب به اندیشه های نژاد پرستانه دوقرن اخیر اروپا نیز مزید برعلت شده و آنها منابع شرقی فرهنگ یونانی را به کنار نهاده و از یونان و اروپا استثنائی در دنیای فرهنگ ساخته اند (2). و نشان دادم که بعنوان مثال نظریات مورخ فرانسوی «لئون روبن» در مورد "علمی شدن هندسه در یونان" در برابر "تفننی بودن هندسه مصری" در طی عدم توجه به منابع سومری ـ بابلی "سه گانه های اعداد" در مثال "قضیه فیثاغورث" نه تنها غلط بلکه از نظر منطقی مسخره اند (2). چون نه تنها همین مباحث علمی در شرق ایجاد شده و بعد بعنوان علم! به یونان راه یافته اند. بلکه تاثیر شرق بر یونان و اروپا در ایجاد علم و لذا فلسفه اروپائی تاثیری طولانی، مدام و مداومی بوده که حتی برخلاف نظر "محققین منصف" غربی منحصر به اعصار پیش از ایجاد علم و فلسفه در یونان نبوده و پس از آن نیز ادامه داشته است (3).
نظر مورخین علوم اینست که در مغرب زمین تصورات ناروائی در باره علوم شرقی! رواج یافته اند. نظیر این فکر بسیار کودکانه که علم با یونان آغاز شده است. در حالیکه هزاران سال کار بین النهرین و مصر و احتمالا سرزمینهای دیگر شرقی بر آنچه که "معجزه" یونانی نامیده می شود، مقدم بوده است. و علم یونان بیشتر جنبه تجدید حیات! داشته و نه جنبه اختراع! کمااینکه اسناد و مدارک مربوط به علم در نزد مصریان و مردم بین النهرین غالبأ دقیق تر از اسناد یونانی است! (3). و این نشانه مهمی از زمینه، دامنه و استحکام و اعتبار علم در شرق و در مقابل ضعف زمینه، دامنه و استحکام و کمبود اعتبار علم در یونان است. نیز از یاد نباید برد که اختراع خط و عدد و شاخص نجومی همه کار سومریان بوده است و همه این مصالح علم و فلسفه بالواسطه به یونانیان به ارث رسیده است. و من با توجه به تناقضاتی که "نظریه اعداد" کنونی بعنوان بخشی از علم ریاضی از ریاضیات یونانی بارث برده است، شک دارم که تصور یونانی از عدد که از دیگران یاد گرفته بود، تصور درستی بوده است. چون استعمال روزمره و "تقریبی" مصالح علمی به نسبت دقت علمی آن ها و مفهوم علمی آنها دو امر متفاوتند. به همین ترتیب می دانیم که نه تنها مقوله "دایره البروج" بلکه وسیله "چرخ" را نیز سومریان اختراع کرده اند. لذا نه تنها تصور اولیه نجومی از "دایره" بلکه استعمال روزمره آن بعنوان چرخ نیز که متضمن معلومات کافی نسبت به نظام هندسی "دایره" است، ساخته و پرداخته سومریان است. لذا استعمال نجومی دایره پیش از یونانیان در شرق رایج و بعد به یونانیان یاد داده شده است. کمااینکه تمامی مثلثات (نجومی) و کیهانشناسی نیز که با مفهوم دایره مرتبط اند از ساخته های بعدی بین النهرین است و از شرق به یونان رسیده است. از این لحاظ سخن مورخین غربی در تاثیر تصور یونانی از دایره بر کیهانشناسی یونانی گزافه ای بیش نیست! و باین معنی است که مورخین علوم معتقدند، در مورد علم یونان می بایستی از تجدید حیات! علم ایجاد شده در شرق و منتقل شده به غرب در سرزمین یونان سخن گفت و نه از اختراع علم در یونان!
از جانب دیگر سئوال اساسی در اینجا مطرح است که تاکنون حتی "متخصصین" نیز به آن توجه نکرده اند. سئوال اینست که غرض ما از علم چیست و آنچه که یونانیان از دست آوردهای شرقی ساخته شده اند تاچه حد "علم" محسوب می شود؟
چون اگر علم را "مجموعه معلومات منطقی و قابل تجربه" تلقی کنیم، این نمونه علم یونانی که "قضیه فیثاغورث" باشد، باوجود تکرارش در مدارس و آکادمی ها، مطلقا علم محسوب نمی شود. و علت علمی نبودنش همانا "پیشفرض سطح مطلقأ مستقیم" به عنوان حامل این قضیه است. چون نه تنها تجربه ای از چنین سطحی میسر نیست؛ بلکه چون تعریف منطقی کمیت شعاع بینهایت ضروری این سطح (بعنوان نوعی از سطح کلی منحنی) ممکن نیست، لذا تعریف منطقی خود سطح مسقیم که مثلث مذکور بر روی آن ساخته و سپس خاصیت مورد بحثش اثبات بشود، نیز میسر نیست. لذا اگر که طبق قرارداد علم را "مجموعه معلومات منطقی و قابل تجربه" تلقی کنیم، بجهت فقدان هردو خاصیت نامبرده علم (منطقی و قابل تجربی بودن) در اثبات حکم این قضیه، غیر علمی بودن قضیه مذکور پیش از طرح آن! مسلم است. کمااینکه مورخین علوم معتقدند که غرض "فیثاغورثیان" از این "قضیه" که از مصر و سومر تحصیل کرده بودند امری جز آن بوده است که یونانیان بعدأ بغلط از آن تصور، تعمیم و تجرید کردند. و به اسم "قضیه فیثاغورث" وسیله مورخین نادان فلسفه ترویج دادند.
باید دانست که موضع انتقادی که من در این مورد و مورد هندسه اقلیدسی اتخاذ می کنم، ناشی از ضروریات علم است و هرچند نادر اما حداقل میان متخصصین متقدم استثنائی نیست. چون اگرچه اکثریت اهل علم بجهت مشکلات مربوط به مباحث اساسی علم (مخصوصا ریاضیات) که در اوایل قرن پیش منجر به "بحران اساس ریاضیات" شدند، سر به زیر انداخته و از مشارکت در این معضلات پرهیز می کنند. اما همچنانکه پیشتر اشاره کرده ام (2)، بعضی از ریاضیدانان نامی نظیر "برتراند راسل"، "برائور"، "هرمان وایل"، "کارل لودویگ زیگل" و نیز "رنه توم" در رابطه با همان معضل بینهایت و مقولات مربوطه "مجموعه های بینهایت" و "پیوستگی" (ریاضی) انتقاد را تا جائی پیش برده اند که نظیر راسل از "موهوم بودن مقولات ریاضی"، یا وایل از "عدم اعتبار آنالیز و ریاضیات" و زیگل از "فساد ریاضیات بعداز ریمان و کانتور" سخن گفته اند (4). برای اینکه حدّت و شدت انتقاد منطقی راسل از ریاضیات (که او با وایتهد مبانی منطقی آنرا تنظیم کرده است) روشن شود، نظر وی را در اینجا تکرار می کنم:
«ریاضیات مبحثی است که در آن نه می دانیم در مورد چه چیزی صحبت می کنیم، و نه اینکه آیا آنچه که در باره اش صحبت می کنیم، وجود (ریاضی) دارد یا نه».یاد آوری می کنم که ریشه همه این اشکالات و نادرستی های علمی مورد انتقاد ریاضیدانان نامبرده به اشکالات علمی ریاضیات یونانی برمی گردد!
نگرش من از منظر انتقاد ضروری به علم معاصر برای توضیح علل چنین اشکالاتی منجر به این شده است که بسیاری از دست آوردهای باصطلاح علمی یونان نظیر هندسه اقلیدسی را با وجود رواجش، بعنوان مبانی اشکالات مذکور نادرست ارزیابی کنم. و یعنی بنظر من بر طبق معیار علم که ضرورت اتکاء مقولات علمی بر تعاریف منطقی و پرهیز از تناقضات منطقی است، هندسه ای که مهمترین مبنای علم محسوب می شود، علم محسوب نمی شود. و گرنه محتوی و مسبب آنهمه اشکالات و تناقضات نمی شد! کمااینکه تعاریف اولیه مقولات هندسی در کتاب "عناصر اقلیدس" نظیر "نقطه" و "خط" (راست) که همه تعاریف دیگر کتاب مرجوع به آنها هستند، بیان نشده اند! و هر تعریفی از آنها که بعدأ سعی شده است، تعاریفی متناقض بوده اند. لذا همه مقولات این کتاب هندسه و بسیاری از آنچه که بعنوان علم یونانی معرفی می شوند، یا تعریف نشده و نا معلوم اند و یا مقولاتی اساسأ متناقض محسوب می شوند. لذا علم یونانی که نمادش همین هندسه اقلیدسی است، علم به مفهوم تعریف شده در بالا نیست و صرفا به عادت و مسامحه عوامانه چنین نامیده می شود. لذا حتی اگر هم کسی آن معلومات تجربی قدیمتر شرقی را که یونانی ها از میانشان مثلا "قضیه فیثاغورث" و هندسه متناقض اقلیدسی را ساختند، علم تلقی نکند، باز آن معلومات شرقی بجهت عدم تناقض منطقی در حوزه استعمالشان، از نظر منطقی بهتر از آن برآورده های یونانی محسوب می شوند. و آن مورخینی که یا از فرط یونانزدگی و "اروپا مرکز بینی" و یا از فرط بیسوادی علمی از علم یونانی سخن می گویند، دو راه بیش در پیش ندارند: یا باید تعریف دیگری از "علم" ارائه کنند که متضمن قبول تناقضات منطقی باشد که محتوی علم یونانی است و از همینرو نادرست است، و یا مستقیمأ به نادرستی نظریات خود اذعان کنند. کمااینکه انتقاد شدید علمای متقدم (4) نیز متوجه تناقضاتی است که صورتبندی متداول علم محتوی است. و باین ترتیب برخلاف کوته بینی مورخین فلسفه در غرب آنچه که "علم یونانی" مطلقأ نیست، علم به مفهوم منطقی! آنست. چون "علمی" که پس از دو هزارسال کار مداوم و تحقیق روی آن بنصّ علمای ریاضی و منطق دانانی چون راسل هنوز متناقض مانده باشد، نمی تواند در آغاز منطقی بوده باشد. هرچند که عوام تحصیلکرده نظر مورخین مذکور را می پذیرند. اما هرکسی که علم را بشناسد، به صرف دقت در تعریف علم متوجه سطحی بودن دعاوی مورخین مذکور در "منطقی بودن علم یونانی" خواهد شد.
باتوجه به این نادرستی های اساسی، تناقضات و معضلات لاینحل علوم معاصر و تشخیص ریشه های نادرستی های مذکور در "علم یونانی" است که ارزش "علم" موسوم به یونانی بسیار پائین است. لذا دیگر نمی توان از "علمی شدن" علم در یونان در مقابل "غیر علمی بودن" معلومات قدیم شرقی سخن گفت. چون بجهت نادرستی و اشکالات عمده علم معاصر منشعب از یونانی نظیر مورد "قضیه فیثاغورث" هر معلومات قدیم شرقی حتی بصورت نیمه علمی نیز علمی تر از "علم یونانی" محسوب می شود! اما حتی اگر که بروال عوامانه و عدم اطلاع از انتقاد علمای متقدم از علم ناشی از یونانی بر علمی بودن "علم یونانی" اصرار کنیم باز زمینه تجربی شرقی "علم یونانی" با توجه به کیفیت علمی "علم یونانی" در بالا، بطور مثبتی مطرح خواهد ماند. اما می بایستی متوجه بود که تاثیر شرق را نباید مقدمه و پیش آهنگ علم و فلسفه یونانی تلقی کرد. چون نه تنها بسیاری از کارهای فرهنگی مصری و بین النهرینی و فنیقی با کمال وضوح مقدم بر "هومر" بوده است. بلکه تاثیر فرهنگهای قدیم شرقی تا دوران فتوحات روم بر فرهنگ غربی دوام داشته و حتی پس از آن نیز به تاثیر خود ادامه داده اند. آثار افلاطون و ارسطو تا " استرابون" و "پلینی" (قدیم) شاهد دوام تاثیرات مستقیم و بالواسطه شرق بر یونان مثلا از طریق "فنیقیان" است (3).
اما دوام یونانزدگی در غرب چنان است که همه این داده های تاریخی کنار گذاشته می شوند و هر کسی از راه نرسیده دلیل جدیدی بر استثناء و معجزه علم یونانی می تراشد. از این جمله است گزافه گوئی ها در بر آمدن فلسفه یونانی از اندیشه سیاسی و تاثیر پذیری علم از فضای شهر های یونان، تا از این طریق دلیلی ظاهرا منطقی برای ایجاد علم و فلسفه در یونان (مستقل از علم شرقی) بتراشند. در حالیکه همچنانکه من نیز پیشتر اشاره کرده ام (2)، طبعأ ساختار شهر ـ دولتها در یونان سبب رشد! و دوام علم و فلسفه بر آمده از شرق در یونان شده اند و نه اینکه مسبب ایجاد علم و فلسفه در یونان بوده اند. چون دقت در سابقه (متاثر از شرق) علمی و فلسفی ساکنان یونانی شهر های بزرگ آسیای صغیر نظیر "ملط" و مهاجرت شان به یونان قدیم کافی است که نشان دهد که فرض "ایجاد! علم و فلسفه در شهرهای یونان" تا چه حد بی اساس است. و یعنی اگر یونانیان ساکن یونان! ظرفیت ساختن علم و فلسفه را چنانکه مورخین غربی ادعا می کنند، داشته اند؛ چرا نتوانسته اند در خود یونان چنان کنند و علم و فلسفه تنها میان یونانیان ساکن شهرهای آسیای صغیر نظیر ملط رشد یافته است؟
باز تکرار می کنم که علت اینست که علم و فلسفه به مفهوم تجربی آن در بین النهرین ایجاد شده است و از آنجا به آسیای صغیر آمده و میان ساکنان یونانی و غیر یونانی آنجا رواج یافته است. و یعنی ایجاد علم و فلسفه ربطی به نظام شهر ـ دولتهای یونان ندارد و پیشاپیش در بین النهرین و آسیای صغیر صورت گرفته بود. بلکه تنها دوام رشد آن ها در یونان متاثر از ساختار شهر ـ دولتها در یونان شده است. و نیز علت اینست که ساکنان یونان وحشی تر و جنگجو تر از آن بوده اند که قادر به ایجاد چنان فرهنگی باشند که مولد علم و فلسفه بشود. و لذا بعدها مجبور به اقتباس فرهنگ از بین النهرین و آسیای صغیر بوده اند! لذا ساختار اجتماعی و سیاسی شهر ـ دولتها همچنانکه آوردم تنها به ادامه رشد و تنظیم علم و فلسفه از شرق برآمده کمک کرده اند. گزافه هائی نظیر اینکه ستاره شناسی یونانی از فضای شهر های یونانی متاثر شده است حاکی از عدم اطلاع از تاریخ نجوم است. چون مورخین علوم که از نجوم بهتر بیشتر مطلعند می دانند که ساختار نجوم از بین النهرین به یونان رفته است و ربطی به فضای شهر یونانی نمی تواند داشته باشد!
از سوی دیگر کسی که کتابهای افلاطون نظیر "جمهوریت" (پولیتئیا) و "قوانین" (نوموی) را بشناسد می داند که برای افلاطون نظام ریاضی (هندسی) عالم (کوسموس) چنان اساسی بود که بنظر وی می بایستی بر تمامی اندیشه از فلسفه تا سیاست نیز مستقر شود (3). همچنانکه نظام عالم مقدم و مولد نظام جامعه انسانی محسوب می شود! کمااینکه دعوی وی بر ضرورت حکومت فلاسفه هندسه دان بر جامعه بخاطر ضرورت استیلای نظام هندسی بر جامعه بود! لذا برای افلاطون که اندیشه اش معیار فلسفه یونانی محسوب می شود، هندسه بعنوان علم نظام عالم مولد و معیار فلسفه و سیاست است.
و یعنی بنظر افلاطون هم فلسفه و هم سیاست باید تابع هندسه باشد! و نه بعکس آنچنانکه مورخین افلاطون نشناس تخیل میکنند علم ناشی از نظام فضای شهر شده باشد. گفتنی است که افلاطون تا آن حد بر ارجحیت علم (هندسه) نسبت به فلسفه و مباحث دیگر در "آکادمی" خویش اصرار داشت که گفته بود: "کسی را که ریاضیات (هندسه) نداند به آکادمی راه ندهید" (3). باین معنی برای افلاطون که مطلع تر و نزدیکتر از بسیاری به آغاز فلسفه یونان محسوب می شود، آنچنانکه مطالعه "تیمایوس" افلاطون نشان می دهد، فلسفه ناشی از اندیشه در مورد نظام هندسی عالم است. و به همین دلیل می بایستی تمامی فلسفه و حتی اندیشه سیاسی نیز تابع آن باشد و هرکس که هندسه نمی دانست نمی بایست در بحث فلسفه آکادمی شرکت کند! فراتر از آن همچنانکه اشاره شد، افلاطون سعی در ریاضی کردن فلسفه و نیز سیاست داشت و این مسئله را مفصلأ در "جمهوریت" بحث کرده و از ضرورت یادگیری ریاضیات وسیله سیاستمداران سخن گفته است. لذا اگر که افلاطون نظام علم (هندسه) را برآمده از نظام سیاسی یونان می دانست، از ضرورت تطابق هندسه با سیاست سخن می گفت و نه بعکس آنچنانکه کرده است، از الزام تطبیق نظام سیاسی با هندسه!
گزافه بودن تاثیر سیاست یونانی بر فلسفه از آنجائی نیز آشکار است که متوجه "نفرت" افلاطون از سیاست آتن نشده است که مشوّق عملی افلاطون در ریاضی کردن سیاست محسوب می شود. چون بعد از اعدام سقراط به فرمان حکومت آتن، افلاطون بعنوان شاگرد و جانشین وی مجبور به ترک آتن (احتمالأ) از ترس جان شد. و شاید همین قضیه بود که افلاطون را متوجه ساخت که سیاستمداران باید با یاد گرفتن ریاضیات، تفکر منطقی را یاد بگیرند. تا دیگر مسبب خطاهائی چون ممنوعیت بحث میان جوانان آتن و فجایعی نظیر قتل سقراط نشوند. لذا وقتی افلاطون که از آغاز فلسفه و علم در یونان بهتر از ما مطلع بود، در عین حرمت به هندسه، نظام سیاسی آتن را چنان پست شمرده و در تغییر اساسی آن به طریق ریاضی کردنش اصرار کرده است؛ سخن گفتن از تاثیر پذیری فلسفه! از نظام سیاسی یونانی مهمل است. کمااینکه مطالعه نوشته های افلاطون و ملاحظه نظر مورخین قدر اول علوم نظیر سارتن در مورد علوم بجای تکیه بر گزافه گوئی های مورخین درجه سه فلسفه که از علم و استدلال منطقی بی بهره اند، تنها راه پرهیز از خطاهای یونانزدگی است.
حواشی و توضیحات:
(1) بنگرید مثلا به:
M. L. West, “Early Greek Philosophy and the Orient”, Clarendon Press, Oxford 1971.
و جرج سارتن، «تاریخ علم»، امیر کبیر، تهران، 1346.
(2) بنگرید به مقالات من در همین سایت و مقالات سابق من که در بخش حواشی و توضیحات آنها آمده اند:
www.akhbar-rooz.com
www.akhbar-rooz.com
www.akhbar-rooz.com
www.akhbar-rooz.com
و مقاله من "در تحول و انتقال فرهنگ" در نامه کانون نویسندگان ایران در تبعید، دفتر چهارم، 1373. که در آن نخستین بار به تاثیر ساختار شهر ـ دولتهای یونان در رشد فرهنگ اشاره کرده ام .
در رابطه با مسئله تفننی بودن "سه گانه" های "فیثاغورثی" پیش از فیثاغورث در مصر باید دانست که در آن عصر اولیه نوشتار تنها ضروریات دیوانی مهم و رسوم دینی و حکومتی در "پاپیروس" ها و الواح گلی ثبت می شده اند و نه تفنن های آنچنانی که مورخ مذکور تصور می کند. لذا ثبت "سه گانه" های مذکور نیز بعنوان مدل مساحی زمینها و اندازه های هندسی ساختمانها ضروری بوده است. مورخ مذکور با انتساب تفنن به علم مصری مثلا خواسته است منطقی بودن و جدّی بودن علم یونانی را در برابر جدی نبودن و منطقی نبودن معلومات مصری تصریح کند.
(3) جرج سارتن، «تاریخ علم»، امیر کبیر، تهران، 1346.
(4) B. Russell in: A. Hooper, „Makers of mathematics“, (Random house, 1948);
H. Weyl in: T. Dantzig, “Number: The language of science”, (G. Allen & Unwin LTD, 1962);
C. L. Siegel in: „letter to A. Weil“ (1959), Archive of IAS-Princeton, USA.
* بخش نظرات این مقاله غیرفعال است
|