چرا خطرآن هست که خلق ایران به کفرقدیم بازگردد
منوچهر جمالی
•
ایـران، دومین کشوری خـواهد بـود که خـود را در آسـیا، از بـنـد اسـارت اســلام آزاد خواهـد ساخت.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲۶ مرداد ۱٣٨۵ -
۱۷ اوت ۲۰۰۶
میرزاحسن شیرازی ، درواقعه تنباکو ، پیش ازوقوع مشروطیت ، متوجه این مسئله شده است ، که « انچه را اسلام و آخوندها » سده ها ، محال ساخته اند، و در ذهن مردم ایران ، تبدیل به « محال هست » کرده اند ، برغم سده ها تحمیق ، تحول پذیر است . درتلگراف دوم به ناصرالدین شاه مینویسد که با این امتیاز، درثر آمد وشد ایرانیها با خارجیها ، عقایدایرانیان، فاسد میگردد ، وآنگاه او، نتیجه نمیگیرد که خلق ایران ، پیروان کانت و هگل و هایدگرو پست مدرنیسم و« پوزیتیویسم علمی ...میشوند ، بلکه با قاطعیت میگوید که : « خـلـق ایـران بـه کـفـر قـدیـم بـاز مـیـگـردد » ( تاریخ بیداری ایرانیان )
بررسیهای گسترده من درباره غزلیات حافظ و مولوی ، فقط دوراین محور میگردد که آنها درغزلیات خود ، با گستاخی به کفرقدیم و شرک وصنم پرستی در گستره ادبیات ، بازگشتند، وراه را برای آزادی گشودند، چون گوهر آزادی ، شرک وکفراست، و عصرروشنگری را دراروپا ، «عصربازگشت کفر» میخوانند . مشروطیت ، فقط این مایه موجود در ژرفای فرهنگ و روان ایران را بر انگیخت ، و کوتاهی آنان که خود را روشنفکر و روشنگر میخوانند اینست که نتوانستند این کفروشرک را به گستره تفکرات اجتماعی و سیاسی بکشانند .
سلسله مقالات من درباره « غزلیات مولوی بلخی » که اکنون چهارجلد گتاب شده است ( این بررسیها درباره مثنوی اش و فیه مافیه اش نیست ) نشان میده که غایت این پژوهشها یافتن ردپای فرهنگ سیمرغی ( =یا زنخدائی ایران) در غزلیات اوست . دراین بررسیها نشان داده میشود که فرهنگ سیمرغی دراین غزلیات ، بطورزنده وشفاف باقی مانده است . ودر غزلیات مولوی بلخی، میتوان فرهنگ سیمرغی را بازسازی کرد . فراموش نشود که آنچه دراسلام « دچال » نامیده میشود همین « دژ+ آل » است . آل ، همان سیمرغ یا هما یا عنقاست که درپایان زمان ، باز میگردد و این همان کفریست که آخوندها همیشه ازآن واهمه دارند .
دراین پژوهش ها ، نشان داده میشود که اندیشه های بنیادی مولوی درغزلیاتش، تحت تاءثیرپلوتین ( Plotin ) و یا تحت تاءثیرمحیی الدین عربی بوجود نیامده است ، بلکه زیر نفوذ فرهنگ سیمرغی در زادگاهش بلخ بوده است. در کتابی جداگانه ، نفوذ فرهنگ سیمرغی از راه پدرش « بهاءالدین ولـد » براو بررسی خواهدشد . دراین بررسیها ، فرهنگ سیمرغی یا زنخدائی ایران ، که زرتشتیها بشدت آنرا تحریف کرده اند ومسخ ساخته اند و کوبیده اند، درجزئیاتش ، گسترده میشوند .
اساس این بررسیها ، بیان ِ اندیشه های فرهنگ ایران ،در تصاویریست که ازاین فرهنگ ، درلابلای متون و واژه ها درگویشها و هزوارشها باقی مانده اند ، و من آنهارا با دقت میکاوم . درآغازاین مقاله محال اندیشی نیز بخشی از غزل مولوی آورده شده تادراین جستار، به توضیحش، پرداخته شود ، و گفته شود که چرا مولوی، محال میجوید ، خودرا محال میداند، و چرا « محال جستن » نزد عالِم وعامی( تا به امروز) ، گناه شمرده میشود . چرا عالِم وعامی ، نمیخواهند کسی دست به آنچه « محال هست » بزند . چرا دست زدن به آنچه محال هست، گناه است .
« محـال جـوی » و« مـحالـم » ،....... بدین گـنـاه مـرا
قبول می نکند، هـیچ « عـالـِم » و « عـامی »
تـو هـم ، محال ننوشی و معتقد نشوی
بــرو بــرو ، که مُـریـد عـقـول و اوهـامی
اگر زخـسرو جان ها ، حـلاوتـی یـابـی
محال هردو جهـان را، چومـن در آشـامی
محالی را که مولوی درنظر دارد ، آنست که شریعت اسلام ، انسان را ازهمگوهری با خدا ، بُریده است . انسان و خدا ، یا بطورکلی گیتی و خدا ، دراسلام وسایر ادیان نوری( یهودیت+ مسیحیت+ اسلام +زرتشتی )، دو گوهرو دوجهان جدا ساخته ازهم شده اند ، ورابطه انسان با حقیقت ، رابطه غیرمستقیم ساخته شده است ، وانسان، حق ندارد و نمیتواند با خدا، یا به سخنی دقیق تر با « بُن آفریننده هستی» بیامیزد .
واژه ِ« محال » ، همریشه با واژه « تحول » است، و به معنای « آنچه تحول ناپذیراست » بکار برده میشود . مولوی ، میگوید ، نه ، چنین چیزی، محال نیست، ومیتوان آن را تحول داد ، و خدا وانسان ، میتوانند به هم تحول بیابند . آنچه را با عقل اسلامی ، محال میدانند ، من آنرا محال نمیدانم ، ودرست من ، چنین گونه محالاتی را میجویم ، و آنهارا ولو دریایئی فراخ نیز باشند ، مـیآشامم .
اندیـشه مولوی در راستای فرهنگ ایران ( نه دین زرتشتی )، استواربرهمگوهری انسان وخدا( بُن هستی ) بود . خدا ، بنا بر تصویر فرهنگ زنخدائی ایران ، خوشه ای بزرگ است از دانه ها و بذرهای گوناگون . این دانه ها همه باهم فرق دارند . و خدا ، خود را تکان میداد ، و خود را میافشاند ، و در هرجانی وهرانسانی ، یکی از این بذرها یا تخمهای وجود خدا میافتاد . خدا، پخش ( بغ ) میشود و گیتی به وجود میآید . هرانسانی ، حامله به خدا است . درهرانسانی ، تخم خدا ، کاشته شده است و خدا وحقیقت وشادی وبزرگی و زیبائی ومهر، مستقیما ازآن میروید .
چون این خدا ، اصل « گوناگونی و تعددو کثرت » است ، درهرانسانی ، خدائی دیگر هست . به اندازه جانها و انسانها ، خدا یان هستـند ، ولی همه آنها، ازیک خوشه فروریخته اند، وهرچند همه باهم مختلفند، ولی ازیک شیره روئیده اند . این تصویر آنها از کل جهان هستی بود . این تصویر، فردیت هرانسانی را میشناسد و به انسان همانقدر اصالت میدهد که خدا . این تصویر، اندیشه « خالق ومخلوق » را بکنار مینهد . هرچیزی ، بُن آفرینندگی را درخودش دارد . این پیآیندها ، اندیشه هائی هستند که ما امروزه ، نیاز به آن داریم و ازما ، دریغ میدارند .
خدایان ایران ، چیزی جدا از جهان هستی نبودند . خدا، درانسان ، immanent انبثاقی یا زهشی وجهشی بود . اسلام ، و زرتشتیگری پیش ازاسلام ، این را محال ساخته بودند ، و عرفان وبویژه مولوی ، میخواست به آنچه اسلام و عقل متداول درجهان اسلام ، « محال هست »
ولی فقط محال ساخته شده بود ،برگردد . اینکه نخستین پرسش شما آنست که « اول ، اعتقاد به خدایان متعدد ازمقوله محال هست ، میباشد یا محال ساخته شده است » ، تا اندازه ای روشن میشود .
دراین مقاله محال اندیشی ، راستای اندیشیدن ، این نیست که از دید فلسفی بطورکلی ، چه چیز، بطورکلی محال ، « هست » ، ویا چه محال نیست . وچه بطور کلی ، محال ساخته شده است . خود اصطلاح « هـسـت » یا « است» درفرهنگ ایران ، به معنای « تخم یا نطفه در زهدان » است . به عبارت دیگر، چیزی « هست » که « اصل همیشه زاینده و آفریننده » هست .
گرانیگاه بحث درمقاله محال اندیشی ( ازجلد چهارم کتاب مولوی بلخی و سایه سیمرغ ، که دراین سایت نیز بخشی ازآن درج گردید ) این است که ادیان نوری ، بویژه یهودیت و مسیحیت و اسلام و زرتشتیگری ، « بینش مستقیم انسان را به حقیقت » که در گذشته زیر تصویر « معراج به آسمان » طرح میشد ، چگونه « محال ساخته اند» . بازگشت به تعدد خدایان، برای ایجاد آزادی دراجتماع ، ضرورت قطعی دارد . اجتماعات مسیحی، زودترپذیرای آزادی شدند، چون مسیحیت از میترا گرائی ( Mithraism ) سه تا یکتائی( Trinity )را به ارث برده است . این شرک مسیحیت که ازکفر به آن رسیده بود ، کود مقوی دموکراسی و آزادی شد .
آزادی ، شرک است . دراجتماعی ، امکان پیدایش ورشدآزادی هست که اعتقاد به شرک ( چند خدائی ) باشد . وقتی خدایان مختلف دریک نیایشگاه ، همدیگر را تحمل کردند ، پیروان آن خدایان نیز، همدیگر را تحمل میکنند . یهوه و پدرآسمانی و الله ، خدائی را جز خود ، در معبد خود، نمی پذیرند . پیروی از افکار مختلف کردن، تفاوت چندانی در گوهر، از پرستش خدایان مختلف ندارد . آزادی و دموکراسی در آتن هم ، رابطه تنگاتنگ با وجود خدایان در یک پانتئون داشت . تئوریهای پیدایش دموکراسی درآتن ، این را فراموش میکنند و هنوز نیزبطور دقیق سر ازعلت العلل پیدایش دموکراسی درآتن درنمیآورند . همانسان که هندوستان ، دراثر تعدد خدایان درنیایشگاهشان ، توانستند به آسانی به دموکراسی راه یابند ( نه دراثر حفظ کردن تئوریهای دموکراسی). در معابد این زنخدای ایران نیز، پیکر همه خدایان را میگذاشتند . اسفندیارکه نخستین مبلغ دین زرتشتی بود ، این خدایان را بنام « بت» بنا برشاهنامه میشکست و نیایشگاهها را با زور ازآنها پاک میساخت . ازاین رو گوهر دین زرتشتی بکلی با منشور تسامح کوروش ، متفاوت است . عرفان و ادبیات ایران ، به « کفرو شرک قدیم ایران » که بیان واقعیت دادن آزادی باشد ، بازگشتند . این مطلب درفرهنگ زنخدائی ایران ، به گونه های مختلف بیان میشد . هرانسانی، آبستن به خدائی هست ، وهرانسانی امکان ِ رابطه مستقیم با خدا و حقیقت دارد . وجود خدایان متعدد در معابد آنها ، فقط بیانگر این سراندیشه بود.
درجلد دوم بررسیهایم در باره غرلیات مولوی ( مولوی صنم پرست ) نشان دادم ، که فرهنگ ایران، در دوره سلطه اسلام ، درغزل ، به « صنم پرستی و بت پرستی» ، و به « شرک وکفر» بازگشت . این یک اقدام بزرگ انقلابی در راستای واقعیت دادن به آزادی بودکه نادیده گرفته میشود . عرفان و ادبیات ایران ، به « کفرو شرک قدیم ایران » که بیان واقعیت دادن آزادی باشد ، بازگشتند. آنچه روشنفکران سترون ما نتوانستند ، آن بود که این بازگشت به کفر وشرک درادبیات وشعر را ، در گستره سیاست و اجتماع ، امتداد دهند.
ما برای ریشه دارساختن ِ دموکراسی و آزادی درسیاست واقتصاد و اجتماع ، نیاز به وام کردن از غرب نداریم ، بلکه نیاز بدان داریم که این کفر وشرک ادبی و عرفانی را در پهنای سیاست و اقتصاد و اجتماع و حقوق بگسترانیم . دراین بررسیها نشان دادم که « کثرت گرائی یا پلورالیسم Pluralism »، چیزی جز عبارت بندی « کفروشرک و چند خدائی » به زبان روز نیست . چنانکه در ادبیات اروپا ، دوره روشنگری را ( Enlightenment ) دوره بازگشت به کفر مینامند . بازگشت به چند خدائی ، محال نیست ، بلکه محال ساخته شده است .برای روشنفکران سترون ما، هنوز برانداختن اسلام ،« محال هست » . آنچه را آخوندها، محال ساخته اند ، برای این نخبگان و پیشتازان، که فقط یک مشت افکار ازغرب وام کرده اند، و مرغانی را میمانند که هرگز تخم نمیگذارند ولی با این افکار، همیشه قـُد قـُد میکنند، « محال هست » .
اگراز هرایرانی بپرسم که آیا : شما اعتقاد دارید که برانداختن اسلام ، محال هست ، یا محال ساخته شده است ؟ واو بتواند پاسخ قلبی ودرونی خود را آشکارا به این سئوال بدهد، سراسر موضعگیریها و شیوه های مبارزه او را ازهمین پاسخ خواهید شناخت . آنگاه در نوشتجاتش وگفتارهایش خواهید دید که چقدر ازگفتن حقیقت ، گریز میزند ومردم را به شوره زار سرگردانی ونومیدی راهبری میکند . با این روشنگریها ، هدفش تاریک سازیست .مانند آن روشنفکر کذائی که کتابی درباره آن نوشته است که ، ما دموکراسی و آزادی نداریم ، چون مکان جغراافیائی ایران ، نا مناسب است . و تراژدی اینست که این کتاب سیزده بار چاپ شده است ، وگله روشنفکرانی که یکریزدم ازحقوق بشر و آزادی و جامعه مدنی و ... میزنند ، زیر این پرچم درآمده اند . همه مانند او تن به گریز از دیدن حقیقت داده اند .
خلاصه مقاله محال اندیشی ، آنست که اندیشنده و فیلسوفی که بنیادی دراجتماع میاندیشد ، بایست آنچه را دراجتماع ، محال شمرده میشود، و همه مردمان ، ایمان به « محال بودن آنها » دارند ، ازسر، تحول پذیر سازد . بدون چنین گستاخی در اندیشیدن ، امید به رسیدن به آزادی ازبین میرود . مثلا ، امروزه اغلب کسانیکه درایران خودرا روشنفکرمیخوانند و هچنین اغلب نزدیک به تمام سیاسمتداران ، وهمچنین دهندگان جایزه نوبل .... می پندارند که محال هست که اسلام ، برانداخته شود .
وقتی شما درباره چنین محالی بیندیشید ، ونشان بدهید که چنین تحولی ممکنست، و اجتماع ایران با اتکاء به فرهنگ غنی اش ، توانائی آنرا دارد که اسلام را محو سازد ، آنگاه ، فیلسوف یا « اندیشنده ای بنیادی » شده اید .
میرزاحسن شیرازی ، درواقعه تنباکو ، پیش ازوقوع مشروطیت ، متوجه همین مسئله شده است ، که « انچه را اسلام و آخوندها » سده ها ، محال ساخته اند، و در ذهن مردم ایران ، تبدیل به « محال هست » کرده اند ، برغم سده ها تحمیق ، تحول پذیر است . درتلگراف دوم به ناصرالدین شاه مینویسد که با این امتیاز، درثر آمد وشد ایرانیها با خارجیها ، عقایدایرانیان، فاسد میگردد ، وآنگاه ، او مانند روشنفکران کذائی ما نتیجه نمیگیرد که خلق ایران ، پیروان کانت و هگل و هایدگرو پست مدرنیسم و« پوزیتیویسم علمی مانند شما » میشوند ، بلکه با قاطعیت میگوید که : « خـلـق ایـران بـه کـفـر قـدیـم بـاز مـیـگـردد » ( تاریخ بیداری ایرانیان ) . یعنی « آنچه محال هست » ، و اسلام و آخوندها ، « محال ساخته اند »، تحول به کفرقدیم ایران می یابد . البته چنین درک غریزی یک آخوند را ، همه روشنفکران کذائی درایران پس ازمشروطیت و درخود مشروطیت نیز ، نداشته اند .
همین ترس و واهمه از بازگشت ایرانیان به کفرقدیمشان ، و جدا شدن ازاسلامست ، که امروزه تبدیل به کینه توزی شدید رژیم اسلامی ، با حکومت اسرائیل شده است . چون حکومت اسرائیل ، پیدایش نخستین کشورغیر اسلامی درآسیای میانه است ، و آخوندها بخوبی میدانند که اگراین اقدام ، موفق بشود ، ایـران ، دومین کشوری خـواهد بـود که خـود را ازبـنـد اسارت اسـلام ، آزاد خواهـد ساخت .
این اندیشه « تحول وجنبش » ، بنیاد فرهنگ ایران بوده است . فرهنگ ایران ، تحول و جنبش را « بـُن یااصـل » کل جهان هستی وخدایان میدانست . این اندیشه را ، درتجربه های گوناگون خود ، از طبیعت ، باد و ابر و ماه و زایمان و روئیدن و جوشیدن آب ، به عبارت میآورد . فرهنگ ایران ، استوار بر مفهوم « درک کل هستی از بُن » بود . همه جهان هستی و خدایان ، از« بـُن » ، پیدایش می یافتند و میروئیدند . این ، کشف اندیشه فوق العاده بزرگی بود . به عبارت دیگر، اندیشه درک جهان را از یک خالق ، و از راه « خلق کردن با اراده وعلم او » ، پوچ وبی معنا میدانستند . آنگاه محتوای چنین بُنی ، جنبش و تحول بود ، نه ثبوت و سفتی و تغییر ناپذیری و ناگذرائی . « بُن بُن جهان » که بهمن بود ، و ناگرفتنی و نادیدنی بود ، در« ماه » ، دیدنی میشد ، ونخستین صورت خود را پیدا میکرد .نخستین پیدایش، در تفکرات آنها ، بیان آن بود که گوهر بهمن ( بُن بن جهان و خدایان ) ، تحول است . به عبارت دیگر، بُن ، بقا نیست ، بلکه حرکت و گشتن و رقصیدن هست . بـُن ، حرکت شاد ( وشتن = گشتن = رقصیدن ) است . شادی وجشن ، بـُن آفریننده هستی است .
ماه درآسمان ، تنها پدیده ای بود که درهرماهی ، تحول می یافت واین تحول، شگفت آنهارا بر میانگیخت . آنها اندیشه بنیادی خود را، ازتحول وجنبش دربُن هستی ، دراین پدیده در آسمان ، بیان میکردند . رسیدن به چنین اندیشه ای ، ولو ازدید علمی امروزه ما بیراهه ، یکی از بزرگترین موفقیت های فرهنگ ایران در فلسفه بوده است . همیشه از « پیش فرضهای نادرست» ، انسان ، توانسته است به پیآیندهای بسیارسودمند برسد .در واقع ، « دوچیز برابرومساوی » درجهان وجود ندارد ، ولی ازاین پیش فرض غلط « برابری » ، علم ریاضی بوجود آمده است، و برپایه آن مکانیک و اختراعات فنی شده است . نه « نقطه» وجود دارد ، نه خط و نه سطح ، ولی ازاین مفاهیم ، هندسه بوجود آمده است .ازاینکه ، ازیک نقطه ، فقط یک خط موازی با خط دیگر میتوان کشید ، غلط است و همه هندسه های غیراقلیدسی آنرا رد میکنند . ولی برپایه همین غلط، ما چه سودهائی میبریم . ازهمان اندیشه برابری و تساوی ، که بکلی غلط است ، همه نهضت های اجتماعی و سیاسی و دینی ، سرچشمه گرفته اند . همه « تئوریها فطرت انسان » ، ساختگی وجعلی اند ، ولی ازهمین تئوریها ، به حقوق بشر رسیده اند ، که اکنون ، بدون این تئوریها ، میتواند سرپای خود بایستد . فرهنگ ایران ، درتجربه ای که ازماه و ابروباد داشت ، به اندیشه پیدایش « صورت » از « بیصورت» رسید . به اندیشه حرکت وجنبش وتحول دربُن هرجانی وهرانسانی رسید . همین اندیشه را زرتشتیگری ، محال ساخت . خدا را تبدیل به « روشنی همیشه ثابت و تحول ناپذیر» کرد . همین اندیشه ، تبدیل به « علم همیشه ثابت و معلومات انبارشده درالله و یهوه و پدرآسمانی » گردید . فرهنگ ایران دراثر آن اندیشه تحول دربُن هرچیزی ، بنیاد بینش حقیقت را ، « جستجوی همیشه انسان » قرار داد. « خداهم درفرهنگ ایران، جوینده بود ، نه انبار کل معلومات » . دراثر این « معلومات همیشه ثابت در الله و یهوه و ... » ، قرآن و تورات و انجیل به عنوان ، معیار ثابت بینش حقیقت بوجود آمدند . ازاین پس دست زدن به این علم ، محال هست . حالا مولوی میگوید ، تحول دادن چنین تصویری ازخدا و ازانسان، ممکنست . به عبارت دیگر، برانداختن اسلام ، محال نیست ، بلکه ممکن است ، چنانچه میرزا حسن شیرازی آنرا خوب دریافته است . این به عهده روشنگران است که فرهنگ زنخدائی ( زن و خدا ، نه از نخود آئی ) ایران را جد بگیرند . این سیمرغ ، همان دجالیست ( دُژ + آل = سیمرغ خشمگین ) که اسلام ، ازآمدنش همیشه میترسد .چون میداند که ازسر، اصل تحول را بُن کل هستی وکل خدایان خواهد ساخت و میداند که تخم خدایان را ازسر درتن هرانسانی خواهد کاشت . نهضت زنان ، چه درایران وچه درفراسوی ایران ، تنها یک نهضت اجتماعی و سیاسی وحقوقی نیست ، بلکه یک تحول فرهنگیست ، همان تحولی ، که محال ساخته شده بوده است ، و اکنون ، آشکار میشود که محال نیست . درضمن ، اجازه بدهید که واکنش یک پزشک افغانی را که همولایتی مولوی بلخی است ، و در ژنو زندگی میکند ،دراینجا بیاورم ! نامه پزشک افغانی : « دوست بزرگ و دانشمند بیهمتا و روشندل آزاده آقای جمالی . ازارسال مقاله ( محال اندیشی) تان جهانی سپاس . چراغی به این روشنی و انسان شدنی به این آسانی را جز درمقالات شما درجائی دیگر سراغ ندارم . روی دیوارهای به ضخامت پنج هزارسال ، پنجره های تازه را بازکردن و اصل انسان بودن را به یاد این موجود دوپای سر به فرمان دادن ، چه تعهد بلند و باریشه . من ازخواندن مقالات شما ، میشگفم ، ازسر به خود میاندیشم و به خود خورشیدی ام میپردازم . سپاسگذارم دوست دانشمند و خود خورشید . همیشه چشم براه مقالات شما خواهم بود » .
منوچهر جمالی
|