سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

تاثیرات اسطوره علم و فلسفه یونانی در وضعیت جهان معاصر


فرهاد قابوسی


• اصل قضیه اینست که اندیشه یونانی (و در تعاقبش اندیشه اروپائی مشتق شده از آن) به سبب تجریدش از واقعیت و تجزیه گرائیش حتی قادر به حل مسائل اساسی علم و فلسفه نشده است تا چه برسد به معضلات اجتماعی. و در مواردی هم که بظاهر چنین می نماید، ضرر چنان حل هائی، در رابطه با امتناع توجه به راه حل های اساسی، بسیار بیشتر از منافع موقت آنها بوده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲ بهمن ۱٣۹۱ -  ۲۱ ژانويه ۲۰۱٣


خلاصه و منظور: بسبب تسلط غرب بر جهان و اندیشه غربی بر عقل دنیای معاصر بسیاری از شرایط مرگبار حیات انسانی در آفریقا و معضلات اجتماعی و اقتصادی چهار گوشه جهان را می بایستی ناشی از تسلط معیارهای ضد بشری اندیشه غربی و اشکالات اساسی و ناتوانی آن در حلّ مسائل انسانی معاصر تلقی کنیم. اما این موازین غیر انسانی و نابسامانی های اندیشه غربی مرجوع به اشکالات اساسی اندیشه یونانی ـ اروپائی هستند که از بطن آن تطّور یافته اند. اصل قضیه اینست که اندیشه یونانی (و در تعاقبش اندیشه اروپائی مشتق شده از آن) به سبب تجریدش از واقعیت و تجزیه گرائیش حتی قادر به حل مسائل اساسی علم و فلسفه نشده است تا چه برسد به معضلات اجتماعی. و در مواردی هم که بظاهر چنین می نماید، ضرر چنان حل هائی، در رابطه با امتناع توجه به راه حل های اساسی، بسیار بیشتر از منافع موقت آنها بوده است. سراپا نگهداشتن اسطوره های متداول در مورد علم و فلسفه یونانی بعنوان زمینه توجیه برتری غرب در مقابل شرق و لذا ضرورت اقتداء عالم به غرب سبب ارعاب و بازداشتن اندیشمندان از اندیشه مستقل و لذا ارائه بدیل هائی در مقابل معائیر غربی شده است. همچنانکه ایرانیان نیز در روبروئی با آنها مرعوب همین اسطوره های پرداخته شده در غرب شده اند. لذا شکستن اعتبار این اسطوره ها حداقل سبب ضرورت ارائه بدیل هائی در مقابل آن خواهد شد.

لازم به تذکر است که قصد من از این تحلیل ها همواره نه اینکه ضدیت باغرب بلکه اولأ توضیح زمینه های متعدد شرقی علم و فلسفه غربی است که متاسفانه به بیراهه رفته اند. و ثانیأ یادآوری ضرورت تصحیح مبانی نادرست اندیشه غربی است تا غرب و شرق را از عوارض نامیمون تسلط طرز فکر غربی در عالم نجات دهد. هم از اینرو برای ملاحظه صحیح و تفصیل مسائل یاد شده مراجعه به مقالات دیگرم که در مراجع متن اشاره شده اند، ضروری هستند.   

........................

برای اینکه اسطوره علم و فلسفه یونانی شکسته شود لازم است که در ادامه آنچه نوشتم (1) موارد انتقال علم و فلسفه شرقی! از آسیای صغیر به یونان یک به یک توضیح داده شوند. پیشتر آوردم که ایجاد علم و فلسفه باصطلاح یونانی میان یونانیان ساکن نواحی موسوم به "ایونی" در آسیای صغیر نزدیک به بین النهرین و نه سرزمین دور از شرق یونان، دلیل مشخص غیر یونانی بودن مرجع علم و فلسفه یونانی است. و توضیح دادم که تحقیقات دقیق مورخین علوم روشن ساخته اند که علم و فلسفه در شرق در بین النهرین و مصر ایجاد شده و از آنجا به تمدن غیر یونانی مینوی و شهر های یونانی نشین آسیای صغیر منتقل شده است. و سپس علم و فلسفه رشد یافته در این سرزمینهاست که به صورت علم و فلسفه نسبتأ کامل به یونان راه یافته است. همچنانکه پیشتر اشاره کرده ام، احتمالأ به جهت همین عارضه وارداتی بودن علم و فلسفه در یونان است که علم و فلسفه یونانی قوام و ساخت منطقی صحیحی بخود نه گرفته است (1). این ناتوانی منطقی به واسطه تجرید متضاعف از واقعیت و تجزیه گرایی ناشی از تحلیل اندیشه های وارداتی برای فهم یونانیان، تشدید شده است. در حالیکه بعضی موارد اندیشه یونانی منعکس در نظریات افلاطون که مستقیمأ و یا بواسطه (مکتب فیثاغورث) و فلاسفه یونانی آسیای صغیر نظیر «هراکلیت» از شرق تحصیل شده اند، بجهت تقارب با زمینه تجربی شرقی شان، معقول تر بنظر می رسند.

برای توضیح مشخص تر انتقال اندیشه از آسیای صغیر به یونان یاد آوری می کنم که در مورد اکثر فلاسفه و اندیشمندان معروف ساکن یونان و نحله های مهم فکری آنان می توان یادگیری فلسفه و علم را از استادانشان که از آسیای صغیر به یونان آمده بودند، تشخیص داد. مثلأ « گزنوفانس» که نظیر استادش «انکسیمندرس» فلسفه را در آسیای صغیر فرا گرفته بود، زمانی که شهرش «کلوفن» در حوالی 545 قبل از میلاد وسیله ایرانیان تسخیر و غارت شد، به یونان و جنوب ایتالیا فرار کرد و در ناحیه «الئا» (ایلیا) معلم « پارمنیدس» شد. سپس همین پارمنیدس معلم «زنون» معروف شد و فلسفه ای را که از گزنوفانس یاد گرفته بود به وی تعلیم داد. به همین روال «لویکیپ» که از اهالی «ملط» آسیای صغیر بود به جهت ناامنی آن سرزمین به «آبدرا» در یونان مهاجرت کرد و در آنجا «دموکریت» معروف را در فلسفه مادی تعلیم داد. تا دموکریت براساس تعلیمات استادش "نظریه اتمی عالم" را طرح کرد. به همین ترتیب «انکساگوراس» فیلسوف اهل آسیای صغیر که نظریه "اتر" را طرح کرده است بعد از مهاجرت از آسیای صغیر به آتن در آنجا «پریکلس» را تربیت کرد که از سیاستمداران نامی یونان محسوب می شود. لذا به این روال می توان تشخیص داد که نه تنها اندیشه های علمی و فلسفی بر آمده از شرق و رشد یافته در آسیای صغیر در سایه مهاجرت اندیشمندان یونانی آسیای صغیر به یونان آورده شده است. بلکه سیاست مدن نیز که سابقأ از ساخته های یونان تصور می شد، از تعلیمات اندیشمندان آسیای صغیر نشاَت یافته است. لذا مهاجرت اندیشمندان یونانی ساکن آسیای صغیر به یونان یکی از مسیرهای مهم انتقال علم و فلسفه از شرق به یونان محسوب می شود (2). بی سبب نیست که جرج سارتن از مهد آسیائی علم یونان سخن گفته است (1).

کمااینکه حتی اندیشمندان عصر موکنی یونان نیز باوجود بهره یابی از فرهنگ غیر یونانی! مینوی، باز برخلاف یونانیان ساکن آسیای صغیر قادر به ایجاد علم و فلسفه نشدند و حداکثر به تولید شعر و افسانه و اساطیر «هومری» نظیر "ایلیاد و اُدیسه" موفق شدند. این نشان می دهد که یونانیان حتی به کمک مصر و تمدن مینوی نیز قادر به اندیشه علمی و فلسفی نبودند و نیاز به کمکهای بیشتری از آسیا داشتند تا قادر به اندیشه علمی و فلسفی شوند. پس برای ایجاد علم و فلسفه در یونان در ابتدا از یک سو با انتقال مستقیم علم و فلسفه آسیائی به یونان روبرو هستیم و از سوی دیگر با انتقال علم و فلسفه شرقی از آفریقا (مصر) به تمدن مینوی و از آنجا به یونان بعنوان زمینه تمدن موکنی یونان مواجه می شویم. انتقالاتی که مهد شرقی علم و فلسفه باصطلاح یونانی را مسلم می سازند. اما بجز اینها پیدایش علم و فلسفه در یونان نیازمند سفر های متعدد اندیشمندان اولیه علم و فلسفه یونان نظیر فیثاغورث و طالس و هراکلیت را به مصر و آسیا و ادامه انتقال اندیشه به یونان بوده است. در حالیکه در خود یونان به دلیل عقب ماندگی فرهنگی و مدنی مثلأ نسبت به سومر و بابل و مصر و مینویان جزیره کرت علم و فلسفه نتوانسته است مستقیمأ رشد یابد و نیاز به انتقال شان از این تمدنها داشته است. و یعنی یونان خود فاقد ظرفیت علمی و فلسفی بوده است و تنها پس از سه مرحله انتقال اندیشه از شرق:

ـ وسیله یونانیانی که تمدن مینوی را غارت کرده و به یونان آوردند،

ـ از آسیای صغیر و سیله اندیشمندان یونانی ساکن آسیای صغیر به یونان،

ـ و اندیشمندان یونانی که اندیشه های شرقی را از سفرهایشان به یونان به ارمغان آوردند؛

قادر به پرداخت علم و فلسفه شد.

ضعف اساسی یاد شده یونانیان در علم و فلسفه سبب شد که همچنانکه از آثار ارسطو روشن است، آنچه که خود یونانیان در این باب ایجاد کردند، پایه و مایه اساسی نداشت. چون همچنانکه نوشته ام، دنیای یونانی بر خلاف تصور رایج، دنیائی اساطیری و پرداخته شده وسیله کلام بود. دنیائی که بجهت فقدان تجارب مستمر قدیم شرق در ارزیابی اش حتی پس از ایجاد فلسفه یونانی نیز نه اینکه بر واقعیات تجربی عالم بلکه بر مقولات و کلام بعنوان اساطیر جدید اندیشه استوار ماند (1، 1). یونانیان بغلط چنین تصور می کردند که چون علم و فلسفه را بدون انجام تجارب طولانی "شخصی" صرفأ بواسطه اندیشه در مورد داده های شرقی نسبت به طبیعت یاد گرفته اند. پس بدون ادامه تجارب شرقی به صرف تفکر خود قادر به تکمیل و ایجاد علم و فلسفه بهتری خواهند بود. نتیجه این بود که هرچند عقل یونانی برای تنظیم وفور کلام انباشته شده در آن (بعنوان جانشینان مقولات تجربی آمده از شرق) مجبور به وضع منطق و طبقه بندی مفاهیم و مقوالات طبیعی شد. اما این منطق نیز به سبب وفور و گرانی کلام یونانی و تباعدش از واقعیات تجربی، از واقعیات فاصله گرفت و در نهایت بدل به مجموعه ای بی یال و دم در تطبیق با تجارب گشت. موردی که از دعوای منطقی چند قرنه فلاسفه اروپا برسر اینکه «دایره مربع» وجود دارد یا نه، بر هر کسی روشن تواند شد. کوتاهی های علوم و فلسفه در حل مسائل خویش و جامعه ناشی از این سنگ مبنای کج عقل یونانی و تسلط عقل اروپائی مستقر به آن، بر عقل بشری است.

و همچنانکه متعددأ یاد آوری کرده ام، به جهت دوام اشکالات علم و فلسفه یونانی در علم معاصر مسائل اساسی و قدیم علم و فلسفه نظیر "حدوث و قِدَم عالم" و "فعل و قوّه" که در فلسفه علمی ایران بعد از اسلام مطرح بودند، هنوز هم حل نشده باقی مانده اند. لذا اگر که من اهل علم بعد از چهار یا ده، دوازده قرن هنوز مجبور به تکرار و تحلیل نظریات «الکندی، ابن سینا و ملاصدرا» در علم هستم. این ضرورت ناشی از این است که مسائل یاد شده در علم حل نشده باقی مانده اند و مانع پیشرفت واقعی علم و لذا مانع پویائی اندیشه بشری می شوند. و ما هنوز نمی دانیم که مسئله "بیگ بنگ" (آغاز جهان) یا "پتانسیل" و "حرکت" را چگونه حل کنیم. در حالیکه این مسئله (که جهان آغازی داشته است) ناشی از اندیشه ابتدا به ساکن نسبت به عالم بوده و لذا مهمل است. کمااینکه اشکالات اساسی! علم معاصر نه تنها در رابطه با مباحث مذکور حل نشده مانده اند. بلکه چون حرکت ذرات و "آثار متقابل" آن ها هنوز ثانویه و جدا از "ذرات اساسی" مورد مطالعه قرار می گیرند. لذا علم معاصر هنوز قادر به توضیح علمی "جرم" (وزن) در فیزیک کوانتومی نیست. و دهه هاست که وقت هزاران تحصیلکرده که می توانست صرف چاره جوئی برای مشکلات حاد انسانی شود، تلف یافتن حلی برای این معضل قدیم ناشی از سهل انگاری یونانی شده است. اما این اندیشه ایستا یا ابتدا به ساکن نسبت به عالم مولد و مشدد اندیشه ایستا و غیر پویای متفکرین و عموم حتی در جوامع غربی است که طرز فکرشان موثر در سرنوشت همه عالمیان است. و به این طریق مردم عالم را مواجه با مشکلات اساسی کرده است.   

بطور خلاصه چون علم تحت تاثیر فلسفه علمی ارسطوئی ـ اقلیدسی هنوز ابتدا به ساکن می اندیشد لذا معتقد به اساسی بودن تغییر و تحول در همه شئونات حیات از "وجود" (پدیداری) تا "روابط" نیست. همچنانکه علم معاصر معتقد به "وجود" پیش و مستقل از حرکت و یا "وجود ساکن" است و "حرکت" موجودات را ثانویه می پندارد. در حالیکه الکندی هزارو دویست سال پیش جرم را با حرکت توام می دانست و ابن سینا هزار سال پیش برای حل مسئله قوه و فعل کمیت "میل" یا "پتانسیل" و یا "اندازه حرکت" (ایمپتوس (گالیله)) را در علم الحرکات ( مکانیک) مطرح کرد. تا "جرم و سرعت" اشیاء را توام بیان کرده و نظر غلط ارسطو در حرکت را تصحیح کند. و ملاصدرا حرکت را ذاتی و جوهری می شناخت. مواردی که با همه قدمت، تحلیل علمی شان می تواند مشکلات علم معاصر و اندیشه ایستای معاصر را حل کند. کمااینکه اشکالات یاد شده علم معاصر ناشی از زمینه و عوارض یونانی علم و فلسفه ای است که جدا از شرق و تجربه گرایی شرقی به صرف تعقل! در اروپا رشد کرده است. اشکالات یونانی ای که چون اساسی بودند حتی تاثیر مثبت علم و فلسفه تجربه گرای شرقی قرون وسطی در رنسانس و تغییرات متعاقب آن در علم نیز قادر به حلشان نشده است (1). اما وضع علوم غیر پایه نظیر اقتصاد و جامعه شناسی که مجبور به تکیه به علوم پایه اند، بتبع وضع علوم پایه بسیار بدتر است. اینست که در استعمال علوم مذکور در مسائل اجتماعی این علوم بجای حل معضلات مردم بدل به ظواهر عقلانی ای برای تایید تسلط غرب شده اند.

به معنی دیگر زمینه یونانی علم معاصر چنان مخبط و مغلوط است که در واقع امر آبروی علم را برده است. و علما برای فرار از مسئولیت خویش در این مورد سعی می کنند گناه را به گردن همدیگر بیاندازند. مثلأ «نیلز بوهر» واضع مدل اتمی می گفت: "عجیب است که با آب آلوده (ریاضیات نادرست) هم می توان ظرفها (فیزیک) را چنان شست که تمیز بنظر برسند". اما یادش رفته بود که پس از بیست و پنج قرن فیزیک هنوز کسی معنی «انرژی» را که از متداول ترین کمیات آنست، نمی داند (1). در این میان لازم به توضیح است که این "ندانستن" مسئله ساده ای نیست و نمی توان گفت که بااین حال مهندسین بدون فهم آن نیز قادر به ساختن وسائل لازم برای مردم هستند. نه! مسئله تنها مربوط به تسمیه «انرژی» نیست بلکه دقت در اشکالاتی که مثلأ «پوانکاره» در حل مسائل «مکانیک سماوی» با آنها در گیر بوده است نشان می دهد که مسئله ریشه در ناتوانی درک ریاضی کمیتی دارد که انرژی نامیده می شود و این مشکل قرن هاست که وقت گرانبهای علما را تلف می کند و آنان را از پرداختن به حل مسائل ضروری بشری باز می دارد. باین معنی علم معاصر بواسطه آسان گیری میراث برده از علم یونانی حتی قادر به فهم آنچه که خود می گوید نیست. و کارش وضع اسامی پشت اسامی برای کمیاتی شده است که محتوی علمی آنها را نمی داند. لذا برای سرا پا نگهداشتن مکانیسم علم بر این پایه های نامطمئن مجبور به هدر کردن وقت هزاران کس و سرمایه بسیاری است که عالم بشری در جاهای دیگر کم می آورد. لذا دقت انتقادی در کیفیت علم به میراث رسیده از یونان نشان می دهد که ضرر این علم بیشتر از منفعت آن بوده است. و باین ترتیب ما هیچ دِینی نسبت به اندیشه یونانی نداریم و برعکس هرچه زودتر از دست آن و اخلاف ناخلف اروپائیش خلاص شویم به نفع ماست.   

کمااینکه تحجر علم پرداخته شده در غرب تحت تاثیر عوارض اندیشه یونانی چنان عمیق بود که "انقلاب کپرنیکی"، نظریه های «کوانتوم» و «نسبیت» هم جز سرخابی بر صورت علم قدیم نشدند، علم یونان زده ای که اساسش بواسطه تجزیه "وجود" از "حرکت" از همان عصر ارسطو ایستا باقی مانده است. همچنانکه حرکت و تغییر و تحول (دینامیسم) در اندیشه مسلط غربی (متکی بر علم و فلسفه یونانی) همواره امری ثانویه و عارضی بوده و مانده اند. کمااینکه مشکلات اساسی علم معاصر نظیر «بحران اساس ریاضیات» و مسئله عدم فهم نیروی جاذبه میان ذرات اساسی نشان می دهند که نظریه های مذکور حتی بنص علمای قدر اول ناقص و نادرست بوده اند (1). همچنانکه رابطه میان "تجربه و اندیشه" و یعنی تطبیق نظریه های علمی و نتایج تجربی در علم معاصر به هیچ وجه حل نشده است. در این علم هنوز که هنوز است تجربه و نظریه علمی موازی هم اما نه مطابق هم راه می روند و هرکدام برای خود حقیقتی جدا از دیگری محسوب می شوند. این نابسامانی ناشی از تباعد اندیشه علمی و فلسفی با واقعیات تجربی که میراث علم و فلسفه یونانی است، منعکس در تباعد اندیشه مسلط غربی با واقعیات زندگی مردمان جهان اند.   

نوشتم که علم و فلسفه معاصر تحت تاثیر میراث یونانی اش هنوز که هنوز است «ایستا» و ابتدا به ساکن می اندیشد. و همین ابتدا به ساکن اندیشیدن علمی از قدیم است که مسبب ابتدا به ساکن اندیشدن اجتماعی و سیاسی معاصر شده و حیات بشری را مواجه با معضلات اساسی کرده است. دعوی "گلوبالیزاسیون" (عمومی و جهانی کردن) معضلات و مخارج و "لوکالیزاسیون" (محلی و خصوصی کردن) منافع که میان کشورها و تشکیلات ثروتمند و مردمان فقیر هر روز در گوشه ای از جهان منعکس است، انعکاس تسلط دیدگاه محلی (تسلط معادلات دیفرانسیل بر علوم پایه) در علم و فلسفه غربی است که ناشی از تکامل تشدید یافته دید آنالیتیک (تجزیه گرا و جزء گرای) یونانی در عالم است. و یعنی موازین اندیشه مسلط معاصر که تحت تاثیر موازین عقل صنعتی ـ علمی از عقل یونانی ـ اروپائی تطور یافته اند، بجهت اشکالات اساسی آنها مخدوش و مغلوط اند. و به این ترتیب علم و فلسفه یونانی که متفکرین غربی و معتقدین ایرانی شان نماد بارز برتری اندیشه یونانی و غربی بر اندیشه شرقی تلقی میکنند، همچنانکه در اصل بود، اینک بدل به عارضه ای مزمن در جهان اندیشه شده است که به سبب تسلط موازین عقل غربی به اندیشه عالمیان به این زودی امکان رهائی از آن میسر نیست. گرداب اندیشه ای که هرچه بیشتر در آن غوطه ور شویم بیشتر در آن فرو خواهیم افتاد.

باین ترتیب فلسفه و علمی که می بایستی به حل اساسی مشکلات اجتماعی کمک کند مانده از حل مسائل درونی اش به طبیبی می ماند که از فرط مرض خویش نه تنها قادر به علاج بیماری مریض نیست بلکه با انتقال مرض خویش به او مرض وی را تشدید کرده است.

* بخش نظرات این مقاله غیرفعال است

حواشی و توضیحات:
(1) بنگرید به بخش اول این مقاله تحت عنوان "اسطوره و واقعیت علم و فلسفه یونانی" در همین سایت و مقالات سابق من که در حاشیه آن یاد آوری شده اند:

www.akhbar-rooz.com
www.akhbar-rooz.com
www.akhbar-rooz.com
www.akhbar-rooz.com

(1،1) بنگرید به مقاله من تحت عنوان "فلسفه علمی در ایران و بد آموزی های یونانی در علم و فلسفه" در:
www.akhbar-rooz.com

(2) بنگرید مثلا به:
J. Freely, „Aladdin’s Lamp“, A. A. Knopf, New york, 2009; (“ Platon in Bagdad”), Klett-Cotta, 2012.
M. L. West, “Early Greek Philosophy and the Orient”, Clarendon Press, Oxford 1971.
در مورد انتقال علم سیاست و مدن از سومر و بابل به یونان نیز بنگرید به: فریدون آدمیت، " تاریخ فکر ...."، انتشارات روشنگران، تهران 1376.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست